واسه تولدم برام بغل بخر...

  • ۱۲:۵۳

بی خیال اعصاب خردی و دوندگی های زیاد برای پولت که بعد از یک سال هنوز بهت ندادن و به قول عمه وقتی بالاخره شکایتت مثمر ثمر شد و پولت رو از حلقومشون بیرون کشیدی، انقدر گرون تر شده همه چیز که باهاش یه پیتزا می تونی بخری فقط؛ بی خیال دعوا و قهر و جر و بحثی که باهاش داشتی؛ بی خیال لابراتوار خنگ که اول پُست بیمارِ رودربایستی دارِت رو بعد از یک ماه اشتباهی فرستاد و الان فهمیدی روکش رو هم بعد از این همه وقت گم کردن و تو باید دوباره با هزار خجالت از طرف قالبگیری کنی؛ بی خیال همه، بی خیال همه... مگه چقدر ظرفیت برای حرص خوردن داری؟! 

یادت بیار وقتی استادت برای بار nام توی جلسه رفع اشکال گفت: مضرابت هنوز درست نیست! و تو ناامید شدی و ٣٠ ساعت ساز نزدی، جوری که خواهرت متعجب شد و گفت: خوبی؟! چرا نمیزنی و مخ ما رو باز تو فرغون نمیریزی؟ 

گفتی: خسته شدم که مضرابم درست نمیشه. نمی تونم. :-(

بعد انگار به خودت اومدی. چرا نتونی؟ استاد گفت که یکی از شاگرداش بعد از یک سال مضرابش درست شده. ساعت یازده شب شروع کردی به تمرین دوباره. عشرت رو زدی زیر بغل و سعی کردی دستت رو همونطوری که استادت میگه به صفحه ی چوبیش بچسبونی. رفتی اول اول کتاب. سراغ درس یک. نگاهت به مچ دستت بود. هی میگفتی به خودت: به جهنم که اشتباه بزنی نوت ها رو، به مچ دستت نگاه کن. انقدر زدی و حواست به جای پرده ها به دست راستت بود که حس کردی بالاخره شد. 

دستت درد میکرد آمّااا استاد تایید کرد که عالی شده مضراب و درس های جدید رو داد و گفت تا هفته بعد تمرین کن. اعتماد به نفست زیاد شده بود. فردای اون روز پیام دادی: استاد من درس رو کامل یاد گرفتم، میشه فردا جلسه بعدی باشه؟! 

بله به جای غر زدن به این فکر کن که کلاس آنلاین چنین خوبی رو داره و می تونی زودتر از موعد کلاس بعدی رو داشته باشی. بعد جوری بزنی که استاد با شگفتی بگه: چیکار کردی تو این دو روز؟ اون از مضرابت این از آماده کردن درست به این زودی؟!

نکته های جدید رو درس بده و بگه فلان درس رو قبل اینکه من بزنم، خودت بزن ببینم. یکم وقت بخوای و بزنی و وقتی سرت رو بالا بیاری از قیافه متعجبش خنده ات بگیره: به طرز لج درآری درست زدی! میخوای من درس ندم دیگه تا آخر کتاب خودت بری؟ 

بعد کیلو کیلو قند باشه که توی دلت آب کنن و بگی: استاد وقتی از همه ی استرس ها و اعصاب خردکنی ها و غم ها، پناه ببری به نوای ساز، اینطور میشه!

هنوز اول راهم. خیلی جای کار دارم تا بشم مثل اون خانم دکتر متخصصی که آریانه واسم کلیپش رو فرستاد و چقدر قشنگ و لطیف تار میزد و میخوند، ولی درگوشی بگم بهتون: ته دلم یه جوونه امید زده! عجب کادوی تولدی به خودم دادم امسال...


* عنوان  واسه تولدم از سارن 


  • ۱۵۲

دلخوشی ها

  • ۱۵:۲۸

به غیر از کارم که واقعا نمیتونم مجازیش کنم و از راه دور عصب کشی و ترمیم و قالبگیری کنم و باید حتما سرم توی حلق مردمی که "احتمالا" ناقل هستن، باشه. عمده ی فعالیت هام رو مجازی و آنلاین کردم. ورزش، خرید، مشاوره، دیدن و صحبت کردن با دوست هام، کلاس ساز قشنگم و ... . 

خو کردم به این وضعیت. تنها مسئله ای که شاکیم می کنه اینه که تایم کلاس یا مشاوره آنلاین خیلی معطلی می تونه ایجاد کنه، مرتب از ساعتی به ساعت دیگه منتقل میشه و برای منی که تند تند کارهام رو انجام میدم تا برسم بهشون و یک دفعه دقیقه نود می بینم طرف یا آنلاین نشد یا شد و پیام داده که فرد قبل از من دیر کرده و تایمِ کلی بهم خورده و به دو ساعت یا روز دیگه منتقل میشه، کمی اعصاب خردکنه. 

یا مثلا فکر میکنم طبق معمول قراره با تاخیر کلاس رفع اشکال شروع بشه؛ پس واسه خودم نشستم یه گوشه، یهو استاد تماس تصویری میگیره و من فقط می تونم سریع یه چی بندازم رو سرم و جواب بدم! ولی بین خودمون باشه خیلی خیلی حال دارم می کنم با یادگیری ابتدایی موسیقی. لپ آبان نازارم رو از همین جا می بوسم که بهم پیشنهاد کرد نواختن یه ساز رو شروع کنم و الان هر بار که عشرت الملوک ( سه تارم!) رو بغل می کنم، قلبم مالامال میشه از شادی.

وارانِ گیانم دعوتم کرده بود برای نوشتن از دلخوشی های این روزهام. همه این هایی که گفتم دلخوشکنک های این روزهای من هستن. واقعا یادم رفته که قبلا توی ایام عادی چه دلخوشی هایی داشتم و چطور روزهام رو شب می کردم. 



  • ۳۸۶

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٩)

  • ۱۳:۲۱

عطارد- کیانای سه سال و نیمه و مادرش، خواهر بزرگترش رو همراهی می کردن. مرحله ی اول عصب کشی دندون خواهرش رو انجام داده بودم که مادرشون خواست دندون های کیانا رو هم چک کنم و اگه کاری داره انجام بدم. با شک و تردید قبول کردم. معاینه اش کردم، تصمیم گرفتم اون روز فقط جلسه معارفه با وسایل باشه، بیش از حد ذوق داشت. هفته بعد اول خواهر کوچیکه رو خوابوندم و الله الله از این همه همکاری بچه؛ پالپوتومی و ترمیم دندونش سر جمع یک ربع طول کشید. خانوادش اومدن سر زدن و از آرومی طفل معصوم بیشتر از من تعجب کردن. خواستم جلسه بعدی دو سه هفته بعدی باشه که خسته نشه. هفته گذشته دوباره اومدن. حواسم به ماسک قرمزِ پر ستاره اش بود که مادرش گفت: بیچاره مون کرد از بس گفت کی میریم پیش خاله دندونم رو درست کنین؟ 

دستش رو گرفتم و روی یونیت خوابوندمش. گفتم: یادته وسایلمون رو؟ برخلاف جلسه قبل این بار بلبل زبون شده بود: آرررره! همشون خیلی باحالن! 

پوآر آب و هوا رو پاشوندم بهش، از ذوق جیغ زد و گفت: خدایا خیلی باحاله!! 

دیگه نتونستم تحمل کنم، دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و خووووب چلوندمش! پذیرش هم ازونور اومد و لپش رو کشید و رفت. بعد از بی حسی خندید و گفت: میدونم سوزن زدین ولی دردم نیومد! دومین و آخرین دندون خرابش رو پالپوتومی و روکش کردم. موقع چک کردن روکش اذیت شد و کمی مظلومانه گریه کرد. رفتم سراغ تکنیک جوراب. پامو آوردم بالا: ببین تو لباست توپ توپیه من جورابام فیل فیلیه! فیل های صورتی رو نگاه. گریه اش بند اومد. 

+ ولی خاله جون به کسی نگیا مسخرم می کنن! 

با وجود رول پنبه توی دهانش منظورش رو رسوند: مگه خنده داره؟ خیلیم قشنگه! چرا باید بخندن؟!

و اونجا بود که دوباره لپ هاشو چلوندم. آخرین ذخیره برچسب های جایزه ام رو بهش دادم و دست مامانش سپردمش. مادرش گفت: خانم دکتر می دونم کارش تموم شده، ولی اگه روزی دلش تنگ شد براتون، میشه بیارمش؟ 

کیلو کیلو قند تو دلم آب کردن: حتما بیارینش. حتما!


زهره- حالا بشنوین از آویسای تپل و خوشگلِ هفت ساله ای که بعد از کیانا اومد پیشم. گویا مسافر اون شهر بودن و عمه اش همراهش بود که به شدت لوس کرد بوده بچه رو. به خدا رسوند من رو. آخرش عمه خانوم بالای سرمون ایستاد و یه ریز قربون صدقه اش رفت تا به زور اجازه داد براش کار کنم. 


زمین- خوبه جلوی روی خودشون دستکش رو عوض میکنم و حواسم هست به جایی نخوره غیر دهانشون، ولی فکر نمی کردم وقتی انقدر حواسم هست و به همه تذکر می دم ماسک بزنین و بیاین و به محض اینکه معاینه شون می کنم یا کارشون تموم میشه میگم ماسک رو بدین بالا؛ اون آقای محترم جلسه ی دومی که برای ادامه درمانش میاد توی یه پلاستیک یه جفت دستکش ونیل شفاف باشه و بگه لطفا این رو دست کنین! البته که توضیح دادم دستکش هایی که من دست میکنم تمیزتر ونیل گل و گشادیه که برای من آورده ولی بهم برخورد واقعا!

یا وقتی که می خواستم دندون پسربچه ای رو معاینه کنم و مادرش گفت: دستکشون رو عوض کردین؟

خندیدم و گفتم: به نظرتون از دهن یکی دستم رو میکنم مستقیم تو دهن بچه شما؟ واسه خودتون هم بعد از پسرتون بخوام معاینه کنم عوض میکنم.

معذرت خواهی کرد و گفت: به خدا از کرونا می ترسیم.

اوج کار پسربچه بود که بعد از این مکالمه پرسید: آینه تون تمیزه؟ 

گفتم: بچه جون بله یه بار مصرفه!


مریخ- دختر جوون هم سن خواهرم بود، آخر وقت و با درد شدید اومد. واسش پالپکتومی اورژانس کردم تا دردش بخوابه و بعدا کامل کنم کار رو. یادمه با وجود سن کمش، کانال هاش بسته بود و با کلی کلنجار و سر حوصله بازشون کردم. دو هفته ای سراغش رو گرفتم و بچه های پذیرش گفتن نمی دونیم کدوم بیمار رو میگین و نیومد و یادم رفت. دیروز که داشتم دندون دیگه اش رو معاینه می کردم، پرسیدم دندون شش ات رو تازه اندو کردی؟  توضیح داد اول پیش خودتون اومدم، ولی بعد گفتن تا یک ماه دیگه نوبت نداریم و منم ادامه کارم رو رفتم جای دیگه. تازه بخاطر آوردم همون مریض گم شده است. اعتراف می کنم لجم گرفت که دکتر بعدی هلو برو تو گلو شده براش! ایش!!



مشتری- از وقتی که خانم جوون ( یکی تذکر داد چرا میگی زن و مرد! نمیگی خانم و آقا!) خوابید روی یونیت، تا وقتی که اجازه داد به دندونش دست بزنم، فکر کنم بیست دقیقه ای طول کشید، از بس دلش از همه پر بود و به همه دکترهای قبلیش فحش داد و استرس داشت. ازش پرسیدم بیماری خاصی نداری؟ دارویی مصرف نمی کنی؟ اول سر تکون داد و گفت: نه! ولی بعد مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه اومد حرف بزنه که گفتم: قرص اعصاب مصرف می کنی نه؟ خندید گفت: بله، دپاکین می خورم. 

توی دلم گفتم: درست حدس زدم. هوپ گاوت زایید. 

با توکل به خدا و ائمه و به بهترین نحوی که میشد ترمیمش رو انجام دادم ولی تا یک ساعت بعد صداش رو می شنیدم که داشت مخ دخترهای پذیرش رو می خورد و از خاطرات دندونپزشکیش حرف می زد! ( یه حسی بهم میگه بازم میاد توی خاطرات هوپ و بیماران!) 


زحل- قیافه این مرد رو یادم نیست که جرئیات بیشتر خاطره رو بگم، فقط یادمه هیکلی داشت واسه خودش ولی حین کار مرتب می گفت: خانم دکتر حرف بزن باهام! استرس دارم.

منم یکم حرف می زدم و توضیح می دادم، بعد حواسم پرت فایل و فِلر کانالهای دندونش میشد و ساکت میشدم باز!


اورانوس- فکرش رو بکن زن میانسال رو توی اولین و آخرین روزم توی یه کلینیک دیدم و آخرش دعوامون شد که بماند سرِ چی و ادامه کارش رو به دکتری که دوستم بود واگذار کردم. چند ماه بعد کلینیک دیگه ای بودم که گفتن معاینه دارین. چهره اش واسم آشنا بود تا اینکه دهان باز کرد و دندون هاشو دیدم و فهمیدم همون فرده. خداروشکر که با اون لباس و دم و دستگاه، کسی از دیگری قابل تشخیص نیست ولی صدام رو بم کردم و گفتم کار فلان دکتره من نمی تونم. قایمکی به دستیار کلینیک گفتم جریان رو. صدای جر و بحثش بعد از شنیدن تعرفه میومد و گویا رفت. البته انگار شک کرده بود به من و پرسیده بود دکتر هوپی ندارین؟ اون ها گفته بودن: نه! 

خب دروغ نگفتن دیگه هوپیان دارن!


نپتون- کاری ندارم به اینکه پسربچه به هیچ صراطی مستقیم نبود و اجازه نداد دست بهش بزنم ولی وقتی وارد شدم و سلام کردم بهش، رفتم سمت دستکش ها و به محض برگشتن سمتش گفت: پخخخخخخ و پرید توی دلم! و من ترسوترین دکتر جهان بودم و ترسیدم (مثلا!) .


سرس- یعنی زشت بود وقتی دختر جوون با موهای بلند و فِر پایینْ آلبالوییش وارد شد با ذوق گفتم: چه موهای قشنگی و بعد خواستم ازش جمعشون کنه تا خیس نشن؟ جلسه بعدی بافته بودشون. :-))


پلوتون- روکش بیمار همکارم ( اینجا بیماری که خوبه و همکاری میکنه منظورم نیست، یعنی بیماری که همکارم واسش قالبگیری کرده!) رو سمان کردم. بماند که چقدر حرص داد توی همون چند دقیقه، بعد پاشد اومد بالا سر بیمار بعدی که آقایی سی و اندی ساله مثل خودش بود و خندید: رفیقمه! بدون بی حسی واسش کار کنین. 

چیزی نگفتم. بعد از دقایقی دیدم واقعا وایساده و نمیره: کارتون تموم شد دیگه، لطفا بیرون باشین شما. 

سری بالا انداخت و گفت: میشه بمونم یاد بگیرم، دندونای بعدیش رو خودش عصب کشی کنم؟! 

گفتم: خیر. بیرون. ماسکتونم بزنین!



هائومیا- فکرش رو بکن بعد از دو شیفت کاری و کلی رانندگی با چشم های ژاپنی طور، ساعت یک ربع به یازده شب وارد خونه شدم و افتادم دم خونه به تمیز و ضدعفونی کردن وسایلم و تو فکر این بودم چی واسه شام بخورم و زود غش کنم که پدرجان پرسید: هوپ زن فلانی رفته بهمان جا ایمپلنت کردن و اونطور شده، یعنی چرا؟ 

داشتم توضیح می دادم که گفت: صبر کن صبر کن با خودش صحبت کن و قبل از اینکه بتونم مخالفت کنم که الان دیروقته و خسته ام، گوشی پدرجان دم گوشم بود و بیست دقیقه بعدی رو به آروم و متقاعد کردن زن دوستش گذروندم که: بابا پیش متخصص معروف کار کردی، خیلی بیشتر و بهتر از دکتر قدیمی شهرتون که سی سال قبل فارغ التحصیل شده، میدونه و دوباره این سیکل تکرار می شد و بالاخره راضی به خداحافظی شد. چشم غره های مادرجان به پدرجان دیدنی بود!


ماکی ماکی- به دستیارم گفتم عکس با زاویه دیستالی بگیر. تلفن همون موقع تماس گرفت. عجله داشتم، خودم گرافی رو تنظیم و عکس گرفتم. وارد اتاق شدم و به بیمار گفتم: گرافی کو تا بدم ظاهرش کنه؟

-انداختمش!

+کجا؟

-تو سطل آشغال!

+ اون وقت چرا؟

-نمی دونم! 

+ :-/ 


اریس- دخترِ چشم قشنگ، هم سن خودم بود. طرح درمانش رو توضیح دادم و گفت: مطمئنین دیگه دندون خراب ندارم؟ عجله دارم!

 +باید گرافی بایت وینگ هم بگیرم، دو تا از دندونات مشکوکن. چرا عجله داری؟

-می خوام باردار شم. شوهرم هی غر می زنه میگه کِی کار دندونات تموم میشه پس؟!

خندیدم: اگر انقد عجله دارین باردار شو. اون دو تا مشکوک ها نهایتا در حد مینا پوسیده شده، چیزی نمیشه تو ٩ ماه.


توئیت هفته: امروز یه مریضم اومد مطب کارش رو انجام دادم رفت. (ببخشید به دلیل حفظ اسرار بیمار چیز بیشتری نمی‌تونم بگم)

#پسرک



  • ۶۰۳

تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمی

  • ۱۳:۳۰

طبق معمول روزای اخیر، با صدای چوب و تخته همسایه بغلی از خواب بیدار می شم. به بدنم کش و قوس میدم و گوشیم رو چک می کنم. سعی می کنم بدون توجه به دل آشوبه ای که علتش رو خوب می دونم، برنامه روزم رو توی ذهنم مرور کنم: میری صبحونه می خوری، یکم صبر می کنی، ورزشت رو انجام میدی، یکم تمیز می کنی دور و بر رو، حمام میری، ساز دلبرت رو تمرین می کنی، ناهار می خوری، میری کلینیک، بیمارهای احتمالی رو توی ذهنت مرور می کنی، ساعت ٩-١٠ میای خونه، خانوادگی با تاخیر تولد مادرجان شکوه رو جشن می گیرین، میری دوباره یکم تمرین ساز، یکی دو قسمت از سریالی که به تازگی شروع کردی و حواست هنوز درگیر زبانشونه رو می بینی، شبکه های مجازی رو چک می کنی، کتاب می خونی و می خوابی. البته نکته مهم این برنامه، فِعلیه که همزمان با تمام این کارها باید خوب انجام بدی: صبراً جمیلا! تا به کِی؟ تا وقتٍ معلوم!


*عنوان عاشق از سیاوش قمیشی


  • ۱۵۵

تو تنهاییات،تو تنهاییام/ خودت با خودت، خودم با خدام

  • ۱۱:۳۵

یه روزی میگفتم: من باشم، تو باشی، ایضاً هات چاکلت هم باشد.

الان کاری به آیسد موکایی که برام درست کردی و در  کمال تعجب خوشم اومد ندارم؛ ولی فکرشم نمی کردم من، دختری که به زور سالی یه فنجون چایی میخورد و تنها نوشیدنی کافئین داری که دوست داشت نهایتا هات چاکلت بود، بعد از طرحش به قدری خمار چایی بشه که روزی توی خونه خودش، پاشه برای دم کردن چایی هل دار. 

آدم ها به صورت ترسناک و دلنشینی تغییر می کنن. 


پی نوشت ضروری (برای جلوگیری از ذوق زدگی شما دلبندان) : خونه مجردی برای بخشی از روزهای هفته، نه خونه بخت! 

پی نوشت بعدی: مثل اینکه یه سری جور دیگه ای ذوق کردن! لا اله الا الله! 


عنوان: سادس از امیرعباس گلاب

  • ۱۵۰

هوپ.وار باشیم به رفتن این سرتقِ نابکار

  • ۱۳:۱۲

امید را از من بیاموزید که با وجود اینکه در حال حاضر بدین شکل ( به انضمام عینک و شیلدِ محافظ) ، بالای سر بیمار می رویم: 


در برابر اصرار خانواده که: بگو چی نیاز داری برای تولدت؟

این عکس را نشان داده و گفتم: ازینا ازینا!



+ ^_^

  • ۵۰۵

قول میدم فردا آخرین بار باشه.

  • ۲۱:۴۰

مربیِ عشقم ( یعنی مربی که واقعا عشق میکنم باهاش انقدر که عشقه، نه مربیِ عشقم!) توی گروه اعلام کرد: خانوما برای کلاس امروز، چوب و یه جفت وزنه سبک نیاز دارین.

با خودم سبک سنگین کردم که وزنه که اکیه دارم هرچند باید بخرم سنگین ترش رو ( عمرا بگم سنگین برای من یعنی چقدر که مسخرم کنین!). چوب رو چکار کنم؟ بدو بدو رفتم پارکینگ، سراغ تِی و بیل. سرشون هیچ جوری جدا نشد. میله ی کمدم هم که فلزیه و سنگین. چکار کنم؟ دویدم بالا توی انباری. زیر و روش کردم و بالاخره یه چوب باریک و سبک اون ته مه ها پیدا کردم: قسمتی از چوب ماهیگیری پدرجان. 

خوشحال و شاد و خندان ورزش مجازی اون روز رو انجام دادم و فردای اون روز به برادرجان این موفقیتم رو اعلام کردم که بدین صورت توی ذوقم زد و بند دلم پاره شد: هوپ! میدونی چقدر این چوب گرونه؟! سه چار تومنه. بشکنه بابا کشته تو رو.

در حالی که به زور لب های آویزونم رو بالا می کشیدم، گفتم: بابا آخرین بار هف هش سال پیش ماهیگیری کرده خب، اصن میذارم سر جاش خب! :-((

من چوب میخوام خب!

  • ۱۸۲

چه حرفا که نگفته، هنوز روی لبامه...

  • ۱۵:۱۰

فارغ از شرایط الان که درگیر این بیماری هستیم و هیچ برنامه ی خاصی نمیشه چید؛ اگه همین الان متوجه بشین تا پایان اسفند بیشتر زنده نیستین، چکار میکنین؟ 

خیلی سخته تصورش ولی من به شخصه همیشه دوست داشتم سفری به دور اروپا، چین و مصر داشته باشم. حالا که می دونم قرار نیست بیشتر از شش ماه بمونم، برنامه ریزی میکنم که دیگه سرکار نرم و تا جایی که می تونم برم سفر و عجیب ترین غذاها و میوه ها رو امتحان کنم. از تمام شبکه های مجازی و حتی وبلاگم خارج بشم. گوشیم رو خاموش کنم و اوقاتی که سفر نیستم رو کنار خانواده ام باشم. برم تو دل خیلی از ریسکی هایی که از ترس عاقبت، انجامشون ندادم و ببینم چی میشه و ... .


*عنوان عالم عشق از بانو حمیرا

  • ۳۴۸

قاب دلخواه خانه ی ما

  • ۱۲:۴۷

محاله چشمم به این قاب در گوشه ی خونه بیوفته و لبخند نزنم و ذوق نکنم. 


+ به بهانه چالش بلاگردون و با قبول دعوت بانوچه و نسرین عزیزم. از همه بلاگرها دعوت میکنم که در این چالش شرکت کنن.


++پی نوشت: دوستان بنده از ارتباط غیر از وبلاگی ( ایمیل، اینستاگرام و ...) معذورم. ممنونم که درک می کنین. 


  • ۵۴۳

ز گهواره تا گور چالش بجوی

  • ۱۲:۵۴

دنیای ما آدما دنیای عجیبیه. وارد هر سطح جدیدی از زندگی که میشیم، بعد از مدتی با استرس و سختی هاش اُخت می گیریم و شرایط برامون عادی میشه و دچار روزمرگی میشیم. 

مثلا دو نفری که ازدواج می کنن، از روز اول دچار چالشن. اینکه چطور با هم برخورد کنن، چطور با خانواده های هم سر کنن، چطور زندگی کنن که قابل تحمل باشن برای هم! تضمینی نیست که وقتی توی دوره دوستی یا نامزدی خوبن، عقد که کردن هم شرایط همون باشه و حتی زندگی زیر یه سقف کاملا متفاوته با دوران عقد و تا پنج سال اول اگر بتونن با هم سر کنن، دیگه میشه گفت زندگیشون استیبل شد و حالا می تونن چالش بچه دار شدن رو وارد کنن و استرس جدیدی رو متحمل بشن.

از اون جایی که دنیای من در حال حاضر کارمه، چالش سال های اخیرم هم با شغلم بوده اکثرا.

دوست دارم بزنم اون کسی رو که اولین بار گفت دندونپزشکی راحته و فقط سر و کارت با یه حفره ی ٥*٥ ه! شاید برای کسی که برای خودش چالش تعیین نمی کنه و فقط کارهای راحت رو انجام میده، شرایط ساده باشه؛ ولی من هنوز بعد از سه سال کار کردن مداوم حس می کنم اول راه یادگیری ام. 

اوایل طرحم چالشی که داشتم این بود که چطور تنهایی کار کنم بدون اینکه از کسی سوال بپرسم و کسی به کارم نظارت کنه، چون عادت داشتیم به حضور هر چند نصفه نیمه اساتید بالای سرمون. با دیگر دوستان طرحی مشکلاتمون رو مطرح می کردیم، می رفتیم دایرکت اساتید مربوطه و یه جوری بالاخره از پسش برمیومدیم. بعد از اینکه دستم آسیب دید، تا مدت ها دندون نمی کشیدم. بعد کم کم ترسم ریخت و حواسم جمع شد که دندون کشیدن بیشتر تکنیکه تا زورآزمایی الکیِ آسیب زننده. نتیجه اش این شد که کشیدنِ بدون نیاز به جراحیم خوب شد (چون وسایل جراحی نداشتیم). توی ترمیم خیلی پیشرفت کردم. از طرفی برای نود درصد بچه های غیرهمکار به هر ضرب و زوری که شده، کار می کردم که الان دیگه نمی کنم! چون وقتی متخصص های اطفال به وفور دور و برت هستن، اصلا به دردسر و زمانی که می ذاری نمی ارزه. 

اواخر اون دوره، دچار روزمرگی شده بودم. همه چیز برام هلو برو تو گلو شده بود. 

طرحم تموم شد و وارد کلینیک های سطح شهر شدم. آخ که نگم از سطح استرسی که داشتم. اندو یا همون عصب کشیِ شما، واقعا رشته استرس زاییه. همون روز اول و مریض اول اندوی تک کانال بهم خورد. با ترس و لرز و بعد از دو سال اندو کردم. دوستم گفته بود تا چند ماه سراغ مولر ( دندون ٦ به بعد ) نرو. گفتم باشه ولی هفته بعد یه دندون شش پایین دیدم و بیچاره شدم سر پر کردنش. وقت زیادی ازم می گرفت و نتیجه نهایی برام رضایت بخش نبود. 

افسردگی گرفته بودم. می گفتم هیچ وقت نمیتونم عصب کشی کنم. شروع کردم سوال کردن از افراد باتجربه و طرح نرفته: چطور اسپریدر میره ولی گوتا نمیره؟ چطور mb2 رو پیدا کنم؟ از کجا بدونم مولر پایین ٤ کانالس؟ بیلداپ با پین یا بدون اون؟ چقدر ریداکت کنم؟ کی بفرستم واسه روکش؟ گوتای درصدی آری یا خیر؟! ( تخصصی شد می دونم!)

تا چند ماه بعد سراغ پُست و کور و روکش نرفتم. وقتی شروعش کردم، سطح استرسم هزار بود. دوباره سوال از دوستان و دندونپزشک با تجربه یونیت کناری و کلیپ های یوتیوپ و لایوهای اینستاگرام و خوندن کتاب هامون شروع شد. شاید بگین پس تو اون دانشکده چی به شما یاد دادن؟ واقعا نمیشه گفت هیچی، ولی اگه شما فکر کردی با پنج تا اندو کردن یا دو تا روکش و بریج تراش دادن، ماهر شدی و همه چیز رو یاد گرفتی، خیال خامه!

 کم کم با فراغ بال روکش انجام میدادم. همون دوستی که می گفت سراغ اندوی چند کاناله نرو زوده، دوباره گفت روکش سخته انجام نده. دنبال دردسر نباش. ولی وقتی براش تعریف کردم، متوجه شدم اخیرا خودش هم شروع به روکش و بریج گذاشتن کرده.

بعد کم کم دندون هفت پایین رو هم مدنظر قرار دادم و حتی دیستال اکسس ها رو هم قبول کردم ولی عجیب غریب ها رو نه. دندون هفت بالا رو نه چون می گفتن دسترسیش سخته (که واقعا هست!) کانالهاش عجیب غریبه و ... .

تو یک سال گذشته کمتر روزی بوده که همه کیس هام راحت و هلو برو تو گلو باشن. هر فرد، هر دندون متفاوته با دندون قبلی.

فایل شکوندم و ارجاع دادم. فایل شکوندم و بای پس کردم. mb2 رو پیدا کردم، پیداش نکردم و بیمار با درد برگشت مجبور شدم ارجاعش بدم. دندون بی علامت رو دست زدم و ماه بعد علامت دار برگشت و مجبور شدم اندو کنم. دندون پوسیدگی عمیق رو با اینکه دوستم میگفت اندو کن، نکردم و جواب داد به ترمیم و کف بندی.

روکشم ننشست روی دندون، با بدبختی نشوندمش. ننشست و دوباره قالب گرفتم فرستادم لابراتوار. روکش بعدی راحت نشست. بریجم خوب نشست. 

وقتی دیدم اون پسر تازه فارغ التحصیل شده، بی باک دست می زنه به دندون مردم، بهم برخورد و تک و توک هفت بالا رو اندو کردم، اولی راحت بود بعدی اشکم رو دراورد و گردن درد گرفتم. 

شروع کردم به ریتریت ( درمان دوباره عصب کشی) و دراوردن پین پیش ساخته، پین بعدی شکست و قلبم ریخت! دوباره دست به دامان دایرکت اساتید شدم که چیکار کنم؟! تک و توک طراحی لبخند و ونیر کامپوزیت کردم و ... .

خیلی شب ها از استرس مریض فردام خوابم نبرد و نمیبره. بعضی وقت ها پولم رو خوردن و به سختی ازشون پس گرفتم و بعضا هنوز نگرفتم! کلینیکم رو عوض کردم. پروانه مطب منطقه محروم گرفتم تا امتیازم جمع بشه، بی اینکه بدونم قراره در آینده چی پیش بیاد. 

فقط می دونم الان که هدفم عمومی موندنه، دوست دارم دندونپزشک عمومیِ همه فن حریف خوبی بشم. به گفتن راحته ولی واقعا هدف سخت و پرچالشیه. 

باید کم کم شروع کنم به سی ال (نوعی جراحی لثه) دندون هایی که می خوام روکش کنم، جراحی نسج نرم دندون عقل، روکش زیرکونیا، بلیچینگ و ... . باید بیشتر کتاب بخونم. باید بیشتر یاد بگیرم. باید!


+ پست سین دال در این راستا.


  • ۶۴۴
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۸ ۹ ۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan