- دوشنبه ۱۶ فروردين ۹۵
- ۲۲:۵۷
- ۲۵۰
از خودم متنفر شدم وقتی رفتم توی بلاک یوزر ها و عکس جدیدش و بعد از چند ماه دیدم
:-/ کاش میشد کلا از این فضاها بیرون اومد ...
لعنتی
... بخند و معجزه کن
بذار این روزاى بد رد شه
یکمى حوصله کن ، شباى غصه باید رد شه
لبخند تو، یعنى آرامش ...
* ترانه حوصله کن از مهدی یغمایی
- شب کوک که به محبوب ترین برنامه این روزهای خونه ما تبدیل شده فردا شب آخرین قسمتش پخش میشه ، چقدر از حذف محمد رضوان پر احساس ناراحت شدم :| خیلی زوره که کسی بتونه توی یه روز توی دو آهنگ همه رو گریه بندازه ! بعد سر بی سلیقگی ( نمیگم حالا ناداوری !) داورا حذف بشه :|
توی حال و هوای خودتی ، زیر لب ذکر میگی و هر از چند گاهی سرت رو بلند می کنی و به بقیه نگاه می کنی ، هر کسی بحر امیدی اومده ، یکی زار زار گریه می کنه ، روحانی ترکی برای هم کاروانی هاش مصیبت می خونه ، گنجشک کوچیکی نگاهت رو به خودش میکشه ، از سمتی به سمت دیگه میره ، دل توی دلت نیست ، نمیخوای بری ، به اینجا خو گرفتی ... انقدر اینجا درددل کردی و گریه که دیگه مثل روز اول خجالت نمی کشی از گفتن خواسته هات ...
دنبال نشونه میگردی ، به خودت میگی اگه گنجشک اومد نزدیکت ، مطمئن باش حاجت روا میشی ... با چشم هات دنبالش می کنی ، 1-2 متر جلوتر روی زمین می شینه ، دلت میلرزه ، زیر لب میگی : دوره ، بیا نزدیکتر ... بلند میشه چرخی میزنه و دور میشه ... با حسرت نگاهش می کنی ... سرت روی پا میذاری و میگی اشکال نداره که جیک جیک ظریفی حواست رو به خودش جلب می کنه ...
گنجشکک یک پا یک پا نزدیکت میشه ، مسحور شده نگاهش می کنی، خوب خوب نزدیک میشه و یک دفعه دوباره اوج میگیره ...
شونه هات میلرزن ، بغض توی گلوت بیداد می کنه ، صدات و شنیدن ، صدات رو شنیدن ...
کمدم لباسم رو امروز ریختم بیرون و شروع کردم به کمدتکونی ، تمام لباس هایی که قابل استفاده بودن ولی دیگه علاقه ای به پوشیدنشون نداشتم و توی پلاستیک گذاشتم تا ببرم به دیوار مهربانی محله آویزون کنم ، وسط های کار مامان هم اومد و اون هم با گشت و گذار بین لباس های بقیه ، چند تا پلاستیک دیگه هم اضافه کرد ...
روسری و شال هام رو هم آویزون رخت آویز شالی که به تازگی خریدم کردم ، خیلی وسیله ی جالبیه ، کمدم خیلی اینجوری جمع و جور شد ... هرچند وقتی اومدم برم بیرون و شال آبیم رو از رخت آویز محکم کشیدم ، یکی از حلقه هاش در اومد :|
رفتم به سمت دیوار مهربانی محله که متاسفانه هرچقدر گشتم پیداش نکردم !! مثل اینکه از محله ما جمع شده این دیوار و فکر کنم به این خاطر باشه که به جای دیوار مهربانی تبدیل شده بود به پیاده روی مهربانی ! و لباس ها رو زمین روی هم تلنبار شده بودند و منظره بدی رو به وجود آورده بودند . پس رفتم به چند تا خیابون بالاتر وسراغ یه دیوار دیگه ، اونجا هم با کمک یه خانوم دوست داشتنی که توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بود ، تمام لباس ها رو آویزون کردیم ، بماند که مامان خانم من مایوی اسبق من رو هم توی پلاستیک گذاشته بود :|
خلاصه با یه حس خوب برگشتم خونه دیگه !