- دوشنبه ۱۷ آذر ۹۹
- ۰۰:۱۶
بلندی موهام به حدی رسیده بود که اگه پسر بودم، بهم میگفتن: همون پسره که موهاش بلنده؛ ولی الان که دخترم، بازم از نظر خانم ها، دختر مو کوتاهه بودم. این شد که تصمیم گرفتم باز هم کوتاهشون کنم تا دختر موکوتاهه ی واقعی باشم!
اون دختر موکوتاهه که دغدغه های خاص خودش رو پیدا کرده. از یک طرف استرس گرونی های مواد و تجهیزات کارش راحتش نمی ذاره و از طرفی مدتیه توجهش به جسم و روحش بیشتر شده. در کنار اینکه رژیم "شامِ شب ممنوع" رو بعد از دو سال دوباره اجرا کرده، کتاب متفاوتی رو با رمان های قبلی شروع به خوندن کرده که ذهنش رو به صورت متفاوتی درگیر کرده.
"انسان خردمند"، کتابی که در کنار آموزش تاریخ انسان بر روی کره زمین، سرشاره از نکات جالب توجه.
این دخترِ ما همچنین بالاخره بر تنبلی و مقاومت بی دلیل درونیش غلبه کرده و به توصیه رفیقِ شفیقش، مجموعه "پادکست های رواق " که به "مقوله اگزیستانسیالیسم با نگرشی روانشناختی " می پردازه رو هم گوش میده.
درسته که موضوع کتاب و پادکست هر دو کمی سنگین و خشکه و باید شش دونگ حواست بهشون باشه تا بفهمی چی شد که بحث به اینجا رسید، ولی این درگیری ذهن با نکات تازه رو خیلی دوست دارم. حواسم رو از خیلی مسائل ناراحت کننده زندگیم پرت می کنه و به خیلی از سوالات ذهنم جواب داده میشه. حتی اگه جوابش کاملا ساده و بدیهی باشه، ولی همین که ببینی برای خیلیا این مشکل دغدغه بوده، یه جورایی حس راحتی خیال بهت میده.
مثلا تا حالا اگه نمی دونستین چرا با وجود اینکه هیچ حسی به عاشق یا خواستگارتون، فردی که سابقاً باهاش در رابطه بودین ( به قول امروزیا اکس!) ندارین، ولی از اینکه ازدواج کنه یا رابطه جدی رو شروع کنه، حس بدی بهتون دست میده و حتی در مواردی تلاش بیهوده می کنین برای نگه داشتن رابطه یا هر از چندگاهی نیمچه نظری بر دل عاشق بیچاره اش می کنین، دلیلش خرده مرگه.
پاک شدن از ذهن دیگران و در واقع ثبت نهایی یک جدایی، اضطرابی از جنس مرگ برای انسان ایجاد می کنه. اینکه فراموش میشی، کسی تو رو برای همیشه نمی خواد و توی ذهنت اینطور قلمداد میشه، مثل انیمیشن coco، که مُردی و هیچ کسی نیست تو رو به یاد داشته باشه و در واقع با تنهاییت در این دنیای هستی مواجه میشی که برای اکثریت این مسئله خیلی دردناکه.
بعد میری کتاب رو باز می کنی و در بخشی از کتاب تا حدی با اندیشه گوتاما که شخصیت محوری در آیین بوداست، آشنا می شی. اونجایی که نوشته: گوتاما دریافت راهی برای خروج از این دور باطل [فرار از رنج] وجود دارد. اگر وقتی ذهن با چیزی خوشایند یا ناخوشایند رو به رو می شود فقط آنها را همان طور که هستند دریابد، پس رنجی وجود ندارد. اگر احساس غم و اندوه کنید بی آنکه آرزوی از بین بردن آن غم را داشته باشید، همچنان غمگین خواهید ماند اما این عذابتان نخواهد داد. در حقیقت در اندوه می تواند غنایی وجود داشته باشد. اگر احساس نشاط کنید بی آنکه آرزوی تداوم آن را داشته باشید یا بخواهید آن را افزایش دهید، این احساس نشاط شما تداوم خواهد یافت؛ بی آنکه آرامش ذهنی تان را از دست بدهید.
اما چطور این مسئله ممکنه؟ ذهن رو باید به نوعی تمرین داد که تمام توجهش به این مسئله معطوف باشه که ( الان دارم چه چیزی رو تجربه می کنم؟) نه اینکه ( دلم می خواست چه چیزی رو تجربه کنم؟).
لپ کلام زندگی در لحظه و تلاش برای شناخت ضمیر ناخودآگاه خیلی سخته، ولی آرمانیه که دوست دارم براش نزدیک شدن بهش، تلاش کنم.
پی نوشت: من کاملا مبتدیم در این مباحث و هر سوال احتمالی که از مسائل روانشناختی بپرسین این جواب رو خواهم داد: نمی دونم! هنوز درسمون نرسیده.
پی نوشت بعدی: درسته که مسلمونیم، ولی به نظرم حق داریم با مبانی ادیان دیگه هم آشنایی نسبی پیدا کنیم. پس تعصب بیجا ممنوع.
پی نوشت آخر: بالاخره بعد از چندین جلسه با روانکاوم به صلح رسیدم و الان حس می کنم چقدر دوستش دارم. وقتی گفت لزومی نداره خوبی های طرفت رو فراموش کنی؛ حس کردم اون جای خالی توی قفسه ی سینم که به طرز عجیبی سنگینی می کرد، پر شد. بعد ادامه داد: با این کار فقط توی هر رابطه، بخشی از احساست رو می ذاری و فرار می کنی که این خودِ خرده مرگه!
*عنوان از شاهین نجفی
- ۶۴۱