بر میگردم تا ببینم کسی نیست، میبینم غم داره دنبالم میاد

  • ۰۱:۰۳

شاید گویاترین توصیف برای حال چند روز اخیرم این باشه: حس احتباس احساسات. 

نمی تونم احساسات نشون بدم. بی حس و حال و حوصله ام.

بعضی وقتا ته دلم رخت می شورن. نمی دونم برای چی. البته که اگه خوب فکر کنم می دونم برای چی. حداقل سه تا دلیل، نه نه پنج تا می تونم براش ردیف کنم.

بنده خدا طرف خیلی سعی کرد راهی برای صحبت با من پیدا کنه ولی واقعا حوصله نداشتم. با جملات یکی دو کلمه ای جواب می دادم و سرم رو بیشتر توی دهن بیمارا فرو می کردم. 

از طرفی پرحرفی های یکی از اعضای خانواده رفته روی مخم و ممکنه حرفی بزنم که نباید. 

عجیب تر اونکه منِ عشق شیرینی، دیروز تا به حال دستم فقط یک بار سمت جعبه شیرینی توی یخچال رفته. حس دلزدگی دارم ولی همینم حس نمی کنم.

عصر کمتر از یک ساعت خوابیدم و بعد با دندون درد بیدار شدم. دقت کردم و متوجه شدم فکم منقبضه و کل دندون های سمت راستم درد می کنن. ترسیدم. من هیچ وقت دندون قروچه نداشتم. سرم منگ بود. یکی انداختم بالا به همراه آبی که توی بطری آب کنار تختم بود. دستم سمت کرشمه نمی رفت ولی باید تمرین می کردم، کلاس داشتم.

استادم هم انگار بدتر از من از دنده چپش پاشده بود. ازم خواست تمرین ابوعطای دو جلسه قبل رو قبل از تکلیف این سری بزنم. تا نیمه ها خوب پیش رفتم و بعد دیگه نزدم: نمی تونم. وسط زدنم حرف می زنین، تمرکز ندارم! باشه برای جلسه بعد. بذارین درس های جدید رو بزنم.

زدم و از زیر چشم حواسم بود که استادم لبخند می زنه و سر تکون میده. تموم شد. دوباره تشویقم کرد ولی ذهن خسته من حواسش به اون تشرِ اول جلسه بود. باور نمی کرد و هی می گفت: جدی نمیگین. 

استاد نکات درس های جدید رو یادم داد و طبق خواهشم از کتاب "تار و ترانه" آهنگ جدیدی رو انتخاب و شروع به زدن "ساری گلین" کرد. چقدر جلوی خودم رو گرفته باشم که اشک نریزم موقع زدن استاد، خوبه؟! بغض کردم. متوجه شد. 

لبخند زدم. گفتم: در پسِ غمی که این آهنگ داشت واقعا به فکر مرگ افتادم. به این فکر که چقدر ما تصور داریم ازش دوریم در حالی که این روزا در نزدیک ترین حالت ممکن نسبت بهش قرار داریم. همیشه فکر می کردم حالا حالاها برای یادگیری موسیقی وقت دارم، ولی کرونا باعث شد به خودم بیام و بترسم.

دستپاچه گفت: می خواین تمرین نکنین این رو؟ نگران شدم، خودکشی نکنین؟!

زدم زیر خنده و خداحافظی کردم.



* عنوان دوباره مستی از خانوم هایده 


  • ۱۴۶

باز امشب در اوج آسمانم...

  • ۲۰:۴۰

به طرز شگفت آوری وقتی قطعه ی عنوان رو زدم و منتظر بودم استادم بتوپه بهم که: مگه نگفتم سریع نزن؟ عجله نداشته باش. صبور باش برای یادگیری.

ولی واسه اولین بار برام دست زد... 

هرچند تاکید کرد ایراداتی داشتم؛ ولی ریتم رو درست رفتم و در کل خوب نواختم.

البته که به نظرش غوغای ستارگان تا حدی پاپ محسوب میشه نه سنتی. چون غلیان احساسات ایجاد می کنه و من دوباره اعتراف کردم دفعه اولی که برای خواهرم زدمش، گریه کردم.

خدایا چقدر کرشمه رو دوست دارم. 

چقدر دوستش دارم.

چقدر...


 *چون حالا حالاها اعتماد به نفس انتشار نوازندگی خودم رو ندارم، این رو اگه خواستین می تونین به جاش گوش کنین.


  • ۱۳۶

هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من

  • ۲۲:۴۰

استاد هوپ: سلام وقتتون بخیر، امروز می تونین به جای ساعتِ فلان، دو ساعت زودتر بیاین؟

هوپ: بله مشکلی نداره آماده ام.

پنج دقیقه بعد: اگه بخواین بهمان ساعت هم میشه بیاین.

-چرا امروز تایم هاتون این شکلیه؟ هنرجو ندارین مگه؟

+ نه امروز رو همه پیچوندن. فکر کنم بخاطر ولنتاینه.


ساعتی بعد سر کلاس:

هوپ: یه سوال، امروز چند نفر حاضر شدن؟

استاد هوپ: دو نفر! فقط شما و یکی از خانم ها که مسنه، اومدین. 

برای لحظه ای ساکت شدم و زدم زیر خنده. خنده ای که قطع نمی شد. 

استاد هم خندید: یکی نیست به روم بیاره حالا که کنایه می زنی، خودت واسه چی امروز کلاس برگزار کردی؟



*استوری روانکاو عزیزدلم که وقتی متوجه شد توی وبلاگم برون ریزی احساسی دارم، کلی تشویقم کرد:

لطفا اگر در حال حاضر در رابطه عاطفی نیستین، برای ولنتاین و برای خودتون ارزش قائل باشین و برای خودتون کادو نخرین.

شما با کادو خریدن به خودتون القا می کنین که من می تونم خلا تنهایی امروزم رو خودم پر کنم.

در حالیکه تنهایی، خلا نیست. ممکنه شرایط امروز شما حاصل یک خرد و تصمیم گیری صحیح و پارتنر داشتن یک شخص حاصل بی خردی و تصمیم گیری اشتباهش باشه.


** عنوان از مولانا


  • ۲۴۵

هوپ به چند سوال پاسخ می دهد.

  • ۱۲:۵۳

به مناسبت چالش روزهای اخیر و خالی نبودن عریضه: 


١- راست دستین یا چپ دست؟

من یک چپ دست مغرورم. الکی گفتم انقدر از دو تا دستم یا از وسایل شما راست دست ها استفاده کردم که باید بگم من یه جفت دستم! 


٢- نقاشی تون در چه حده؟

در حد متوسط رو به پایین. زمان مدرسه خوب رو به عالی بود، حتی یه زمانی عشق طراحی های هنر راهنمایی بودم ولی بخوام نمونه نقاشی های الان رو بگم در همین حده!


٣- اسمتون رو دوست دارین؟

اسم واقعیم رو که بسیار دوست دارم. یعنی خیلیا بهم گفتن که بهت میاد فقط همین اسم رو داشته باشی و همین طور هر جا حرف هوپ (hope) میاد، یاد من می درخشد.


٤- شیرینی یا فست فود؟

جفتشون رو خوشم میاد ولی مسلماً اول شیرینی و کیک. واقعا به سختی جلوی خودم رو میگیرم وقتی از جلوی شیرینی فروشی ها رد میشم. مقاومتم در برابر فست فود بیشتره.

هفته پیش دست خواهرم رو گرفتم رفتیم یه شیرینی فروشی نزدیک خونه که کیک خونگی می فروشن. یه تکه چیزکیک، تیرامیسو و کیک شاتوت گرفتیم و رفتیم یه گوشه توی پارک نزدیک خونه و داشتیم توی سرما و با لذت می خوردیم که خواهرم عق زد و یک موی بلند از دهانش کشید بیرون! از اون موقع تا حالا به شیرینی فکر می کنم حالت تهوع می گیرم. :-/


٥- دوست دارین قد همسر آیندتون چقدر باشه؟ (سانت بگین حتما!)

خب طبیعتاً بخاطر قد تقریبا بلندی که نسبت به خیلی از دخترا دارم، پسرای قد بلند و با هیکل متناسب ( لاغر قد بلند بدم میاد!) چشمم رو سریع می گیرن. (اوف بر من!) ولی اخیراً یکم عقل برگشته به سرم و نظرم اینه دو سانت هم بلندتر بود ولی باشعور و دلنشین بود، قبوله! (دلم نمیخواد سانت بگم!) 


٦- کلاً سوال ٦ نداره این چالش.


٧- عمو یا دایی؟

داییم رو بیشتر دوست داشتم، چون توی بچگی خیلی باهام بازی می کرد و هرررر بار می دیدمش بهم هدیه می داد. منم به بچه هاش خیلی هدیه دادم تا به حال. لازم به ذکره که عروس بالقوه اش هم هستم. عموهام رو هم دوست دارم ولی کوچیکه رو الان بیشتر از داییم هم حتی دوست دارم.


٨- خاله یا عمه؟

با عمه هام راحت ترم. 



٩- مث اینکه به عدد ٩ هم اعتقادی ندارن!


١٠- عدد موردعلاقتون؟

به همین سوی چراغ قسم، یاد دفتر خاطرات دوره دبستان افتادم که بالای هر صفحه سوال بود و هر نفر یه عدد داشت و باید به سوالات مختلف دفتر جواب میداد! 

عدد موردعلاقم رو بگم؟ که چی؟! :-/ عدد موردعلاقه خاصی ندارم.


١١- اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

خیر، اولین وبلاگم توی بلاگفا بود و هنوز بخشی از خاطراتش از گزند اون سونامی در امان مونده ولی دومین وبی رو که زدم حذف کردم.


١٢- با کی بیشتر صمیمی هستین تو بیان؟

اگه فقط معیار بیان باشه: شارمین، آبان، مهربان، یانوشکا، واران، گندم، شباهنگ و ...(بدون لینک بپذیرین!) 


١٣- بابا و مامانتون تو بیان؟! 

شارمین حق داشت هی بگه دهه هشتادیا دهه هشتادیا! چیه این سوال آخه؟!

مامان ندارم ولی مادرشوهر دارم (نیروانا) و همین طور دو تا زن! ( شارمین و مانته نیا که از بلاگفاست.) 


١٤- رو جنس مخالف کراش داری؟ 

نه پس به جنس موافق گرایش دارم. البته حساب شارمین و مانته جداست! داستان داره. 


١٥- مترو یا قطار؟

صد در صد قطار. توی مترو همش استرس رد شدن از ایستگاه های موردنظرم رو دارم، جای نشستن هم نیست معمولا از پنجره هم بیرون رو نگاه کنی منظره قشنگ نمی بینی. قطار رو عاشقم فقط دیر می رسه.


١٦- به نظرت شادی یعنی چی؟

شادی یعنی احساس رضایت از لحظه ای که توشی و کوتاهه، خیلی خیلی کوتاه. 


١٧- سه تا از صفاتت؟

مسئولیت پذیر و باوجدان، بی اعصاب، شوخ


١٨- اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی، دوست داشتی جای کی باشی؟ 

همین هوپ باشم با همین خانواده و دوستان ولی نه در ایران. یه دندونپزشک در کشور جهان اول با تمام امکانات روز دنیا. 


١٩- الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

در حال حاضر وسط کمرم درد خفیف داره و اذیتم می کنه.

 از چی ناراحتم؟ حسودی می کنم به اینکه استادم با اینکه بهم گفته از پیشرفتت متعجبم و حتما توی کنسرت شاگردهام بعد کرونا هستی، ولی مرتب هر جلسه یادآوری می کنه که یه شاگرد مسن داره که بهترین شاگردشه و هی اون آقا رو توی سرم می کوبه! :-/

چون فردا ولنتاینه از اینکه تا به حال ولنتاین نداشتم، هم حس ملوی بدی دارم! ( باشه اصن ولنتاین خارجکی، از اینکه تا به حال سپندارمزگان نداشتم هم دلخورم!) 


٢٠- به چی اعتیاد داری؟

گوشیم. کلافه کننده شده دیگه این اعتیاد. 


٢١- اگه می تونستی یه جمله به کل دنیا بگی، چی می گفتی؟

بهشون میگم فکر می کردین یه روز اونقدر به ماسک عادت کنین که بدون اون حس عدم امنیت شدید بهتون دست بده؟! 


٢٢- پنج تا چیز که خوشحالت می کنه؟

این سوال از مواردیه که  یک سال دیگه ازم بپرسن ممکنه یه جواب دیگه بدم؛ ولی در حال حاضر:

١/ وقتی می زنم روی صفحه گوشیم و می بینم کمتر از ١٥ دقیقه تا پایان ورزشم مونده!

٢/ وقتی گرافی پایانی از دندون بیمار ظاهر میشه و همه چیز اکیه.

٣/ وقتی بابام با جعبه شیرینی میان خونه.

٤/ وقتی بعد از n بار تمرین، بالاخره درست می زنم و استادم میگه تو همونی بودی که جلسه اول اون مدلی بودی و من ناامید بودم ازت؟

٥/ وقتی نامزدم فرار نمی کنه و وایمیسته و باهام توی تماس تصویری حرف می زنه. 



٢٣- اگه می تونستی به عقب برگردی، چه نصیحتی به خودت می کردی؟

می گفتم واسه مسئله ای که ٥ سال دیگه برات اهمیت نداره انقدر حرص نخور و خودت رو سرزنش نکن. 


٢٤- چه عادت/ رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه است؟

اینکه اکثرا عجله دارم و روی دور تندم و شاید خودخواه بودنم و تمایل به قانع کردن بقیه با توضیحات زیاد.


٢٥- صبحا اگه مامان/ بابات از خواب بیدارت کنن، چطوری این کار رو می کنن؟

فقط گاهی ماه رمضون بیدارم می کنن. اونم یا تک می زنن که گوشیم سایلنته متوجه نمیشم یا دیگه ببینن خواب موندم میان بالای سرم و من سکته می زنم. در حال حاضر خودم با اولین زنگ هشدارم بیدار میشم همیشه.


٢٦- کراش هاتون زمان مدرسه؟ ( با ذکر جزئیات)

لااله الا الله، چون به خودم قول دادم با صداقت کامل جواب بدم:

توی دبستان روی پسر دوست بابام که همون مدرسه ما و توی شیفت بعدی ما بودن کراش داشتم، یادمه یه بار بعد از تعطیل شدن ما و رسیدن اون ها دو دور دنبالم دور حیاط دوید!! الانم حرفش شد بابام گفت گویا یه شرکت صنایع غذایی زده. نزدیک به بیست ساله که ندیدمش!

زمان راهنمایی روی یکی از پسرای فامیل و همین طور یکی از فوتبالیست های استقلال کراش داشتم. دبیرستانی که شدم انقدر درگیر درس بودم که یادم نمیاد کراشی داشتم یا نه، البته سال کنکور روی معلم ریاضی کنکور دسته جمعی کراش داشتیم که فقط همین آخری مفید بود. بخاطرش بیشتر از زیست، تست ریاضی می زدم!


٢٧- تا حالا شده به کسی اشتباهی پیام بدین؟

واقعا یادم نمیاد. ولی شده الکی پیام بدم به کسی و بعد بگم ای وای اشتباهی بود که سر صحبت باز شه! :-/ ( من زیادی دارم با صداقت جواب می دم!)


٢٨- یک جمله تاثیرگذار برای مخ زنی؟!

من اگه بیل زن بودم... فردا ولنتاینه. هق...


٢٩- چه فرقی بین شما توی فضای مجازی با اونی که توی واقعیت وجود داره، هست؟

واسه دوستای مجازیم که مجازی و حقیقیم فرقی نداره. یک جورم تقریبا وقتی می بینمشون.

ولی توی فضای حقیقی آروم تر، منطقی تر و در مواردی مهربون ترم. توی وبلاگم زیادی رکم که توی فضای حقیقی درجه رک بودنم کمتره و بیشتر محافظه کارم و حسم رو مخفی می کنم.


٣٠- یه دروغی که اینجا به ما گفتین؟

هیچ دروغی نگفتم، فقط خیلی چیزها رو نگفتم.


٣١- توی بیان چند تا اکانت دارین؟

همین یکی.


٣٢- اولین دوستتون توی بیان؟

بذار برم اولین کامنت ها رو چک کنم. 

لیلی نامه (که نیست خیلی وقته)، سحر ( که اخیرا رفت) و شباهنگ


٣٣- چند بار توی وبلاگتون چس ناله گذاشتین؟!

خیلیییی! حتی تگ غر درون دارم. غم درون و شگفتی های برون هم اکثرا چیزناله ان. کلاً نظر من اینه وبلاگ در قدم اول برای برون ریزی شخص نویسنده است. پس حس و حال من و حس آرامشی که بعد از نوشتن پیدا می کنم، بیشتر اهمیت داره تا اونی که می خونه و ناراحت میشه. ( بله خودخواهیم اینجا مشخصه) 


خوشحالم که بالاخره تموم شد...

هر کسی دوست داشت و حوصله و وقت، شرکت کنه.

  • ۴۲۷

هر که طاووس خواهد.

  • ۱۲:۲۷

 به استادم گفتم: روزی که به عنوان مهمون اومدم سر کلاستون، بین سه تار و سنتور مردد بودم. ویولن رو که همون اول کار بخاطر سختی و شغلم از ذهنم خارج کردم. بعد سر کلاس گفتین از لحاظ وزنی، تار خیلی سنگین تره. به خودم گفتم پس همون سه تار و می ترسم از کمردرد و مشکلات بعدش. بعد از شما رفتم سر کلاس سنتور و باز هم از ترس اینکه نکنه خم شم روی ساز و کمردردم عود کنه، دویدم سه تار ثبت نام کردم. چرا بهم نگفتین انگشت درد می گیرم؟! البته که الان خیلی خیلی بهتر شده دردشون.

خندید و گفت: تازه خیلی از خانوما دو ماه که میان و بهشون میگم باید ناخن هاتون رو کوتاه کنین، میرن پشت سرشون رو دیگه نگاه نمی کنن.

دست هام رو جلوی دوربین گرفتم و گفتم: بلههه من هم به جز این تک انگشت، پنج ماهه بقیه ناخن هام از ته گرفته شدن و رنگ لاک هم به خودشون ندیدن چون سیم ها توی حد فاصل ناخن و لاک گیر می کنه. تازه اخیرا که تند تند انگشت هام رو روی پرده ها می ذارم و برمیدارم، سر انگشت هام زبر و پینه بسته شده! 

باز هم خندید. مطمئنم توی دلش داشت می گفت: اینا رو به من نگو خودم تجربه همش رو (بجز لاک البت!) داشتم.


  • ۱۷۵
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan