- جمعه ۲۷ مرداد ۹۶
- ۱۶:۱۴
- ۱۰۹۴
من: حس جالبی بود شبه اَتِند بودن! می رفتیم بالای سرشون و به سوال هاشون جواب می دادیم. تجربه مقوله ی مهمیه. می ترسیدن تراش دندون رو عمیق کنن، یک دور میزدم و برمی گشتم می دیدم بدون چک کردن با سوند هم تابلوست که کجا پوسیدگی باقی مونده دارن، کجا عمقش کمه و ...
خواهرجان: به حرفت گوش می دادن؟
+ هنوز نتونستم فاز اون خانم مسنی که ترم اولشه میاد پیلاتس و میره ردیف اول، جای تقریبا ثابت و همیشگی چند ماه اخیر من می ایسته رو درک کنم! بعد جالبه وقتی مربی یک حرکت جدید رو میگه و بلند میشه تا تک تک بچه ها رو چک بکنه، این خانم حرکت یادش میره و برمیگرده عقب و خیره میشه به حرکات من! اکثر اوقات هم حرکات رو ناهماهنگ میزنه و باعث گیج شدن پشت سری هاش میشه.
چندین بار سعی کردم بهش بگم باید ردیف دوم به بعد بایستی ولی از خشم درونش که در چهره ی اخموش متبلوره! ترسیدم و به موی سفیدش احترام گذاشتم. تا اینکه مجموعه قوانین کلاس پیلاتس رو پیدا کردم و فرستادم توی گروه تلگراممون، توی یکی از بندها به صراحت گفته: " ردیف اول برای افراد پیشرفته است تا افرادی که مربی رو نمی بینن از روی اون ها حرکات رو بزنن." ولی میدونین؟ پیامم زیر ده ها پیام انتخاباتی مدفون شد. :-/
الان کاری که میکنم نیم ساعت مونده به شروع کلاس میرم باشگاه و جا میگیرم! مثل بچه های دبستانی! به همین برکت قسم!!
++ اینکه خانوادگی جزو 23 ملیونی ها نبودیم و همین طور اینکه من حتی جزو 15 ملیونی ها هم نبودم؛ دلیل نمیشد که پدرجان ما رو شام مهمون نکنه! بهانه ی این ضیافت، خوشحالی پدرجان از شرکت پرغرور ملت در انتخابات و آرامش کشور بعد از این اتفاق بود. ان شاالله رئیس جمهور منتخب در عمل به وعده هایی که داده موفق باشه ؛)
+++ مردی به نام اوه، کتاب ساده و خوبی بود. جالبه این روزها خیلی از کتاب هایی که می خونم فیلمش هم ساخته شده؛ من هم به سختی با خودم مقابله می کنم که اول کتابش رو کامل بخونم و بعد برم سراغ دیدن عکس های شخصیت های فیلم و ببینم چقدر به تصورم نزدیک هستن. اوه ی در فیلم، دقیقا همونی بود که تصورش رو می کردم! یک مرد غول پیکر و بی اعصاب و اخمو ولی با قلبی به کوچیکی یک گنجشک!
++++ یعنی اگه من داستان های فرار خودم از دست این بیمار سیریش توی دانشکده رو برای یک فیلمنامه نویس تعریف کنم؛ می تونه به راحتی یک فیلم کمدی از توش در بیاره!!
یک جا نوشته بود که " دندانپزشکان خانم باید تو مطبشون بزرگ بنویسن: «مراجعهکننده محترم. اینکه دارم دندونت رو درست میکنم، به این معنی نیست که ازت خوشم اومده! اینو بفهم (هوپ: درک کن)!»
+++++ دکتر روژین رو دورادور می شناختم. چند روزه شروع کردم به خوندن آرشیو وبلاگش. لازمه بگم با خوندن خیلی از خاطراتش بغضو میشم چون نویسنده شون زیر خروارها خاکه؟! برای آرامش روح مهربونش دعا کنیم...
+نمی دونم چه حکمتیه که چند روزه در حین خوردن ناهار، یاد خاطره ی وقتی میوفتم که بیمار اصرار داشت، دندون مصنوعیش پوسیده شده و جنسش خوب نبوده؛ من هم انکار می کردم که امکان نداره، اون وقت بیمار دست دندونش رو از دهانش درآورد و ناحیه ی سبز و قهوه ای رنگی رو در کنار یکی از دندون های خلفی نشون داد! باز هم گفتم امکان نداره پوسیدگی باشه و قارچه. بیمار باز هم قبول نکرد. اون روز حالم بد نشد ولی الان هر چی یادم میاد... :-/
++ مورتالیته و جیغ سیاه، کتاب خیلی خیلی جذابی برای من بود. خاطرات یک رزیدنت زنان در جو مخوف بخش زنان یک بیمارستان. شنیده بودم که تخصص زنان، چون چندین ساله که کاملا زنونه شده، جو خیلی بدی داره ولی فکر نمی کردم در این حد باشه! خوندن این کتاب رو به افرادی که عشق پزشکی هستن و یا از خوندن خاطرات پزشکان که نمونه هاش در بلاگستان کم هم نیست لذت می برن، به شدت توصیه می کنم.
میدونین من از بچگی و در کل دوران مدرسه ام، عاشق پزشکی بودم و تخصص زنان. طوری که یادمه برای بچه های اول یا دوم زن های فامیل پیشاپیش نوبت رستم زایی!* داده بودم. اما بعد از اومدن نتایج، با نظر خانواده و مشورت با مشاورم و یک دندونپزشک که میگفتن دندون از هر لحاظ برای یک دختر بهتره چون اولا درس و طول دوره اش یک سال کمتره، ثانیا کشیک زیاد نداری، ثالثا پولش بیش تره، رابعا مجبور نیستی حتما تخصص بگیری، خامسا مسئولیت کمتری داری در قبال مردم و ... دندونپزشکی رو انتخاب کردم. کل دوران علوم پایه هم پشیمون و هنوز عشق پزشکی بودم، در حدی که به فکر تغییر رشته هم افتاده بودم. ولی توی دوره ی بالینی و با یاد گرفتن پروسیجرهای مختلف کم کم از دندونپزشکی خوشم اومد و الان بخصوص بعد از تک و توک کشیک های توی بیمارستان و دیدن جو غمگین و سنگینش می بینم که آدم پزشکی نبودم. مسلما تنوع کاری ما خیلی کمتر از پزشکی هاست، به قول دوستی محدود هستیم به یک حفره ی 5×5×5 ولی همین که الان می تونم با آموزش بهداشت دهان باعث جلوگیری از خراب شدن دندون های کودکان و بزرگسالان بشم، با جرم گیری لود میکروبی دهان رو پایین بیارم، اینکه با ترمیم یک دندون اجازه ندم پوسیدگیش پیشرفت کنه، یک نفر لبخند زیباتری داشته باشه، یا اگه پوسیدگی پیشرفت کرده و درد امان بیمار رو بریده دردش رو با عصب کشی کم کنم، یا نه دندون غیرقابل نگه داری رو بکشم و پروتزهای مختلفی بسازم که بیمار بتونه باهاش غذا بخوره و ... حس خیلی خوبی داره و باید خدا رو شاکر باشم. هر چند به خاطر خستگی زیاد و مشکلات جسمی که ممکنه برام پیش بیاد عمر مفید کاریم کمتر از یک پزشکه، ولی خب میشه با ورزش کردن و پوزیشن صحیح در حین کار، عوارضش رو کمتر کرد.
این توضیحات مبسوط رو برای این دادم که تا به حال خواننده های زیادی ازم خواستن بگم دندون بهتره یا پزشکی؟! باز هم میگم به علاقه ی خودتون نگاه کنین و انتخاب کنین، هر کسی توی هر رشته ای چه پزشکی و پیراپزشکی و چه رشته های فنی و علوم انسانی، باید نهایت تلاشش رو برای یادگیری و موفقیت بکنه. کشور ما به همه رشته ها نیاز داره، نه فقط پزشک و دندونپزشک.
* ترجمه ی فارسی سزارین، یا سزار زایی!
1. دختر 30 ساله ی دوست داشتنی، مثل ذکر تسبیح این جمله رو مرتب تکرار می کرد: " خانوم دکتر! به خودا حالم بهم میخوره!" و جلوی دهانش رو میگرفت؛ من هم که می دیدم کوچکترین نشونه ای از حالت تهوع نداره، به شوخی می گفتم: " ناخن هاش رو! " خجالت می کشید و دست هاش رو از روی دهانش بر میداشت و داخل جیب مانتوش می کرد تا ناخن های بلند یک سانتیش رو قایم کنه. دهانش رو باز می کردم و کار خودم رو میکردم و هیچ وَقَعی نمی نهادم (خیلی این فعل رو دوست دارم!). وقتی اِلواتور نزدیک ریشه های دندون هاش می شد، جیغ و داد بود که به هوا می رفت: " دردت میگیره عزیزم؟ " ابرو بالا می انداخت " نه. به خودا حالم بهم میخوره. " با قربون صدقه رفتن و کمک خاله اش که بیچاره با دیدن خون حالش بد می شد، سریع 4 تا ریشه های قدامیش رو کشیدم. ریشه هایی خیلی کوتاه. " ببخشین خانوم دکتر اذیتتون کردم! ولی به خودا حالم بهم میخوره... "
محبوبه جان مبتلا به سندروم داون بود. به نظر استاد، به خوبی منیجش کردم.
2. از بیمار تخت مجاور تخت پدرش سوال می پرسم و درحالی که حواسم هی پرت میشه که چقدر چشم های این مرد میان سال با این رنگ آبی تیله ایش خاص و عجیبه، جوری که انگار ته چشم هاش هم پیداست؛ می بینم که مرتب سراغ پدرش میره و آروم میگه: " برو دندونادا نشونش بده. " پیرمرد مقاومت میکنه ولی پسر اصرار: " طوری که نی، ضرری که ندارِد مفتیِس! " جلوی خنده ام رو به سختی می گیرم و ادامه سوالات رو از مرد چشم تیله ای می پرسم.
3. بعد از رکودی دو ماهه، که خرابی لپ تاپ و اذیت کردن مسئولین ذیربط پایان نامم باعثش بودن؛ دوباره چند روزی هست که درگیر جمع آوری داده و نوشتن شدم. نوشتنش سخت نیست، ولی حوصله ی زیادی میخواد.
4. قضیه کل کل من و برادرجان تمامی نداره. روم به دیوار بعد از یک دعوای لفظی و کل کل شدید، برای تنبیه کردنش کیبورد کامپیوترش رو برداشتم و جایی قایم کردم که عقل جن هم نمیرسید. اون هم وقتی من توی سرویس بهداشتی بودم، گوشیم رو از توی شارژر کشید و قایم کرد! اما اگه فکر کردین من کسی بودم که اول کوتاه اومد، اشتباه می کنین!! الان هم مثلا قهریم، ازون قهرهایی که وقتی حواسمون نیست، با هم حرف می زنیم. :))))
5. آدم باید توی هر صنفی آشنا داشته باشه تا در مواقع اورژانسی سریع مشکلش حل بشه. از آرایشگر آشنا گرفته تا صافکار آشنا! :-/ حالا قضیه اصلا حاد نبود، ولی برای قایم کردن از پدرجان لازمه!
6. روی صندلی نشسته ام و کفش سرمه ای رو امتحان می کنم. پیرمرد و پیرزنی وارد میشن. مرد با دقتی عجیب به تک تک کفش ها که همگی زنونه هستن، نگاه می کنه و میگه: " نپسندیدم. بریم مغازه بعدی" خانم فروشنده با خنده میگه: " ماشالا حاج خانم قدر شوهرتون رو بدونین که دنبالتون واسه ی خرید کفش اومدن. " زنی تقریبا 40 ساله از اون ور مغازه میگه: " والا شوهرهای ما که حوصله ندارن بیان دنبال ما بازار." پیرزن به جدی و شوخی اخم می کنه و میگه: " حاج آقا بیا بریم تا از راه به در نشدی. " و بعد سریع دست شوهرش رو می گیره و از مغازه فرار می کنه.
7. گاهی اَبَرجوشی روی صورتت ظاهر میشه که به اضلاع صورتت اضافه میکنه؛ اونم به صورت کاملا شیک و مجلس پسند! خدایا شکرت.
8. این روزها از همه جا صدای حامد همایون میاد؛ از تک تک ماشین های پشت چراغ خطر گرفته تا مغازه های مختلف و رستوران و ... . جالبه بعضی از سایت های دانلود آهنگ اینجوری طبقه بندی کردن آهنگ هاشون رو: سنتی، غمگین، شاد، حاووومد هماوویون! من که خیلی وقته از آهنگ هاش سیر شدم و سریع میزنم ترک بعدی!
9. وقت هایی هم هست که گوشیت از بی شارژی خاموش شده و حال دلت خرابه و نمی دونی با کی درددل کنی. اینجور وقت ها یه دفترچه یادداشت بردار و بشین همه ی حرف هات رو به خدا بزن. مثل یک دوست خیلی صمیمی. وقتی به خودت بیای می بینی چندین و چند صفحه رو پر کردی. ولی بعدش یا سربه نیست کن دفتر رو یا جایی قایم کن که کسی پیداش نکنه! :)))
#توییتر نوشته: قدیما وقتی احساست را روی کاغذ مینوشتی میشد مچالهاش کرد.کاغذها مچاله شوند بهتر از این است که درد دل کردنهای اشتباهی مچالهات کند *پرنیان*
+ از عنوان مشخصه، از هر دری سخنی هست در این پست. پس به دنبال پیدا کردن ارتباط بین شماره های مختلف نگردین. با تچکر ؛)
1. با وجود اینکه رمز وای فای رو به برادرجان ندادیم تا آلوده ی فضای مجازی نشه، نامبرده از شکمش میزنه و پول توجیبی اش رو خرج اینترنت خطش میکنه! پریشب بعد از اینکه در گروه فامیلی جنجالکی ایجاد کرد و من دعواش کردم که برو بخواب، من رو بلاک کرده بود و من مفتخر به دیدن پروفایلش که 10 تاش عکس نیمار در ژست های متخلف و یکی دوتاش مسی و پویول بود نبودم! به همین سادگی به همین خوشمزگی! :-/
2. اینجانب دانشجو هوپ، اعتراف می کنم که برای بار دوم کارت دانشجویی ام را گم نموده ام! اولین بار ترم چهار بعد از امتحان علوم پایه گمش کردم و المثنی شد. به نظرتون اسم کارت جدیدم که باید برای گرفتنش دوباره برم حراست چیه؟ الثالثیه؟ المثلاثی؟ :|
3. خیلی لذت داره خریدن لباس های سایز 36! اون هم بعد از عمری که سایزت 38 بوده. و از اوجب واجبات پوشیدن اون لباس نو و رقصیدن در جلوی آینه است. خانوم ها درک می کنن که چی میگم ؛))
4. قیافه ی من بعد از گرفتن شرح حال دقیق از بیمارم که پیرزنی 70 ساله بود دیدن داشت! ایشان با سابقه ی سکته ی قلبی، تپش قلب شدید بعد از فعالیت بدنی و چربی خون، صلاح دونسته بودن که درمان پزشکی رو قطع کرده و به طب سنتی روی بیاورند! به نظرشان سنبل الطیب، گل ختمی، عرق کاسنی و امثال هم بسیار موثرتر هستند در درمان ایشان؛ خیلی هم حس خوبی داشتن از این اقدامشون. ارجاعش دادم به متخصص قلب و گفتم تا برگه ای از طرفش نیاری که بیماری هات کنترل شده اند، دندون هات رو نمی کشم. دهه!
5. در هفته گذشته از جانب شخصی، دختری با شخصیتی پیچیده و های تر! از سن و سالم تشخیص داده شدم. هنوز تشخیص ندادم تعریف کرد از من یا بهم فحش داد!
6. واقعا راست گفته اند که اگه اعتماد بیمارهای سندروم داون رو جلب بکنیم و با مهربونی باهاشون رفتار کنیم، خیلی در روند کار همکاری می کنند. بیمار دختری 32 ساله بود، بماند که 15-16 ساله میزد، به شدت همکار بود. خیلی راحت خوابید و اجازه داد براش بی حسی بزنم. حتی موقع بی حسی پالاتال(کامی) که دردناکه هم چیزی نگفت. من هم با آرامش ریشه های دندون 6 بالاش رو تک تک براش کشیدم. ؛)
7.سکته یعنی با اطمینان از اینکه خواهرت مدرسه است؛ آهنگ رو با صدای بلند پلی کنی. ولی خواهرت یک دفعه در اتاقت رو باز کنه و با آهنگ فریاد بزنه: همیشه باهاتم قسم میخوررم / توی لحظه هاتم قسم میخوررم/ قسم می خوررررم! و بعد در رو ببنده و تو تا چند دقیقه قلبت رو مالش بدی. :-/
8. فیلمنامه ی گشت ارشاد 2 منطق خاصی رو دنبال نمی کنه، ولی باعث میشه یکی دو ساعت بی دغدغه بخندین! مرغی که انجیر می خوره نوکش کجه!
هیچ وقت حس ششم دخترها رو دست کم نگیرید. چون به راحتی با طرز نگاه و من من کردن در صحبت هاتون وقتی باهاشون روبه رو می شین، می فهمن که ته دلتون چی می گذره. متوجه می شن در پس سوال های نامربوط تون درباره ی دندون درد بچه خواهرتون و پیشنهاد کاری که براشون دارین چه خبره! پس چرا شما احساس اونا رو متوجه نمی شین؟ چطور بی قراری و ناراحتی شون از حضورتون رو درک نمی کنین؟ جواب های سربالایی که با اخم به شما میدن که کاملا گویای حس درونی اون هاست، چرا اعتماد به نفس تون تا این حد بالاست و انقدر پیگیری می کنین؟ چرا به حریم بین خودتون و پزشک تون احترام نمی ذارین؟
#البته به همه برنخوره، بعضی هاتون فقط!
یادمه پارسال این موقع ها، مادرجان شکوه رو بردم بخش تا دندونش رو ترمیم کنم. کارش ترمیم کامپوزیت و خیلی سبک بود، زود تموم شد. کلی از زمان بخش مونده بود. آینه و سوند رو برداشتم و شروع کردم به اکتشاف در جای جای دندوناش و فهمیدم دندون عقل بالاش پوسیدگی سرویکال( روی طوق دندون) داره! حالا از من اصرار که خودم میخوام کار کنم... من می تونمممم... و از استاد انکار که کار تخصصیه و نمیشه... میدونین؟ من هر چی نداشته باشم، اعتماد به نفسم خوبه! اینکه با چه بدبختی و آه و ناله و دهان و لپ درد و زخم گوشه ی لب مامان و کمک استاد کار جمع شد بماند؛ چون دندونش خیلی عقب بود و برای تراش باید لپ مامان کامل کنار زده می شد و صورت کشیده مامان به سخت تر شدن اوضاع کمک میکرد! حالا دقیقا در این لحظه که کتاب جلوی روم بازه کلید حل مشکلم رو پیدا کردم و اورکا اورکا گویا پریدم توی کوچه... عه نه! توی وبلاگم که بنویسم:
( زود از عکس رد بشین، زشته! عیبه! )
دسترسی ب سطح فیشیال (لپی) آسیاهای بزرگ فک بالا به دلیل نزدیکی زائده ی کرونوئید به این سطح محدود است و بیمار با نیمه باز نگه داشتن دهان و منحرف کردن فک پایین به سمت دندان مورد درمان، می تواند به حل این مشکل کمک کند.
نکته ی اخلاقی این پست هم اینه که اگه به درس دل بدی، هر بار یه نکته ی جدید و کاربردی توی کتاب هات پیدا میکنی. بله! پس دخترم پاشو برو سر درست، دهه!
بعضی روزها از اول صبح بدشانسی میاری و تا آخر اون روز پشت سر هم بدبیاریه که برات پیش میاد! این جور وقت ها شب وقتی سرت رو روی بالش می ذاری و داری از شدت خستگی بیهوش میشی یه لبخند میشینه روی لبت که خداروشکر که بالاخره امروز تموم شد، حتما فردا روز بهتریه حتی اگه از شدت خارش جای نیش کک ها خوابت نبره!
مسلما روزی که با دختربچه ی سرتقی شروع بشه که از زیر دستت فرار میکنه و با وجود دندون تراش خورده اش می پره توی خیابون، با بیماری که پشت سر هم بالا میاره و زنی که کانال دندونش پیدا نمیشه ادامه پیدا میکنه و حسن ختامش میشه دندونی که موقع کشیدنش ریشه هاش توی فک میشکنن! داشتن حتی یکی از این روزها کافیه برای نابودی اعتماد به نفست ولی میدونی ما ازوناشیم که اگه بخوریم زمین تا خود خونه شنا میریم و به روی خودمون نمیاریم!
یه جایی هست که شاعر میگه ما را به سخت جانی خود این گمان نبود، ربطش چی بود این وسط؟! بی خیال
* دیوانه از گروه داماهی
این صحنه چندین و چند بار برایش تکرار شده، به تاول پینه مانند و کوچک سر انگشت اشاره ی دست چپش نگاه می کند و زیر لب تند تند صلوات می فرستد: خدایا خودت کمک کن خوب شده باشه... خدایا مدیون مریض نشم... گرافی ظاهر می شود و دندان به خوبی اندو شده، نفس راحتی می کشد و می گوید: اینم از این! فکر می کند چقدر اندو را دوست دارد، چقدر کار شیرینی است این عصب کشی، چقدر خوب است که درد مردم را با این کار ساکت می کند و این حس خوب تا وقتی که دندان بعدی را برای اندو اکسس میزند ادامه دارد! آن وقت است که دوباره چرخه ی ملامت درونی اش شروع می شود: کی گفت قبول کنی اندو کنی؟ خدایااا کی تموم میشه! از اندو متنفرم! و فایل را تند تند به دیواره های دندان می کشد، انگشت اش متورم می شود و ...
+ حالا شما این چرخه شروع کار و وسطای کار و پشیمونی و عجله برای اتمامش و پایان کار و خوشحالی و جوگیری آغاز دوباره رو تعمیم بده به کل ماجراهای زندگی!