عجب روزی بود یا شما حساب کن هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت (۴۵)

  • ۱۱:۴۵

اومده بودم خونه و از خستگی روی فرش اتاقم دراز کشیده بود و گوشی به دست بودم. به خودم گفتم: چرا همش دردسرا و غرهای کارت میبری واس مامان بابات؟ برو از امروز واسشون بگو. 

پاشدم. گوشی رو گذاشتم تو شارژ و رفتم پیششون. 

گفتم: امروز با نرسم ذوق داشتیم یونیت جدیدی که مدت‌ها منتظرش بودیم رو با خانواده فلانی افتتاح کنیم و یه نفس راحتی بخاطر خلاصی از اون یکی یونیت داشته باشیم. تعمیرکار اومد. با بدبختی مشکل تلفن رو متوجه شد و درستش کرد و رفت. ده دقیقه مونده بود به اومدن نوبتی‌ها که زوجی وارد شدن. مرد جوون با هول و ولا می‌گفت: زنم درد داره. یه کاری کنین. 

یه لحظه فکر کردم مطب رو با زایشگاه اشتباه گرفته. ولی نه زنش دندون‌درد داشت و مرد هول کرده بود. معاینه‌اش کردم و گفتم باید عکس بگیرم از دندون عقلت. دو بار عکس گرفتم و ته ریشه توی عکس نمی‌افتاد و نمی‌دونم چرا گفتم اشکال نداره به نظر ریشه خوبی داره برو توی اون اتاق تا بی‌حسی بزنم بهت. آخه من واقعا غیر از یه مدت کوتاه بعد از طرحم، دیگه به ندرت دندون می‌کشم. مثلا طرف بیمار خودم باشه و اصرار کنه، یا کلی عکسش رو بررسی کنم. این چه جوگیری بود آخه؟ 

به زن بی‌حسی زدم ولی بخاطر التهاب زیادش بی‌حس نمی‌شد. چندین بار امتحان کردم و باز هم درد داشت. دندون نالوطی هم به نظر میومد جدی نمی‌خواد لق بشه. حالا صدای سر و صدا اومد و خانواده نوبتی‌ها اومدن. همون موقع هم تلفن زنگ خورد و از طرفی مسئول یکی از لابراتوارها هم قالب بلیچینگ رو آورده بود و داشت حرف می‌زد با منشی.

دوباره بی‌حسی زدم و تلاش کردم با الواتور ظریف دندون رو لق کنم و حواسم به بیرون نباشه و اون صحنه‌ای رو که نتونستم دندون رو بکشم و زن و شوهر بیرون دارن داد می‌زنن و زوج نوبتی هم دو به شک شدن، تصور نکنم. 

در همون لحظه دندون یکم تکون خورد. الواتور رو درآوردم. بله در اولین استفاده، نود درجه کج شده بود و دیگه به درد نمی‌خورد! الواتور پهن رو برداشتم و به این فکر کردم که من وسایل کشیدنم ناقصه، این یکی چیزیش نشه! قول میدم برم بقیه‌اش رو هم بخرم. طرح‌دونی هر چیش ناقص بود، ست اکسترکشنش (وسایل کشیدن) کامل کامل بود. یکم دیگه ور رفتم و بعد با ریشه‌کش بالا ( چون فورسپس عقل بالا نداشتم!) دندون رو گرفتم و با چند تا حرکت درآوردم. 

یا خود خداااا! سه تا ریشه پیج در پیچ و کج! با یه کیست گنده چسبیده به ته ریشه. اگه عکسش رو دیده بودم هم زیر بار کشیدن می‌رفتم؟!

توصیه‌های مربوط به کشیدن رو کردم و به نرسم گفتم بگو خانم فلانی بیاد بی‌حسی بگیره، بعد شوهرش بیاد پستش رو بچسبونم. 

خانم فلانی هم اومد. شالش رو به دست شوهرش داد. پسرک نه سالش گفت: عه! زن سریع کلاه هودیش رو سرش کرد و گفت: مامان جان آخه کی این جاست؟ بابات چیزی نمیگه تو واسم غیرتی شدی؟

گفتم درد زبونتون خوب شد؟ 

گفت: آره ولی خیلی بد بود، از نوک زبون تا تهش می‌سوخت.

گفتم: عزیزم اصلا زبونت موقع کار زخم نشده بود، چون گرفته بودمش حین کار. این چیزی که توصیف می‌کنی به نظرم آفت بوده بخاطر استرس حین کار و طبیعیه. سری بعدی اگه اینطوری شدی پماد آفتوژل بزن آبه رو آتیش.

بی‌حسی رو زدم. شوهر اومد و روی یونیت جدید نشست و از در وارد نشده تبریک گفت. گفتم: خیلی وقته خریدمش. دیر تحویل گرفتم. مرسی. قرار بود با شما افتتاح بشه، قسمت اون یکی بیمار بود.

اومدم پانسمان رو بردارم ولی توربین نچرخید! به خودم گفتم: شروع شد! ؛-/ همه دکمه‌های موردنظر رو امتحان کردم و نشد. نرسم که به نظرم یه اسم باید واسه خاطرات اینجا انتخاب کنم براش، زنگ زد به نصاب و اولین جمله گفت: شیر هوا و آب رو باز کردین؟! 

بله چون عادت نداشتیم به این یکی، اصلا حواسمون نبود. خنده‌ام گرفت. چقدر کار با این یونیت راحت بود. چقدر من حرص خوردم این چند ماه. چقدر حس می‌کنم پیر شدم زیر بار استرس و چقدر این یک هفته خوشحال بودم.



+دو تا خاطره از بیمارا تعریف کردم که با اجازتون اولی، خانم دندون درد، رو میدم به شهر زاهدان و دومی، پسرک غیرتی، رو به یزد

++ نمیدونم چه مسخره‌بازیه تو ذهنم راه افتاده ولی چند وقته دلم می‌خواد ازتون بپرسم، غیر از اونایی که منو از نزدیک می‌شناسن، بقیه فکر نکردین که ممکنه چند ساله سرکارتون گذاشته باشم و خاطراتم فیک باشن؟


  • ۵۸۴
گندم بانو

زندگی شیرین میشود:) 

 

من چون خودم هر بار رفتم دندون پزشکی اندازه سه صفحه خاطره داشتم ازش، نه فکر نکردم فیک باشه خاطراتت:))) 

کنار سختی‌هاش بله شیرین میشود و می ماند ایشالا :-)

نه دیگه تو رو جزو اقربا حساب میکنم.
هاشم کوچیکه

آخه اینا خیلی واقعی‌ان؛ یعنی فیک هم که باشه باید آدم بشینه و قوه تخیل رو تحسین کنه!

:-)))
این همه مردم رمان نوشتن از تخیلاتشون :-)
هستی ...

سلام خانم‌ دکتر؛ نه من اصلا به چنین چیزی فکر نکردم و برام خاطرات محل کارتون هم خیلی جالبه، ممنون که می‌نویسید.

سلام :-)
مررسی ولی به قول دوستی مجازی قابل اعتماد نیست :-)
:
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

نه ******** فکر نکردیم

چرا یکی باید همچه کاری کنه اخه خانم دکتر

الان حس کارآگاه بودن و زرنگی بهت دست داد؟ برو خوش باش. 
دُردانه ‌‌

نه همچین فکری نکردم تا حالا

اسم نرستو بذار نسترن که به نرس هم میاد :|

خوبه :-)
نه ندوست :-)))
ن. ..

الان خاطره ی اول خوب بود؟ پس چرا من سکته زدم و تا پایان متن که هیچی، تا اینجا هنوز استرس دارم؟ :/

هپی اندینگ شد دیگه همینش خوب بود :-)
اینا واقعا خاطراتیه که مرتب واسه ما پیش میاد. منیجش رو یاد گرفتیم دیگه.
یاسی ترین

کشیدن واقعا کار سختی هست .از کت و کول میندازتت 

 

نه اصلا حتی یک درصد به ذهنم خطور نکرد فیک باشه.

جزئیاتش یه جوری قشنگ گفته میشه که آدم میدونه این نمیتونه خالی بندی باشه 😂😍

 

 

بخاطر همین انتخاب کردم کمتر تو این فیلد باشم.

نمیشه رو این اصل گفت. این همه رمان های چند جلدی و پرطرفدار داریم که پره از جزئیات.
بیست و دو

نه فکر نکردم:/

یکی بود چندسال پیش یعنی نگم برات چه بازیگر قهاری بود این دختر. اولش توو بلاگفا یه وبلاگ زد و شروع کرد مثلا روزمره نوشتن. نقششم یه دختر دانشجو بود که ندار بود و یه اکیپ دوستانه داشت و روزمره هاشو حول محور اونا مینوشت و یکی از اون پسرای مثلا اکیپ دوستانشون که پولدار بود عاشق این شده بود:| بعد هرروز با یه تبحر و مهارت وصف نشدنی همین داستان رو کش میداد و روزمره نویسی میکرد تا رسوند به اونجا که یکی از دخترای فامیل پسره که عاشق پسره بوده میاد وسط و اینم حالش بد میشه و میره بیمارستان و بعد یهو وبلاگشو حذف کرد:| بعد اون چندماه بعد رفت اگر اشتباه نکنم بلاگ اسکای اونجا نقشش یه زن بچه دار بود که با شوهرش اندگ اختلافاتی هم داشت و استاد دانشگاه بود:| ...اما از اونجایی که یسری از اصطلاحات فقط مختص خودش بود من خودم بهش شک کردم که این همون ادم قبلیه. دیگه به مرور شکم برطرف شد و مطمین شدم خودشه و توی هردو وبم داشت نقش بازی میکرد و الکی مینوشت اما از حق نگذریم قدرت عالی ای برای نوشتن داشت و خواننده های زیادی رو جذب کرده بود. خلاصه دیگه طاقت نیاوردم و دستشو رو کردم توو کامنتاش. اول زیر بار نمیرفت اما دیکه نتونست چون چندنفر دیگه مثل منم که وب قبلیش رو خونده بودن فهمیده بودن همونه برای همون یه روز اومد گفت آره توو این سالها همه رو دروغ نوشتم و ال و بل:|

حالام نمیدونم کجاست و کدومتونید:دی ولی قطعا تو نیستی چون اون خیلی علاقه مند به داستان های زن و شوهری بود و توو نقشی که برامون بازی میکرد قطعا پای یه مرد خیالی وسط بود:دی

یه وبلاگ دیگم بود نمیدونم هنوز منو میخونه یا نه ولی خیلی وبلاگش ناله و اندوه بود و پسره میگفت بدبخت و ندارن و از شدت نداری گوشت توو تنش نیست و خلاصه هر چندوقت یکبارم میگفت میخوام خودکشی کنم. بعد منم اوایل هی هربار تن و بدنم میلرزید وا نکنه صاحب این وبلاگه خودکشی کنه؟ بعد مثلا دو روز بعد میدیدم دوباره داره مینویسه:| خلاصه به اونم شک کردم و دیگه نخوندمش.

و اگر بخوام از این بازیگرا برات بگم خیلی توو این ۱۳ سال مورد دیدم.

عجب :-/////
عجب!
منم حرفم اینه کسی بخواد فیلم بازی کنه قلمش خوب باشه میتونه بازی کنه. رو چه اصلی ما انقدر به مطالب هم اعتماد داریم که واقعا اتفاق افتاده؟
مامان طلا خانوم

سلام خانم دکتر مهربون و دوست داشتنی

افتتاح مطلب رو تبریک میگم الهی پراز خیر و برکت و سلامتی باشه براتون.

نوشته هاتون سرشار از صداقته .موفق باشی عزیزم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام عزیزم
خیلی خیلی ممنونم ایشالا :-)
خوشحالم اینطور به نظر میاد.
دُردانه ‌‌

انسی چطوره؟ به نرس میاد

:-)))))))  جالبه از این به بعد نرس مطب رو انسی صدا میکنم.
x

مبارک باشه هوووپ جان :) 

 

انشالله چرخش برات بچرخه :دی

 

راجع به خاطراتت هم نه . هیچ کدوم از وبلاگ هایی که میخونمشون حتی یک لحظه هم همچین حسی بهشون نداشتم 

اگر به هر دلیل نسبت به وبلاگی همچین حسی داشته باشم ٫ خوندنش رو قطع می کنم :/

 

قربونت عزیزم، امید دارم بهش :-)
من هم همینطور. حس کنم وبلاگی احمق فرض کرده من رو رهاش میکنم.
گندم بانو

خب قبلا که اقربا نبودم... اون موقع هم شک نمیکردم دیگه:)

 

تا حالا هم به این فکر نکرده بودم که یکی ممکنه بیاد دروغ بنویسه🤔 دیده بودم بعضیا نوشته‌های وبلاگای دیگه رو واو به واو کپی میکنن... ولی برام سوال بود که خب چرا؟ :/ مگه منفعتی داره؟!

خوبه :-))
کامنت ۲۲ رو بخون و مراقب پشمات باش.
آتنه

سلام:-)

یونیت تازه رسیده مبارکت:-)

راستش چرا،تا حالا شده فکر کنم نویسنده تو پست ها یکم خالی میبنده،یا حداقلش یکم اغراق میکنه یا فانتزی قاطی میکنه...ولی راستش به قلمه فکر میکنم،یعنی ادم انتظارش رو داره کسی که قلم خوبی و بلده توصیف کنه با ذهن مخاطب بازی کنه...به شخصه مشکل خاصیم با این مسئله ندارم،مخصوصا وقتی روشن نباشم تو وبلاگشون یا حضور پررنگ نداشته باشم،به قول خودت مثل رمان میمونه،اینم یکی رو همه‌ی اونایی که میخونیم...

در مورد وبلاگ تو،نه،در حد همون استفاده از قلم و توصیف تو پست ها و فکر میکنم تو کامنت ها ادم خودش رو بهتر نشون میده،من از کامنت ها و جواب هات حس صداقت میگیرم:-)

سلام، ممنونم. واقعا اون یونیت اولیه خیلی داغون بود و اذیتم میکرد. هر روز خراب.
اره منم تا حدی منظورم همین بود. خب اکی راست گفتم که من هوپ یه دختر فلان ساله دندونپزشکم. ولی ایا بقیه چیزا و خاطراتم راسته یا تخیلات ذهنیمه؟ 

خوشحالم کسی مثل تو که مو رو از ماست بیرون میکشه اینو بگه.
نیــ روانا

شک کرده بودما بهت هوپ

نمی خواستم رو کنم 

ولی دیگه حودت مطرح کردی گفتم بگم 

چقدر تخلیت قویه واقعا دختر😂😂🔫🔫

 

+ ولی گذشته از شوخی چند وقت پیش تو کانال یکی از بچه ها که خودش پزشک عمومیه بحث‌ی پیج فیک با عنوان دانشجو پزشکی بوده و با کلی از دانشجو پزشکیای واقعی رفیق شده بود و ...

خود منم که ی سابقه درخشان دارم که با یک ویدا نامی بیشتر از یک سال در ارتباط بودم بعد معلوم شد فرید بوده 😂😂🤢🤢

+ با خاطره دومی بیست و دو به خودم شک کردم 😱

فضای مجازی واقعا قابل اعتماد نیس

دیدی گول خوردی زن؟

همین دیگه. همین چند روز پیش یه بچه های توئیتر نوشت که یه یارویی یه زندگی با تمام جزئیات از خودش ساخته بوده و تعریف کرده بوده. اینا هم اعتماد کردن ولی کم کم دروغاش لو رفته.
دینا

تا این لحظه ، نه بهش فکر نکرده بودم، ولی الان دارم شک می کنم🤔

ولی خاطراتت حتی اگه غیر واقعی. باشن، باید دندون پزشک باشی، با این حد از اطلاعات دقیق و جزیی، و خب اگه دندون پزشکی، پس حتما مراجع هم داری، خب خاطرات همونا رو می نویسی، چرا فیک بنویسی؟ واقعی نوشتن که آسون تره تا ساختن خاطرات فیک با این همه جزییات، 

نتیجه: خاطرات فیک نیستن( خیلی تابلوئه سر کلاس فلسفه بودم، همه چیو استدلالی میبینم؟)

آره تابلو بود :-) قانع شدم.

من خودم اگه یه وبلاگی مثل وبلاگ خودم یا دکتر ربولی رو ببینم که اینطور خاطرات رو مینویسه با همین استدلال تو میفهمم راسته یا نه. همون اوایل توی توئیتر یکی ادعا کرد دندونپزشکه و رزیدنت فلان. گفتم کجا گفت فلان شهر. گفتم عه فلانیم اونجاست. میشناسی گفت اره. بعد یکی دو از اصطلاحای ما رو متوجه نشد و به روش اوردم و لو داد مهندسه و مسخره بازی دراورده!!
معلوم الحال

سلام

چرا من فکر کردم و تا حدودی هم مطمئنم که شما یه پسر سبیل کلفت و هیکلی با چشمای قهوه ای هستین :)

 

سلام
همش درسته الا اخریش.
سین

آخه مگه برای من خواننده که شما رو از نزدیک هم نمیشناسم، مهمه که رویدادها از تخیل ناشی بشن یا از واقعیت؟

هر جور فکر میکنم میبینم واقعا اگر مشخص بشه که ما رو سر کار گذاشتید هم هیچ مشکلی نخواهم داشت! 

شما رو نمیدونم. 
ولی مثلا من بفهمم کسی مثل یاسی‌ترین یا نیروانا یا بلاگر کبیر، که من اون همه با دقت از زندگیشون خوندم و شاد شدم باهاشون یا غصه خوردم و هم‌ذات‌پنداری کردم، دروغ گفتن و از خودشون دراوردن، واقعا اعتمادم رو از دست میدم و دیگه نمیخونمشون!
حامد سپهر

یونیت جدید مبارک باشه خانم دکتر:)  ایشالا چرخش نه توربینش براتون همیشه بچرخه:))

ما دیگه اونقدر تو این وبلاگها گشتیم که فرق راست و دروغ رو تشخیص بدیم اگه تشخیص ندیم اشکال از ماست:)

ممنونم جناب سپهر. دعا کنین بی نیاز از تعمیرکار بشه که پدرم‌ رو قبلی دراورد.
درست میگین. ولی خب بعضیا قوه تخیل عجیبی دارن.
واران ..

سلام 

در مورد سوالت هیچوقت همچین فکری نکردم :)

من با وبلاگ ها زندگی میکنم .

من با حال خوبشون حالم خوب میشه و خدای ناکرده با خوندن پست های غمگین شون ، غمگین به معنای واقعی کلمه میشم!

با پست های توام از همون اوایلی که میخوندمت این شکلی بودم و اصلا به مغزم خطور نکرده بود و نکرده این سوالت  :)

چون نوشته ها صداقت و روراستی  آدم ها رو هم با خودشون به ارمغان میارن و تو پست های تو  و نوشته های تو عطر خوش صداقت احساس میشه  و من این صداقت رو نه تنها تو وبلاگ تو ، تو وبلاگ این دوستان هم به نوعی استشمام کردم .

مثل نوشته های شباهنگ 

مثل نوشته های تسنیم 

مثل نوشته های ۲۲ فوریه

مثل نوشته های گندم بانو 

مثل نوشته های هلما 

و خیلی از دوستانی که من سالهاست میخونمشون و همچنان دوس دارم  بنویسن و من خواننده بخونمشون !

 

+

قلمت با حال خوب همیشه مانا ان شاء الله 

 درضمن یونیت جدید هم مبارک  💐🌸


سلام دوباره واران گیانم :-*

من هم مثل تو البته با دز کمنر احساسی همین احساس رو نسبت به وبلاگ‌هایی که چند ساله میخونموشن دارم.

مرسی عزیزممم
ربولی حسن کور

سلام

یونیت نو مبارک

من چون خودم گاهی از این خاطرات مینویسم اصلا بهتون شک نکردم.

صداقت ازشون میباره

سلاممم
ممنونم دکتر ربولی
:-) بازم ممنونم 
مانته‏‎‌نیا

من که مطمئنم فیکی:))))))

.

قضیه این شهرا چیه هوپ جون؟

.

خسته نباشی عزیزم ایشالا چرخ مطبت بچرخه:*

نامرد :-))

سری‌های خاطرات قبلیم رو یادته؟ هر بار یه جوری می‌شمردمشون؟ مثلا به زبان‌هلی مختلف و یا عناصر تناوبی؟
الان به پیشنهاد بچه‌ها قراره اسم شهرها رو بذارم روشون.


ممنونممممم :-*
صخره نورد

خیلیم مبارکه، ان شالله وسایل رفاه خودتون و بیماراتون همیشه فراهم باشه :)

 

نه واقعا تا حالا همچین فکری نکردم. اگر کسی چنین کاری بکنه هم دلیلش رو درک نمیکنم. باز بگی ایسنتاگرام و یوتیوب شاید! چون اونجا مساله پوله اما تو وبلاگ فقط باید یه ذهن بیمار باشه که همچین کاری بکنه و خب اگه این کارو بکنه هم قابل تشخیص نیست، پس بازم مهم نیست!

مرررسی ایشالا عصای دستم باشه نه بلای جونم. 

خب هستن کسایی که دنبال توجه بقیه باشن. نیستن؟
Anne Shirley

فیک؟ :| اول از همه چرا ما باید فکر کنیم یکی میاد کلی وقت میذاره و داستان فیک سر هم‌ میکنه و دوم از همه چدا یکی باید وقت بذاره و داستان فیک سر هم‌ کنه :/ 

حتی الانم که‌گفتی نمیتونم فکر کنم که این ماجراها فیک هستن!

کامنت بیست و دو رو بخون. :-)
البته خودم هم به یکی دو‌ نفر شک کردم و دیگه نخوندمشون.
ماوی

من هیچ وقت همچین فکری نکردم هوپ :)) 

 

 

تصور اون دندونی که کشیدی بیرون خیلی رضایت بخش بود. قشنگ تصورش کردم. (من قشنگ مریض اینجور چیزام. :| مثلا می رم تو یوتیوب فیلم خالی کردن جوش‌های سر سیاه یا کیستی رو می بینم. خیلی رضایت بخشه. اینم دقیقا اون حسو داشت. )

شکر خدا :-)

اصلا پدرم درومد تا در اومد. یه لحظه یه صدای جداشدنش از استخون اومد گفتم کارت درومد شکست. :-/// ولی سالم درومد خداروشکر.
وای نه. من چندشم میشه. حتی فیلم خالی کردن ابسه دهانی رو هم نمیبینم.
ماوی

ولی خب برای اینکه ثابت کنی بهم فیک نیستی (چون خیلی مهمه این موضوع برات) میتونی یه بار قرار بزاریم ببینمت جایی.  D:

چقدر دوست داشتم تو واقعیت می دیدمت :(

:-))))))
هر چیزی ممکنه. شاهدش مالاکیتی که یهو رفتم نمایان شدم واسش. بدون اینکه قبلش بخواد :-)))
رها

عزیزم چقدر از وقتی که در مورد مطب و کار شخصیت مینویسی خودم رو بهت نزدیک میبینم تمام روزهای شروع کارم میاد جلوی چشمم البته که من همکارت نیستم ولی حیطه پزشکی و دست و پنجه کردن با سلامت مراجع استرس‌زاست. 

منم از این تصمیم های یهویی داشتم مغزم چیز دیگه گفته زبونم چیز دیگه. خسته شدم بریدم گفتم مگه زن خونه بودن چه عیبی داره انقد تقلا کردم که حس کردم پیر شدم. با کنشی و بازاریاب و مراجع سر و کله زدن حس تنهایی و اوه نگم برات که بارها به خودم بد وبیراه کفتم که ببین خانومایی دیگه چقدر راحتن اما خوب هیچ چیز مطلقا خوب و بدی وجود نداره.

اخه دختر خوب کدوم فیکی ابنجوری دقیق ابزار رو میشناسه و ریز به ریز گاهی توضیح میده.‌

 

 

 

 

 

من حس میکنم تک تک مشاغلی که متعلق به خودته تو هر زمینه‌ای، واقعا سخته. واقعا واقعا سخته. 
پاره شدم به خدا :-))))

من شاید غر بزنم بگم خسته‌ام، ولی جدی بدون شغلم حس پوچی میکنم و حوصلم سر میره.
نمیدونم والا شاید مثلا دستیار دندونپزشکم :-)
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan