هوم سوییت هوم؟

  • ۱۲:۴۱

حتی با وجود بهترین و همراه ترین خانواده هم، از یک سنی به بعد باید خونه ی خودت رو داشته باشی. خونه ات رو اونطوری که دوست داری تزئین کنی، خرید کنی براش، آشپزی کنی، تمیزش کنی، مهمونی بگیری و هر کسی رو تمایل داشتی دعوت کنی، با همسایه هات مراوده کنی، اونطور که دوست داری زمانت رو توش بگذرونی، هر لباس راحتی که دلت خواست بپوشی، حتی به جای خرج کردن های الکی نگران اجاره خونه ات باشی و خرد خرد پول جمع کنی برای رهایی از مستاجر بودن و ... .

یکی از اصلی ترین دلایلی که آدم ها به ازدواج تمایل دارن، همین حس استقلالیه که با تشکیل خانواده و نقل مکان به خونه کوچیک خودت پیدا می کنی. ولی مگه استقلال کامل فقط از راه ازدواج میسره؟ یعنی نمیشه دختر یا پسر مجرد که دستش رفته توی جیب خودش، از خانواده اش جدا بشه و برای خودش تنها و توی شهر خودش خونه اجاره کنه و چند روز یک بار به خانوادش سر بزنه؟

این روزهای بعد از طرح و نیمچه استقلالی که در شهر طرحی تجربه کردم همش توی فکرم. با اینکه هنوز توی کلینیک هایی که میرم جا نیوفتادم و به اصطلاح مریض گیر نشدم و درآمدم حتی از شهر طرحیم کمتره و عملا از جیب دارم خرج می کنم و دخل و خرجم چندان به هم نمی خونن، ولی خیلی به فکر مستقل شدن هستم. همش به خودم میگم گیریم که تو اصلا هیچ وقت اون فرد موردنظرت رو که قانعت کنه ادامه زندگیت رو باهاش بگذرونی، پیدا نکردی و توی طالع تو ازدواج وجود نداشت، اون وقت میخوای تا چند سالگیت توی خونه پدریت زندگی کنی؟ 

به خانواده هم چند باری گفتم که تا دو سه سال دیگه که یه سرمایه ای جمع کنم، خونه ی خودم رو اجاره می کنم و مستقل میشم ولی حس می کنم جدی نگرفتن و هیچ وقت نمی تونن بپذیرن که دختر مجردشون توی شهر خودشون خونه مجردی بگیره و ندونن شب کی خونه میاد و کی میره و اینطور داستان ها. البته بنده خداها کاری بهم ندارن ولی خب می بینم که نسبت بهم هنوز احساس مسئولیت دارن و نگران عرف جامعه هستن

آدم از آینده ی خودش خبر نداره ولی می تونه براش برنامه ریزی و هدف گذاری داشته باشه، نه؟

  • ۶۳۰
پا ییز

نه

چرا؟ :-)
life around me

اتفاقا یه روز میخواستم ازت بپرسم نمیخوای مستقل خونه بگیری بعد گفتم شاید دوست نداشته باشه:))

من قطعا هزارسال بعد که تخصصم تموم بشه اولین کاری که میکنم خونه میگیرم:))منتها من اون موقع دیگه چهل سالمه:D

از اتفاق خیلی دوست دارم.
تا فوق تخصص میخوای ادامه بدیا :-))))
صبورا کرمی🦄

ان شاء الله عاقبت به خیر باشی😊

ان شاالله صبورای مهربون :-*
آبان ...

همیشه همین حس را دارم 

یه وقت هایی ادم دلش یه اشپزخونه کوچیک میخواهد که موقعی که می خواهد اشپزی کسی نظر نده ..یا تو چایی دارچین نریزه ..همین چیزهای به ظاهرکوچیک ولی شدیدا دلم مستقل بودن می خواهد ...و خب فعلا نه شرایط مالی اش را دارم نه هیچ وقت خانواده ام نمی زارند تنهایی خونه بگیرم ....انگار وقتی دختری خیلی چیزها به ازدواج ربط پیدا می کند .....

هوم سویت تو اینستا یعنی خونه های صورتی با شوهرهای مهربون ...لبخند های بزرگ و شیک ...هوم سویت ها واقعی است ؟اگه هیت که خوش به حالشون ..شبیه کتاب قصه ها است 

میدونی چقدر دوست دارم خانوم خونه خودم باشم؟ :-( 
من تصمیم گرفتم شوخی و جدی هی یادآوری کنم براشون، تا قبول کنن. فوقش یک سال رفتم دیدم سختمه برمیگردم. واقعا تو کتم نمیره چون مجردم خونه خودم رو نداشته باشم. 
وای از رنگ صورتی برای خونه متنفرم :-)))))
بابا اینا فیلمشونه، کی حال داره توی خونه پرنسسی زندگی کنه و برای هر وعده بهترین غذا با زیباترین تزئین رو درست کنه؟
شارمین امیریان

سلام.

منم سالهاست به این موضوع فکر می کنم. ولی می دونی هوپ... در کنار خوبیهاش، سختیهای زیادی ام داره. چند تا از دوستای من این کار رو کردن و بعد یه مدت به آغوش گرم خانواده برگشتند! 

من دلم می خواست مثلا یه واحد کاملا مستقل تو خونه بابا اینا داشتم، هم از اجاره مجاره راحت بودم؛ هم حرف مردم و نگاه عرف و یه سری مزاحمتها که تو جامعه ما برای خانم تنها وجود داره حل میشد و هم این که اون چند در صد احساس تلخی که از کاملا جدا و دور زندگی کردن از خونواده بهم دست میده و احساس نارضایتی صد در صدی خانواده از بین رفت 😐

سلام
ببین دوست دارم تجربه اش رو داشته باشم، فوقش دیدم سختمه برمیگردم حدااقل افسوسش رو نمیخورم، هوم؟
خب من و خواهرم یک واحد جدا داریم ولی عملا فقط داریم از اتاق هاش استفاده میکنیم و کاملا مستقل نیستیم، غذاهامون پایینه، رفت و امدمون تا حد زیادی زیر نظر والدینمه یعنی نه که اجازه بگیریم ولی خب کی بینن کی میریم کی میایم! از طرفی از همسایه هامون خوشم نمیاد زیاد و همین طور خونه مون و هر چقدر به پدر گرام میگیم محل زندگیمون رو عوض کنیم میگن خیر! 
مسلما مجردی زندگی کردن مشکلات زیادی داره مخصوصا توی شهر من و با نگاه سنتی مردمش. حتی شاید ازدواج رو باید کاملا اینطوری فراموش کنم ولی برام مهم نیست :-)))
**هِلِناز **

حالا تو فک کن من ۷ ساااله مستقلم 

امکان نداره برگردم تهران ! الان سال دیگه حتی اینجا میمونم ! 

من همون تجربه ی دو سال پانسیون اینطوری ذهنم رو تغییر داد. تو که دیگه خونه مستقل داشتی و مطمئنا نمیتونی دیگه برگردی خونه مادریت!
آرزو ﴿ッ﴾

من یه مدت خیلی گیر داده بودم به خانواده راجع به همین موضوع. گفته بودم هروقت خواستیم شهر محل زندگی رو عوض کنیم دوتا واحد تو یه ساختمون بگیریم که من جدا باشم. ولی الآن که یه‌کم گذشته و خوب فکر می‌کنم می‌بینم من هنوز می‌ترسم شب تو خونه تنها بخوابم!😶

لکن بهتره فعلا خانواده رو عادت بدم که بپذیرن و کمتر تو بعضی مسائل اعمال قدرت کنن :/

تنها خوابیدن که ترس نداره دختر خوب! :-))
ما الان تو همین وضعیتیم. ولی استقلالش خیلی کمه اینطوری. دوست ندارم.
ببین خانواده هر چقدر هم به استقلال فکریت اهمیت بده باز هم بچشی و نگرانه و نمیتونه اعمال قدرت نکنه!
علی علوی

انشالله ازدواج کنین

استقلال لازمه ولی با ازدواج شیرینه بدون ازدواج خونه مجردی ؟عین سلول انفرادیه

ان شاالله :-))
با وجود همخونه خوب هم شیرینه هم عین سلول انفرادی نیست.
مهدی ­­­­

خیلی همه چیز عوض شده و نمیشه وافعا ازشون انتظار داشت با مایندست خودشون بتونن درک کنن. و تغییر مایندست کسی تو اون سن هم عملا غیر ممکنه. تقریبا یه از خود گذشتگی خیلی زیادی میخواد قبول این چیزا براشون هرچند برای ماها طبیعی بنظر بیاد

مایندست؟ چه خارجکی!
واقعا تغییر والدین غیرممکن و سخته. ولی من امید دارم بتونم تغییرشون بدم.
x

جانا سخن از زبان ما...

هعی روزگار بی وفا
راتا

وای من چقد با همه ی حرفات موافقم...

این یکی از مهم ترین اهدافمه

کاش برسیم به هدفمون :-)
گندم بانو

فقط میتونم بگم واقعا زندگی مستقل یه چیز دیگه‌س :)

ولی خب... منم زیاد اینکه کسی خونه مجردی بگیره رو نمیپسندم راستش!!

اصلا از فکر زندگی مستقل ته دلم قیلی ویلی میره. توی پانسیون بهم خوش میگذشت ولی باز چند نفر دیگه هم در مورد مسائل آشپزخونه نظر میدادن، ولی من دلم میخواست مثلا آشپزخونه مال خودم باشه فقط! نمیدونم دستشویی هر هفته تمیز بشه ولی اونا تنبلی میکردن و من زورم میومد همیشه من تمیز کنم! واسه همین واقعا دلم خونه خودم رو میخواد ترجیحا بدون همخونه!
ببین هر چقدر به عرف جامعه فکر میکنم، می بینم دید بقیه بده به این قضیه، ولی من نمیتونم برای دل اونا زندگی کنم. حتی توی فکرم هست که برم برای کار به شهر دیگه ای و اینطوری هم جامعه راحت تر میپذیره هم خانواده ام. 
صبح

سلام 

چقدر خواسته کوچیکی. اجاره یه خونه اونم تو شهر خودت که عرف برات سختش کرده. 

امیدوارم به خونه مستقلت برسی.

اما واقعا چرا خیلی ها دوست دارن مستقل باشن و جدا از پدر مادر زندگی کنن. چیز هیجان انگیزی نیست ها.

سلام
هیچ وقت به مشکلات بقیه که واقعا درگیری ذهنی براشون ایجاد کرده، نگین کوچیک.
ممنونم ایشالا
من توی طرحم تجربه کردم و هیجان انگیز بود!
نل

من هم امسال میخواستم مستقل بشم

ولی شرایط مالی نذاشت.باید کلی وسیله میخریدم.

خانواده هم رضایت ندارن.

چقدر دید جامعه بده برای دهتر خصوصا

بخدا ادم خونه مجردی کاری نمیکنه.

اصن همینکه تو هر وقت دلت بخواد غذا بخوری.بخوابی.بیدار بشی.دیزاین کنی...اخبار گوش نکنییییی..

همین یعنی عالی:(

خب آره سرمایه میخواد هم برای رهن و اجاره و هم وسایل منزل. برای همین دو سه سال به خودم آوانس دادم من.
خانواده ها اعتماد دارن بهمون ولی به قول خودشون به جامعه نه!
همین چیزای به ظاهر کوچیک و ساده واسه خودش عالیه
شارمین امیریان

آخرشم قبل خونه گرفتن، شوهر می کنی اونم یه شوهری که حتی در مورد میزان نمکی که تو غذات میریزی هم نظر میده تا دیگه نگی من خونه بابام استقلال ندارم و به عمل شنیع "خونه مجردی گرفتن" فکر نکنی!!!😶

(از طرف نفس خبیث شارمین)

 

 

+الان برم قشنگ بشینم منتظر بمونم یه بلایی سرم بیاد که سر به سر تو گذاشتم 😂

آقااااا! انقدر بدم میاد در مورد ادویه غذام نظر بدن :-//
خیلی جدیدا خبیث شدی حواست هست؟ 😳
خوبه خودت میدونی اذیتم کنی سرت میاد :-)))
پا ییز

من به اون جمله ی آخریت اینو گفتم ها

می دونم میگم چرا دلیلت برای مخالفت چیه؟
گندم بانو

آره تو یه شهر دیگه قابل پذیرشه... مثلا میتونی بیای پیش من ^__^

ای جاااان :-))) بتونم که میام
yasna sadat

سخت ترش وقتیه مستقل بوده باشی و بعد یه مدت بخوای برگردی....

غیر قابل تحمله!

خب من الان در چنین وضعیتیم! غیرقابل تحمل نیست ولی خوب هم نیست
صبح

نگفتم مشکل کوچیک گفتم خواسته کوچیک. چون مستقل شدن چیز کوچیکیه که متاسفانه عرف بزرگش کرده

واقعا عرف الکی بزرگش کرده در صورتی که واقعا لازمه.
‌‌ Elle

این خارجیا یه خونه‌هایی دارن برا مجردها، یه اتاق نسبتن بزرگ هم نه حتی، معمولی، که یه نیم طبقه هم داره و اون نیم طبقه تخت و این داستان‌هاست پایین هم هال و آشپزخونه باهم؛ من آااارزومه ازینا داشته باشم و زندگی کنم توش تنهایی. گل و گیاه کوچیک خودم رو داشته باشم، بعضی وقت‌ها 6 بیدار شم و برم پیاده‌روی، بعضی وقت‌ها هم تا 12 بخوابم. دوستام رو دعوت کنم، هر وقت دلم می‌خواد یکی بیاد نه وقتی که مجبورم و پیش خونواده‌مم و مهمونه دیگه به هر حال، هر وقت دلم خواست یه مهمونی رو شرکت کنم، وسط یه کاری که تمرکز کردم هی صدام نزنن و هزااارتا چیز دیگه. اما حقیقتا تف که باید حداقل 4، 5 سال صبر کنم واسه‌ش. ببین ازدواج با کسی که دوستش داری هم خیلی قشنگه اما آدم دلش می‌خواد یه مدت هر چند کوتاه برا خودش زندگی کنه.

اون بالا تو کامنت‌ها گفته بودی اگه دیدم سخته برمی‌گردم، می‌خواستم بگم عمرا اگه برگردی :)) کسی که به سیاره شخصی خودش عادت می‌کنه همه سختیاش رو به جون می‌خره بعد از اون و دیگه برنمی‌گرده.

خیلی تصویر قشنگی ساختی، منم تک تک این لحظات رو دوست دارم داشته باشم. قضبه مهمونی دادن و دعوت کردن دوست ها واقعا مسئله مهمیه.
خب میدونی چیزی که یکم مرددم میکنه راجع به این تصمیم چیه الی؟ اینکه تنها بمونم بدون همخونه شاید سختم باشه، برای همین ترجیحم این بود همخونه ام مردی باشه که دوستش دارم.
واقعا نمیدونم وقتی به رویام برسم چه طوری خواهد بود، امیدوارم پشیمون نشم. یکی اخیرا توئیت کرده بود که مستقل شدم ولی از بس مامانم میومد واسم غذا میاورد یا بابام شبا میومد پیشم میخوابید که بی خیال شدم برگشتم :-))))
صبا مهندس

من این تجربه رو چندین سال وقتی ایران بودم داشتم. حقیقت اینه که به قول معروف سر و گوش ادم امنه و هیچ اقابالاسری نداری و هر کار دلت بخواد میکنی. منظورم از هر کار، گذشتن از مرزای اخلاقی به هیچ وجه نیس که من خودمم همچین ادمی نبودم ولی خب خوبه که مثلا وقتی از سر کار میومدم میتونستم هر وقت اراده کنم بخوابم هر وقت بخوام بیدار بشم بیرون برم خونه رو کثیف و تمیز کنم و ... اما اینم بگم که تصوراتت از این که خانوم خونه باشی و اشپزی کنی و دیزاین کنی و ... رویایی بیش نیس. چون من یادمه اینقد سرم شلوغ برد مسیولیت همه چی رو دوش خودم بود که این اخرا حتی غذا درست کردنم هم شده بود یه چرت و پرت و صرفا برا رفع تکلیف و البته اینم بگم که بعد یه مدت تنهایی فشار میاره و دیگه دل و دماغ این کارا رو نداری

وقتی رعایت ارزش های اخلاقی قابل ستایشه که درونی باشه نه وابسته به زور دیگران.
خب آره صبا واقعا همینه. هر وقت دوست داشتی به خودت حال میدی و غذای موردعلاقه ات رو درست میکنی هر وقت نخواستی با کیک خودتو سیر میکنی. من توی شهر طرحیم عادت داشتم اخر روز همه ظرفهای جمع شده ام رو بشورم ولی خونه پدری به محض  خوردن باید ظرفم رو بشورم! :-)))
ریحانه

من یه خانواده کاملا سنتی دارم.زمان رزیدنتی وقتی رتبه تهران اوردم خانوادم مخالف رفتنم شدن و من به عنوان باج!:)) ازشون خواستم برام تو شهر پدری خونه مستقل بگیرن. تجربه خوبی بود البته من کارم زیاد به اشپزی و مهمونی و ...نکشید:)) ولی بعضی وقتا ادم دلش میخواد تو خونه خودش تنها باشه! خواهر برادر پدر مادر نباشن که خوب اینش عالی بود

این تجربه به ۲ علت ناموفق شد اخرش ..اول اینکه اساسا اون دید بد رو نمیتونی تغییر بدی مثلا همسایههای خونه مجردیت و یا مثلا خیلی کم پیش میومد واقعا خانواده بزارن کاملا مستقل شم مثلا شبا میومدن پیشم یا میگفتن شب شد! بسه هر چقدر مستقل بودی:)) برگرد خونه:))

و دیگه اینکه متاهل شدم و یه همخونه خوب میدا کردم:)

من به صورت نیمچه مستقل بودن رو تجربه کردم ولی همخونه شدن با یار رو برات ارزو میکنم . اگه یارت یار باشه لذت اون خیلی بیشتره:)

تو مرزهای استقلال رو جابه جا کردی که! خونه رو برات گرفتن و میومدن پیشت یا میگفتن شب بیا خونه :-)))))
ای جان به تاهل شما عزیزم :-**
منم دوست دارم همخونه ام یارم باشه ولی گیریم هیش وقت پیداش نکردم، هوم؟ 
اریانه

میدونی، وقتی این پستتو خوندم ، تو لحظه بهش فکر کردم ، بسی خوشمان امد ، اصلا انگار ته ذهنمون همیشه یه استقلال این مدلی و جذاب هست، بری ، بیای ، غذاهای مورد علاقه ، ارد بازی موقع کیک درست کردن، خودت بری خرید از سوپر محلت ، مهمونی های خوب، هر چند وقت یه بارم مادرت پدرتو دعوت کنی، بیان براشون غذا بپزیو ، از موفقیت هات بگی ، از مستقل بودنت ، از خودت بودن ، به معنای واقعی کلمه لذت ببری، ولی دارم به این فکر میکنم ، همین طور که ما از دوره بالغ شدن به اینور ، که میتونیم نظر خودمونو داشته باشیم ، از زندگی با پدر و مادر خسته ایم ، از مهمونی فامیلی، از کیک درست کردن با مامانت ، از یه دوست دعوت کردن تو اتاقت ، از ناهارای جمعه و بیرون رفتن ، از فیلم دیدن با خواهر برادرات و تو سرو کله هم زدن ، کم کم جاذبشو برامون از دست میده ، حسن های خونه مجردیم جاذبشواز دست میده ، تا کی با غذا پختن ، دوستات و به خودت رسیدن وقتتو پر کنی، میدونی به نظرم ادم تنها باشه با کسی که انتخاب به تنهایی میکنه فرق داره ، تو گاهی اوقات میتونی تو اناقت اون استقلال و داشته باشی ، اگر خانواده همراه باشن ، ولی گاهی اوقات تو خلوت ترین جای دنیا هم یه سری محدودیت فرضی داری، در کل ، استقلال خوبه ، ولی به نظرم به شرطی که دلیل داشته باشه ، برای کار تو شهر دیگه یا تحصیل  یا همچین چیزی، چون به شخصه میترسم زمانی برسه که بگم کاش وقت بیشتری رو صرف مادر و پدرم میکردم ، استقلال رو میشه با برنامه بدست اورد ولی وقتی که پدرو مادرمون هستن رو دوباره نداریم ، من ،خودم ، حاضرم  محدودیتایخاص خونه پدری رو داشته باشم ، ولی فرصت بودن باهاشون رو بی دلیل از دست ندم

نظرت منو به فکر فرو برد. مخصوصا که مادرم اخیرا گردن درد شدید دارن و نهایت تلاشم اینه کمک حالشون باشم. خودم هم دوست ندارم ازشون دور باشم ولی سنم به حدی رسیده که استقلال طلب شدم و این میل رو نمیتونم نادیده بگیرم.
در کل قضیه ایه که خیلی باید روش فکر کنم.
شارمین امیریان

یه جایی خوندم یه پدر و مادر پرتقالی از پسراشون به دادگاه شکایت کردن که اینها ۱۸ سال رو رد کردن ولی هنوز خونه ما زندگی می کنن و تو هیچ کاری هم کمک نمی کنند! بعد دادگاه حکم به اخراجشون از خونه میده و یکیشون میره با دوست دخترش زندگی می کنه اون یکی خونه میگیره. 🙄 بعد این خبر رو با این قصد نوشته بود که بگه پرتقالیها بچه هاشون رو خیلی پررو کردن!!! حالا فکر کن اگه میخواست در مورد ما ایرانیها بنویسه چی میشد!!!

 

یکی از دوستام یک سال خونه مجردی داشت. اولش خیلی به من اصرار کرد با هم خونه بگیریم ولی من می دونستم آبمون تو یه جو نمیره. بعد یه سال، دوست پسرش از ایران رفت و اینم برگشت خونه باباش. وقتی برگشت تازه برام تعریف کرد که اعمال خاک بر سری! رو از خونه مستقل خودش شروع کرده🙄

 

یکی از دانشجوهام میگفت دختر فامیلشون چون میخواسته سگ نگه داره و خونواده ش مخالف بودن خونه مجردی گرفته! میگفت با این که کل فامیل اپن و غیرسنتی هستند و به هیچ وجه به روابط و پارتی رفتن و ... بچه ها گیر نمیدن، راضی شدن سگش رو برداره ببره خونه ولی خونه مجردی نداشته باشه!

 

یکی از پسرای فامیل حدود یه سال خونه مجردی داشت. من واقعا نمیدونم تو این یه سال چی بهش گذشت!!! ولی بعدا تو خواستگاریهاش، همین موضوع خونه مجردی داشتن به عنوان یه نکته منفی در نظر گرفته میشد.

 

این بود تجارب غیرمستقیم من از خونه مجردی!

خیلی دلم میخواست که اونقدری فرهنگمون عوض شده بود که مثل خارج استقلال جوونا قبل از ازدواج طبیعی به نظر میومد نه اینکه نقطه منفی توی کارنامه اش برای ازدواج باشه! این چیزا سستم میکنه. :-(
مرسی از گفتن تجارب غیرمستقیمت مهربون
کانین

اقا منم خوابگاهی ام و دلم تنگه استقلالی ک تو شهر دانشگاهی م دارمممم 

از قرار معلوم دانشجوی دندون هم هستین. :-)
A +-

خاله من نزدیک8 ساله تنهایی زندگی میکنه. اولش با خانوادش حرف زد که خب قبول نکردن اونم تنهایی پاشد رف شهر بغلی که هیچ فامیلی توش نداریم زندگی کرد. به نظر من که از وقتی رفته پیشرفتم کرده حتی. حالا اون که دکتر نبود ینی هیچی نبود از صفر ساخت زندگیشو. برا شما فکر کنم راحت ترم باشه از جهت مالی.

خب آره اگه برم شهر دیگه ناچارا می پذیرن ولی اینطوری هم از اونا خیلی دور میشم هم فامیل و دوستام :-(
Reyhane R

همونجور که بقیه گفتن تصمیم مهم و سختیه مستقل شدن و باید همه جوانب رو بسنجی و بعد تصمیم بگیری.

اینکه گفتی اگه آدم طعم مستقل شدن رو بچشه دیگه سخته براش با خانواده و تحت قوانین خانواده و دیگران زندگی کردن.هرچه قدر هم مهربان و دلسوز و خیرخواه آدم باشن واقعا همینطوره.

خود من هرجا باشم حتی اگه خونه مامانم و هرچقدر هم خوش بگذره بیشتر از نصف روز نمیتونم دوام بیارم و کلافه میشم و دلم میخواد برگردم خونه و تو قلمرو خودم پادشاهی کنم واسه خودم😅😅

انشاءالله مستقل شدنت رو ببینیم و همخونه شدنت با جناب یار🤗🤗

 

انقدر تصمیم بزرگیه که واقعا نمیتونم سریع بگیرم، به قول تو باید کاملا تمام جوانب امر رو بسنجم.
ایشالا! چه همه ازین دعاها کردن برام! :-))))
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

در این مورد به خارجی ها حسودی میکنم:/

من هم :-/
زهرا

مستقل باشی و یار باشد و خونه کوچیک و دنج وباصفا باشد و عشق باشد، آشپزی با عشق باشد و گل و گلدون باشد و دوستی باشد و یار باشد و یار باشد و تنهایی نباااااشد:-)

مستقل شدن خوبه اما تنهایی کمش خوبه.

برای هوپ جان آرزوی یه خونه مستقل قشنگ یاردار دارم:-)

اینم یکی دیگه از تصویرسازی های قشنگ شماها
از دست شماها
ایشالا، حالت ایده آل اینه ولی وقتی تا کی واسه دیدن یار باید صبر کرد آخه؟ :-))
divane !!

منم قبل از اینکه یار بیاد تو زندگیم داشتم رنامه ریزی میکردم ک برای طرح و تخصص برم یه شهر دور و  حتما مستقل باشم و این نوع زندگی رو هم تجربه کنم.

که خب برنامه زندگیم عوض شد و دارم میرم خونه ی مستقل اما با یار!

به نظرم این ذهنیت باید درست بشه،دختر مجرد که خوبه من هنوز که هنوزه میگن اون ماه هایی که یار ایران نیست بیا پیش خودمون و من خیلی آروم سکوت میکنم که حساسیتی ایجاد نشه و کم کم توضیح بدم که بابا قرار نیست من بعد ازدواج هم سالی چند ماه زندگیمو جمع کنم برگردم خونه بابام که!!!

یعنی میخوام بگم حتی برای بعد ازدواج هم این ذهنیت آماده نشده که یه خانم میتونه تنها زندگی کنه و مشکلی هم براش ایجاد نشه!!!

ای جانممم، مبارک باشه عروس خانوم. بهترین نوع استقلاله واقعا اینطوری
بگو باشه تا خیالشون راحت باشه ولی کار خودت رو بکن :-)))
کلا ذهنیت اینه که همیشه یکی باید کنار زن باشه و مراقب ناموسش
مهربانو

هوپی جان دقیقا علت پیشرفت و استقلال خارجی ها و علت وابسته موندن و در جا زدن بچه های شرقی و مخصوصا ایرانی ها همین تعصبات کورکورانه ی خانواده هاست و تا این فرهنگ غلط تغییر نکنه هیچی درست نمیشه . 

واقعا همینه مهربانو جان، اصلا فرهنگ و عرفمون به شکلیه که بخوایم مستقل باشیم باید کلی عذاب وجدان تنها گذاشتن والدین تا نگاه بد مردم رو به جون بخریم :-(
Ahmad

چقدر نظرات زیاده. یه سری هم به سایت من بزن. موزیک داغ

لطف دوستانه
Luci snow

سلام هوپ..من خیلی به این فکر میکنم که ممکنه تا اخر عمر مجرد بمونم...ولی گاهی از فکرش میترسم..به نظرت میتونم مجرد باشمو زندگی شاد و خیلی خوبی داشته باشم؟ و گاهی به پیری فکر میکنم که ممکنه تنها بمونم اونوقت چی؟......اخلاق من یجوریه  که اگه تا اخر مجرد بمونم برام بهتره چون یه مقدار نمیسازم با دیگران

سلام لوسی اسنو!
والا من هنوز برای خودم هم تصمیم نگرفتم که تا آخر عمرم تنها بمونم یا نه، پس توصیه ای به بقیه نمیتونم بکنم.
من فقط دوست دارم مستقل بشم، شاید این استقلال از راه ازدواج باشه یا شایدم نه
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan