- جمعه ۹ تیر ۹۶
- ۱۸:۳۸
از دیروز و بعد از دیدن دفتر برنامه ریزی خواهرجانم، استرس آشنایی بهم منتقل شده که به سختی سعی در مخفی کردنش دارم. استرس آشنا و خاص هفته ی آخر...
"جان مادرت اگه از 4/30 گذشته بود، بیدارم کن! :-| " *
خواهرجانم کمتر از یک هفته ی دیگه کنکور داره. این غول چغر بد ادا، معلوم نیست تا کی قراره نفس بکشه؟!
تمام تلاش خانواده در یک سال اخیر، بر این بود که در عین فراهم کردن شرایط مناسب، استرسی بهش منتقل نکنیم و در وضعیت بغرنج مقایسه با خواهرش یعنی من! قرارش ندیم. فکر می کنم تا حد زیادی موفق بودیم؛ تا نظر خودش چی باشه. کاری ندارم به اینکه خواهرکم مثل کنکوری های دیگه خیلی وقت ها کم آورد، خسته شد، درس خوندن رو برای چند روز رها کرد؛ بخاطر نتیجه ی آزمونهاش گریه کرد و الان در وضعیتیه که می خواد فارغ از نتیجه، همه چیز تموم بشه؛ ولی اون و همه ی جوان هایی که یک سال از عمرشون رو پای درس خوندن گذاشتن؛ لایق رسیدن به آرزوشون هستن. دعا کنیم هر کس به چیزی که لیاقتش رو داره، برسه! آمین...
* برگه ی چسبیده شده به پشت در اتاق خواهرم، امروز عصر! ؛-))))
- ۶۳۹