- يكشنبه ۲۸ آذر ۰۰
- ۱۲:۲۵
از اونجایی که مشق دارم و مجبورم بشینم سرش و اینطور وقتا دنبال راه فرارم، بذارین بیام چالش شرکت کنم.
نمیدونم منبع اولیهاش کجاست ولی وقتی گفتن یه راز بامزه بگین که به کسی نگفتین، یاد راز دخترونهی جمع اراذلگونهمون افتادم! قبلا بازم از خاطراتمون گفتم که اگه با هم جمع شیم، کجاها میریم و چهکارایی میکنیم که به خانواده عمراً بتونیم بگیم.
یکی دیگه از خبطهای ما که الان میخوام ازش پرده بردارم و واقعا شرمسارم از این موضوع، رفتن به دور دوره! من که همیشهی خدا به قول یکی از دوستانم، ادا خوبا! م و مخالف این سرگرمی. دلیلشم اینه که: درسته مسخرهبازیه و همه اونایی که اونجان هم اینو میدونن ولی شأنم اجازه نمیده!! فقط هم یک بار راننده بودم و راضی شدم ببرمشون که دو بار نزدیک بود با ماشینهای که میچسبوندن به ماشینم، تصادف کنم؛ ولی وقتی راننده یکی دیگه باشه، نمیشه جلوشون رو گرفت. منم که بزرگ جمعشونم و والدینشون به هوای اینکه هوپ عاقل! دنبالشونه، خیالشون تخته. اما نمیدونن ماها کجا رفتیم و چه خرابیهایی بار آوردیم! سری قبلی شب عید ۹۸ بود، ما بودیم و بیاغراق بیست تا ماشین اکثرا مدل بالا پر پسر و فقط یه ماشین دختر دیگه! اونقدر دور زدن، دور زدن و من جیغ زدم: بسسسسه دیگه! که پلیس همیشه حاضر در اون منطقهی شهر توی بلندگو اعلام کرد: ... (مدل ماشین) سفییییید! .... (نام خیابون دور دورشونده!) رو به گند کشیدی! یه بار دیگه ببینمت، ماشینو میخوابونم!!
به حد مرگ ترسیدیم. سریع توی یه خیابون فرعی پیچیدیم و ماشین رو پارک کردیم و پیاده رفتیم کافه!
هی بهشون میگم: شما که شماره نمیگیرین و فقط دارین مسخره میکنین پسرا رو یا اگه بگیرین، زنگ نمیزنین؛ چرا اصرار دارین یه دور دیگه یه دور دیگه؟ جواب همیشگیشون اینه که: حال میده! اعتماد به نفست زیاد میشه و ذخیرهی حس دوستداشتنی بودن میکنی واسه چند ماه!
چند روز پیش بعد از دو سال جمعمون جمع شد، شام خورده بودیم که سر خر رو کج کردن سمت خیابون کذایی! من هم که طبق معمول شاگرد نشسته بودم و قیافه مخالفا رو گرفتم. یکیشون گفت: نبینم مثل برج زهرمار بشینیا! معاشرت میکنی تا یاد بگیری! شماره هم میگیری.
که من هیچکدوم از حرفاشو گوش نکردم! در صحنهای ماشینی کنارمون ایستاد، یه نگاه کردم دیدم سن پسره به دبیرستانی میخوره، خندم گرفت. پسره گفت: چرا میخندی؟ محل نذاشتم. رانندمون بهش گفت: عهههه ارتودنسی هم که شدن دندونات! چند سالتهههه کوچولو؟! این خانومی که بغل من نشسته دندونپزشکه... با نشگونی که از بغلش گرفتم، بقیه حرفش رو خورد. پسره هم گفت: عه خب پس شمارتو بده خانوم دکتر تا بیام واسم باز کنی ارتوم رو.
با فحش شیشه رو دادم بالا و گفتم: چرا اطلاعات میدی آخه؟ برگردیم! برو بریم خونه.
که گفتن: بیخود تازه اومدیم، بنزینم زیاد داریم و گاازش رو کشید برای دور بعدی. در دور بعدی ماشین دیگهای به سمت راننده نزدیک شد و داد زد: میگن که یه دندونپزشک دارین شما! ماها هممون دندوندرد داریم، شمارهشو بیزحمت بدین!
گویا پسرها با هم هماهنگ بودن!! رانندمون هول شد گفت: بابا سرکارشون گذاشتیم، باورشون شد دروغمون رو؟!
چقدر فحش داده باشم به دهنلقیش خوبه؟! چقدر غر زده باشم که یه آشنا میبینه ما رو، آبرومون میره، خوبه؟ البته اونا میگفتن: ما مجردیم و تنها! اون آشنا هم باید جواب بده چرا اینجاست؟!
ده دور دیگه زدیم و بالاخره رفتیم خونه و تا خود خونه به حرص و رنگپریدگی من که جیغجیغ میکردم میگفتم: آبروی حرفهایم در خطره، میخندیدن!
دیشب تنها پشت چراغ بودم و کرشمه عقب خوابیده بود. تازه از تعمیرگاه گرفته بودمش. نزدیک محل دور دور بودم، یاد این راز بامزه افتادم و نیشم باز شده بود.
- ۴۰۰