تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد/ غم عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش دِه

  • ۱۸:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۰۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٣)

  • ۱۲:۰۰

1: اون آقای زندانی بود که تعریفش رو کردم براتون. بعد از ٥-٦ ماه دوباره اومد پیشم که بقیه دندون هام رو هم درست کن. یعنی حتی دندونی که من میگفتم کشیدنی هم هست رو با افسوس قبول کرد بکشه، این همه تاثیرگزار بودم و خبر نداشتم! با ذوق گفت: حبسم تموم شد، از این به بعد هر وقت نوبت دادین میام برای درست کردن دندون هام

یکی دیگه از دندون هاش رو عصب کشی کردم و پانسمان گذاشتم و گفتم نوبت ترمیم بگیر. نزدیکم شد و آروم گفت: امشب مهمونی دعوتم مشروب نخورم؟! گفتم: نخور واسه پانسمانت بده! حل میشه پانسمانت! ( واقعا نمیدونم چنین اتفاقی میوفته یا نه ولی دوست داشتم حساب ببره ازم!)


2: کلینیکی بودم که با نیروهای مسلح قرارداد داشت. دندون عقل بالا و پایین دردناک سرباز رو خارج کردم. خسته بودم. به دستیارهام گفتم: گشنمههه امروز یه خوراکی ندادن بخوریم

سرباز شنید. یک ربع بعد برگشت با یک پلاستیک پر کیک و آبمیوه و تاکید اینکه این شکلات کاکائویی خرسیه مال خانم دکتره! بعدا متوجه شدم قول داده بود به دستیارها اگه بتونه ازم دو روز استعلاجی بگیره، خوراکی میاره! ( البته من با غرولند فقط همون روز رو استعلاجی دادم بهش!)


3: زن دچار ترس مرضی بود ولی وقتی ازش تاریخچه پزشکی گرفتم هیچ چیزی نگفت. دفعه اولی که بی حسی گرفت رفت توی فازی که ساکت ساکت فقط به یه نقطه خیره شد و هیچ واکنشی به حرف هام نشون نداد. با استرس هوشیارش کردم و به شوهرش اعتراض کردم چرا چیزی نگفتین به من؟ شوهر بی خیالش زد زیر خنده که: این هر بار همینطور میشه! آمپول عضلانی هم میزنه هم این شکلی میشه

بار دوم با اصرار زیاد راضی شدم. این بار فقط قرار بود یک دندون بکشه و یه تزریق دریافت کنه. مشکلی براش پیش نیومد. فردای اون روز دوباره اومد و این بار فاز اعصاب خردکن ناهوشیاریش خیلیییییی طول کشید. نشگون گرفتم بی واکنش. زدم توی صورتش بی واکنش. آخر یه مشت آب توی صورتش ریختم تا به خودش اومد. استرس نداشتم ولی عصبی شدم و هر چقدر برای دفعات بعدی اصرار کردن، حاضر نشدم براش کار کنم و به همکارهای دیگه ارجاعش دادم. والا اعصابمون رو که از سر راه نیاوردیم


4: مورد داشتیم ناخنم سر کار سوهان لازم شده ولی در دسترسم نبوده و یک فرز درشت برداشتم و کشیدم به ناخنم و سرش رو صاف کردم!


5: باز هم مورد داشتیم رژ لب جدید خواهرم رو زدم و رفتم کلینیک و دستیارم گفته: چرا امروز خوشگل شدین؟ چیکار کردین؟

گویا روزهای دیگه زشت و نچسب میرفتم سرکار!


6: هر چقدر برای زن توضیح می دادیم که این هفته نوبت نداریم، گوش نمی کرد و با استرس میگفت: تو رو خدا دندون های شوهرم رو درست کنین گناه داره. مرد هم ساکت به کشمکش ما گوش می داد.

گویا پلاک پارسیلی پیش دندونسازی درست کرده بود بی اینکه قبلش تمام دندون های پایه باقیمانده اش رو ترمیم کنه. وقتی پلاک رو قرار می داد بازوی پلاک توی حفره پوسیدگی گیر می کرد و دادش از درد بلند می شد. با فحش درونی به دندونساز موردنظر که اصول اولیه کار رو رعایت نکرده، به سختی برای آخر شیفت فردا یه نوبت خالی پیدا کردیم و شوهرش رو جا دادیم

روزی که مردم متوجه بشن کار دندونپزشکی فیزیکیه و یه معاینه ساده نیست که سریع تموم بشه و ممکنه یک دندون کارش بیش از حد مورد نظرمون طول بکشه، عروسی منه! از نوبت مرد یک ربع گذشته بود و من دستم توی دهان دختری روستایی بود که دندون های ٦ و ٧ اش رو با هم عصب کشی کنم. بار دوم یا سومی بود که همسر مرد وارد می شد و اعتراض می کرد! دستم رو از دهان دختر درآوردم و اون روی هوپانه خودم رو نشون دادم، جوری که زن با معذرت خواهی بیرون رفت و تا نیم ساعت بعد که نوبت شوهرش شد، پیداش نشد. دندون شوهر ترمیم شد و پلاک رو توی دهانش نشوندم. زن دوباره با معذرت خواهی خوابید تا دندون های خودش رو هم معاینه کنم.

-دقیقا مثل یک مادر برای همسرت رفتار میکنی خانم! ینی چی این رفتار؟ خودت این همه دندون خراب داری.

+آخه ولش کنم به خودش نمیرسه! مامانش هم بهش انقد نمیرسه که من حواسم بهشه.

-عشقت رو تحسین میکنم ولی این حد از نگرانی باعث میشه تو رو به چشم مادرش ببینه نه همسرش! یکم بی خیال باش.

+چشم خانم دکتر


7: زن رو معاینه کردم و فرستادمش گرافی بگیره. به توضیحاتم با چشمان قلبی و لبخندی بر لب گوش می داد. گذشت و خانم شیرزاد هفته بعد من رو کشید کنار که خانم دکتر چیکار کنم خواستگاراتون رو؟! ابروهام رو دادم بالا و گفتم: چی؟! جریان چیه؟ 

هفته پیش فلان خانمی که معاینه اش کردین ازم پرسید چقدر شما رو می شناسم و قبلا زنگ زدن خونتون ولی ردشون کردین! دیروز هم یه خانم دیگه تماس گرفته بود برای تحقیقات که شما چطوری هستین و این صحبتا

زدم زیر خنده: یه وقت شماره ام رو ندین بهشون.

اخم هاش توی هم رفت: چرا؟! مورد خوبی بودها! شوهر نکنین مثل من بی شوهر می مونین ها

-بمونم طوری نیست!


8: چهره زن برام آشنا بود. به پرونده اش نگاه کردم و شناختمش. خواهرشوهر سابق یکی از دخترهای فامیل بود که از کوچکترین اذیتی در حق اون دختر فروگذار نکرده بود. برای تعویض ونیرهای قدیمیش اومده بود. توی دوراهی اینکه ردش کنم یا بپذیرمش، قبولش کردم و گفتم نوبت بگیره. نمی دونم کار درستی کردم یا نه ولی اصول اخلاقی و حرفه ای ایجاب می کرد که وقتی کاری در حوزه تواناییم هست، انجامش بدم.


9: سیستم گرمایشی یکی از کلینیک ها بخاریه. هوا به شدت سرد بود و فضای کلینیک هم کوچیک. زن به محض اینکه اومد از کنار فضای بین یونیت و بخاری رد بشه. چادرش به بخاری داغ چسبید و تکه ای به بزرگی کله مهربان از چادرش کنده شد!! نوبت اضافه نداشتیم ولی دلم سوخت و گفتم: نوبت نداریم ولی چون چادرت سوخت، منتظر بمون برات انجام میدم!!


10: آخر شیفتم بود، یک دفعه پذیرش و یکی از دستیارها غیبشون زد. توی اتاق اطفال پیداشون کردم در حالیکه دستیارم داشت ابروهای پذیرش خوابیده روی یونیت رو اصلاح میکرد! بعله!!


 +این پست رو چند روز پیش نوشته و در حال انتشارش بودم که اتفاق ناراحت کننده ای برام افتاد و الان خداروشکر تا حد زیادی مرتفع شده. مرسی از دعاهاتون :-)

  • ۵۴۸

داداچیِ من

  • ۱۹:۵۶

از کل کل های اخیرم با داداشم میتونم به این اشاره کنم که میاد هی عکسایی که تو باشگاه از خودش گرفته رو نشون میده، یا میاد میگه دست بزن به بازوم ببین چقدر سفته، من مسخره اش میکنم! بعد من خسته از باشگاه میام، اون مسخره ام میکنه: انگار کوه کنده! دو تا حرکت کششی این صوبتا رو داره؟!

از طرفی شب به شب ٧-٨ تا تخم مرغ آبپز میکنه، زرده هاشو میذاره کنار و سفیده هاش رو با کاهو و سویا می زنه بر بدن؛ من حالت تهوع می گیرم و میگم: یه فکری به حال زرده هاش بکن خونه رو بو گرفت! بعد من روی سالادم سس می ریزم یا پیتزا میخورم دعوام می کنه

فرداش میرم میگم: انقدر به خودت نناز، هورمونات باعث شده بتونی سیکس پک دربیاری، من بدون هورمون عضلات راسته شکمیم فلانه

میگه: همینه که هست

بعد مجبورش می کنم چون اون روز نتونستم باشگاه برم، پامو بگیره تا دراز نشست برم. دارم میرم بالای ٥٠ که میگه خودتو کشتی، بسته دیگه! پلانک برو

میرم رو پلانک دست میکشه به مچم و میگه: نه بابا ورزیده شدی

اون وقت رو میکنه به خواهرم و میگه: تو مایه ننگ مایی

این بار مجبورم میکنه شنا برم که میگم: خوب نیستم توش

میگه: پاتو بذار رو مبل  و برو. ٧-٨ تا که میرم کم میارم ناله میکنم: بسته!

میگه: همین؟! تنبل خانوم! هه ادعاش هم میشه که ورزشکاره.  

شروع میکنه تند تند شنا رفتن و میگه: این طور میرن!

بعد پا میشه میره تخم مرغ هاشو بار بذاره و باز صدای " اح بازم تخم مرغ" ام بلند میشه! :-/



* به دلیل حس ضایعگی زیاد حذف شد!

  • ۶۴۰

هر کدوم از ما یه جور نگران بعدشه

  • ۲۳:۴۴

گذشته از اینکه از همون دور وقتی طرف رو دیدم، منقبض شدم و توی دلم به خودم و اون زنی که به زور توی باشگاه شماره ام رو گرفت، فحش دادم؛ درک نمی کنم چطور کسی از دختری که سال ها تلاش کرده برای کسب مهارت های مرتبط با شغلش و قطعا قبول نمی کنه خونه نشین بشه، درخواست آشنایی می کنه و بعد زل می زنه توی چشم هاش و میگه: (( وظیفه ی اصلی زن خونه داری و تربیت فرزندانه! حالا کار هم خواست بکنه، "پارت تایم" فقط. وظیفه شوهره که خرج خونه رو بده. زن اولویتش باید این باشه که محیط خونه رو دلپذیر کنه. ))

خیلی جلوی خودم رو گرفتم که محترمانه جوابش رو بدم و یکم از چاییم رو بخورم و بگم: من دیگه حرفی ندارم و زود ترکش کنم

ایشالا که متوجه نشد که من نصف حرف هایی که می زد رو لابه لای سر و صدای کافی شاپ نمی شنیدم و الباقی هم حواسم پرت دندون های فاصله دارش بود و توی مغزم داشتم آنالیز می کردم که فاصله بین سانترال ها (دندون شماره یک) رو که بستم از سمت دیستال هم کمی از فضای بین یک و دو رو  بهشون میدم و به همین ترتیب تا پره مولرهاش ( دندون ٤-٥) پیش میرم، فک پایینش ولی اوضاع بهتر بود فقط بین یک ها فاصله بود


* عنوان یک قفس از شادمهر
  • ۶۵۲

خواه پند گیر، خواه ملال!

  • ۱۳:۳۰

با شما که رودربایستی ندارم از ما خانومای دندونپزشک، سر و همسر خوب و به درد بخور درنمیاد برای کسی

کمر درد و گردن درد و مچ درد و انگشتِ اشاره درد ( بخاطر اندوی زیاد!) که داریم. رفتنمون به کلینیک با خودمونه اما برگشتن به خونه با خدا. وقتی هم برگشتیم فقط میخوایم کمرمون برسه به زمین و غش کنیم از خستگی. مورد داشتیم طرف داشته حرف میزده باهاش، ولی دختره خوابش برده بوده. فکر مهاجرت هم از سرت باید بیرون کنی انقدر که مهاجرت و تبدیل (؟) مدرکمون سخته.

از طرفی روزی n تا سرِ مردهای پیر و جوون هم که در آغوش می گیریم. اگه کشیدن و جراحیمون خوب باشه روحیه ی جلّادطور هم داریم.

شما از یه زن حتی اگه روحیه اش خشن باشه، لااقل لطافت و خوشگلی دست هاش رو انتظار داری دیگه؟ اونم نداریم ما! ناخن هامون یکی بود یکی نبوده! دست هامونم از بس دستکش دست کردیم چروکه!

گفته بودم از ترس خون و بزاق مریض که تو چشم و ابرو و موهامون می پاشه، مقنعمون رو می کشیم تا روی ابروهامون؟ تصور کنین یکی حس خفگی بهش دست بده و مقنعش رو بذاره سر جاش بمونه، شما دوست دارین توی موهاش دست بکشین و نوازش و این قرتی بازیا کنین موهاشو؟ نه دیگه! حتی ممکنه از استرس مریض هاش تا صبح بی خواب بشه و خوابتون هم به هم بریزه!

حالا مثلا ازدواج کردی باهاش و به خیال خودت سلامت دندونات تا آخر عمر تضمین شد. آیا چیزی در مورد "سندرم کار برای آشنا" شنیدی؟! باز هم مورد داشتیم اومده برای شوهرش ترمیم ساده انجام بده، دو هفته بعد رسیده به عصب، اومده عصب کشی کنه فایل توی کانال شکسته، آخرم کشیده دندونو انداخته اونور! گیریم به این سندرم یک در هزار دچار نشدی،  طاقت شنیدن اینکه مسواک بزن، نخ بکش، دهنت بو میده، اون شکلات رو نخور، انقدر نوشابه نخور، اون سوهان برای دندونت ضرر داره رو داری؟

تحمل ادا و اطوار همیشگی اینکه اولین چیزی که توی هر فرد به چشمش میاد، دندون هاشه و مخت رو با حرف هایی ازین قبیل که دندون های طرف پوسیده است، دیاستم داره، رنگش فلانه، کامپوزیتش زشته و غیره داری؟!

اگه داری بسم الله، من هشدارمو دادم



  • ۱۱۷۶

جون شما تمام عضلاتم درد می کنه!

  • ۱۹:۰۶

جسارتا یاری که ماساج بلت نباشه تا وقتی کوفته و خمیر از سرکار میای، مشت و مالت بده؛ به درد جزر لای دیوار می خوره


+ آقا ما این پست رو نوشتیم بعد یهو یادمون اومد اون بیمارمون که ما بلاکش کردیم از همه جا، توی بیوش زده بود: مربی بدن سازی و عضو مرکز بین المللی ماساژ

برم از بلاک درش بیارم؟!

  • ۴۳۷

یا برگرد، یا آن دل را برگردان...

  • ۱۱:۰۰

از یه بنده خدایی شنیدم: "دوستت دارم" نباید لَقلَقه ی زبون آدم باشه که به هر کی رسید، بگه؛ باید نگه دارتش واسه اونی که باید.

کاری ندارم به اینکه رفتم سرچ کردم تا بفهمم معنی کلمه اش چی بود و بعدها توی دلم گفتم: خااااک بر سرت که با اون همه ادعای بیخود، دوستت دارم نگفتی ولی در نهان آن کار دیگر کردی

ولی واقعا حرفش حرف حسابه ها. کاش نسبت به گفتن این جمله ی ساده ی دو کلمه ای، بیش تر وسواس به خرج بدیم. وقتی به کار ببریمش که واقعا بهش ایمان داریم و مسئولیتش رو تا آخر بپذیریم

اینطور نشه که هورمون هامون بالا و پایین بشه، فکر کنیم فلانی رو دوست داریم. بهش بگیم. اهلیِ دلمون که شد، رم کنیم و پشت پا بزنیم به حرفمون

دوست داشتن حرمت داره. حرمت شکنی نکنیم


** عنوان چه بگویم از سالار عقیلی

  • ۵۱۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٣)

  • ۲۰:۰۷

I) پیرزن با داماد و عروسش وارد شد. از لباس محلی که پوشیده بود و همین طور لهجه اش متوجه شدم که مال دیارهای اطرافه. گویا اباتمنتِ ایمپلنتش افتاده بود و چون دسترسی به دکترش نداشت و بعد از چند ماه اومده بود، روی فیکسچرش کامل با بافت پوشیده شده بود، از طرفی فک بالاش دنچر کامل بود و زخم شده بود. حالا من هر چقدر با زبون ساده توضیح می دادم که فک پایینت رو خود دکترت باید واست درست کنه من دست نمی زنم و فک بالات رو هم باید این کارو بکنی، اون کارو بکنی، فلان دهان شویه رو استفاده بکنی؛ گوش نمی داد، کلافه بود. به عروسش گفتم: فارسی متوجه میشن؟ 

-بله ولی چون فکر میکنن شما متوجه منظورشون نمیشین بی قراری میکنن

آخر زنگ زدن به جراحی که واسشون ایمپلنت گذاشته بود و قرار شد فرداش اورژانسی بیاد واسه ی پیرزن کارش رو انجام بده. من هم ده باری روند درمانی فک بالا و پایین رو آروم و شمرده توضیح داده بودم که فکر می کنم بالاخره پذیرفت و راضی شد و رفت!


II) دهان مرد میان سال که به نظر بازنشسته آموزش پرورش بود، رو معاینه کردم و طرح درمان تک تک دندونهای مشکل دارش رو توضیح دادم. بعد جرم گیری کردم. یه ریشه کوچیک مونده بود براش کشیدم و گفتم تموم شد می تونین برین

خوابیده بود روی یونیت و پا نمیشد

-بله؟

-راستش من یه کامنتی در مورد فلان دندونم ازتون میخواستم.

یه لحظه یاد وبلاگ نویسی افتادم!

 -بفرمایین.

-اون دندونم بود که گفتین فلانه ها، اگه بهمانش کنم بهتر نمیشه؟

...

از اول شروع به گفتن کردم. دو سه باری هم با حوصله برای این مرد، توضیح دادم. دهانم کف کرده بود که راضی شد و رفت


III) زن رو روی یونیت خوابونده بودم و داشتم به عکسش نگاه می کردم تا شکل کانال دندونش رو دقیق متوجه بشم که مردی مو سپید اومد بالای سرمون و بعد از کلی خوش و بش و خسته نباشید گفت: حواستون به عزیزِ من باشه ها

خنده ام گرفت: چشم

به زن گفتم: حاج آقا خیلی حواسشون بهتونه

جلسه بعد هم همین حرف ها رو اومد زد و رفت توی اتاق انتظار. البته با وجود اینکه حواسم خیلی بهش بود، یکی از کانال ها یکم اُوِر کار شد که اعصابم رو تا آخر شب بهم ریخت. بازم از استرس ها و اعصاب خردیهای اندو براتون میگم. :-/


IV) یک سری از افراد هستن (حتی لا به لای شماها که اینجا رو میخونین) که برای چندین سال دندون هاشون رو ول می کنن به امون خدا و نادیده شون می گیرن. بعد یک روز می زنه به سرشون و میرن دندونپزشکی و میگن می خوام همه دندونام درست بشه. پسرِ جوون از جمله این افراد بود که وقتی دهانش رو زیر دست دکتر کناری باز کرد، می شنیدم که دکتر تک تک دندون هاش رو با تعجب معاینه می کنه و طرح درمان پیشنهاد میده. حتی یک بار اومد و دو تا از دندون هاش رو هم من ترمیم کردم. رفت و نیم ساعت بعد زنگ زد که ترمیمم ریخته. با تعجب که امکان نداره گفتیم سریع بیا درستش کنیم. معاینه کردم دیدم دندونی که نیم ساعت پیش بهش گفتم باید بکشی رو میگه ریخته! واقعا لزوم پر کردن پرونده برای همچین وقتاییه تا نشون بدی کدوم دندون رو دست زدی، کدوم رو نه.


V) یکی دو بار اومدم غر بزنم که این دکتر جدیدی که جای من رفته شهر طرحی دیوانه ام کرده با سوال های زیادش، بعد هی زدم توی سر خودم تو هم الان که توی کلینیک کار میکنی از دکتر فلانی خیلی سوال می پرسی، بعد ساکت میشم دیگه غر نمیزنمراستی گفته بودم یه پیرمرده رفته بوده پیش خانوم نون و اصرار که روز آخر خانم دکتر با چشم گریون رفت، اون اینجا رو خیلی دوست داشت. من شوهر خوب واسش سراغ دارم که بیاد موندگار بشه اینجا و مطب بزنه؟!


VI) مرد اصرار داشت که دندون های قدامیش روکش یا کامپوزیت ونیر بشه. بهش گفتم با توجه به اینکه دندون های بالا و پایینت نوک به نوک و خیلی نامرتبن، فقط ارتودنسی و حتی ممکنه ارتوسرجری مشکلش رو حل کنه. حس کردم قانع نشده. به خانم دکتر کناری ام که هم سن مادرجان شکوه و خیلی باتجربس ارجاعش دادم. با تردید نگاهم کرد: شما دانشجویی؟

-نه فارغ التحصیل شدم.

-یعنی الان برای کارورزیت اینجا کار میکنی؟

-نه آقای محترم من چند ساله درسم تموم شده.

-آهان!


VII) زن میان سال با درد شدید آخرای ساعت کاری اومد که از دیشب تا حالا از درد خوابم نبرده. به عکس دندون عقل پوسیده اش نگاه کردم و گفتم باید بخوابی بکشم برات. دستیار ازون ور گفت: نه فردا بیاین آقای دکتر فلانی بکشن. جراحمون هستن

-خانم فلانی می تونم بکشم کاری نداره.

خوابید و سریع واسش کشیدم و دندون رو توی دستم گرفتم: ببین کامل خارج شد.

دستیار اومد جلو و با تعجب گفت: درومد؟

-بله عمده کارم توی شهر طرحی کشیدن بود مثل اینکه!


VIII) کار کردن توی شهر خودت این مسئله رو داره که وقتی فامیلت رو می پرسن، اکثر اوقات میگن: شما با فلانی که توی بهمان خیابونه نسبتی داری؟ 

پیرمرد تا جواب بله ام رو شنید، خوشحال شد: پس باید فلانی رو هم بشناسی.

-نه والا!

-اقای بهمانی چی؟

-فکر نمیکنم شاید مادربزرگم بشناسن.

-پس مادربزرگتون حتما بابای من رو میشناسن. رفت و امد داشتن.

-احتمالا.

+خانم دکتر عکسشون اومد

خداروشکر که عکس اومد وگرنه تا کل شجره نامه خانوادگیم رو نمی گفتم، ول نمی کرد!


IX) زن شصت و خرده ای ساله بود. ازون زن های مسنی که خوشبختانه به خودشون به شدت می رسن . چند واحد ایمپلنت توی دهانش بود و راهنماییش کردم دندون لترالش (شماره ٢) رو هم ایمپلنت کنه به جای مریلند بریج. دو تا از دندون هاش رو ترمیم کامپوزیت کردم. خوشحال شد که برخلاف حرفی که بهش زده بودن به عصب نرسیدن. آخرهای کارش بود که موبایلش زنگ خورد: عروسمه.

جواب داد: دندونپزشکیم بهت زنگ میزنم.

گوشی اش رو قطع کرد: هر وقت بهم زنگ می زنه یا ازم پول می خواد یا میگه ماااامان بچه ام رو نگه دارین من یه دو ساعت کار دارم.

من و دستیار به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده.

  • ۳۲۹

اینجانب از افراد هم نام با خودم، خوشم می آید!

  • ۱۷:۰۵

از بس ماشالا هوش و حواسم سر جاشه از دو هفته قبل زده بودم توی تقویمم: نهم مرداد قرار با دکتر شارمین امیریان که فراموش نکنم!

بچمون خیلی محتاط ( شما بخونین ترسو!) بود. هی بهش میگم بوخودا من همون هوپِ گوگولیِ بلاگستانم، بوخودا دخترم، نترس! بیا ببینیم همو هی منو ارجاع میداد به منشی اش که برو وقت بگیر! آخر فکر کنم دیگه در برابر اصرارم کم آورد یا شایدم دلش سوخت واسم که قبول کرد بعد از چند سال آشنایی ببینمش. ظهر روزی که قرار داشتیم گفتم بذار بهش یه زنگ بزنم بشنوه صدای قشنگ و لطیفم رو! دلش آروم و قرار بگیره و مطمئن بشه دخترم، که بعدا اعتراف کرد خیلی تماسم تاثیرگذار بوده. آخه خدایی از جفنگیات من تابلوعه که من دخترم، نه؟ 

هیچی دیگه روم به دیوار یه گل کوچولو موچولوی کاکتوس با گلدونِ دندونی براش بردم و یه گل رز خوشگل در بدو ورود و یه نیم ست جینگول مستون در لحظه ی خدافظی ازش گرفتم. اصن عرق شرم بر پیشانی من جمع گشت!


از دیدارمون بگم که این دخترِ آروم و بیبی فیس، چقدر ملیح و مهربون و عاقل و کامل بود و چقدرررر غیبت همه وبلاگ های مشترکی که می خوندیم رو با هم کردیم! چقدرررر از دست یک سری از وبلاگ ها که موضوع چند همسری رو ترویج میدن و یا از این فضا برای اعمال خاک بر سری استفاده می کنن، حرص خوردیم

دیدین با افرادی که رشته شون روانشناسیه صحبت می کنیم و لا به لاش حس می کنین گذاشته شما رو زیر ذره بین؟! من سابقه ی همخونه و همین طور خواستگارش رو داشتم. کاملا حس معذب بودن رو داری، نمی دونم شاید اونقد حرفه ای نیستن که زندگی شخصی شون رو از زندگی کاری شون جدا کنن، ولی با شارمین اصلا و ابدا چنین حسی نداشتم و برعکس کلی سر به سرش گذاشتم تا اون باشه دیگه نگه دهه شصتی ها فلان، هفتادی ها فلان


+ یک جایی بود گفت از فلان مشاور نوبت گرفتم... یهو پریدم وسط حرفش که: مگه شمام روانشناس لازم میشین؟ که اون روی حاضرجواب خودش رو نشون داد و گفت: شما که دندونپزشکین، دندوناتون رو خودتون درست میکنین؟! این شد که استثنائا کم آوردم و دهانم دوخته شد! :-)))))

++ از جمله وبلاگ های مشترکی که جفتمون دوستش داریم، مهربانوست. مهربانو جان بدون که خیلی یادت کردیم و گفتیم خیلی دوست داریم تو رو هم ببینیم

+++ اهم اهممم... چون میدونم الان همهههههه تون میگین میخوایم ببینیمت هوپ! باید بگم که نوبتام تا آخر سال پره با منشی ام هماهنگ کنین! ( خارج از شوخی من تا حالا اون افرادی رو دیدم که چندین ساله وبلاگشون رو می خونم و میشه گفت تقریبا کامل می شناسمشون. ایشالا شما رو هم بعد از شناختتون می بینم. )

++++ خوب دیگه خودشیفته، بیا پایین از منبر!

-خاااا! تا قرار وبلاگی دیگر خداحافظ :پی

  • ۵۸۲

نمیخوابی عشقم؟ چشات حیفه ها!

  • ۰۴:۴۲

میگن اگه شبا خوابت نمیبره، نشونه ی اینه که کسی بهت فکر میکنه.

نمی دونم باید این روزا خوشحال باشم یا ناراحت که سر روی بالشت نگذاشته، غش می کنم! :-))


*عنوان وقت خواب از رستاک 

  • ۳۸۸
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan