دیدی چی شد؟! + کیک!

  • ۱۶:۱۲

دقت کردین تو بحبوحه ی حبس خونگی، روز پدر داره میاد و اصلا حواسمون بهش نبوده؟! حتی نمیشه رفت بیرون جوراب خرید و تقدیم با عشق کرد!

تنها ایده ای که دارم اینه که واسه بابام کیک بپزم؛ که در مقایسه با کادوی روز مادر (البته کرونا اومد بقیه جلسات ماساژ رو نتونستن برن!) طبق معمول خیلی کمه، پیشنهاد بهتری دارین آیا؟! 


+بعدا نوشت: من عشق کیک کاکائوییم ولی والدین گرام دوست ندارن؛ این شد که کیک وانیل با خرده های گردو درست کردم همراه با کمی کاکائو و بین لایه های کیک کرم خامه ای مخلوط با موز گذاشتم. آخر سر هم مثل شیرینی برش دادم! در کل خوب شد ولی باز هم بافت کیک جای کار داره. 

  • ۸۹۰

لطفا آدمای تنبل و شکم گنده نیان تو پیج من، مرسی!

  • ۱۶:۲۳

اونی که از بازگشایی باشگاه ها ناامید شد و امروز با دانلود اپ و ورزش در منزل، عرق خودشو درآورد؛ آنلاین شد.

انگار مجبور بودم بزنم رو برنامه هارد! ولی خیلی خوب بود. امتحان کنین.

+ 30day workout challenge

  • ۵۰۶

در ادامه ی راه تغییرات...

  • ۱۳:۱۲

اینکه شروع کردم به بیشتر "خودم" بودن و منِ وجودیم رو در اولویت گذاشتن، عجیب غریب و جالب و در عین حال بعضا اعصاب خردکنه. نمودش وقت هاییه که با بعضی از اعضای خانواده از نقطه نظر سیا*سی متفاوت هستی و قبلا برای جلوگیری از تنش نظرت رو نمی گفتی ولی الان نظرت رو میگی و درستیش رو اثبات می کنی و حرص می خوری

یا مثلا قبلا خودخوری می کردی و نظر مخالفت رو تا حد ممکن رو در رو اعلام نمی کردی ولی الان وقتی می بینی کسی به دلت نمی شینه و نمی تونی تحملش کنی، همون دقایق اول به روش میاری و میگی گارد دارم نسبت بهت به این دلیل، به اون دلیل و من آدمی نیستم که توی پستوی ذهنت به تغییرش فکر کنی؛ این واسه هوپی که ناراحتیش رو تا حد ممکن نشون نمی داد و بعدا از طریق مادرجان شکوهش به گوش مادر طرف می رسوند، یه قدم خیلی خیلی بزرگه

این تغییرات که به تدریج از دو سال قبل و بیشتر از چند ماه اخیر در من ایجاد شده، شاید از من یه هوپ رک و یاغی بسازه. هوپی که مثل قبل سر به راه نیست و الگو! حس می کنم این دوره، دوران گذره و کم کم فازم متعادل تر بشه ولی در عین نگران بودن، راضیم


+ عزیزان، به بسته بودن نظرات توجه کنین خواهش میکنم. با کمال احترام نظراتی که مربوط به اینطور پست هاست رو جواب نخواهم داد. 

  • ۱۹۶

هوپا! تکرار غریبانه روزهای کرونایی ات چگونه گذشت؟!

  • ۰۰:۰۷

به بهونه چالش حریر، 

هر کی به نقاشیم خندید ایشالا سوسک شه! :-)


  • ۶۹۰

ببین هر دفعه توی آغوشمی، یه راز مگو رو بگو می کنم...

  • ۱۳:۱۸

دیگه نمی تونم بیشتر از این از شما مخفی کنم. اولش گفتم روند معمول پست هات رو ادامه بده هوپ. دلیلی نداره همه زندگیت رو بیای بنویسی و در معرض دید همه بذاری. ولی بعدش حس بدی بهم دست داد. مسئله کوچیکی نیست که من از شما بتونم قایم کنم. وظیفمه و باید دلیل استرس و پست و رفتارهای عجیب اخیرم رو برای شما توضیح بدم. پس بدون حاشیه می رم سر اصل مطلب...

دوستان! 

من چند ماهی هست که یارم رو پیدا و تاهل اختیار کردم.



ازدواج و مسائل و مشکلاتش هر کسی رو می تونه بهم بریزه. از طرفی کشور و مشکلات زیادش هم فرصتی برای لذت بردن از این دوران برامون باقی نذاشته. انقدر استرس کشیدم این مدت که روی نوشته هام هم اثر گذاشته

  • ۹۰۵

تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد/ غم عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش دِه

  • ۱۸:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۱۵

هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیده‌ای؟! من در میان جمع و دلم جای دیگر است...

  • ۰۰:۰۵

گاهی وقتا واقعا نوشتن نمی تونه تمام اون چیزی که میخوای رو بیان کنه، انقدر که زدی توی سر قلمت و سانسورش کردی. حرف دارم واسه گفتن ولی قلمم یاری نمی کنه و البته که من هم نمیخوام یاری کنه، فقط میخوام بگذره ازش و یادم بره همه چی رو

پس میام یکم در مورد تنهایی اگزیستانسیالیسم ( حتی به زور تایپش میکنم!) صحبت میکنم. طرف میگفت سه نوع تنهایی داریم: تنهایی بین فردی، تنهایی در جمع و تنهایی اگزیستان... (سخته، شما درست بخونین!) که برترین نوع تنهاییه و با خودشناسی به دست میاد. وقتی که بدونی حتی توی بهترین رابطه هم که باشی باز بالذات تنهایی، فقط خودتی و خودت. اینطوری برای پر کردن خلأ درونیت دنبال رابطه و ازدواج نمی ری. اکثرا به این نوع تنهایی پی نمی برن حتی ازش فرارین و می ترسن ازش، واسه همین از رابطه ای به رابطه ی دیگه میرن و سرخورده میشن. ذهنم خیلی درگیر این نوع تنهاییه. باید به مرتبه ای برسم که با این تنهایی بالذات وجودیم بیشتر کنار بیام. کار خیلی سختیه ولی من از پسش برمیام


*عنوان از سعدی شیرازی


  • ۳۸۶

من در خطرم بی عشق...

  • ۲۳:۵۶

هندزفری در گوش سرم رو به شیشه تکیه داده بودم که صدام زد: من واسه هدیه روز مادر ازت تشکر نکردم، کردم؟  

سرم رو بلند کردم. دکمه میوت رو زدم و لبخند زدم

صورتم رو بوسید: همون یه جلسه رو فقط تو حساب کن، پول جلسات بعدی رو باید بگیری ازم.

-برای بار هزارم عمراااا اگه بگیرم. قابلتو نداره. دیدی هی می گفتی نمیام و دوست ندارم و منو چه به ماساژ؟ دیدی چقدرررر خوب بود؟ 

دستم رو گرفت و گفت: آخه تو با این دستات کار کنی خرج کنی واسه من؟ 

-اووووه مگه چیکار کردم حالا؟ سالی یه باره

پشت دستم رو بوسید: قربون این دستات بشم

سریع دستم رو کشیدم کنار: این چه کاریه آخه؟ وظیفمه.

هندزفری رو چپوندم توی گوشم و صدای آهنگ رو زیاد کردم. سرم رو دوباره به شیشه ماشین تکیه دادم. بغض کردم. این فکر توی ذهنم می رفت و میومد: تا حالا شده که دست مامانت رو ببوسی؟ اون هم با وجود این همه زحمتی که برات کشیده! چرا توی نشون دادن احساساتت انقدر خساست داری؟ هوم؟


* عنوان دل از رضا بهرام

  • ۴۱۶

خودت باش!

  • ۱۷:۲۲

بعد از بیش از ٤ سال که عنوان "قوی باش رفیق!" رو روی سردرِ خونه مجازیم یدک می کشیدم، از این به بعد صداش می کنم: " خودت باش رفیق! "

تصمیمم دلیل داره. راستش خسته شدم از قوی بودن همیشگی. هوپِ درونم بعضی وقتا کم میاره و دوست داره ضعف خودش رو نشون بده. ناز کنه. خستگی در کنه و آخیش بگه از ته دلش. گناه داره ازش بخوام همیشه به خودش سخت بگیره و تحت هر شرایطی قوی باشه. البته آدرسم هنوز نشونی از گذشته داره تا کسی گم نکنه من رو. 

مرسی از مالاکیتی جان برای پیشنهاد خیلی خوبش ؛-)

  • ۴۶۴

بی اعصاب از صفات آن بزرگوار بود!

  • ۱۲:۰۸

-الو سلام بهتری؟ (شخص موردنظر چندین ماه است که از من خبری ندارد!)

+ سلام مگه چم بوده که بهتر باشم؟!

جا میخورد: عه منظورم اینه ما رو نمی بینی خوشی؟

+ عااااالیم.

ساکت می شود: واقعا؟!

+ اوهوم، تیکه ننداز که اینطوری جواب ندم

-مامان بابات خوبن؟

+مگه دیروز ندیدیشون؟! خوبن.

مستاصل می شود: خب گفتم الانم حالشون رو بپرسم. اصن بی خیال. میگم نمیدونی فردا تعطیله یا نه؟

+واس چی باید باشه؟ مگه دوره احمد*ی نژاده؟!

می زند زیر خنده: گفتم شاید باشه! من برم این دو تا خودشون رو کشتن، می بینمت.

+ خدافظ

****

این پست رو برای دوست پزشکی ارسال کردم: 

لایک کرد و گفت: دندونساز!

این کلمه کافی بود برای منفجر شدن من، بعد از جملات قطاری که ردیف کردم و حال نوشتنشون رو ندارم؛ با تعجب گفت: چه بهش برخورد، بچه کوچولو! 

دوباره جملاتی ردیف کردم. در سکوت خوند و فقط لایک و فرار کرد. 

از نامبرده تاکنون خبری نیست.

****

از شدت بی اعصابی و بهت نمی تونستم پارک به این سادگی رو انجام بدم و هی به جدول برخورد می کردم. مردی که فقط در ظاهر عاقله مرد بود، نزدیک شد و دستش رو روی بوق زد و سریع جای من پارک کرد. اگر جلوی مرد پارک می کردم، نصف ماشین جلوی پارکینگ می رفت و نمی خواستم. پیاده شدم و با داد گفتم: از جای پارک من بیا بیرون، من اول اومدم.

دهانش رو کج کرد و گفت: د پارک کردن بلد نیستی داری میری تو جدول.

با خشم گفتم: دوست دارم برم تو جدول، مشکلیه؟! اول من اومدم و جای منه، هررر وقت من پارک کردم میای جلوی من پارک میکنی.

از جای پارک اومد بیرون و کل وقتی که من با آرامش ظاهری و این بار خیلی راحت پارک می کردم، دستش روی بوق بود و داد می زد.

پیاده شدم. دزدگیر رو زدم. کیفم رو روی شونه انداختم. در حال تلاش برای پارک در اون جای کم بود که زدم به شیشه اش. شیشه رو داد پایین.

+کاش یکم فرهنگ و شعور داشتین! 

بعد قدم تند کردم تا بهم نرسه ولی صدای فریاد لاتی طورش میومد: خییییییلی پررویییی! 

نفس نفس زنان وارد بانک شدم.

****

دیشب خواب دیدم که توی یکی از کلینیک هام و به شدت شلوغه. در حد ٤٠-٥٠ نفر توی اتاق انتظارن. به دستیارهام اولتیماتوم دادم که تک تک میان داخل. دم در تجمع نمیکنن وگرنه هیچ کدوم رو نمی بینم. مردم گوش نمی دادن و ده نفری داخل میومدن. رفتم توی اتاق و از بُن جگر داد زدم سرشون، گفتم: خسته شدم به خدا و زدم زیر گریه!

****

خدا خودش رحم کنه بهمون. من برم گل گاو زبون دم کنم.



  • ۴۵۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan