- دوشنبه ۲۷ دی ۰۰
- ۱۱:۴۵
اومده بودم خونه و از خستگی روی فرش اتاقم دراز کشیده بود و گوشی به دست بودم. به خودم گفتم: چرا همش دردسرا و غرهای کارت میبری واس مامان بابات؟ برو از امروز واسشون بگو.
پاشدم. گوشی رو گذاشتم تو شارژ و رفتم پیششون.
گفتم: امروز با نرسم ذوق داشتیم یونیت جدیدی که مدتها منتظرش بودیم رو با خانواده فلانی افتتاح کنیم و یه نفس راحتی بخاطر خلاصی از اون یکی یونیت داشته باشیم. تعمیرکار اومد. با بدبختی مشکل تلفن رو متوجه شد و درستش کرد و رفت. ده دقیقه مونده بود به اومدن نوبتیها که زوجی وارد شدن. مرد جوون با هول و ولا میگفت: زنم درد داره. یه کاری کنین.
یه لحظه فکر کردم مطب رو با زایشگاه اشتباه گرفته. ولی نه زنش دندوندرد داشت و مرد هول کرده بود. معاینهاش کردم و گفتم باید عکس بگیرم از دندون عقلت. دو بار عکس گرفتم و ته ریشه توی عکس نمیافتاد و نمیدونم چرا گفتم اشکال نداره به نظر ریشه خوبی داره برو توی اون اتاق تا بیحسی بزنم بهت. آخه من واقعا غیر از یه مدت کوتاه بعد از طرحم، دیگه به ندرت دندون میکشم. مثلا طرف بیمار خودم باشه و اصرار کنه، یا کلی عکسش رو بررسی کنم. این چه جوگیری بود آخه؟
به زن بیحسی زدم ولی بخاطر التهاب زیادش بیحس نمیشد. چندین بار امتحان کردم و باز هم درد داشت. دندون نالوطی هم به نظر میومد جدی نمیخواد لق بشه. حالا صدای سر و صدا اومد و خانواده نوبتیها اومدن. همون موقع هم تلفن زنگ خورد و از طرفی مسئول یکی از لابراتوارها هم قالب بلیچینگ رو آورده بود و داشت حرف میزد با منشی.
دوباره بیحسی زدم و تلاش کردم با الواتور ظریف دندون رو لق کنم و حواسم به بیرون نباشه و اون صحنهای رو که نتونستم دندون رو بکشم و زن و شوهر بیرون دارن داد میزنن و زوج نوبتی هم دو به شک شدن، تصور نکنم.
در همون لحظه دندون یکم تکون خورد. الواتور رو درآوردم. بله در اولین استفاده، نود درجه کج شده بود و دیگه به درد نمیخورد! الواتور پهن رو برداشتم و به این فکر کردم که من وسایل کشیدنم ناقصه، این یکی چیزیش نشه! قول میدم برم بقیهاش رو هم بخرم. طرحدونی هر چیش ناقص بود، ست اکسترکشنش (وسایل کشیدن) کامل کامل بود. یکم دیگه ور رفتم و بعد با ریشهکش بالا ( چون فورسپس عقل بالا نداشتم!) دندون رو گرفتم و با چند تا حرکت درآوردم.
یا خود خداااا! سه تا ریشه پیج در پیچ و کج! با یه کیست گنده چسبیده به ته ریشه. اگه عکسش رو دیده بودم هم زیر بار کشیدن میرفتم؟!
توصیههای مربوط به کشیدن رو کردم و به نرسم گفتم بگو خانم فلانی بیاد بیحسی بگیره، بعد شوهرش بیاد پستش رو بچسبونم.
خانم فلانی هم اومد. شالش رو به دست شوهرش داد. پسرک نه سالش گفت: عه! زن سریع کلاه هودیش رو سرش کرد و گفت: مامان جان آخه کی این جاست؟ بابات چیزی نمیگه تو واسم غیرتی شدی؟
گفتم درد زبونتون خوب شد؟
گفت: آره ولی خیلی بد بود، از نوک زبون تا تهش میسوخت.
گفتم: عزیزم اصلا زبونت موقع کار زخم نشده بود، چون گرفته بودمش حین کار. این چیزی که توصیف میکنی به نظرم آفت بوده بخاطر استرس حین کار و طبیعیه. سری بعدی اگه اینطوری شدی پماد آفتوژل بزن آبه رو آتیش.
بیحسی رو زدم. شوهر اومد و روی یونیت جدید نشست و از در وارد نشده تبریک گفت. گفتم: خیلی وقته خریدمش. دیر تحویل گرفتم. مرسی. قرار بود با شما افتتاح بشه، قسمت اون یکی بیمار بود.
اومدم پانسمان رو بردارم ولی توربین نچرخید! به خودم گفتم: شروع شد! ؛-/ همه دکمههای موردنظر رو امتحان کردم و نشد. نرسم که به نظرم یه اسم باید واسه خاطرات اینجا انتخاب کنم براش، زنگ زد به نصاب و اولین جمله گفت: شیر هوا و آب رو باز کردین؟!
بله چون عادت نداشتیم به این یکی، اصلا حواسمون نبود. خندهام گرفت. چقدر کار با این یونیت راحت بود. چقدر من حرص خوردم این چند ماه. چقدر حس میکنم پیر شدم زیر بار استرس و چقدر این یک هفته خوشحال بودم.
+دو تا خاطره از بیمارا تعریف کردم که با اجازتون اولی، خانم دندون درد، رو میدم به شهر زاهدان و دومی، پسرک غیرتی، رو به یزد.
++ نمیدونم چه مسخرهبازیه تو ذهنم راه افتاده ولی چند وقته دلم میخواد ازتون بپرسم، غیر از اونایی که منو از نزدیک میشناسن، بقیه فکر نکردین که ممکنه چند ساله سرکارتون گذاشته باشم و خاطراتم فیک باشن؟
- ۵۸۴