عشق باید یک خیابان دو طرفه باشد.

  • ۲۱:۳۸

هیچ وقت حس ششم دخترها رو دست کم نگیرید. چون به راحتی با طرز نگاه و من من کردن در صحبت هاتون وقتی باهاشون روبه رو می شین، می فهمن که ته دلتون چی می گذره.  متوجه می شن در پس سوال های نامربوط تون درباره ی دندون درد بچه خواهرتون و پیشنهاد کاری که براشون دارین چه خبره! پس چرا شما احساس اونا رو متوجه نمی شین؟ چطور بی قراری و ناراحتی شون از حضورتون رو درک نمی کنین؟ جواب های سربالایی که با اخم به شما میدن که کاملا گویای حس درونی اون هاست، چرا اعتماد به نفس تون تا این حد بالاست و انقدر پیگیری می کنین؟ چرا به حریم بین خودتون و پزشک تون احترام نمی ذارین؟


#البته به همه برنخوره، بعضی هاتون فقط!

  • ۶۹۱

انقدر بخند که ابرا ببارن/ مقصد جاییه که غم ها نباشن

  • ۱۷:۱۱

استرس دارم. تا حالا این کارو نکردیم، ولی توصیه ی بقیه است. نهایتش بهشون بر می خوره دیگه؛ خلاف که نمی کنیم! یکی دو بار اول احتمالا سخت باشه. مادرجان شکوه امروز می گفت دو سال گذشته. می خواستم بگم از اول اون جریان، آره دو سال گذشته. می دونی با اینکه سخت بود ولی همه چیز مثل یه خاطره ی خیلی دوره برام. ازون خاطره های مه مانند توی ذهن. توی این مدتی که گذشت خیلی خوب احساس کردم که قوی تر شدم و در مواجهه اول با افراد، زود وا نمی دم و توانایی منیج اوضاع و کنترل اشک هام رو پیدا کردم. نشسته بودم یه گوشه و داشتم دنبال جواب سوال ها از کتاب می گشتم که پیرزن لبخند بر لب اون چند روز اومد و تلاش کرد اطلاعات بگیره ازم. با لبخند به مادرجان شکوه دایورتش کردم و سرم رو دوباره توی کتاب کردم و خب جایزه ی مسابقه کتاب خوانی خیلی نفیس بود!

از دلهره ی نوبت دندونپزشکی فردا شبم، هم که نیم ساعتیه به جونم افتاده و به آشفته تر نوشتن این پست کمک میکنه بگذرم؛ خدایی لحظه ی باحالی بود وقتی دختر مو بلوند داشت توضیح می داد که مطبش کجاست و من هم زمان با خودش اسمش رو گفتم. بعد سرش رو جلو کشیدم و گفتم فکر کنم از قبل می شناختمت خانوم دکتر، پدرهامون رفیقن! قرار شد اون هم پیلاتس وومن بشه و شما نمی دونین لباس جدید ورزشیم چقدر خوشگله و من چقدر برای شروع دوره ی جدید بی تابم! دو تایی همه ی اطلاعاتی که باید رو، به هم ندادیم و من می دونم وقتی از پدرش جریان رو بشنوه، کمی شوکه میشه! چند نفری توی ذهنم اون چند روز خیلی بولد بودن که علاوه بر دختر موبلوند و آبان و اعضای گروه هم فاز، تو هم بودی آرزوی لبخند دار :) 

توصیه ی پایانی من به شما اینه که اجازه ندین بین پست گذاشتن تون وقفه بیوفته؛ چون توی مغزتون پر میشه از حرف های نگفته و وقتی می نویسین تا راحت بشین، آش شله قلمکار از آب در میاد.


* انقدر بخند از 25 band  


  • ۵۵۹

مخ زنی زیر تیغ!

  • ۱۲:۱۵

میگم بد نباشه الان که ایام ولنتاین ه، من عجق مجق ندارم و یاد خاطره ای از یکی از مریض هام در یکی از سفرهام افتادم؟! 

  • ۷۹۶

این سکوت و این هوا و این اتاق...

  • ۱۹:۳۲

خیره می شوم به نگاهش...

 لب باز می کنم... 

تمام شجاعتی که در چند ساعت گذشته به سختی در خودم جمع کرده ام، به راحتی می پرد...

 تمام دلایلی که به راحتی من را قانع کرده اند تا حرفم را بزنم، حالا غیر قابل گفتن به نظر می آیند...

امان از این زبان سرخ...

 وای بر این تردید... 

قبل از اینکه دست دلم رو شود، از آن محیط فرار می کنم... 

باز هم این غرور لعنتی را حفظ کردم...


*عنوان از روزبه بمانی

  • ۲۴۵

آخه نامرد شب و روزم تو بودی، تو نگاهت سمت کی بود؟!

  • ۱۶:۳۳

1. اگر دختری را دیدید که همه ی انگشت های پاهایش به جز یکی مانده به آخری را لاک زده، فکر نکنید که برای قر و مدش این کار را کرده! بدانید که از آیت الله مکارم تقلید می کند و فقط ایشان قبول ندارند که مسح روی انگشت کوچیک هم قبول می باشد! 

2. خوشحالم چون این روزها انقدر سرم شلوغه که ذهن سرکشم نخواد برگرده به روزهای سخت زمستون سال گذشته ام... سیستم من اینجوریه که توی روزهای شلوغ بهتر می تونم به کارهام برسم...

3. کسی رو توی انتظار نذارین، انتظار آدم رو پیر می کنه، حتی اگه به روی خودش نیاره که منتظره؛ گفتن حقیقت تلخ شاید سخت باشه ولی بهتر از انتظاره...

4. حرف آخر اینکه پایان نامه هم آدم رو پیر میکنه، مرحله به مرحله اش... تنها چاره ی کار صبوری و عرق کاسنی ه! وگرنه از استرس زیاد یک جای خالی از جوش توی صورتتون نمی مونه!! 


* عنوان بخشی از آهنگ قانون قلبم از رضا رامیار، به تبعیت از مهربان، ازین به بعد مینویسم عنوانم رو از کجا گرفتم که بعدا یادم نره!

  • ۴۳۷

در بند E اسیرم و wi-fi م آرزوست!

  • ۰۱:۵۳

1. شاعر عنوان در جایی دیگه اشاره میکنه: H هم باشه قبوله!

خلاصه کنم که از استخون درد و تب و لرز ناشی از خماری بیچاره شدم. کی تا این حد اینترنت در جمعمون رخنه کرد که متوجه نشدیم؟!

بعد دقت کردین چقدر از خودمون اطلاعات پخش می کنیم توی فضای مجازی؟ حالا کاری به گرام های معروف ندارم ولی مثلا توی همین بلاگستان... علاوه بر پست هایی که می ذاریم و شخصیت و رفتار و زندگی مون رو نشون می دیم، در کامنت هایی که برای این و اون می ذاریم هم، کلی اطلاعات شخصیمون رو به اشتراک می ذاریم...

به نظرم این مسئله هم زمان هم جالبه، هم ترسناک!


2. دختر چای نباتش را هم زد، تکه نباتی سمج حل نشده باقی مانده بود، به آب انجیر پسر خیره شد که تک انجیری روی سطح لیوانش شناور بود... 

- خب راستش نمی دونم چطوری بگم... امم... من کاملا صادقانه صحبت کردم با شما!

این بار پسر به چای نبات او خیره شده بود، دقیقه ای بعد نگاهش را از نبات ته فنجان برداشت و گفت: می تونم رک صحبت کنم؟

- البته.

سریع گفت: شما ویرجین هستین دیگه؟! 

دختر یخ زد... از شرم سرش را به زیر انداخت... چطور روی اش شد با این صراحت سوال کند؟ با دستانی لرزان، بقیه چای یخ اش را سر کشید تا بتواند زبان خشکش را تکان دهد... ناخودآگاه اخم کرد... نفهمید چه جوابی داد، ولی جمله ای در ذهنش خاموش روشن می شد: جسمم یا روحم؟!

  • ۸۰۱

سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره...

  • ۱۷:۱۱

 واقعا در عجبم از درجه ی پستی یک سری از جوون ها( شما بخونین پسرا!)، که متاسفانه روز به روز به تعدادشون اضافه میشه... چطور می تونن انقدر بد باشن؟! چطور می تونن تا این حد گرگ باشن و توی لباس میش فرو برن؟! چطور انقدر خودشون رو خوب نشون میدن برای خانواده ی از همه جا بی خبرشون که از ته دل بهشون افتخار میکنن؟! 

چطور از ابتدای جوونی از راه راست میزنن بیرون قایمکی و هر غلطی که دلشون خواست میکنن، بعد برای ازدواج دست روی پاک ترین ها میذارن؟! لااقل حرمت نماز و روزه ای که میگین بهش اعتقاد دارین رو نگه دارین و سراغ شکننده ترین دخترها نرین، خواهش میکنم یکم به همسر آیندتون فکر کنین و بهش وفادار باشین...

خدایا به زمینت نگاه کن... 

وقتش نیست که موعودت رو بفرستی؟! 

+ آقا پسرای خوب! میدونم خوب و بد تو هر دو جنس هست، شما به خودتون نگیرین لطفا ؛)

  • ۶۰۲

بنگاه خیریه!

  • ۰۹:۰۶

' تصمیم گرفتیم تا پایان درست، شوهرت بدیم! '

الان من چی بگم که جرئت ندارم برم توی بخش فلان، دنبال استاد پایان نامه ام؟!

از منشی های مختلفش تا آقای فلانی که مسئول خدماتیشه، من رو میکشن کنار و مورد معرفی میکنن بهم :| 

خب آدم معذب میشه، بعد بهونه پیدا می کنه و دیگه سراغ استادش نمیره، بعد پایان نامه اش روی دستش باد میکنه! 

+ دوشنبه اول ماه قمری و طرح ختم سوره واقعه...

  • ۷۷۶

خجسته دلان

  • ۲۲:۵۴

حضور در یک جمع شاد و شوخ و شنگ، انرژی چند روزتون رو ردیف میکنه... به انرژی مثبت افراد ایمان بیارین، هر جا آدمی با انرژی مثبت دیدین، رهاش نکنین و از هاله ی انرژیش بهره ببرین...

پنج شنبه یه روز فوق عالی با خانواده های زندایی یکی یه دونه ام و یکی از دوستان خانوادگیشون بود... یکی یکی  تصویرهای زیر پشت سر هم از ذهنم رد میشن و لبخند روی لبم میارن:

دست زدن و رقصیدن توی ماشین دایی، وقتی هنوز آفتاب نزده و غر زدن دایی که دیر بیدار شدیم و همه ی جاها پر شدن...

با زندایی سر به سر خواهری گذاشتن که پسر خانواده ی نون چشمش تو رو گرفته و داریم عروس میبریم باغ و ناز کردن خواهری به شوخی...

پیدا کردن یک باغ توی اون شلوغی و اجازه گرفتن از صاحبش...

باغ لب آب و هوای خوب و آواز پرنده ها...

  • ۳۴۳

توی انگشت دومی از سمت چپ

  • ۱۷:۰۶

 یه فکری مثل خوره توی سرم وول میخورد ، باید ازش حلالیت میخواستم ... به  مامان هم گفته بودم ، باهام موافق بود ...

 نمیدونم چرا دفعه آخر که از سمج بودنش عصبانی شدم ، باهاش به بدی رفتار کردم مگه نه اینکه همیشه حواسم بود دل کسی رو نشکنم و تحقیرش نکنم ... اون روز ، نگذاشتم حرفش و بزنه و به جاش باهاش دعوا کردم که خسته شدم از سمج بودنت ، دست از سرم بردار ... 

میدونی ؟ حس کردم دلش شکست  ، حال خیلی بدی داشتم ، بعد از اون هر اتفاق بدی که واسم می افتاد به دل شکسته اون ربط می دادم ، مخصوصا وقتی قلب بیچاره ی خودم هم افتاد زیر پای بی رحم یکی دیگه و خورد و خمیر شد ، بیشتر به این فکر افتادم که از آه و دل شکسته اون بوده ...

میخواستم ازش حلالیت بخوام ، برام مهم نبود چی فکر کنه در موردم یا توی ذهنش مسخرم کنه ... 

ولی امروز ...

امروز حسی بهم گفت به دست چپش دقت کن و بعد غرورت رو زیر پا بذار ، نگاه کردم ، یه چیزی توی دستش برق میزد ! 

خیالم راحت شد ...

  • ۳۵۱
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan