باز امشب در اوج آسمانم...

  • ۲۰:۴۰

به طرز شگفت آوری وقتی قطعه ی عنوان رو زدم و منتظر بودم استادم بتوپه بهم که: مگه نگفتم سریع نزن؟ عجله نداشته باش. صبور باش برای یادگیری.

ولی واسه اولین بار برام دست زد... 

هرچند تاکید کرد ایراداتی داشتم؛ ولی ریتم رو درست رفتم و در کل خوب نواختم.

البته که به نظرش غوغای ستارگان تا حدی پاپ محسوب میشه نه سنتی. چون غلیان احساسات ایجاد می کنه و من دوباره اعتراف کردم دفعه اولی که برای خواهرم زدمش، گریه کردم.

خدایا چقدر کرشمه رو دوست دارم. 

چقدر دوستش دارم.

چقدر...


 *چون حالا حالاها اعتماد به نفس انتشار نوازندگی خودم رو ندارم، این رو اگه خواستین می تونین به جاش گوش کنین.


  • ۱۳۵

هوپ به چند سوال پاسخ می دهد.

  • ۱۲:۵۳

به مناسبت چالش روزهای اخیر و خالی نبودن عریضه: 


١- راست دستین یا چپ دست؟

من یک چپ دست مغرورم. الکی گفتم انقدر از دو تا دستم یا از وسایل شما راست دست ها استفاده کردم که باید بگم من یه جفت دستم! 


٢- نقاشی تون در چه حده؟

در حد متوسط رو به پایین. زمان مدرسه خوب رو به عالی بود، حتی یه زمانی عشق طراحی های هنر راهنمایی بودم ولی بخوام نمونه نقاشی های الان رو بگم در همین حده!


٣- اسمتون رو دوست دارین؟

اسم واقعیم رو که بسیار دوست دارم. یعنی خیلیا بهم گفتن که بهت میاد فقط همین اسم رو داشته باشی و همین طور هر جا حرف هوپ (hope) میاد، یاد من می درخشد.


٤- شیرینی یا فست فود؟

جفتشون رو خوشم میاد ولی مسلماً اول شیرینی و کیک. واقعا به سختی جلوی خودم رو میگیرم وقتی از جلوی شیرینی فروشی ها رد میشم. مقاومتم در برابر فست فود بیشتره.

هفته پیش دست خواهرم رو گرفتم رفتیم یه شیرینی فروشی نزدیک خونه که کیک خونگی می فروشن. یه تکه چیزکیک، تیرامیسو و کیک شاتوت گرفتیم و رفتیم یه گوشه توی پارک نزدیک خونه و داشتیم توی سرما و با لذت می خوردیم که خواهرم عق زد و یک موی بلند از دهانش کشید بیرون! از اون موقع تا حالا به شیرینی فکر می کنم حالت تهوع می گیرم. :-/


٥- دوست دارین قد همسر آیندتون چقدر باشه؟ (سانت بگین حتما!)

خب طبیعتاً بخاطر قد تقریبا بلندی که نسبت به خیلی از دخترا دارم، پسرای قد بلند و با هیکل متناسب ( لاغر قد بلند بدم میاد!) چشمم رو سریع می گیرن. (اوف بر من!) ولی اخیراً یکم عقل برگشته به سرم و نظرم اینه دو سانت هم بلندتر بود ولی باشعور و دلنشین بود، قبوله! (دلم نمیخواد سانت بگم!) 


٦- کلاً سوال ٦ نداره این چالش.


٧- عمو یا دایی؟

داییم رو بیشتر دوست داشتم، چون توی بچگی خیلی باهام بازی می کرد و هرررر بار می دیدمش بهم هدیه می داد. منم به بچه هاش خیلی هدیه دادم تا به حال. لازم به ذکره که عروس بالقوه اش هم هستم. عموهام رو هم دوست دارم ولی کوچیکه رو الان بیشتر از داییم هم حتی دوست دارم.


٨- خاله یا عمه؟

با عمه هام راحت ترم. 



٩- مث اینکه به عدد ٩ هم اعتقادی ندارن!


١٠- عدد موردعلاقتون؟

به همین سوی چراغ قسم، یاد دفتر خاطرات دوره دبستان افتادم که بالای هر صفحه سوال بود و هر نفر یه عدد داشت و باید به سوالات مختلف دفتر جواب میداد! 

عدد موردعلاقم رو بگم؟ که چی؟! :-/ عدد موردعلاقه خاصی ندارم.


١١- اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

خیر، اولین وبلاگم توی بلاگفا بود و هنوز بخشی از خاطراتش از گزند اون سونامی در امان مونده ولی دومین وبی رو که زدم حذف کردم.


١٢- با کی بیشتر صمیمی هستین تو بیان؟

اگه فقط معیار بیان باشه: شارمین، آبان، مهربان، یانوشکا، واران، گندم، شباهنگ و ...(بدون لینک بپذیرین!) 


١٣- بابا و مامانتون تو بیان؟! 

شارمین حق داشت هی بگه دهه هشتادیا دهه هشتادیا! چیه این سوال آخه؟!

مامان ندارم ولی مادرشوهر دارم (نیروانا) و همین طور دو تا زن! ( شارمین و مانته نیا که از بلاگفاست.) 


١٤- رو جنس مخالف کراش داری؟ 

نه پس به جنس موافق گرایش دارم. البته حساب شارمین و مانته جداست! داستان داره. 


١٥- مترو یا قطار؟

صد در صد قطار. توی مترو همش استرس رد شدن از ایستگاه های موردنظرم رو دارم، جای نشستن هم نیست معمولا از پنجره هم بیرون رو نگاه کنی منظره قشنگ نمی بینی. قطار رو عاشقم فقط دیر می رسه.


١٦- به نظرت شادی یعنی چی؟

شادی یعنی احساس رضایت از لحظه ای که توشی و کوتاهه، خیلی خیلی کوتاه. 


١٧- سه تا از صفاتت؟

مسئولیت پذیر و باوجدان، بی اعصاب، شوخ


١٨- اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی، دوست داشتی جای کی باشی؟ 

همین هوپ باشم با همین خانواده و دوستان ولی نه در ایران. یه دندونپزشک در کشور جهان اول با تمام امکانات روز دنیا. 


١٩- الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

در حال حاضر وسط کمرم درد خفیف داره و اذیتم می کنه.

 از چی ناراحتم؟ حسودی می کنم به اینکه استادم با اینکه بهم گفته از پیشرفتت متعجبم و حتما توی کنسرت شاگردهام بعد کرونا هستی، ولی مرتب هر جلسه یادآوری می کنه که یه شاگرد مسن داره که بهترین شاگردشه و هی اون آقا رو توی سرم می کوبه! :-/

چون فردا ولنتاینه از اینکه تا به حال ولنتاین نداشتم، هم حس ملوی بدی دارم! ( باشه اصن ولنتاین خارجکی، از اینکه تا به حال سپندارمزگان نداشتم هم دلخورم!) 


٢٠- به چی اعتیاد داری؟

گوشیم. کلافه کننده شده دیگه این اعتیاد. 


٢١- اگه می تونستی یه جمله به کل دنیا بگی، چی می گفتی؟

بهشون میگم فکر می کردین یه روز اونقدر به ماسک عادت کنین که بدون اون حس عدم امنیت شدید بهتون دست بده؟! 


٢٢- پنج تا چیز که خوشحالت می کنه؟

این سوال از مواردیه که  یک سال دیگه ازم بپرسن ممکنه یه جواب دیگه بدم؛ ولی در حال حاضر:

١/ وقتی می زنم روی صفحه گوشیم و می بینم کمتر از ١٥ دقیقه تا پایان ورزشم مونده!

٢/ وقتی گرافی پایانی از دندون بیمار ظاهر میشه و همه چیز اکیه.

٣/ وقتی بابام با جعبه شیرینی میان خونه.

٤/ وقتی بعد از n بار تمرین، بالاخره درست می زنم و استادم میگه تو همونی بودی که جلسه اول اون مدلی بودی و من ناامید بودم ازت؟

٥/ وقتی نامزدم فرار نمی کنه و وایمیسته و باهام توی تماس تصویری حرف می زنه. 



٢٣- اگه می تونستی به عقب برگردی، چه نصیحتی به خودت می کردی؟

می گفتم واسه مسئله ای که ٥ سال دیگه برات اهمیت نداره انقدر حرص نخور و خودت رو سرزنش نکن. 


٢٤- چه عادت/ رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه است؟

اینکه اکثرا عجله دارم و روی دور تندم و شاید خودخواه بودنم و تمایل به قانع کردن بقیه با توضیحات زیاد.


٢٥- صبحا اگه مامان/ بابات از خواب بیدارت کنن، چطوری این کار رو می کنن؟

فقط گاهی ماه رمضون بیدارم می کنن. اونم یا تک می زنن که گوشیم سایلنته متوجه نمیشم یا دیگه ببینن خواب موندم میان بالای سرم و من سکته می زنم. در حال حاضر خودم با اولین زنگ هشدارم بیدار میشم همیشه.


٢٦- کراش هاتون زمان مدرسه؟ ( با ذکر جزئیات)

لااله الا الله، چون به خودم قول دادم با صداقت کامل جواب بدم:

توی دبستان روی پسر دوست بابام که همون مدرسه ما و توی شیفت بعدی ما بودن کراش داشتم، یادمه یه بار بعد از تعطیل شدن ما و رسیدن اون ها دو دور دنبالم دور حیاط دوید!! الانم حرفش شد بابام گفت گویا یه شرکت صنایع غذایی زده. نزدیک به بیست ساله که ندیدمش!

زمان راهنمایی روی یکی از پسرای فامیل و همین طور یکی از فوتبالیست های استقلال کراش داشتم. دبیرستانی که شدم انقدر درگیر درس بودم که یادم نمیاد کراشی داشتم یا نه، البته سال کنکور روی معلم ریاضی کنکور دسته جمعی کراش داشتیم که فقط همین آخری مفید بود. بخاطرش بیشتر از زیست، تست ریاضی می زدم!


٢٧- تا حالا شده به کسی اشتباهی پیام بدین؟

واقعا یادم نمیاد. ولی شده الکی پیام بدم به کسی و بعد بگم ای وای اشتباهی بود که سر صحبت باز شه! :-/ ( من زیادی دارم با صداقت جواب می دم!)


٢٨- یک جمله تاثیرگذار برای مخ زنی؟!

من اگه بیل زن بودم... فردا ولنتاینه. هق...


٢٩- چه فرقی بین شما توی فضای مجازی با اونی که توی واقعیت وجود داره، هست؟

واسه دوستای مجازیم که مجازی و حقیقیم فرقی نداره. یک جورم تقریبا وقتی می بینمشون.

ولی توی فضای حقیقی آروم تر، منطقی تر و در مواردی مهربون ترم. توی وبلاگم زیادی رکم که توی فضای حقیقی درجه رک بودنم کمتره و بیشتر محافظه کارم و حسم رو مخفی می کنم.


٣٠- یه دروغی که اینجا به ما گفتین؟

هیچ دروغی نگفتم، فقط خیلی چیزها رو نگفتم.


٣١- توی بیان چند تا اکانت دارین؟

همین یکی.


٣٢- اولین دوستتون توی بیان؟

بذار برم اولین کامنت ها رو چک کنم. 

لیلی نامه (که نیست خیلی وقته)، سحر ( که اخیرا رفت) و شباهنگ


٣٣- چند بار توی وبلاگتون چس ناله گذاشتین؟!

خیلیییی! حتی تگ غر درون دارم. غم درون و شگفتی های برون هم اکثرا چیزناله ان. کلاً نظر من اینه وبلاگ در قدم اول برای برون ریزی شخص نویسنده است. پس حس و حال من و حس آرامشی که بعد از نوشتن پیدا می کنم، بیشتر اهمیت داره تا اونی که می خونه و ناراحت میشه. ( بله خودخواهیم اینجا مشخصه) 


خوشحالم که بالاخره تموم شد...

هر کسی دوست داشت و حوصله و وقت، شرکت کنه.

  • ۴۲۶

هر که طاووس خواهد.

  • ۱۲:۲۷

 به استادم گفتم: روزی که به عنوان مهمون اومدم سر کلاستون، بین سه تار و سنتور مردد بودم. ویولن رو که همون اول کار بخاطر سختی و شغلم از ذهنم خارج کردم. بعد سر کلاس گفتین از لحاظ وزنی، تار خیلی سنگین تره. به خودم گفتم پس همون سه تار و می ترسم از کمردرد و مشکلات بعدش. بعد از شما رفتم سر کلاس سنتور و باز هم از ترس اینکه نکنه خم شم روی ساز و کمردردم عود کنه، دویدم سه تار ثبت نام کردم. چرا بهم نگفتین انگشت درد می گیرم؟! البته که الان خیلی خیلی بهتر شده دردشون.

خندید و گفت: تازه خیلی از خانوما دو ماه که میان و بهشون میگم باید ناخن هاتون رو کوتاه کنین، میرن پشت سرشون رو دیگه نگاه نمی کنن.

دست هام رو جلوی دوربین گرفتم و گفتم: بلههه من هم به جز این تک انگشت، پنج ماهه بقیه ناخن هام از ته گرفته شدن و رنگ لاک هم به خودشون ندیدن چون سیم ها توی حد فاصل ناخن و لاک گیر می کنه. تازه اخیرا که تند تند انگشت هام رو روی پرده ها می ذارم و برمیدارم، سر انگشت هام زبر و پینه بسته شده! 

باز هم خندید. مطمئنم توی دلش داشت می گفت: اینا رو به من نگو خودم تجربه همش رو (بجز لاک البت!) داشتم.


  • ۱۷۲

به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت [...] آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند.

  • ۱۳:۱۷

اولش دیدم دمبل و توپ لازمه، گفتم صبر کن روز مادر براش می گیری. بعد یهو درد کمر و گردنش تشدید شد و رفت کلینیک طب فیزیکی. دمبل رو پدرجان خرید تا توی خونه هم حرکاتی که آقای دکتر گفته رو انجام بده. 

تصمیم گرفتم برم سراغ پلن B: آلبوم عکس.

یادم نمیاد مناسبتی باشه و خانوادگی عکس گرفته باشیم و مادرجان شکوه، بعد دیدن عکس ها نگه: چه فایده؟ تو آلبوم نیستن که بمونن. توی گوشی به درد نمی خوره. 

این شد که با همکاری خواهر و برادرم عکسای گوشیمون رو زیر و رو کردیم و هر چی عکس خانوادگی قشنگ داشتیم، انتخاب و ادیت کردیم تا بذاریم توی یه آلبوم مثل اون مدل قدیمی ها و هدیه بدیم بهش. 

ساعتی قبل فایل عکس ها رو به عکاسی دادم و گفت شب بیا ببر. هی با ذوق به آلبوم سبزی که توی دست هامه نگاه می کنم و استرس دارم مثل همیشه انقدر دل کوچیک باشم که نتونم یک هفته دیگه صبر کنم و همین امشب بهش کادو رو بدم!

بعد این همه ایده هدیه مادرانه دارم و باز عزا گرفتم برای روز پدر چکار کنم؟! :-/



**عنوان از کیوان شاهبداغی



  • ۳۴۷

انگار پاره تنم رو میخوان ازم بگیرن!

  • ۱۰:۵۲

یکی از دوستان استادم داره واسم سه تار جدیدی می سازه. بعد دیدم جا واسه دو تا ساز ندارم. اونقدرام پولدار نیستم که کلکسیون سه تار داشته باشم.

 ظهر یه تعارف به داداشم زدم که اگه بتونی تو دیوار بفروشیش، نصف پولش مال تو. الان اومد گفت مشتری پیدا کرده و عشرتم رو برد تا طرف ببینه. پشت سر هم داره وویس می گیره از ساز زدن مشتری با عشرت الملوک من...

باورتون نمیشه انگار دارن جونم رو می برن. چه غلطی کردم نمی تونم هم بگم پشیمون شدم.

 بعد بی شعورا میگن: مشکل از سه تارت نیستا، مشکل از خودت بوده! ببین چقد طرف خوب می زنه باهاش؟ :-/


+بیاین بارش فکری راه بندازین اسم واسه جدیده انتخاب کنم، یادم بره عشرتم نیست. اصلا شاید اسم جدیده رو هم عشرت الدوله بذارم؟ که بتونم عشرت صداش کنم باز. هوم؟ یا اصلا به روی خودم نیارم و جدیده رو هم عشرت الملوک صدا کنم؟ 

++ می دونم می خندین ولی بغض کردم اصلا. :-(

+++ من و عشرت در آخرین روزهای با هم بودنمان... 

  • ۵۹۹

عاشقم، اصلا به تو چه؟ دور ما دیوار بچینین!

  • ۱۲:۲۸

اعتراف می کنم دور نیست لحظه ای که از شدت علاقه ام به سه تارم، قلبم رو از سینه بکشم بیرون و تقدیمش کنم. 

عاشق نوای می بِمُل، سی بمل و لا کُرُنِ دستگاه شورم. عاشق ها!



*عنوان همدست از معین زد

  • ۱۶۳

باید حواسم به گلدون های کنج اتاقم باشه...

  • ۲۳:۰۰

می گفت* طرف به دلیل سبقه ی فقری که داشته، تمام آرزوش این بوده که دو تا خونه داشته باشه و به هر کی می رسیده حرف خونه داشتن رو پیش می کشیده؛ کلی واسه این هدف تلاش کرده و بالاخره تونسته با کار کردن بی وقفه، یه خونه نقلی بگیره. چند سال بعد که اون شخص رو دیده و از حال و احوالش سوال کرده، فهمیده که روزهای کاریش رو فشرده کرده در ده روز در ماه و الان میگه من اون روزها هدف و آرزو رو با هم قاطی و زندگی اصیل رو فراموش کرده بودم. الان دارم توی بیست روز دیگه ماه تلاش می کنم که معنای زندگی رو پیدا کنم. پیاده روی کنم. ورزش کنم. با کسی که دوستش دارم باشم. رژیم غذایی سالم دنبال کنم و از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم و البته این لذت بیست روزه رو اون پشتوانه ده روز کار فشرده داره تامین می کنه.

بعد من به خودم نگاه کردم. سعی کردم این نگاه عمیق باشه. یادم اومد شنبه با حال بد بیدار شدم چون قرار بود هر روز این هفته و هفته بعدش رو شیفت باشم. حالم به اندازه مرگ بد بود! 

بعد هر جوری بود رفتم سرکار و خوب و بد گذشت. رسید به سه شنبه و باز هم اون روز به سختی رفتم سرکار ولی با عشق کار کردم و فیدبک های مثبتی دریافت کردم از بیمارهام و لذتش به جونم نشست. تعجب کرده بودم که چرا دوست ندارم برم سرکار، وقتی انقدر کارم رو دوست دارم و با عشق مریض می بینم و الان که چند ساعته شیفت آخر هفته ام تموم شده هنوز دارم به جواب این سوال فکر می کنم.

آیا الان کار من شده تمام زندگی من؟ صادقانه بخوام بگم تمام که نه ولی بله بخش اصلی زندگی من شده و استرس و خستگی کارم روی زندگیم خیلی تاثیر داره. وقتی فشار و حجم کارم زیاد میشه، برای مدتی حس بدی پیدا می کنم و بعد از مدتی سازگار میشم با این استرس ولی حس بده هستش هنوز! 

این روزها مدام دارم فکر می کنم که هدفم از کار کردن چیه؟ مسلما تامین مالی و استقلال و رشد شخصیتی که هست ولی حس می کنم اون آرزوی مالی که برای خودم قرار دادم و دارم براش تلاش می کنم ( به قول مامانم جون می کنم!) خیلی خیلی دوره و روز به روز دورتر میشه و این دلسردم می کنه. 

پس این نباید آرزو، بلکه باید هدفم باشه که برای رسیدن بهش تلاش کنم و مسیر رسیدن به آرزوهام رو جدا کنم. 

باید تا جایی که می تونم از زندگیم لذت ببرم و حسش کنم. وقتی می گم لذت از زندگی، در کنار تمام تلاش هایی که دارم برای بهره مند شدن از عمرم می کنم که صادقانه پول نقش مهمی در کسب این لذت ها داره؛ یه تصویر کنج ذهنم خاموش روشن می شه که الان می دونم اسمش چیه: آرزو.

آرزوی داشتن یه رابطه امن و سالم عاشقانه، 

آرزوی مستقل شدن از خانواده به همراه اون شخص،

آرزوی مادر شدن،

آرزوی زندگی کردن،

آرزوی خوشبختی ساده هر چند الان هم ته دلم رو منصفانه بگردم پره از این لحظات که من راحت از کنارشون گذشتم.

 باید روی خودم کار کنم که اهدافم مانع رسیدن به آرزوهام و داشتن زندگی اصیل نشن. باید حواسم بیشتر به گذر لحظات خوشبختی ناب کنار خانوادم باشه.

باید حواسم به رشد گلدون های کنج اتاقم باشه...



*فرزین رنجبر در پادکست رواق


  • ۳۱۳

هر کی گفت چندشه، بلاکش می کنم!

  • ۱۳:۲۱

من از اون دختراییم که به اصرار پدرجانم، کله پاچه خور شدم. البته فقط آبگوشت و زبونش رو دوست دارم. زبونش رو هم بدین صورت که اول غر می زنم تهش رو جدا کنین؛ بعد سریع تکه تکه و لِهش می کنم و نفس عمیقی می کشم که: آخیش از شکل زبون خارج شد. دیگه اپیتلیوم سنگفرشی مطبقش رو نمی بینی. الان بخور!

در آبلیمو غرقش می کنم و با لذت می خورم. 

در راستای پست سگکی مستر هیچ، از صبح که جاتون خالی، کله پاچه خوردم توی این فکرم که چطوری یه درس اخلاقی از این فرآیند دربیارم، مغزم یاری نمی کنه. نظر شما چیه؟! ببینم فیلسوفمون کیه! 


+ ٢٢ فوریه رفتی که رفتی؟! 

  • ۴۵۵

‎تمام قلب من تو هستی، پر می زنم تو آسمونا...

  • ۲۲:۴۵

بالای درس جدید نوشته: آهنگ ترکی.

انقدر اخیراً ماهور کار کردیم که ذوق دارم برای درس جدید. همون اول میگه: خط بزن، آهنگ آذری صحیح تره. 

نکات جدیدش رو میگه و درس رو می نوازه. مثل خنگا به صفحه گوشیم خیره شدم: این کجاش آهنگ ترکی بود؟! 

استاد میگه: به صورت فارسی، آهنگ آذری رو زدم؛ گوش کن این میشه شبیه به خودشون.

و بعد ( مثل همیشه که وقتی یه آهنگ رو با سرعتی که باید و نه سرعت آموزشی، می نوازه و من میرم تو هپروت) سه تارش رو که به پیشنهاد من اسم انتخاب کرده براش و ارغوان صداش می کنه، نرم بغل می کنه و نوای آذری به زیبایی هر چه تمام تر به گوشم می رسه.

چرا انقدر قشنگه؟! کِی من می تونم اینطوری بزنم؟ یاد وقتی افتادم که گوشه دلکش از دستگاه ماهور رو زد و من از ته دل غمگین شدم و به استاد حسم رو گفتم.

گفت: نشون میده درک موسیقیایی پیدا کردی!

بعد الان دفعه دومی که داشتم آهنگ آذری رو تمرین می کردم، یه نوای دل نواز آشنا به گوشم اومد. همون طور که آریانه عزیزم گفته بود: " وقتی قطعه های آشنا و شنیده شده رو هم شروع کنی که پَر میگیری اصلا هوپ، اون لحظه که اون نقطه های سیاه بی معنی یهویی کنار هم و با ریتم درست زده میشه و مثلا یکی از نوستالژیک ترین آهنگ هایی که شنیدی رو خودت میزنی، جاداره اشک شوق بریزی. "

و من انقدر حس طَرب توی دلم جمع شد که فاصله ای با ریختن اشک شوق نداشتم.


***

استادم میگه: منو یاد اوایل خودم می اندازی. میگم: بابا من قابل قیاس نیستم اصلا باهاتون. شما ٥ سالتون بود شروع کردین مثل من اواخر دهه بیست سالگی به فکر شروع موسیقی نیوفتادین که! 

میگه: ربطی نداره. بچه ٥ ساله که سر تمرین نمی شینه! من شاگرد شصت ساله هم دارم. از همین شوق یادگیری که توی وجودته و این پیشرفتی که توی دو ماه داشتی، خیلی راضیم.


***

خدایا شکرت


***

یک بار هم استاد گفت فرم دست هات شبیه استاد سعید هرمزیه. رفتم سرچ کردم بعدش و دیدم انگار دست های منه، فقط در ورژن مردونه!


***

شاید که نه حتما پیش خودتون میگین این هوپ هم که هر پستش در مورد عشرت الملوکشه! خب شما توی این شرایط قرنطینه و ترس و دلهره بودین و غیر از تک و توک شیفت کاری و این سازِ دلبر، دلخوشی و سرگرمی نداشتین، هی ازش حرف نمی زدین؟ 

:-)




*عنوان بی آسمون از مهدی جهانی


  • ۳۱۸

باز دلم مثل همیشه خالیه/ باز دلم گریه تنهایی می خواد

  • ۰۰:۴۰

نزدیکانم میدونن من عشق حلوا هستم.

اوایل قرنطینه که بیکار بودم در کنار کیک پزی هام، دو هفته یه بار حلوا می پختم و هر بار بهتر از دفعه قبل. تا اینکه یکی از عزیزانم فوت شد و شب اول که حال همه بد بود رفتم توی آشپزخونه شون و حلوا درست کردم. بدک نشد.

بعد فهمیدم رسمه کسی که شب اول حلوا درست کرد، حداقل تا سه شب حلوا رو بپزه. شب دوم خیلی بهتر و شب سوم عالی شد. می دیدم سر سفره مردهای فامیل یکی یک بشقاب حلوا رو ایکی ثانیه میخورن. ولی انگار از همون شب دیگه دلم نخواست حلوا بپزم. خوراکی محبوبم با خاطره بد همراه شده بود. شب های بعدی به خونه فامیل نرفتم تا هم تنهایی عزاداری کنم و هم مجبور نشم مسئولیت حلوا رو قبول کنم!

الان ٥ ماه گذشته و فقط یک بار دیگه درست کردم و افتضاح ترین حلوای عمرم شد انقدر که بدمزه بود! کاش شب اول به فکر تو چش و چال کردن هنر حلواپزیم به فامیل نبودم، تا اینطور دسر موردعلاقه ام وارد لیست خاطرات آزاردهنده نشه. درست مثل وقتی که با کسی کلی خاطره سازی می کنی، کلی کافه رو زیر پا میذاری، نقطه نقطه شهر رو می گردی و وقتی نمی تونی ادامه بدی، تک تک این مکان ها میشه برات مثل یه آینه دق...


*عنوان مستی از خانوم هایده جانم


  • ۱۴۴
۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۸ ۹ ۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan