ای دوست برای دوست، جان باید داد!

  • ۱۸:۰۳

1. ما جماعتی که به وبلاگ هامون دلبسته ایم و خیلی از ناگفته هامون رو به راحتی اینجا میگیم چون فکر می کنیم کسی ما رو نمی شناسه، اگه یه روزی متوجه بشیم که یه آشنا نوشته هامون رو می خونه، چکار می کنیم؟

خب گزینه های مختلفی هست: وبلاگ نویسی رو رها کنیم، وبلاگمون رو عوض کنیم، توی همون وبلاگ بمونیم ولی رمزی بنویسیم، وبلاگمون رو حفظ کنیم ولی با سانسور بنویسیم یا اینکه کلا بی خیال باشیم و بگیم مهم نیست که آشنا می خونه؟ 

روش الان من که یه سیگنال هایی از خواننده هایی خاموش، دریافت کردم اینه که مخلوطی از رمزی نویسی و بی خیالی رو در پیش بگیرم...

از طرفی چندین ماه پیش بود که دوست دبستانیم رو توی بلاگستان پیدا کردم و خیلی ذوق کردم، البته کمی توی این فکر هم رفتم که از این به بعد چطوری بنویسم؟ ولی در نوشتنم تغییری ایجاد نکردم، چون احساس خطر نکردم... همون طور که اون هم نوشتنش عوض نشد...

دو سه ماه قبل هم یک دوست خوب وبلاگی دیگه پیدا کردم، دختری مهربون و صمیمی، دختری که حس می کردم خیلی شبیهمه، با هم حرف می زدیم و درددل می کردیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم کمی حقیقی بشیم برای هم، شماره بود که ردو بدل شد و بعد از اون هم چت و فرستادن عکس خودمون برای هم دیگه... 

اون من رو نشناخت... ولی من به محض اینکه عکسش لود شد، قلبم ریخت... من با این دوست جان، آشنا بودم... رفیق شنای من بود... کرال سینه و قورباغه رو با هم یاد گرفتیم، تمام تابستون دوره ی راهنمایی با هم شنا می کردیم و مسابقه می گذاشتیم...  حس کردم دوست جان کمی ترسید... شوخی- جدی گفت: فکر کنم باید وبلاگمون رو عوض کنیم! 

به خودم و خودش اعتماد داشتم، می دونستم که قرار نیست به کسی چیزی بگیم... بهش گفتم: هیچ چیز تغییر نکرده، فقط الان بیشتر دوست دارم...

کمی حرف زدیم و در حالیکه شوکه بودیم از کوچکی این دنیا خداحافظی کردیم...

فردای اون روز، چیزی به ذهنم رسید، آلبوم عکسم رو باز کردم و به عکس های دوران مهدکودکم نگاه کردم... خدای من سابقه ی آشنایی من با دوست جان، به مهدکودک برمیگشت... و جالب بود که اون این عکس رو نداشت... 

ایشالا به زودی قراری می ذاریم و هم دیگه رو می بینیم...

  

2. ذث ذقشرث ذمخل... 

به نظرتون این عبارت چه معنایی داره؟! معنیش به کنار، وبلاگ من چه ربطی به این عبارت داره؟! میشه قبول کرد که کسی یادش رفته زبان کی بردش رو عوض کنه و   ذث ذقشرث ذمخل رو سرچ کنه، هر چند عبارت بی معنایی میشه، یا بچه ای الکی زده و گوگل شده؛ ولی خدایی فاز گوگل چی بوده که طرف رو فرستاده وبلاگ من؟! o.O

(بعدا نوشت: گویا این عبارت دقیقا آدرس وبلاگ من میشه ولی با کیبورد فارسی: be brave blog)

3. فکرش رو بکن کلی سرچ کردم و یه نرم افزار دارویاب خوب نصب کردم روی گوشیم تا مواقع اضطراری سریع ازش استفاده کنم، بعد دقیقا شب کشیک که رزیدنت نسخه های بیمارها رو داد من بنویسیم و گفت زود میام، به مشکل برخوردم و یادم رفته بود سفالکسین رو با f می نویسند یا ph! با خوشحالی از وجود نرم افزار بازش کردم که نرم افزار انداختم بیرون چون آپدیت لازم بود :| نت هم خط نمی داد، دل رو زدم به دریا و با f نوشتم و دقایقی بعد بود که جلوی رزیدنت ضایع شدم -_-

  • ۸۴۵
ɐɹɐɓol •_•
چه باحال :)))

من ترجیحا وبلاگمو عوض میکنم :|
یه مدت که بگذره و از تعویض وبلاگ خسته بشی، بی خیالی پیشه میکنی...
فروشگاه سارین
سلام به نظر من بیننده نوشته هاتون بامزست و خواندنی ...
سلام ممنون البته قول میدم حتی یکی از پست هام رو هم نخوندین!
S҉A҉H҉A҉R҉ ....
من برا پستام رمز میذارم همینجوریش چیزن دیگه اگه بیان از همه چیزه ادمم باخبر بشن ابرو نمیذارن تو اینور اونور هییییییییییی باید باج سیبیل بدیم ولی ترجیحا نمیذارم بیابنم:))))

ععععععععععع دوست دبستانیت؟؟؟ای جانم چه باحال:))


همینجوریش چیزن :)))
آره، خیلیم معروفه ^_^
پرواز ...
من دوستام ادرس وبلاگم رو پیدا کردن :)
هیچ فرقی نکرد....مثل گذشته از تمام چیزایی که دوست دارم مینویسم :) به هر حال اینا واقعیت های زندگیه منه ، توی واقعیت که میدونن ، حالا توی مجازی هم بخونن :)

خب راستش من واقعا دوست ندارم یک سری از اطرافیانم بخونن من رو، ولی خودم رو با توجیهی شبیه به تو قانع کردم :)
مهربان
بنده هم یه زمانی  از این روشهای مخفی شدن ستفاده کردم و تقریبا بیخیال شدم و الان که در خدمتتونم باس عرض کنم که رسوای زمانه منم
اقا اگه من یه لیست از چیزایی که ملت سرچ کردن و رسیدن به وبلاگ من بزارم خودم شرمنده میشم
غلط املاییت خیلی ضایع نیست سفازولین رو با اف مینویسم و سفالکسین رو با پی اچ . شما که سفارولین اصن استفاده نمیکنین نه؟
آخه یادمه تو اون اوایل آدرس فیس. بوکت هم گذاشته بودی :)))
بذار باید موردهای جالبی باشن ؛)))
به صورت تئوری چرا، برای پیش دارویی در موارد خاص سفالکسین و سفازولین تجویز میشه... تازه من املای ایپوبروفنم قاطی میکنم و امروز فهمیدم یه غلط کوچولو توش داشتم ولی متوجه نشد رزیدنته! :)))
امیر بهزادپور
در ابتدا گمنام بودم در بین اشناها و دوستان جان. الان رسواترینم ... :)
آخه شما با اسم و فامیلین، فقط هم شعر و متن میذارین :)
امید
من که دلو زدم به دریا هر چی تو اون متروکه هم بود اوردم اینور ...

آره اتفاقا دیروز دیدم، خوب کاری کردی اصلا :)
ree raa
والا برای من بستگی داره کی بخونه، بعضی ها مهم نیست اما نگاه بعضی ها حریم اممنو از بین میبره برام ... و اگر اینطور بود احتمالا یا رمزی مینویسم بعضی پستها رو ، و یا ادرسو اسم و اینا رو عوض میکنم:دی

+ولی این مورد که نوشتی به نظر من اتفاق خیلی شیرینی بود:)
اینم نکته ایه، به قول تو اگه آدم های امن بخونن، اشکالی نداره...
+ فوق العاده شیرین بود ^_^
رهگذر

سلام.

ذث ذقشرث ذمخل
اگر حروف انگلیسی روی کیبرد مربوط به هر حرف رو کنار هم بذارین میشه
 bebraveblog   که اسم سایت شماست .
سلام
جدا؟ چون من با کی برد گوشیم چک کردم بی معنا شد، ممنون که وقت گذاشتین و متوجه شدین ؛)
آبان ...
خیلی خوب نوشتی ...
خب من قبلا تو وبلاگ دیگه می نوشتم با سرچ یکی از بچه های دانشگاه  وبلاگم پیدا شد ..اون وبلاگ بستم ...سال اول دانشگاه بودم ..طرف ادم ایمنی نبود ...اما این بار دلم ارومه ...:))
عزیزم...
فدای دل آرومت... ^_*
نفس نقره ای
من خیلی وقته دارم تو وبلاگی مینویسم که میدونم خیلی از دوستام میخونن و الان عمیقا حس ناامنی دارم
خب اگه حس ناامنی داری، یه فکری واسش بکن، حس خوبی نیست...
طلوع ماه
وای چقد بد.من که اصلا دوست ندارم کسی آشنایی پیدام کنه. همش هم این ترس باهامه.بااین که چیز خاصی هم نمینویسم.مثه همون حسی که توی نوجوانی دوست نداشتیم کسی بدون اجازه دفترچه خاطراتمونو بخونه!
درسته حس خوبی نیست ولی یه مدت بگذره عادی میشه!
مِـــــهرسان ...
منم رمزُ میخوام
اگه ممکنه
حتما مهرسان جان ؛)
آرزو ^_^
طی سوتی‌ای که خودم دادم یکی از هم‌کلاسه‌هام که خب طبیعتا دوماه هم نیست که آشنا شدیم ، وبلاگم رو پیدا کرد و بطرز هیجان‌انگیزی بهم گفت . بعدشم گفت اگه قراره طرز نوشتنت تغییر کنه بهم بگو ، خودم دیگه نمی‌خونمش ، تو راحت باش . حسِ خوبی بهش پیدا کردم و همون بی‌خیالی رو پیشه کردم ؛ فقط خدا رو شکر کردم که بعضی‌چیزایی که تو ذهنم بودن و لازم نبودن رو ننوشتم :دی
و مطمئنا ازین به بعد هم خیلی چیزا رو نمیتونی بنویسی!
آرزوهای نجیب (:
من همیشه می گم 
اینقدر که فضای مجازی گسترده شده که حتی واقعی تر از دنیای واقعی
قبلا مثلا می نشستیم توی یه جمع غیبت فلان و بهمان 
الان جرات ندارم غیبت کنم چون بهم ثابت شده که ممکنه طرف رو بشناسه اونم از طریق دنیای مجازی نه واقعی:|
پس خوبه لااقل تو فضای مجازی جلوی خودمون رو بگیریم بتونیم غیبت نکنیم :)))
x
من به پیشگیری خیلی اعتقاد دارم :))
‌مثلا قبل از این که وبم رو جمع کنم اینجوری مینوشتم : برای دختر ِخواهر کوچیکه ی‌ایگرگ بزرگ هدیه می فرستم !!
‌یا مثلا می نوشتم دختر کوچیکه و  وسطی ِایکس بزرگ ....!! یعنی یه جوری بود که عضوی از خانواده هم وبمو می دید نمی فهمید چی به چیه! 
فکر کنم اینجوری فقط خودت متوجه میشدی چی نوشتی :)))
الان من میرم وبلاگت نمی دونم چی به چیه اصلا... جریان چیه؟
سهیلا ملکی
عزیزم :))

اشکال نداره شوهر منم چندبار تاحالا ملبس رفته بیرون یادش رفته عمامه بذاره :))

بابت دوستت هم تبریک میگم

دستش درد نکنه :)
وای ببخشین خندم گرفت که بدون عمامه رفتن بیرون :))))

اوهوم دستش درد نکنه :*
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan