- يكشنبه ۱۱ شهریور ۹۷
- ۱۶:۰۳
یکی از عجیب و در عین حال بهترین حس های یه دندونپزشک وقتیه که همه یا بیشتر دندون های یک فرد رو خودش کشیده باشه؛ بعد بیمارش چند وقت بعد بیاد بهش سر بزنه و با لبخند بگه: " سلام دکترررر دلم براتون تنگ شده بود، اومدم بهتون سر بزنم" و ردیف دندون مصنوعی هاش برق بزنه توی دهانش. خستگی آدم درمیره وقتی قربون صدقه ی دست و پنجه ات میرن که خوب کشیدی و اصلا نفهمیدیم و درد نداشت و این صوبتا! حتی مورد داشتیم دو هفته بعدش هدیه به دست اومده که ازم تشکر کنه و مگه نیشِ شُل شده ی من جمع شدنی بود وقتی شال خوشرنگ کادوپیچ رو دیدم؟!
چند روز پیش حساب کردم تو این مدتی که از طرحم گذشته ( که اگه بارداری هم بود تموم شده بود و زیر فشار طرح به نوعی زایمان کردیم و هنوز نصف بیشترش مونده! ) ٨٠٠ تایی دندون کشیدم. البته بودن دندون هایی که شکستن و نشد خارجشون کنم، ولی کمتر از بیست تا در کل بودن. چون دیگه دستم اومده کدوم دندون ها کار منه و کدوم یکی ها رو باید ارجاع بدم به دندونپزشکای دیگه و واسه خودم دردسر درست نکنم! یادش بخیر تو بخش جراحی سر اینکه فلانی دندون زیاد کشید و من دو هفته است که بیمار نداشتم و وای چیکار کنم حالا؟! کلی با هم گروهیا دعوامون می شد. بعد بقیه می گفتن حرص نخورین توی طرح انقدر می کشین که خسته بشین. الان هم دقیقا همینه. طوری که امروز که بیمار اکس نداشتم و همه ترمیمی و پالپو بودن، بدن درد گرفته بودم از شدت خماری تا اینکه دختربچه ای اومد و ایکی ثانیه دندون لقش رو کشیدم و دلم کمی تا قسمتی آروم گرفت!
از قدرشناسی مردم گفتم؟ البته که در کنار مراجعه کننده های با شعور، افرادی هستن که باعث میشن خستگی به تنت بمونه. مثل پسر ٢٠ ساله ی پررویی که تو اوج شلوغی های بیمارها که یه ترمیم می کردم، دو نفر رو بی حسی می زدم برن بیرون بشینن و بعد دندونشون رو بکشم، یک ساعت و نیم منتظر موند تا ویزیتش کنم و وقتی بهش گفتم " دندونت عصب کشی می خواد و عاقلانه نیست دندون سالمت رو بکشی و جاش رو ایمپلنت بذاری. " نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد که " همین؟! واسه همین یه جمله کلی معطل شدم؟! " دقیقا به مسخرگیِ وقتی که آزمایش خون بده طرف و وقتی پزشکش بگه سالمی، حرص بخوره که چرا الکی پول دادم و چرا تشخیص کنسر ندادی واسم؟!
به پسر نگاه کردم و سریع واسش دارو نوشتم و شمرده و با لحنی سرد گفتم: " عزیزم واسه همین یک جمله ای که من تشخیص دادم، کلی درس خوندم! به تو بود که میخواستی دندون سالمت رو بکشی، ایمپلنت کنی! " هرچند پسرک کم نیاورد و گفت " میرم شهر دانشجوییم میگم واسم بکشه، دکترش خیلی خوبه! " که من هم با یادآوری اینکه مختاری هر کاری دوست داری بکنی، خواه پند بگیر و خواه ملال! حجت رو بر اون تموم کردم!!
فکر کنم خواننده ها و دوستای قدیمیم متوجه تغییر رفتارم شده باشن که واقعا نترس و جدی و در مواردی خشن شدم. بعضی وقتا حتی خودمم از اگرسیو برخورد کردنم -البته که نه با همه- می ترسم! نمی دونم شاید خاصیت محیط کار و رویارویی با طیف وسیعی از افراد باشه که باعث شده از اون حالت ملایم و رودربایستی دار دربیام.
چندین ماه بود دو تا از بهورزای یکی از مراکز که زن و شوهرن، روی اعصابم بودن. هی به روی خودم نمی آوردم. هی با اذیت هاشون سازگاری می کردم. هی خبر بهم می رسید که رفتن پشت سرم گفتن: دندونپزشکه گروه هدف کار نمیکنه! در صورتی که اکثر بیمارهام بچه های زیر ١٤ سال ان. تا اینکه تو یکی از اون روزهایی که مرکز در حال انفجار بود و من هم از خستگی داشتم ضعف می کردم، دیدم بهورز خانومه، بیرون اتاقم ایستاده و داره به بیمارها خط میده: " پشت در تجمع کنین و اصرار کنین بدون معاینه یه امضا بزنه پای کارتتون و اصلا چیکار میکنین خانوم نون؟ چرا انقدر ور میرین؟ سریع کار کنین! " و این چرت و پرتا و خانوم نونِ بی زبون هم از پسش نمی تونه بربیاد.
به خودم گفتم هوپ! دیگه تحمل و احترام بهش که " نه زشته سن مادرجان شکوهم رو داره کافیه. " رفتم بیرون و کاملا جدی بهش تفهیم کردم پاش رو از گلیمش درازتر نکنه که " اگه به نظارت کردن به کار دیگری باشه من ما فوقشم و باید بگم چکار کن و چکار نکن و اون حق نداره در مورد کار من نظر بده! " گفتم " من وظیفمه فقط بچه های ٦-٧ ساله رو برای مدرسه ویزیت کنم نه اینکه از ٥ تا ١٦ سال دست همه یه کارت معاینه بدین که فقط برین مهر و امضا کنه تا آمار خودتون بره بالا و به من فشار وارد کنین. برای بار هزارم میگم من بِ..دووو..نِ معاینه به هیچچچ وجه مهر و امضا نمی کنم! " رنگ زن پرید و هیچی نگفت. هنوز عصبانی بودم، همون موقع به گسترش زنگ زدم و رفتارش رو گزارش کردم و خبر رسیده قراره جلسه ای با حضور این زوج و معاون شبکه تشکیل بشه و بهشون تذکر جدی بدن! والا اگه پسر بودم، نصف کارکرد الانم رو هم داشتم، حتی اگر از زیر کار در می رفتم بیشتر حرفم رو قبول داشتن و قدرم رو می دونستن. می دونین؟ از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ناراحتم که برای اثبات خودم تا این حد مجبورم تغییر رفتار بدم؛ ولی وقتی به حد و مرتبه ی خودشون آگاه نیستن، وقتی یک سری از افراد فقط با داد و بیداد سر به راه می شن، چکار کنم؟!
کاش بعد از اتمام طرح، روانشناس لازم نشم! :-/
+ هعی افراد شبکه تو اینستا من رو پیدا می کنن و من هم از شدت علاقه ی زیادم بهشون، فی الفور بلاکشون می کنم! باشد که یاد گیرند اینستا کاملا شخصیه! بعله!
++ یکی از سرویس هایی که من رو می بره به روستا، خیلی خیلییییی تند و بی احتیاط میره. اگه دیدین دو هفته گذشت و خبری از من نیست بدونین که...
+++ خودمونیم ها عجب طویله ی طولانی ای رو نوشتم ها!
- ۷۲۰