- يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷
- ۱۵:۰۶
بیر- از معدود دفعاتی بود که بیمار اطفالم ساکت و آروم دراز کشیده بود و من هم در آرامش کامل داشتم واسش کرم های دندونش رو می کشیدم بیرون. چند تاییشون مقاومت کردن، مجبور شدم بکُشمشون و خون و خونریزی توی دندونش به پا بود به شدت دیدنی! من بودم و خانوم نون و یکی از پرسنل که از سر کنجکاوی یا شاید بیکاری بالا سرم ایستاده بودن. هوا کاملا آفتابی بود و گرم. کولر هرچقدر زور می زد نمی تونست هوا رو خنک کنه. فایل رو کردم توی کانال دندونش که یهو یه صدای خیلی خیلی بلندی اومد: بووووومب! کمپرسور یونیت درست بغل گوشم ترکیده بود. همه پریدن بیرون از اتاق. مامان بچه ترسیده بود و جیغ میزد. در صدم ثانیه کودک رو که وزنش کم هم نبود از روی یونیت کشیدم پایین و سریع از اتاق بیرونش بردم. صدا تموم شد. با احتیاط وارد اتاق شدم. ساکشن زیر یونیت گیر کرده بود. آینه دندونپزشکی اونور اتاق افتاده بود. خانوم نون هم غیبش زده بود. به بچه گفتم: ترسیدی خاله؟ با قیافه ی پوکرفیس نگاهم کرد و گفت: نه! ترس نداشت! بگیر خاله. و سوند رو به دستم داد! سوند دست اون چیکار می کرد؟! تا یک ساعت بعدش گوش چپم سوت می کشید.
ایکی- معاینه مدارس بیچاره کرده من رو. برای هر روز کلی بیمار از قبل نوبت دادم. اون وقت بچه مدرسه ای ها هم پنج تا، پنج تا پا میشن با کارت سلامتشون میان پشت در اتاق تجمع می کنن. اون روز دیگه چونه ی مقنعه ام روی مغز سرم بود. از شدت سرشلوغی کم مونده بود بشینم کف مطب و گریه کنم که یه اکیپ دختر ١٥ ساله وارد شدن. با خستگی گفتم: تک تک بیاین تو. نفر ٥ ام دختر خیلی چاقی بود که تا بهش گفتم بخواب؛ گفت: وای می ترسم. جدی گفتم: بخواب دیگه از آینه می ترسی؟ معاینه اش کردم و به خانم نون گفتم که بهش نوبت بده. دختر زبون باز کرد: میدونین؟ من از دندونپزشکی نمی ترسم. از شما می ترسم. یه نگاه به هیکل خودم انداختم؛ یه نگاه به قد و بالای دختر: از من می ترسی؟ بنده خدا دو برابر منه هیکلت. کجام ترسناکه؟
همین که این حرف از دهانم خارج شد، پشیمون شدم. من حق نداشتم مسخره اش کنم. ولی درست گفتن که آدمای چاق مهربونن. به حرفم کلی خندید و شروع کرد به پرسیدن که رتبه تون چند بوده و زیاد درس می خوندین و در آخر هم ازم معذرت خواست که بهم گفته: ترسناکِ باجذبه! سریع گفتم: من باید ازت معذرت بخوام، شوخی کردم ها به دل نگیر.
اوچ- حالا بگذریم از اون پسر هم سن و سالَم که تیپ مذهبی داشت و در تمام مدتی که معاینه اش می کردم و واسش حرف می زدم به در و دیوار و خانوم نون نگاه می کرد و جواب می داد و نهایت تلاشش این بود که اصلا نگاهش به من نیوفته؛ ولی واسم جالب بود که پیرزنی وارد شد و جواب سلام من رو نداد و رفت سمت خانوم نون و دهانش رو باز کرد که: واسم اینو بکش! با خنده گفتم: حاج خانوم دکتر منم نه ایشون. روتون رو به سمت من بگیرین!
دؤرد- این خاطره رو تعریف کنم مطمئنم میگین: اوف بر تو باد ای هوپ ظالم! این بود آرمان های ما؟!
دُرسای ٦ ساله یکی از وحشتناک و غیرهمکارترین بچه هایی بود که تا به حال باهاشون سر و کار داشتم. جیغ می کشید. لگد می زد. صورتش رو می چرخوند. صورتش رو می گرفتی، شونه هاش رو می زد توی صورتم طوری که نیدل (سوزن) از عرض رفت توی انگشتم. دهان باز کن رو ده بار پرت کرد از دهانش بیرون و خیلی کارهای محیرالعقول دیگه. خانوم نون نبود. مامانش شونه هاش رو گرفته بود و خواهر ١٠ ساله اش، دست هاش رو. دوباره شروع کرد کله معلق زدن روی یونیت که عصبانی شدم و شترررررق زدم توی گوشش! اونم جلوی چشم مامانش. مامانش هیچیییی نگفت و بدتر درسا رو دعوا کرد. من هم بهت زده بودم چون دفعه اولم بود که دستم رو بچه ای بلند می شد! حالا درسته محکم نزدم ولی همون رو هم باید کنترل می کردم. خیال خامه اگه فکر کردین ترسید و ساکت شد. انقدر گریه اش رو ادامه داد و من تند تند واسش کار کردم که خوابش برد! :-/
بئش- نه به اونایی که انقدر حواسشون به بچه هاشون نیست که دندون دائمی بچه کشیدنی میشه در سن پایین. نه به مادری که مخ من رو واسه نیم ساعت گذاشت تو فرغون که بچه ی یک ساله اش با دو تا دندون بالا و دو تا دندون پایین نیاز به ارتودنسی داره و نگرانشه و هر چقدر من می گفتم این بچه که یکم فکش رو میاره جلو مشکلی نداره. جراحی نمی خواد بذارین لااقل تمام دندون های شیری اش رویش پیدا بکنه، بعد واسه راحتی خیال خودتون ببرش پیش متخصص ولی قبول نمی کرد. آخه باباجان من! بذار دندون مولر شیری بچه در بیاد و استاپ خلفی پیدا کنه، بعد انقدر حساسیت به خرج بده. یعنی هاااا از تصور ارتودنسی واسه بچه یک ساله خنده ام می گیره.
آلْتی- این پیرمرد پیرزنِ تام و جری وار رو یادتونه؟! امروز دوباره اومده بودن. چهره شون که خاطرم نبود از بحث های خنده دارشون با همدیگه یادم اومد که قبلا هم اومدن پیشم.
پیرمرد: خانم دکتر، این زن قراره دندوناش رو بکشه. دیگه به درد من نمی خوره. باید برم یه زن جوون بگیرم!
پیرزن: تو این گرونی کی بهت زن میده؟
پیرمرد خندید و چشمک زد: حواستون بهش باشه. ترسوعه. خوب بی حسی بزنین بهش درد نداشته باشه ها.
-چشم حواسم هست. نگاه حاج خانوم! دوستتون داره که انقدر نگرانتونه ها!
پیرمرد: خوب زن دوممه. میخوام بلایی سرش نیاد که مجبور بشم برم سراغ سومی.
:-)))
- ۵۱۳