- چهارشنبه ۱۴ تیر ۹۶
- ۰۲:۰۸
نیمه شب ها، وقتی که سرم به طور کامل منگ خواب شده ولی پشه ها سرحال و قبراق دور سرم می چرخند؛ صفحه ی گوشی ام را در اتاق تاریکم روشن می کنم و به انتظار می نشینم... یک، دو، سه. بعد تک تک پشه های جمع شده به دور نور را چلیق! له می کنم و در آرامش می خوابم. منظره صفحه ی گوشی ام در فردای آن روز تماشایی است!
#نیمه_شب_نوشت
+مورد داشتم نصفه شب 'ملت عشق' به دست بودم و مهتابی اتاقم هم روشن بود. ولی از سر و صدای خرمگسی که داشت خودش رو هلاک می کرد برای مهتابی نمی فهمیدم چی می خونم. به خودم گفتم بی خیال تو که مگس کش دم دستت نداری، مگس هم که زیاد خطری نیست، خاموشی بزن بگیر بخواب. برای فرآیند پیش از خواب رفتم دبیلو سی و خرمگسه هم دنبالم اومد! -_- حالا همه خواب، منم عصبانی! هرجایی می نشست با جارو می زدم تو سرش. 100 تا جون داشت نامرد! آخرش هم جفتمون خسته شدیم. اون رفت پشت آینه قایم شد؛ من هم زدم به چاک. باور نمی کنین اگه بگم وقتی فردا صبحش، جنازش رو در دبیلو سی دیدم، حس دل سوختگی همراه با دلتنگی پیدا کردم.
++ حرف ملت عشق از الیف شافاک شد اون بالا. واقعا این کتاب رو توصیه می کنم. یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا به حال خوندم. می خواستم قسمت های قشنگش رو که جدا کردم، واستون بذارم ولی دیدم پریای عزیزم(bookworm)، اکثر قسمت های زیبای این کتاب را توی وبش گذاشته. اعتراف می کنم در تمام دوران تحصیلم از شمس تبریزی بدم میومد. پیش خودم می گفتم چه معنی داشته مولوی انقدر در برابر شمس ضعیف باشه؟ اصلا رابطه ی این دو نفر چه معنی داشته و ... . اگر شما هم نظری مثل من دارین این کتاب کاملا نظرتون رو عوض می کنه.
- ۷۷۳