هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٩)

  • ۰۹:۵۸


گوشیم پر شده  از عکسِ دندون های مردم. عکس قبل از کار زیباییشون، عکس بعدش، عکس دندونای سختی که اندو می کنم و واسم سوال پیش میاد و ... . 

دوستم چند روز پیش اومده بود خونمون و عکس های گالریش رو نشونم می داد. بعد من به خودم اومدم دیدم یادم نمیاد آخرین بار کی عکس دلبر از خودم گرفتم! سری قبل که مهمونش بودم از کلینیک رفتم خونه اش و اون قشنگ و دلبر بود و من هاشول پاشول! تند جلوی روی خودش یه چیزی به صورتم زدم که خستگیم به چشم نیاد، این  دفعه هم که اون مهمون ناهار خونمون بود، دقایقی بعد از من رسید، این بار هم خسته بود چهره ام و اون دلبر بود و دوباره سریع یه چیز سر هم بندی زدم به خودم

فکر می کنم از آخرین باری که ناهار ( اونم آلبالو پلو) پختم، هزااااار سال می گذره.


سیستم بدن من خیلی عجیب غریبه. وقتی هوا گرم باشه، زودتر از همه گرمم میشه و وقتی سرما از راه برسه، اولین نفر لرز می کنم. حالا تصور کنین چنین آدمی بخواد بره سرکار. کلی بافت زیر مانتو/پالتوم می پوشم می رم کلینیک. بعد اونجا می رسم می بینم گرمه. مورد داشتیم فقط با یه روپوش نشستم بالای سر مریض. چون داشتم خفه می شدم از گرما و خداروشکر می کردم که اون روز همه خانم هستن!


⚫️ پسر اومد برای معاینه. سریعا شناختمش. اصرار که دندون هاش رو کامپوزیت ونیر کنه و از من انکار که باید ارتودنسی کنی. کلی هم سر بهداشت ضعیفش دعواش کردم و حتی روش صحیح مسواک زدن رو یادش دادم. وقتی رفت به دستیارم گفتم: داداشِ دوست زمان بچگیم بود!! ( پسر بود دوستم!)



✔️ یکی از کلینیک هایی که کار می کنم، تعرفه دولتی داره. خب طبیعتا توی این اوضاع اقتصادی مردم ترجیح میدن، کمتر برای دندونشون هزینه کنن. اوایل می دیدم که مریض زیاد هست ولی سر من خلوت بود. یکم می نشستم و یه مریض و یا اصلا هیچ نفر! رو می دیدم و می رفتم خونه. الان بعد از گذشت مدتی، من هم بیمارهای خودم رو پیدا کردم، طوری که آخر شیفت به زور بقیه رو رد می کنم و میگم کلاس( ورزش) دارم و باید برم

یکی از مراجعه کننده هام، خانمیه که از یکی از شهرهای اطراف میاد. جلسه بعدی که نوبت داشت خواهرش رو آورده بود و دیروز هم یکی از زن های دیگه فامیلشون رو. نفر سوم زیر دستم خوابیده بود و داشتم دو تا از دندون های قدامیش رو اندو می کردم که گفت: فکر کنم دفعه بعدی داداشم هم بیاد. خیلی خرابه دندون هاش.

گفتم: چرا تصاعدی داره تعدادتون زیاد میشه؟ 

خندید گفت: تا یه ماه دیگه با اتوبوس میایم!


✖️ درسته همش سرکارم و جنازه ام می رسه به خونه! ولی این روزها حس خوبی دارم به خودم. توی یه عالمه پروسیجری که توی طرح نمی شد انجام بدم دارم راه میوفتم و این یادگیری حس فرق العاده ای داره. مثلا قبلا خیلی استرس پُست و کور و روکش داشتم و البته هنوزم دارم! بعد دیروز از کانال دندون یک نفر واسه پست قالب گرفتم. یک نفر دیگه اومد پستش رو و نفر بعدی روی پستش روکشش رو سمان کردم( چسبوندم!). اندو هم که قبلا کلی سرش غر زدم اینجا، واقعا دوستش دارم و به غیر از دندون هایی که تخصصی ان، همه دندونی رو انجام میدم خداروشکر



◼️ توی درمان های پروتزی ( روکش و غیره) از یکی از همکارهای باتجربه ام زیاد راهنمایی می خوام. بعد جالبی ِ قضیه اینجاست که چون کار زیبایی انجام نداده، توی این مقوله من هی راهنماییش می کنم که کدوم کامپوزیت رو برای مطبش بخره و واسه فلان رنگ چی استفاده کنه



♠️ بالاخره موفق شدم از دندونم عکس بگیرم. دندون های مورد نظرم مشکلی نداشتن و کمی تا قسمتی خیالم راحت شد


🖤 تجربه طرح و سر و کار داشتن با آدم های مختلف از مریض گرفته تا پرسنل شبکه و مرکز بهداشت بهم یاد داده که در محیط کار در عین حالی که خوش اخلاق باشم و خوش برخورد، جدی باشم، حریم حفظ کنم و اجازه ندم که طرف خیلی احساس صمیمیت کنه. در واقع سرم به کار خودمه همیشه. خودم رو تا جایی که میشه قاطی دعواها نمی کنم. یکی چغولی اون یکی رو می کنه به کسی نمی گم و در کل خیلی خوبم، خدا برای شما و اونا نگه ام داره!!

بعد چند روز پیش یکی از دستیارها که وقتی به مناسبت گوشی خریدن مجبورش کرده بودم شیرینی بده! داشتیم بستنی و کیکی که خریده بود رو می خوردیم گفت: خانم دکتر یه چیزی ته دلم مونده که باید بگم

سرم رو بالا آوردم: اوایلی که میومدین کلینیک احساس خوبی بهتون نداشتیم. می گفتیم این کیه که اومده؟! ولی الان هم من هم خانم فلانی ( با سرش به اون یکی دستیار اشاره کرد) خیلی دوستتون داریم. روزهایی که با شما هستم خوشحالم و بهترین روز هفته ام حساب میشه!!

خجالت کشیدم و تشکر کردم ازش و سریع بقیه بستنیم رو خوردم و رفتم سر مریضم



+ نمی دونم اسم هوپ و بیماران مناسب این سری بود، یا نه؟ ولی شما از من بپذیرین

  • ۳۴۹

ماموریت اول با موفقیت به اتمام رسید!

  • ۱۳:۳۶

این شما و این حاصل نزدیک چهار ساعت کار بی وقفه و با وسواسی که اواخرش خسته ام کرده بود دیگه. خودم که خیلی راضی بودم. بیمار و دستیارم هم خوششون اومده بود. دست چپم رو دیگه حس نمی کنم! :-/

  • ۸۶۸

گِتینگ بَک تو رییِل لایف

  • ۱۹:۱۱

دوری ناخواسته از پیلاتس و مربیِ عشقش، از سخت ترین مسائلی بود که طرح باعثش شد. توی شهر طرحی کلاس ورزشی پیدا کردم که اسمش ایروبیک بود ولی در واقع ترکیبی بود از تربیت بدنیِ یکِ دانشگاه ، که دور از جون شما فقط مثل اسب یورتمه می رفتیم ، و کمی تا قسمتی ایروبیک و پیلاتس. چند ماهی جسته گریخته خودم رو مجبور کردم ورزشم رو قطع نکنم حتی اگه کلاسم رو دوست ندارم. ولی خستگی زیاد بعد از شیفت هام و خواب آلودگیم و مهم تر از همه اینکه همخونه هام اهل ورزش نبودن و راحت می خوابیدن و به اونها حسودی می کردم، باعث شد رهاش کنم و بیشتر از یک سال ورزش نکنم. توی این مدت عذاب وجدان داشتم و سعی می کردم خوراکم رو کنترل کنم تا هیکلم بهم نریزه؛ ولی هر چقدر هم حواست باشه، بعد از شیفت هات تویی و همخونه هات و پانسیون که محبوب ترین سرگرمیش خوردن و خوابیدن و غیبت مسئولین شبکه است

این شد که اولین کاری که بعد از ساکن شدن توی شهرمون انجام دادم، ثبت نام دوباره توی کلاس دوست داشتنیم بود و خودم رو مجبور کردم با وجود ماه رمضان حتما شرکت کنم. وااای نگم از حس خوب دیدن هم باشگاهی های سابق. خیلی خوشحال شدم که من رو یادشون بود و تک تکشون می گفتن جات واقعا خالی بود که اون جلو بایستی. ازم خواستن باز برم ردیف اول ولی قبول نکردم و کماکان تا پایان خرداد، ردیف سه به بعد می ایستم. پاهام بعد از دو هفته هنوز که هنوزه ضعیفه. عضلات پام حین حرکات زود خسته میشن و مقاومتشون کم شده، فردای هر جلسه از بدن درد راه نمیتونم برم؛ ولی جالبه برام که تقریبا قدرت دستهام کم نشده و حتی راحت تر دمبل میزنم، بالاخره اون همه کشیدن دندون توی طرح بی فایده که نبوده

پایان جلسه ی اخیر در حالی که نفس نفس می زدم و خیس از عرق بودم، با حالت زار پیش مربی رفتم و نالیدم: راستشو بگین من ضعیف شدم یا حرکاتتون سنگین تر شده؟ ماه رمضون هم تموم شد و من هنوز فشارم میوفته حین حرکات.

مربی خندید و گفت: جفتش! نسبت به دو سال پیش حرکات رو پیشرفته تر کردم و اینکه تو هم ضعیف شدی، کم کم بهتر میشی، یادته اوایلی که پیلاتس رو شروع کرده بودی، غر میزدی چرا نمیتونم فلان حرکات رو بزنم؟ ولی ماه های آخر به قدری خوب شده بودی که من بهت پیشنهاد دادم بری تو خط مربی گری؟ صبور باش.

حرف هاش مثل همیشه انگیزم رو برد روی هزار و به خودم قول دادم این بار اگر از خستگی ناشی از کار رو به موت هم بودم، ورزشم رو رها نکنم.



+ دوباره این لینک رو می ذارم: پیلاتس چیست؟

+ بهترین فیلمی که روی پرده های سینماست در حال حاضر، " شبی که ماه کامل شد" ه. اگر روحیه ی حساسی ندارین برین تماشا کنین و لذت ببرین. البته من روحیه ام حساس بود و دیدم و در عین لذت بردن، روح و روانم متلاشی شد

در ضمن دیگه هیچ وقت فیلمی که "حمید فرخ نژاد" بازیگرش باشه رو نمی بینم. بعد از افتضاحِ "خانم یایا"، "سامورایی در برلین" هم با اون پایان بندیِ مسخره اش فاجعه بود


  • ۶۷۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٩)

  • ۱۲:۰۸

یکـ- ایام عید بود و زمان سرریز تهرانی های اصیل به شهر و دیارِ اصلیشون! کلی بیمار مهمان داشتم. دقیقه ی نود که تایم کاریم رو به اتمام بود زنی که به تیپش می خورد اهل این حوالی نباشه، با خواهرش وارد مطب شد. از اون اصرار که دندون هام رو بکش، دردش بیچاره ام کرده، قبل از عید تو تهران واسم نکشیدن؛ از من انکار که عکس می خوام. ازاون خواهش که مسافرم، نمی رسم برم و از من پافشاری روی حرف قبلم. داشت حرف می زد که چشم های درشتش از اشک پر شد: به خدا خیلی درد دارم. من هم رقیق القلب... دلم سوخت! رضایت نامه رو دادم دستش که امضا کنه و گفتم بخواب. خوابید و انگار خیالش از پذیرشش راحت شده باشه گفت: راستی دکتر! من خیییییییلی می ترسم از دندونپزشکیا، فشارم میوفته، حالم بد میشه! به خانم نون از اون نگاه هایی که بقیه فکر می کنن چیزی توش نیست ولی خودم و خودش معنیش رو خوب درک می کنیم، انداختم. به هر ضرب و زوری بود استرسش رو کنترل کردم و سریع دو تا دندون پوسیده اش رو کشیدم. باورش نمی شد. داشتم گاز رو بین دو فکش جا می دادم که دو تا شستش رو به نشونه ی لایک آورد بالا!


One- پیرزن چشم رنگی به زور نوه ی ١٠-١١ ساله اش اومده بود. آسم داشت و بدتر از اون به شدت ترسو بود. با قول اینکه ژل بی حسی بزنم بهش و بعد آمپول رو، خوابید. من هم در حالی که خنده ام گرفته بود، ژل زدم واسش و با کلی نازش رو کشیدن، دندون های دردناکش رو خارج کردم. پیرزن هم پیرزن های قدیم! 


Een- پسر جوان وارد شد و به در و دیوار و بعد به من نگاهی کرد و گفت: خانوم دکتر، دو تا عقل دارم ببین زورت میرسه بکشیش؟ نگاه کردم و گفتم جراحی نیاز داره وسایلش رو نداریم. بلند شد، سرش رو مثل غاز چرخوند و دنبال خانوم نون گشت؛ وقتی متوجه شد توی اتاق وسایله و اینجا نیست، آروم، با خنده با حرکت دست که هیسسسس دستیارت نفهمه گفت: من سیگار می کشم، چیکار کنم دندون هام خراب نشه؟ 

می دونین؟ ما دخترا حسی قوی داریم که می فهمیم خیلی چیزا رو. مثل این پسر که من حس کردم هر دو تا سوالش الکیه و بیشتر از اینکه حواسش به جواب هام باشه به خودمه! واسه همین قاطی کردم و یادم رفت توی جوابم نباید اسمی از سیگار بیارم: خب ببینین شما که انقدر حساسین واسه چی سیگار می کشین؟ پسر به جلز و ولز افتاد و گفت: من برم تا بیشتر این آبروم رو نبردین!


واحد- خانوم نون با خنده: اون آقای خ بود که دفترچه اش رو تمدید کرد و اومد پولش رو بگیره بره با بیمه حساب کنه ها.

-خب؟

-دیروز کلی اصرار که نذارین خانوم دکتر بره، حیفه! من خودم پول جمع میکنم واسش اینجا مطب می زنم. اصلا ما یه فامیل پولدار داریم میخواین معرفی کنیم که زنش بشه و موندگار بشه اینجا؟

-چی گفتین شما بهش؟

-همون طور که یادم دادین گفتم دکتر نامزد داره. ولی باورش نشد گفت پس چرا ازدواج نکرده تا حالا؟ منم گفتم فکر کردی بابای خانوم دکتر میذاره بی شوهر پاشه بیاد شهر غریب که دیگه ول کرد!

خنده ام گرفت از حرف های خانوم نون. مرد نمی دونه دارم رو مخ بابام کار میکنم برم واسه کار اون ور آب، اونم بی شوهر!


մեկը- راستش از بس دندون کشیدم، معروف شدم اینجا بین دکترای دیگه!! گویا خوششون اومده که با ظرافت دندونشون رو خارج می کنم. فکر نکنم بعدا توی کلینیک و مطب انقدر بکشم، چون هر چقدر هم پوزیشن رو رعایت بکنی، فرسودگی جسمی بالایی داره.

القصه ایام عید مرد درشت هیکل اومد و خواست که دندون هاش رو بکشه. ٤-٥ تایی توی فک پایین سمت راست داشت و دو سه تایی سمت چپ.

-خانوم دکتر همش رو تو یه روز واسم بکش. من تحملم زیاده! 

البته که من قبول نکردم از دو طرف با هم واسش بکشم و گفتم: واسه من کاری نداره، شما اذیت میشین.

سمت راست رو با هم کشیدم و بخیه کردم و توصیه کردم یک هفته دیگه بیا تا هم بخیه ها رو بکشم هم بقیه دندون هات رو. گذشت و گذشت تا بالاخره بعد از بیست روز مرد سر وکله اش پیدا شد با بخیه هایی که توی لثه اش فرو رفته بود و به سختی خارج شد! 

-برای چی انقدر دیررر؟

-راسشو بخواین درد داشتم. کل عید درد داشتم.

اینطور وقت ها جمله معروفی دارم که دیدم خانوم نون هم به بعضی بیمارها میگه: مثل اینکه دندون هاتون رو کشیدم ها، یکیش هم که نیمچه جراحی بود.  نازشون که نکردم کشیدمشون! 

مرد سری تکون داد و شوخی وار گفت: هیچ وقت نشده بود زنی از پسِ من بربیاد و اشک من رو دربیاره، ولی خانوم دکتر شما تونستین!

من و خانوم نون غش کردیم از خنده!


Unu- دندون مولر اولِ (شماره ٦ از خط وسط) مرد که موقع بی حسی آروم اعتراف کرد تریاک می کشه از سمت داخل کام خیلی بدجور پوسیده شده بود و داشتم حسابی باهاش کلنجار می رفتم که چطور پرش کنم؟ از کجا گیرش رو تامین کنم و خلاصه خیلی جدی حواسم تو دهان مریض بود که خانوم نون آروم اومد بالای سرم و برگه ای کوچیک رو نشونم داد:

( خانواده خواستگار بیرون نشسته، بهشون گفتم خانوم دکتر نامزد داره ولی قبول نمی کنن میگن خودمون باید باهاش حرف بزنیم)

سرم رو بلند کردم و با اخم به خانوم نون نگاه کردم: محل نذار! مگه نمیگی بیرون خیلی شلوغه؟ خسته شدن میرن خودشون.

کار مرد نسبتا طول کشید. مریض نوبتی بعدی روی یونیت خوابید. سیل افرادی که میخواستن معاینه بشن و منتظر مونده بودن به داخل اتاق ریخت! تاکید کردم تک تک بیاین. بعدا فهمیدم بین مراجعه کننده های اون روز خانواده ی خواستگار هم اومدن و واسه یکی از دختراشون عکس نوشتم. ولی بنده خداها یا از من ترسیدن یا از شلوغی مطب و یا از من خوششون نیومد که بدون هیچ حرفی رفتن! جالب اینجا بود که سامانه رو چک کردم و دیدم قبل از من پیش دو تا دیگه از دندونپزشک های اینجا رفتن و رصدهای لازمه رو اونجا هم انجام دادن!


Un- برای همخونه عکس نوشتم و با هم رفتیم رادیولوژی تا عکسش رو بگیره. این روزهای آخر اکثرا برای مریض های قدیمیم و دوست هام و پرسنل مرکز که میدونن به زودی رفتنیم کار میکنم و نوبت هام خیلی فشرده شده. مسئول رادیولوژی دفترچه ی دوستم که پزشکه رو دید و گفت: کجا کار می کنین؟ واسه ما عکس زیاد نمی نویسین نه؟ دوستم گفت: نه زیاد دو سه تا گرافی توراکس نوشتم فقط. این شد که من به زبان اومدم و با خنده اعتراف کردم فلانیم! با تعجب نگاهم کرد و گفت: پس شمایین انقدر عکس هاتون میاد اینجا؟ بیچاره شدیم انقدر عکس opg گرفتیم! با لحن شوخی ولی جدی گفتم: نیاز بوده که عکس نوشتم، واسه شما که بد نشده کارانه تون زیاد میشه!

هول شد: بله بله درست می گین، میشه بیاین چک کنین درست عکس رو می گیریم و از کیفیتش راضی هستین یا نه؟

جذبه رو حال کنین!


ένας- دوقلوی غیرهمسان دختر-پسر ٤-٥ ساله برای معاینه اومدن. خیلی خیلیییییی شیطون بودن. جفتشون نیاز به عصب کشی و ترمیم داشتن. در برابر اصرار مادرشون که در یک روز بهشون نوبت بدین مقاومت کردم و گفتم: اصلا! جدا باید بیان که اگه یکیشون ترسید روی اون یکی اثر نذاره. 

اول قلِ دختر اومد. کنجکاو بود و باهوش. خیلی اذیت کرد ولی در نهایت همکار شد و با لب خندون رفت. هفته ی بعد نوبت قلِ پسر بود. با ذوق و شوق اومد و گفت: خواهرم گفتهههه ژل توت فرنگی  می زنین! آقای تشنه میذارین تو دندونم که تولدهههه کرم هاست توششش! 

تذکر دادم: عروسیِ کرم ها نه تولد! ( همچین آدمی هستم که روی جزئیات داستان هام هم حساسم!)

-فرق ندارهههه این ور دهنم عروسیه اونور تولده! تازه گفته تفنگ آب پاش دارین! 

با لبخند نگاهش کردم و در عین ناباوری که قبلا فکر میکردم بچه غیر همکاری باشه، دو تا از دندون هاش رو در یک جلسه درست کردم و بچه آخ نگفت، کلی تشکر کرد ازم و رفت که دندون جدیدش رو به خواهرش نشون بده!


+ من پست هام رو کم کم و تماما توی نوت گوشیم تایپ می کنم و بعد اینجا کپی. اگه می دونستین تازگیا بعد از کپی کردن طویله نویسی هام، چقدر باید وقت بذارم که فرمتش رو توی صفحه وبلاگم درست کنم؛ غر نمی زدین که انقدر طولانی ننویس! خب؟ :-))

  • ۴۶۵

یه خواهش، دیگه موهاتو نبافش... دلم لک زده واسه پیچ و تابش!

  • ۱۱:۴۰

هفت و پنجاه و هشت دقیقه بود که انگشت زدم و به سمت اتاقم رفتم. دسته ی در اتاقم رو پایین کشیدم. باز نشد. قفل بود. پس خانوم نون نیومده هنوز. سرکلیدی دندونیم رو از زیپ پشتی کیفم درآوردم و در رو باز کردم. آقا و خانومی سلام گفتن و خواستن که به دنبال من وارد اتاق بشن.

لبخند زدم: اجازه بدین لباسم رو عوض کنم، بعد.

در رو قفل کردم و به سمت چوب لباسی رفتم. مانتو و مقنعه ام رو آویزون کردم و روپوشم رو پوشیدم. قبل از اینکه مقنعه ی مخصوص مطب رو بپوشم، حس کردم که چقدر موهام رو شل و عجله ای بستم! رفتم جلوی آینه و کلیپسم رو باز کردم. موهام ریختن پایین و تضاد جالبی با رنگ سفید روپوش ایجاد کردن. ذوق کرده بودم و چلیک چلیک از خودم عکس می گرفتم و اگه بیمارها پشت در صف نکشیده بودن، عکس گرفتنم ادامه داشت؛ آخه شبیه دکتر خارجکی ها شده بودم! به دکترهایی که توی مطبشون با سرِ باز میگردن تا حدی حق دادم، هرچند کثیف کاری کار ما زیاده و اکثرا خیس از خون و آب می شیم. 

گفتم کلیپس راستش رو بخواین کلیپس رنگی رنگیم رو از مادرجان شکوه کِش رفتم. یعنی چند وقت پیش رفتم خونه و دیدم یه کلیپس دلبر نشسته گوشه ی کمد! سریع کلیپس تک رنگ ساده ام رو که از سر ناچاریِ بعد از شکستن گیره ی قبلی از شهر طرحی خریده بودم، باز کردم و گفتم: مامان این مالِ شما، کلیپس شما هم مال من! 

خواهرجان هم با دعوا گفت: مااامان به من ندادیش الان هوپ برش داشت! این شد که سریع کلیپس قدیمیِ مامان رو از سرش باز کرد و مال من رو برداشت! پس شد آنچه شد و مادرجانِ موند و کلیپس قدیمیِ زشتش. هرچند هفته ی پیش اجازه دادم بنده خدا از کلیپسم استفاده کنه به شرط اینکه بعد از مهمونی بهم برگردونه! بعد میگم خواهرجان که ٢٤ ساعته سر کمدِ لباس های منه، به کی رفته؟ البته که خودم هم کم دزدی نمی کنم ازش! 


+ شوشو نی نی رو کیا یادشونه؟ موهای فرفری بلندش میان تو صورتش، گفتم کوتاهش نکنین ها! سری قبل که دیدمش، جلوی موهاش رو با یه کش کوچولو بستن بودن تا موهاش نیاد توی صورتش! عزیززززززم... بچم داره مثل برق و باد بزرگ میشه و ماشاالله انقدررر شیطونه که به سختی کنترلش می کنن. 

++ الان دوباره رفتم جلوی آینه دیدم روپوشم طبق معمول خونی شده! :-//

+++ دقت کردین به قولم عمل کردم و تند تند پست می ذارم؟ 


*عنوان یه خواهش از فرزاد فرزین


  • ۶۰۴

جنون

  • ۰۸:۲۷

حقیقتا لذتی بالاتر از خرید اون هم خرید کتاب هایی که چند وقته لیست کردی، نیست.



  • ۲۳۵

روان شناس لازم نشم، صلوات!

  • ۱۶:۰۳

یکی از عجیب و در عین حال بهترین حس های یه دندونپزشک وقتیه که همه یا بیشتر دندون های یک فرد رو خودش کشیده باشه؛ بعد بیمارش چند وقت بعد بیاد بهش سر بزنه و با لبخند بگه: " سلام دکترررر دلم براتون تنگ شده بود، اومدم بهتون سر بزنم"  و ردیف دندون مصنوعی هاش برق بزنه توی دهانش. خستگی آدم درمیره وقتی قربون صدقه ی دست و پنجه ات میرن که خوب کشیدی و اصلا نفهمیدیم و درد نداشت و این صوبتا! حتی مورد داشتیم دو هفته بعدش هدیه به دست اومده که ازم تشکر کنه و مگه نیشِ شُل شده ی من جمع شدنی بود وقتی شال خوشرنگ کادوپیچ رو دیدم؟!

  • ۷۲۰

هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیده‌تر/ مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیده‌تر

  • ۱۰:۱۷

موهایش را ریز ریز می بافد و بعد از چند ساعت باز می کند و از سایه روشن این فرفری ها لذت می برد. فردا روز با اتو، لختِ شلاقی شان می کند و دورش می ریزد و لبخند می زند. چندی بعد با سشوار به موهایش پف می دهد و قول بابلیس برای روزهای آتی بهشان می دهد. می ایستد، سرش را پایین می گیرد و موهای آویزانش را در جایی که می گویند مغزِ سر جمع می کند و گوجه ای شان می کند و سریع می بندد تا باز نشوند. اوقاتی هم هست که می گوید: مگر سادگی چه مشکلی دارد؟ شانه شان می کند و دورش می ریزد و باز لبخند می زند. 

خودش را خوب شناخته بود که می دانست ایجاد تغییر، هر چند کوچک در موهایش چقدر خوش حالش می کند.


+ از مدل های موی ساده و سریع استقبال می شود! 

*عنوان از سعید بیابانکی

  • ۵۲۶

تا شقایق هست، هوپ هم هست!

  • ۱۵:۳۸

فکر می کنم جنونِ خرید روسری و شال، توی جمع کثیری از دخترها وجود داره. طوری که هر روسری خوشگلی که می بینی دلت می خواد و سریع توی ذهنت آنالیز می کنی که به کدوم لباس هات میاد و به کدوم ها نمیاد. اعتراف می کنم حالا که توی شهر طرحی گیر کردم و زیاد نمی تونم خرید برم، یکی از سرگرمی هام سفارش روسری از اینستاگرام و منتطر موندن برای دیدنش موقع رسیدن به خونه است. طبیعتا برای جلوگیری از ورشکستگیم باید پیج هایی که روسری می فروشن رو بلاک کنم. گفتم خونه، یادِ عکس دو نفره ی مامان بابا افتادم که به تازگی گذاشتم بک گراند گوشیم و با هر بار دیدنشون لبخند به روی لب هام میاد. شیطون ها رفتن تنهایی لباس سِت خریدن. پیرهن بابا و مانتوی مامان به طرز دلپذیری شبیه به همه؛ ما هم مجبورشون کردیم عشقولانه کنار هم بایستن و ازشون عکس گرفتیم. فقط خود خدا می دونه چقدر دوستشون دارم و چقدر حالا که مستقل شدم قدرشون رو می دونم. 

یه وقتایی توی درمانگاه مریض از سر و کولم بالا می ره و از شدت سرشلوغی نمی فهمم چکار می کنم اصلا و دوست دارم یک سری از بیمارهای غیر اورژانسی رو بپیچونم که برن بعدا بیان. دوستِ پزشکم گفت ما به این کار تو بیمارستان می گیم: فِلای! بعد هستن بیمارهایی که میگم بهشون: خب دندونتون عکس نیاز داره. 

زیپ کیفشون رو باز می کنن - بفرمایین اینم عکس.

-اممم... گفتین آسپرین می خورین؟ باید چند روز قبلش قطع کرده باشین مصرفش رو. برین هفته دیگه...

-خانوم دکتر، ٥ روزه نخوردم که بیام اینجا! 

-صبحونه چی؟ خوردین؟

-بله. قرص فشار و قندم هم خوردم.

تسلیم میشم و میگم بخواب روی یونیت! این جور روزهای شلوغ رو به عشق اینکه تایم کاریم تموم بشه و برم پانسیون و غذایی که شب قبلش پختم رو گرم کنم و بخورم، پشت سر می ذارم! می دونین؟ یکی دیگه از سرگرمی های لذت بخش این روزهام، آشپزی و تلاش برای نزدیک کردن طعم غذاهام به دستپخت عالی مامانمه. مثلا خورش بادمجون که درست می کنم یک بار رُب زیاد می زنم مزه املت می گیره، هفته بعد رُبش خوب میشه ولی فلفل زیاد می زنم و دفعه بعدی حواسم هست چی رو چقدر بزنم که طعمش خوب بشه و واقعا هم محشر میشه و خودم واسه خودم ذوق می کنم و از خودم تشکر می کنم و به همخونه ها تعارف می کنم بخورن و نظرشون رو بگن. 

زندگی مجموع همین لحظات خوب و بده. داستان زندگی هیچ کس همیشه در اوج نیست. باید یاد بگیرم که در لحظه زندگی کنم. نه غصه ی گذشته رو بخورم و نه غم چند سال آینده ام رو داشته باشم...

همین!

  • ۴۸۳

شش ماه گذشت...

  • ۱۲:۵۰


درسته که سطحش موجدار شده و به صافی اولش نیست؛ ولی بازم شکر. :-)

  • ۵۶۱
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan