فاز فرهنگی می گیریم!

  • ۲۱:۱۱
امروز با دوست جان جان رفتیم سینما هنر و تجربه و ساکن طبقه وسط شهاب حسینی و خانواده اش رو دیدیم، میشه گفت با سرعت جیک بر ثانیه گریمش عوض میشد! کل فیلم به دنبال جاودانگی و هدف زندگی و پایان فیلم نامه اش بود و در آخر به آغوش پریچهرش برگشت :))
و در راستای ادامه ی روز فرهنگیمون، رساله درباره ی نادر فارابی از مصطفی مستور رو به توصیه ی آووکادوی عزیز خریدم، امیدوارم مثل کتاب های دیگه ی مستور به دلم بشینه، دوست جان جان تازه عروس هم کتاب رازهایی درباره ی مردان باربارا دی آنجلیس رو با هدف شناخت بیشتر آقاشون گرفت :)
و بعد رفتیم به کافه نقلی و خوشگل پر از شمعدونی و شکلات گلاسه محبوبم و حرف و حرف و حرف و
 سبک شدن... 
  • ۳۷۱

حاشیه هایی مهم تر از متن

  • ۰۳:۱۷

یک دفعه موضوعش پیش اومد، داشتیم بازی های والیبال رو نگاه می کردیم و طبق معمول حواسمون بیشتر به بازیکن ها بود تا خود بازی!!  نگاهمون به بازوهای زایتسف* افتاد... خالکوبی سبزرنگی کل بازوش رو پر کرده بود و روی اون خطوط مشکی جدیدی دیده میشد...

خواهری: میگم خالکوبی چیز جالبیه ها...

من: کجاش جالبه؟ درک نمیکنم چجوری دردش رو تحمل میکنن و بعد دستشون رو انقدر زشت میکنن!

- ولی به نظر من کوچیکش پشت گردن، ساق پا یا روی مچ دست خوشگله خیلی.

کمی فکر کردم: فقط یه پروانه کوچیک پشت کتف چپ... اوووم... خیلی هیجان انگیزه... ولی با یه برچسب آدامس خرسی هم کارم راه میوفته یا با حنای تزئینی!

- بی سلیقه! فکرش رو بکن ازدواج که کردم ، میخوام اسم شوهرم رو دور انگشت حلقه ام  خالکوبی کنم...

با قیافه ی پوکر فیس: بعد اگه خدای نکرده نساختین با هم چی؟

- میرم با خالکوبی روش خط خطی میکنم...

من خیره به دوربین :|


پ.ن1:  جالبه دیشب پس از دیدن خالکوبی بارکد روی گردن، میلاد و حامد** جو زده شده و عجیب دلم شبیهش رو خواسته!

پ.ن 2: بالاخره بعد از تقریبا یک هفته رمان بربادرفته رو تموم کردم، الان من دلم رت باتلر خواسته، باید چیکار کنم؟ :|

پ.ن3: یکی بیاد من رو بشونه سر مقاله های پروپوزالم، خیلی عقب افتادم و میلی به خوندشون ندارم :| 

پ.ن 4: دوست دارم رمان "شوهر آهو خانم" ام رو از عمه جانم بگیرم، قبل از عید وقتی با ذوق رمان جدیدم رو نشونش دادم، در حالیکه 30 صفحه بیشتر ازش نخونده بودم، ازم گرفتش و یک دفعه همه دخترعمه ها و عمه ها با هم گفتن لازم نیست تو این رمان رو الان بخونی، اعصابت به هم میریزه :|

پ.ن5: ماهی سیاه کوچولومون، دو هفته پیش مرده بوده و من تازه دیروز تنگ خالی اش رو دیدم... دلم براش تنگ شده...

پ.ن6: پیش به سوی آخرین سحری امسال... خدایا یعنی سال دیگه ماه رمضون چه حالی دارم؟ میشه حال بهتری باشه؟ :)


* بازیکن تیم ملی ایتالیا

** فیلم بارکد

  • ۳۳۷

حبس ابد + یک روز

  • ۱۱:۱۴

بالاخره بعد از سه هفته رو انداختن به این و اون که بریم ' ابد و یک روز ' و ببینیم و شنیدن این جملات :

 - فردا امتحان دارم 

- میگن گریه دار و اعصاب خوردکنه ، بریم 50 کیلو آلبالو 

- من فیلم طنز دوست دارم فقط

- از سینما اصن خوشم نمیاد 

تصمیم گرفتم که خودم تنهایی ! برم سینما ، راستش من برعکس اون دوست بالایی با دیدن ' من سالوادور نیستم ' دیگه به فیلمای طنز ایرانی اعتماد ندارم ! خلاصه کنم دم دمای رفتن خواهرم هم گفت میاد ، دو تایی با بلیتای اینترنتیمون رفتیم و به راحتی صف طویل دم سینما رو دور زدیم :) 

نمیگم فیلم فوق العاده ای بود ، ولی واقعا دلنشین بودن تک تک صحنه هاش ، مهربونی و حرف گوش کنی های سمیه ، رفتارهای مادر خانواده که تک و توک خیلی بامزه بودن ، مظلومیت نوید ، بوس فرستادن های پشت خط مرتضی و بازی خوب و کاملا باورپذیر محسن ؛ همه و همه عالی بودن ... 

من خودم رو آماده کرده بودم چند لیتر اشک بریزم ولی متاسفانه اصلا گریم نگرفت ، فقط آخرای فیلم احساس کردم دارم بغض می کنم که به حمدالله با صحنه ی پایانی برطرف شد ...

در کل توصیه می کنم حتما حتما این فیلم رو ببینید ، واقعا ارزشش رو داره .

+ هزار بار به خودم گفتم هوپ جان ! وقتی میری بیرون فقط به لیست خرید گوشیت نگاه کن نه به کیف پرپولت ! چون نتیجه این میشه که باز بی جنبه بازی درمیاری و توی یه مغازه گیر میوفتی و با کیف خالی از پول خارج میشی :|

  • ۳۶۳
۱ ۲ ۳
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan