- يكشنبه ۵ دی ۹۵
- ۰۱:۰۳
- ۴۲۱
مامان گل به دست من رو می بینه و میگه: گل کجا بوده؟
- دوست پسرم بهم داده!
با حالتی که معلومه اصلا باور نکرده: برووووو! تو عرضه این کارها رو نداری!
با قیافه پوکرفیسانه: مگه عرضه می خواد؟!
در حالی که از قیافه من بیشتر خنده اش گرفته: بله که میخواد!
بعد از نیم ساعت صبوری، باز طاقت نمیاره...
- میگم هوپ! نگفتی کی گل رو بهت داده؟!
از کنجکاویش لبخند میزنم و میگم: یه دوست قدیمی... دوستی که قدمت آشنایی باهاش به سال های راهنمایی برمیگرده...
+دوست جان! روز خیلی خیلی خوبی بود... می دونستی اولین نفری هستی که بهم نرگس دادی؟! ^_^
امیدوارم به کلاست رسیده باشی...
+این پست رو بخونین...
+یلدا مبارک ؛)
1. ما جماعتی که به وبلاگ هامون دلبسته ایم و خیلی از ناگفته هامون رو به راحتی اینجا میگیم چون فکر می کنیم کسی ما رو نمی شناسه، اگه یه روزی متوجه بشیم که یه آشنا نوشته هامون رو می خونه، چکار می کنیم؟
د: هوپ دیشب خوابت رو دیدم از صبح تا حالا جلوی چشممه!
ه: عه چی دیدی؟
د: خواب دیدم تو یه لباس عروس آبی پوشیده بودی... من یه لباس عروس سفید... چندتا دختر دیگه هم بودن که یادم نیست کیا بودن ولی لباسای مجلسی پوشیده بودن اونا! بعد یه سری در بود که باید از اینا رد میشدیم یه دنیای دیگه اونور در بود که نسبت به دنیای اینور در خیلی بهتر بود :دی
هوپ جونم نمیریم :)))
چقدر سخته بعد از یه هفته بخوای بنویسی، چون به راحتی جمله هات سوار همدیگه نمیشن و حس نوشتنت پریده!
کلی اتفاق افتاده توی این چند روز، حالا نه اتفاق های خاص که پتانسیل یه پست جداگونه رو داشته باشن؛ ولی کلا روزهای خوبی بودن خداروشکر...
من بالاخره توی تابستون امسال دو هفته پشت سر هم اومد که توی خونه ی خودمون باشم و مسافرت نرم! مسافرت آخرم لغو شد، از یه طرف ناراحت شدم و از طرف دیگه یکم خوشحال شدم که میمونم توی خونه و توی جاده ها شب رو صبح نمی کنم! ولی در عوضش سه شب پشت سر هم با افراد مختلفی از دوست و فامیل رفتم پارک های مختلف شهر...
پلو آلبالو و چیکن استراگانف هم برای بار اول درست کردم، خب پلو آلبالو رو که تحت نظارت غیر مستقیم مامان( نمیذاشتم بیاد توی آشپزخونه! ) پختم و خیلی خوشمزه شد؛ ولی چیکن استراگانف رو با آموزه های دوستم فریبا جون و صفحات اینترنتی به دو روش درست کردم، که خداروشکر عقلم رسید و نصفش رو با خامه و نصف دیگه رو با سس سفید مخصوص مخلوط کردم؛ چون نصفه سس زده به طور کامل به سطل آشغال منتقل شد :| سیر نشدم ولی خب دفعه بعدی میدونم چکار کنم که بهتر هم بشه :)))
دیگه اینکه توی روزهای آتی دو تا عروسی دعوتیم. صرف نظر از عروسی اول که یکی از فامیل های دور میشه، عروسی دوم عروسی دوست صمیمی راهنماییمه که قبلا راجع بهش حرف زده بودم، ان شاالله خوشبخت و شاد باشه همیشه دوست سادات من :) تابستونه و دوران پر از عروسی...
شوهر آهو خانم رو هم بالاخره تموم کردم، کل خانواده هر روز که من رو کتاب به دست می دیدن، هی می پرسیدن تموم شد یا نه؟!رمان خوب و پر کششی بود ولی نه در حدی که 800 صفحه رو توی دو روز بخونم که! درک عشق مجنون وار سید میران برام خیلی سخت بود و آخرهای رمان دیگه خسته کننده شده بود؛ سر پیری و معرکه گیری! والا :)) یک جاهایی هم واقعا از غم آهو ناراحت میشدم و تصمیم می گرفتم کتاب رو نخونده رها کنم... ولی توصیف های خوب علی محمد افغان از اوضاع و شرایط 70-80 سال پیش خیلی جذاب بود و وسوسه شدم بقیه رمان های این نویسنده رو هم بخونم.
اگر از اوضاع پروپوزال من می پرسید، باید بگم که هنوز در نقطه ی صفر مرزی ام :| من تنبل! ماهی یک بار به اساتید مربوطه سر میزنم و سرچ های جدیدم رو نشونشون میدم، ولی هنوز سر موضوعش به وحدت نظر نرسیدن و میگن خانم فلانی چقدر شما پیگیری!! :| آخرین بار هم که فلشم رو توی سایت دانشکده جا گذاشتم و بعد از دو روز وقتی هنوز نمیدونستم فلشم نیست، یکی از هم ورودی ها خبر داد فلشم رو پیدا کرده :))
از هفته دیگه دانشکده و سال آخر شروع میشه، راستش حسم رو نمیدونم چیه! هم خوشحالم که تموم میشه بالاخره درسم و از طرفی دلم تنگ دانشکده و بخش ها و کلاس هاش میشه و حس می کنم تجربه ام هنوز خیییلی کمه... چقدر زود گذشت... امیدوارم برای دوره ی بعدی هم بتونم دانشکده ی خودمون قبول بشم، البته بعد از طرح.
+ پست با پخش آهنگ های قدیمی گروه آریان نوشته شده ؛)
ازت خواهش میکنم احساس قشنگت و سفت و محکم در دلت نگهش دار تا بتونی به کسی که واقعا شایسته توست بدی و نگذار که اذیتت کنه.
میدونم تو سرشار از احساسی، سرشار از عشق و محبتی هم نیاز داری که دوست بداری و هم نیاز داری که دوست داشته شوی،
میدونم که گاهی از شدت تنهایی و هجوم احساسات یا خاطرات، بار
سنگینی بر روی سینه ات حس می کنی،
بدون موهبت جلا خوردن روح و وسیع تر شدن احساس و شخصیتت به تو داده شده،
گاهی باید گام در پرتگاه بگذاری تا بدانی پرواز را بلدی و انگاه اوج بگیر.
ایزد
یکتا تو را دوست دارد و از تو جواهری ناب می سازد،...
عشق موهبتی است الهی، آزمونهای سختی دارد، تو بزرگ و قوی باش و سرت را بالا بگیر و از دل این آزمونها بگذر...
تو دختری که تجربه ای گرانبها و به قیمت بسیار زیاد و سخت و دشوار بدست آورده هستی، این کم چیزی نیست،...
تو دیگر آن دختر سابق نیستی، تو بزرگتر، عمیق تر و عاقل تر هستی، اینها حاصل همین زخمیست که خورده ای. و تو باید ترمیمش کنی....
+ مرسی که هستی ،حتی به صورت مجازی :)