هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣١)

  • ۱۶:۴۸

هرمس- می دونین انگشت اشاره ی دست چپ ( دست غالبم) درد می کنه. یک درد مزمن که موقع فشار آوردن اذیتم می کنه و باعث شده اصلا نتونم دیگه دندون دائمی بکشم و وسط کار بدم بیمار رو به همکارم ( که اصلا ازش خوشم نمیاد و یه بار هم دعوای چتی کردیم با هم!) . حتی نخ دندون هم برای بیمارهام سخت می تونم بکشم! 


هفائستوس- خانمی با شوهرش اومد با این شکایت که باید این چیز توی دستمال کاغذی رو(یه تیکه امالگام قدیمی) به دندونم که ١٥ سال پیش درستش کردم بچسبونین تا روکشش کنم. هرچقدر با زبون ساده توضیح میدادم ( باور کنین بالای ٥-٦ بار) که نمیشه و دندون خیلی تخریب شده و پست و کور و روکش باید بشه، اصلا دندون سالم، امالگام رو سمان نمیکنن؛ شوهره زیربار نمیرفت که من می دونم میشه! 

گفتم: شما دندونپزشکین مگه؟ 

شروع به داد و بیداد کرد که فکر کردین ما حالیمون نیست؟! 

آخر دیدم واقعا قانع نمی شن، ول کردم رفتم سر مریضم! 


آپولو- خب درسته که میگیم ماسک بزنین، ولی روی یونیت که می خوابن مردم باید ماسکشون رو بدن پایین و اگه بخوایم براشون کار کنیم، ترجیحا باید دربیارن تا خیس و غیرقابل استفاده نشه. زن ماسک رو درآورد، حواسم بود که از سمت رو به خارج تا کرد و اومد سریع بذاره داخل کیفش. بهش گفتم: اشتباه تا زدین. 

گفت: چه حواستون هست! تا به حال دقت نکرده بودم.



هستیا- دریچه کولر خونه رو هیچ جوری نمی تونستم ببندم و سردم بود. زنگ زدم صاحبخونه و همسرش اومدن کمک. نوه های شیطونش هم ریختن تو! مادربزرگشون دعواشون کرد که: خانم دکتر دندوناتون رو می کشه ها! برین پایین. 

داشتم توضیح می دادم که هیچ وقت از ما نترسونینشون که بچه سرتق گفت: من اصلا از دندونپزشکی نمی ترسم! 

خیلی دلم می خواست که لااقل این چند تا بچه ازم حساب می بردن و انقدر سر و صدا نمی کردن یا وقت های استراحتم با یه قندون پر از قند می رفتم دم واحدشون، ولی هی کظم غیظ می کنم! 



آرس- یه آقایی هم هست که امیدوارم فردا آخرین باری باشه که می بینمش. روکش هاش رو تحویل بدم. آخرین ترمیمش رو هم انجام بدم و بره که نبینمش! 

یک فرد وسواسی ( همون فردی که دستکش ونیل آورد داد دستم!) که اولین روز اوایل شهریور که یادمه خیلی شلوغ بود اومد برای معاینه و یه قیمت حدودی بدون روکش دندون هاش بهش گفتیم و رفت. بعد بماند که بیچاره شدم سر اندوی سه تا دندونش مخصوصا دندون شش پایین چهار کانال کلسیفیه اش که دو جلسه فقط روی همون وقت گذاشتم تا به طول کامل برسم. دو تا از دندونهاش هم تخریب زیاد داشت و پست و کور شد. بعد جلسه قبل داشتم با وسواس این سه تا دندون رو تراش می دادم برای روکش. یهو نشست و گفت نمی خوام اصلا کار کنی برام! چقدر طول می دین؟ فلان دکتر رفتم قبل شما گفت کل دندون هات رو توی دو جلسه سرویس می کنم، شما این همه به من گفتی برو بیا برو بیا! من قبلا روکش گذاشتم اینطور نبوده! 

آه کشیدم. شیلدم رو دادم بالا. به دو فک گُله به گله خالی از دندونش اشاره کردم: کو روکش؟! من چرا نمی بینم؟

سر تکون داد که: خراب شد کشیدم!! اینجا چون از بقیه مطب های شهر تمیزتر بود اومدم. دیدم همون دکتر دستش رو از دهن یکی کرد تو دهن من! 

گفتم: خب جوابتون رو خودتون دادین. 

منشی هم گفت: فلانی رو می گی که دندون هایی که دست زده هی داره میاد اینجا برای عصب کشی دوباره؟! 

خلاصه سرتون رو درد نیارم؛ قالبگیری کردم، روکش موقت گذاشتم براش و رفت برای حساب کردن که دیدم داره با منشی دعوا می کنه.

که چرا قیمتش از اونی که من فکر می کردم بیشتر شده و نمی خوام و پول دارم و مشکل مالی ندارم ولی نمی دم. میخوام بگم درسته که توی اون شلوغی معاینه مشکل از ما بود که بهش نگفتیم دندون هات با روکش فلان قیمت میشه؛ ولی بعضاً با چنین افرادی سر و کار داریم که دلم برای اون آقا قلدر هیکل درشته تنگ میشه!! لااقل اون فقط سر نوبتش چونه می زد.



آفرودیت- گفته بودم مامان پسربچه ماسکش رو جلسه سوم داد پایین تعجب کردم از صورت سوخته اش. برعکسش هم ممکنه که یک فردی خیلی معمولی به نظر بیاد و بعد از مدتی که ماسکش رو بده پایین ببینی چقدر خوشگله!



آرتمیس- خانمِ میان سال، بسیار امروزی و شیک پوش بود. به محض خوابیدن زیر دستم، آروم گفت: من تریاک مصرف می کنم. ولی فقط خودتون بدونین. کسی نفهمه. گفتم: باشه اشکال نداره.

سوسکی و آروم رفتم یه دستکش دیگه هم پوشیدم و شروع به کار کردم. اواسط کار بود و داشتم براش توضیح می دادم: عصب کشی دندونتون الان تموم شده و دارم پین می ذارم و بعدش ترمیم می کنم که گفت: عه چه جالب! منم رشته ام مرمت آثار باستانیه. کارتون به ما شباهت داره و توی درددل هاش یهو آروم گفت: با فلان سال سابقه، چون شبیهشون نبودم عذرم رو خواستن و به این وضع دچار شدم که برای رهایی از شیشه، تریاک می کشم و ... .

 


هرا- دختر جوان هنوز با مادرش وارد نشده گفت: من هر بار بعد از آمپول زدن غش می کنما! خیلی می ترسم. صندلی رو نخوابونین. حالم بد میشه. 

گفتم باشه. همون طور که ژل بی حسی می زدم براش، نگاهم به پیرسینگ لبش افتاد و گفتم: جانم؟! می ترسی و پیرسینگ لب زدی؟

گفت: چون خیلی دوست داشتم بزنم، حالمم بد نشد.

یکم سر به سرش گذاشتم و گفتم: حالا چشمات رو ببند می خوام تزریق کنم. مطمئنم حالت بد نمیشه. 

نشد. نه اون جلسه نه جلسه بعدی! 



هادس- عزیزان دندانپزشک به معاینه بقیه اعتماد نکنین و خودتان هم قبل از اینکه خوشحال بشین، یه ترمیم کامپوزیت کلاس سه قدامیِ نه چندان عمیقِ هلو به تورتون خورده؛ بافت نرم اطراف دندون رو نگاه کنین که بیمار دقیقه نود یادش نیاد این دندون مرتب آبسه می کرده و شما لبش رو بدین بالا برای تزریق و بگین بچه ها عکس بگیرین، سینوس ترکت داره! ظاهر شدن گرافی همانا و معاینه دقیق تر دندان که لقی گرید یک داره و کیس ضرب خوردگی و نکروز عصب دندان باشه و درمان تغییر کنه به عصب کشی و تجویز آنتی بیوتیک! فکرش رو بکن فقط ترمیم کرده بودم و رفته بود!!



تمیس- بله با شرایطی مواجه هستیم این روزها که تک و توک نوبت می دیم؛ بیمارِ ساعتِ ٤/٥ نیم ساعت دیر کرده و من نشستم در و دیوار رو نگاه می کنم. زنگ میزنن که کجایی؟ مادرش میگه کم کم داره میاد. زنگ می زنن به بعدی که زودتر از ٥/٥ می تونی بیای؟ میگه من زیر دوشم و ٥/١٥ اونجام! و ساعت یه ربع به ٦ میاد!! ولی کار می کنم براش که گناهی نداره به ربع دیر کرده فقط، سومی و چهارمی هم تموم داره میشه کارشون و می خوام برم خونه که بیمار ساعت ٤/٥، زحمت می کشن ساعت ٨/٥ بالاخره میان! و البته همون طور که منو می شناسین واسش کار نکردم. 

البته برای اون خانمی هم که یک ساعت دیر کرد و در واقع وقت من رو هدر داد و با بعدی رسید که: مهمون رسید برام باید جلوشون چای می ذاشتم؛ هم کار نکردم و گفتم بهش بگن: الان که توی این شرایط مهمون بازی دارین، برین به ادامه مهمونیتون برسین، من نمی تونم بیشتر بمونم، باید برم خونه. 


  • ۴۳۱

باز دلم مثل همیشه خالیه/ باز دلم گریه تنهایی می خواد

  • ۰۰:۴۰

نزدیکانم میدونن من عشق حلوا هستم.

اوایل قرنطینه که بیکار بودم در کنار کیک پزی هام، دو هفته یه بار حلوا می پختم و هر بار بهتر از دفعه قبل. تا اینکه یکی از عزیزانم فوت شد و شب اول که حال همه بد بود رفتم توی آشپزخونه شون و حلوا درست کردم. بدک نشد.

بعد فهمیدم رسمه کسی که شب اول حلوا درست کرد، حداقل تا سه شب حلوا رو بپزه. شب دوم خیلی بهتر و شب سوم عالی شد. می دیدم سر سفره مردهای فامیل یکی یک بشقاب حلوا رو ایکی ثانیه میخورن. ولی انگار از همون شب دیگه دلم نخواست حلوا بپزم. خوراکی محبوبم با خاطره بد همراه شده بود. شب های بعدی به خونه فامیل نرفتم تا هم تنهایی عزاداری کنم و هم مجبور نشم مسئولیت حلوا رو قبول کنم!

الان ٥ ماه گذشته و فقط یک بار دیگه درست کردم و افتضاح ترین حلوای عمرم شد انقدر که بدمزه بود! کاش شب اول به فکر تو چش و چال کردن هنر حلواپزیم به فامیل نبودم، تا اینطور دسر موردعلاقه ام وارد لیست خاطرات آزاردهنده نشه. درست مثل وقتی که با کسی کلی خاطره سازی می کنی، کلی کافه رو زیر پا میذاری، نقطه نقطه شهر رو می گردی و وقتی نمی تونی ادامه بدی، تک تک این مکان ها میشه برات مثل یه آینه دق...


*عنوان مستی از خانوم هایده جانم


  • ۱۵۲

حنا دختری در خانه + پی نوشت

  • ۱۷:۴۴
دخترای مردم یا جنس ناخن هاشون خوبه و بلند می کنن و سوهان می کشن و لاک می زنن یا میرن ژلیش و مانیکور و کاشت انجام میدن و هر جوری شده خوشگل و دلبر می کنن دستانشون رو.
 اون وقت من همه رو از ته ته گرفتم و بخاطر عشرت، تک ناخن اشاره دست راستم رو بلند گذاشتم ولی تو بگو آیا امکان داره با کارهایی که من تو کلینیک می کنم سالم بمونه؟ خیر.
 یه هفته توی آبلیمو خیسوندم، روز آخر شکست. این بار پا روی نفرتم از حنا گذاشتم و به خودم گفتم: تو که جایی غیر از سرکار نمی ری و اونجا هم همش دستکش دستته، کسی نمی بینه. مادره و فداکاری و نتیجه این (لینک) شد.
ولی فکر کردین آیا این سُس مثقال (مودبانه اش رو گفتم مثلا!) ناخن چقدر مونده باشه خوبه؟ بله تا بیمار دوم فردای حنا گذاشتن!
من که دیگه از خیر بلند شدن و شکل دادنش گذشتم و با مضراب می زنم ولی خب باید همون سُس مثقال باشه که گیر داشته باشه بهش.
و در آخر لعنت به بیان که می خواستم درباره ی ناخنم پنج شنبه اخیر غر بزنم و امروز سری بعدی هوپ و بیماران... رو بنویسم ولی تا امروز دستم به عکس گذاشتن بند بود و آخر هم نشد.

پی نوشت: راستش دیروز رفتم سازمان انتقال خون و برای بار دوم خون اهدا کردم. بعد وقتی بهم گفتن دفعه بعدی ٢٤ اسفند میتونی بیای، حس کردم چقدر این تاریخ آشناست و دفعه قبل هم انگار همین تاریخ رو گفتن بیا که طرح بودم و نرفتم. چک کردم و دیدم دقیقا سه سال پیش خون دادم برای زلزله زده های کرمانشاهی و بعدش رفتم طرح. (البته ٢٣ آبان ٩٦ بود) احتمالا شوعاف به نظر بیاد ولی خیلی راضیم از این کارم با اینکه دیروز تا حالا کمی بی حالم ولی به نظرم وقتی خداروشکر سالمم و کم خونی ندارم، وظیفمه که خون بدم، هرچند سه سال یه بار باشه به جای ٤ ماه یک بار! هنوز یک سال نشده که عزیزم بستری شد توی بیمارستان و سه واحد خون بهش زدن. بیمارستان ها و بیمارها نیاز دارن به خون ما.
  • ۳۶۵

کیست مرا از دست بیان نجات دهد؟

  • ۱۳:۲۷
چرا بیان مسخره بازی درآورده و اجازه نمیده من عکس بذارم؟! 
اخطار میده میگه تمام کوکی های صندوق بیان رو حذف کنین، درست میشه ولی نمیشه!

پ.ن: با فایرفاکس هم درست نشد! :-///
  • ۲۶۷

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت (٣٠)

  • ۱۹:۳۰

آفتاب‌گردان: منشی مطب که یه دختر فوق شیطونه، دو سال ازم کوچیک‌تره و طبیعتا اون هم دهه هفتادی محسوب می‌شه. اون روز می‌گفت که در عین‌حالی که شیطنت داری، خیلی خانوم‌وار رفتار می کنی و اصلا رفتارت به دهه هفتادی‌ها نمی‌خوره!  من هم برای اینکه ثابت کنم حرفش درسته، وقتی گفت: خانم صاحبخونه‌ات ازم خواستگاری کرده، ولی روم نشد جواب درستی بهش بدم! بعد از اتمام کارم رفتم دم واحد صابخونه و در رو زدم و گفتم: صداتون وقتی داشتین خواستگاری می‌کردین از منشیم میومد داخل اتاقم. روش نشد شماره بده. این شماره پدرشه. خواستین با پدرش صحبت کنین. 

فقط واس من زبون داره!


راه شیری: دختربچه سراپا صورتی‌پوش بود. به محض خوابیدن گفت: مامانم گفته واسم روکش صورتی می‌ذارین، آره؟ شاکی‌طور به مامانش نگاه کردم و گفتم: نه صورتی نداریم. نقره‌ایِ براقِ ستاره‌ای داریم. می‌خوای؟ 

می‌خواست!


سیه‌چشم:دخترِ جوون با نامزدش اومده بود. حالت صورتش نشون می‌داد که درد شدیدی داره. به دندون قدامی دردناکش نگاه کردم. توی عکس opgای که آورده بود، چیز خاصی مشخص نبود. ترمیم قدیمی بدون پوسیدگی و حساسیت مختصری به سرما داشت ولی شدیدا به دق و لمس حساس بود. گفتم مشکل از ریشه دندونه. عکس پری اپیکال گرفتیم و دیدم بله! شکستگی ریشه. ازش تاریخچه گرفتم تا متوجه بشم کِی ضربه خورده ولی چیزی به خاطر نمی‌آورد. از دوست متخصص ریشه‌ام پرسیدم. گفت: الکی میگه. کتک خورده. 

ارجاع دادمش به دانشکده و بخش اندو.


آندرومدا: دوستِ اول دبیرستانم با استرس پیام داد که: هوپ! امروز وقتی داشتم به دخترم غذا می‌دادم، یه استخون توی کامش لمس کردم. واااای چیکار کنم؟ وااای جراحی باید بشه؟ واااای بی‌حسی بهش می‌زنن؟! فقط 13ماهشه...

از من اصرار که چیزی نیست و از اون انکار که مطمئنم استخون وسط کامشه! دخترک سرتقش هم اجازه نمی‌داد عکس بگیره و برام بفرسته. با بیست سوالی فهمیدم که اون جسم سفت وسط کامش نیست و با دندون d که به تازگی داره درمیاد (چهارمین دندون شیری از خط وسط)، 7-8 میل فاصله داره. بهش اطمینان دادم بخشی از دندونه و شکل دندون آسیاب شیری فرق داره با قدامی‌ها. کمی آروم شد.

فردا صبح دیدم که پیام داده: بالاخره تونستم عکس بگیرم. 

خودش بود. کاسپِ پالاتالِ دندونِ دی!


بچه قورباغه (کمی تا قسمتی تخصصی دندونی!): پسرک تپل و بامزه ده ساله رو پارسال معاینه و دندون های قدامیش رو ترمیم کرده بودم و برای روت‌کانال دندون چهارمش که توی اون سن به محض رویش به عصب رسیده بود و اپکسش (ته ریشه)هنوز تکمیل نشده بود، به متخصص ارجاع داده بودم. انقدر می‌ترسید که دست‌دست کرد و نرفت تا کرونا اومد و اخیرا بالاخره دوباره دیدمش. مامانش گفت: عصب‌کشی شد. ترمیمش دست خودتون رو می‌بوسه.

به دندون کف‌بُرشده خیره شدم. باید چطوری بدون پست و کور و روکش حداقل تا 18 سالگی نگهش می‌داشتم؟! زنگ زدم به یکی از اساتیدم و طبق نظرش تصمیم گرفتم با دو تا پین در دو تا کانالش، کامپوزیت بیلداپش کنم. جلسه اولم به کنترل خونریزی ناشی از برداشت مختصر لثه مزیال و دیستال گذشت. جلسه بعد پین‌ها رو سمان کردم (یکی کمی بالاتر که گیر بیشتری بگیرم) و روکش موقت الومینیومی رو که از اکلوزال تراشیده بودمش، روی دندون گذاشتم و با هزار بدبختی کور کامپوزیتی ایجاد کردم. بعد برش داشتم و به جاهایی که نیاز داشت باز هم اضافه کردم و در نهایت از اکلوژن آفش کردم. ایشالا که بمونه و بتونه بعد از 18 سالگی درمان بهتری بگیره یا نهایتا ایمپلنت بشه.

چیزی که من رو خیلی خندوند سر این پسر این بود که مرتب زیر دستم می‌گفت: من یه گربه‌اممم! من خیلی شجاعم! بعدا که از مامانش پرس‌وجو کردم فهمیدم که بچه عشق گربه است و براش نمی‌خرن و فکر می‌کنه خیلی گربه خفنه!


مردِ برزنجیر- مرد میان‌سال حقیقتا خیلییی درشت‌هیکل بود. جوری‌که پذیرش و دستیارهای کلینیک با نگرانی به یونیت قدیمی نگاه می‌کردن. صندلیم رو بالاترین حد ممکن تنظیم می‌کردم تا بتونم به دهانش دید داشته باشم. یک گرافی opgی ناواضح دستش گرفته بود و مرتب می‌گفت: من وقت ندارم. همه‌ی کارهام رو می‌خوام یکی انجام بده که بدونم طرف حسابم بعدا کیه؟! در درجه‌ی اول به دکتری که معاینه‌اش کرده بود و بعد به پذیرش و بعد به خودم لعنت فرستادم که چرا قبول کردی واسش کار کنی؟ کوچک‌ترین مشکلی ایجاد بشه، تو رو اعدام می‌کنه! همون اول کار گفت: من مشروب می‌خورم. به پوسیدگی‌های فراوان طوق دندون‌هاش نگاه کردم و گفتم: قابل حدسه. بخواین ترمیم کنم باید هم مصرفش رو کاهش بدین و هم روش مسواک زدنتون رو تغییر بدین.

بماند که توی این چهل روزی که درمانش رو شروع کردم، هر وقت بخواد بدون نوبت میاد و با قلدری نوبت می‌گیره از پذیرش که: دکترم چون هست باید واسم کار کنه و اونا هم گول ظاهرش رو می‌خورن و خیلی ازش حساب می‌برن و یه جوری با جابه‌جا کردن نوبتا جاش می‌دن؛ ولی خدایی سایر رفتارهاش مخصوصا با من خیلی محترمانه است. فردا آخرین‌باریه که میاد پیشم و بعد از سه تا اندو، یه پست و روکش، دو تا اکس و هفت تا ترمیم، آخرین دندونش رو هم سرویس می‌کنم.

احتمالا دلم براش تنگ بشه!


+این هم از این سری. می‌دونم به نسبت قبل کوتاه شد. 7-8 تا خاطره ی دیگه هم دارم ولی واقعا نمی‌رسم بنویسم. این پست رو بخاطر گلِ روی مانته‌نیا نوشتم. تا بعد بازم بیام و ادامه اش رو بنویسم... 




  • ۴۷۲

سوباسوی فیلسوف

  • ۱۴:۲۳

همون طور که داره مثل هر روز جوجه های ناهار و شام فرداش رو مزه دار میکنه و حواسش به تخم مرغ های غوطه ور در آب جوش روی گاز هست، میگه: پس چرا نمیای برامون ساز بزنی؟ چند روزه صداشو نشنیدم.

دماغمو چین میدم و میگم: خودت نبودی پریروز داد و بیداد راه انداختی که سرم رفت و چرا تو اتاق خودت نمیزنی؟

دستی به موهای سوباسوطورش کشید و گفت: اونایی که تو مغازه ساعت فروشی کار می کنن، روزای اول از سر و صدای تیک تاک ساعت ها سرسام میگیرن، ولی بعد یه مدت گوششون دیگه صداها رو نمیشنوه.

-خب حالا منظورت چیه؟

+ هیچی دیگه تو هم انقدر باید دنده پهن باشی و بیای واس ما بزنی که هم دست خودت راه بیوفته و هم ما نسبت به صداش بی تفاوت بشیم!

-دارم برات! :-/


  • ۱۸۴

?Who Am I

  • ۱۶:۵۸

اگر از من بخوان خودم رو مختصر و مفید در چهار جمله برای کسی معرفی کنم میگم که:

من اون دختریم که می تونه به منتهای درجه ای که وجود داره لجبازی کنه و انقدر دلْ کوچیکه که ساعتی بعد پشیمون بشه.

من اون دختریم که عاشق تنهاییم هستم؛ ولی از طرفی تنها بودن فیزیکی و نبود کسی دور و برم برای مدت طولانی رو سخت تحمل میکنم.

من اون دختریم که در عین ترسو بودن، عاشق هیجان و تجربه چیزهای جدیدم.

من اون دختریم که شاید در ظاهر نشون میدم بی احساسم، ولی در باطن یه جورایی مهرطلبم و دلم برای اونایی که دوستشون دارم بدجور می تپه.


ممنونم از مالاکیتی جان برای دعوت به این چالش.

شما بخواین در ٤ تا جمله خودتون رو معرفی کنین، چی میگین؟ 

  • ۲۶۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan