- يكشنبه ۲۴ دی ۹۶
- ۱۱:۴۰
حالا گذشته از حجم زیاد لوس کردن خودم واسه خانواده ی گِرامم در این چند روز گذشته که پاستیل می خوام واسه دستم خوبه و نمی تونم صبحونه بخورم نون ترید کنین واسم و قاشق آخر غذای ته بشقاب رو نمیتونم بخورم و قرار دارم منو نیمچه آرایشی بکنین و کلی لوس بازی های چندش آور دیگه! و ذخیره ی مهر و محبتشون واسه هفته های تنهایی پیش روم و غصه ی ایام عید از الان که به احتمال زیاد تا چهارم فروردین فقط تعطیلیم و بعد از اون باید برم شهر طرحم و واسه سیزده به در برگردم خونه [ نفسش از پشت سر هم گفتن جملات بالا می گیرد! پس نفسش را تازه می کند.] من عاشق اون مادر و خواهرایی هستم که در به در دنبال عروس دانشجوی دندونپزشکی/پزشکی هستن واسه گل پسرشون و فقط افق های خیلی دور رو می بینن که عروس کار می کنه و کمک دست پسرشونه تا به قندِ عسلشون خدای نکرده فشار زندگی زیاد وارد نشه. بعد همین مادرها، وقتی تماس می گیرن و می فهمن عروس رویایی موردنظرشون طرحیه تا حداقل یک سال و نیم دیگه و به افق کوتاه مدتی هم باید این وسط توجه می کردن، که نکردن میرن و پشت سرشون رو نگاه نمی کنن!
طرف تا آخر عمرش که طرحی نیست؛ ایششش!
#دیتام_بهم_خورد!
- ۶۸۹