این پست واسه اینه که توی قبلی بهش اجحاف شد!

  • ۰۹:۵۰

دوست خواهرم یکی از عکسای خیلی خوشگل پروفایل خواهرجان رو روی یه شاسی کوچیک چاپ کرده بود و کادوی تولد بهش داده بود. من هم چشمم شدیدا به این عکس بود. هیچی دیگه بالاخره دل رو زدم به دریا و رفتم جلوی روی خودش، عکس رو برداشتم آوردم تو اتاق خودم که جلوی چشمم باشه! 

حالا هر بار میاد عکسو می بینه در حالی که فحش میده بهم، ذوق رو ته چشم هاش می بینم

  • ۱۶۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٩)

  • ۰۹:۵۸


گوشیم پر شده  از عکسِ دندون های مردم. عکس قبل از کار زیباییشون، عکس بعدش، عکس دندونای سختی که اندو می کنم و واسم سوال پیش میاد و ... . 

دوستم چند روز پیش اومده بود خونمون و عکس های گالریش رو نشونم می داد. بعد من به خودم اومدم دیدم یادم نمیاد آخرین بار کی عکس دلبر از خودم گرفتم! سری قبل که مهمونش بودم از کلینیک رفتم خونه اش و اون قشنگ و دلبر بود و من هاشول پاشول! تند جلوی روی خودش یه چیزی به صورتم زدم که خستگیم به چشم نیاد، این  دفعه هم که اون مهمون ناهار خونمون بود، دقایقی بعد از من رسید، این بار هم خسته بود چهره ام و اون دلبر بود و دوباره سریع یه چیز سر هم بندی زدم به خودم

فکر می کنم از آخرین باری که ناهار ( اونم آلبالو پلو) پختم، هزااااار سال می گذره.


سیستم بدن من خیلی عجیب غریبه. وقتی هوا گرم باشه، زودتر از همه گرمم میشه و وقتی سرما از راه برسه، اولین نفر لرز می کنم. حالا تصور کنین چنین آدمی بخواد بره سرکار. کلی بافت زیر مانتو/پالتوم می پوشم می رم کلینیک. بعد اونجا می رسم می بینم گرمه. مورد داشتیم فقط با یه روپوش نشستم بالای سر مریض. چون داشتم خفه می شدم از گرما و خداروشکر می کردم که اون روز همه خانم هستن!


⚫️ پسر اومد برای معاینه. سریعا شناختمش. اصرار که دندون هاش رو کامپوزیت ونیر کنه و از من انکار که باید ارتودنسی کنی. کلی هم سر بهداشت ضعیفش دعواش کردم و حتی روش صحیح مسواک زدن رو یادش دادم. وقتی رفت به دستیارم گفتم: داداشِ دوست زمان بچگیم بود!! ( پسر بود دوستم!)



✔️ یکی از کلینیک هایی که کار می کنم، تعرفه دولتی داره. خب طبیعتا توی این اوضاع اقتصادی مردم ترجیح میدن، کمتر برای دندونشون هزینه کنن. اوایل می دیدم که مریض زیاد هست ولی سر من خلوت بود. یکم می نشستم و یه مریض و یا اصلا هیچ نفر! رو می دیدم و می رفتم خونه. الان بعد از گذشت مدتی، من هم بیمارهای خودم رو پیدا کردم، طوری که آخر شیفت به زور بقیه رو رد می کنم و میگم کلاس( ورزش) دارم و باید برم

یکی از مراجعه کننده هام، خانمیه که از یکی از شهرهای اطراف میاد. جلسه بعدی که نوبت داشت خواهرش رو آورده بود و دیروز هم یکی از زن های دیگه فامیلشون رو. نفر سوم زیر دستم خوابیده بود و داشتم دو تا از دندون های قدامیش رو اندو می کردم که گفت: فکر کنم دفعه بعدی داداشم هم بیاد. خیلی خرابه دندون هاش.

گفتم: چرا تصاعدی داره تعدادتون زیاد میشه؟ 

خندید گفت: تا یه ماه دیگه با اتوبوس میایم!


✖️ درسته همش سرکارم و جنازه ام می رسه به خونه! ولی این روزها حس خوبی دارم به خودم. توی یه عالمه پروسیجری که توی طرح نمی شد انجام بدم دارم راه میوفتم و این یادگیری حس فرق العاده ای داره. مثلا قبلا خیلی استرس پُست و کور و روکش داشتم و البته هنوزم دارم! بعد دیروز از کانال دندون یک نفر واسه پست قالب گرفتم. یک نفر دیگه اومد پستش رو و نفر بعدی روی پستش روکشش رو سمان کردم( چسبوندم!). اندو هم که قبلا کلی سرش غر زدم اینجا، واقعا دوستش دارم و به غیر از دندون هایی که تخصصی ان، همه دندونی رو انجام میدم خداروشکر



◼️ توی درمان های پروتزی ( روکش و غیره) از یکی از همکارهای باتجربه ام زیاد راهنمایی می خوام. بعد جالبی ِ قضیه اینجاست که چون کار زیبایی انجام نداده، توی این مقوله من هی راهنماییش می کنم که کدوم کامپوزیت رو برای مطبش بخره و واسه فلان رنگ چی استفاده کنه



♠️ بالاخره موفق شدم از دندونم عکس بگیرم. دندون های مورد نظرم مشکلی نداشتن و کمی تا قسمتی خیالم راحت شد


🖤 تجربه طرح و سر و کار داشتن با آدم های مختلف از مریض گرفته تا پرسنل شبکه و مرکز بهداشت بهم یاد داده که در محیط کار در عین حالی که خوش اخلاق باشم و خوش برخورد، جدی باشم، حریم حفظ کنم و اجازه ندم که طرف خیلی احساس صمیمیت کنه. در واقع سرم به کار خودمه همیشه. خودم رو تا جایی که میشه قاطی دعواها نمی کنم. یکی چغولی اون یکی رو می کنه به کسی نمی گم و در کل خیلی خوبم، خدا برای شما و اونا نگه ام داره!!

بعد چند روز پیش یکی از دستیارها که وقتی به مناسبت گوشی خریدن مجبورش کرده بودم شیرینی بده! داشتیم بستنی و کیکی که خریده بود رو می خوردیم گفت: خانم دکتر یه چیزی ته دلم مونده که باید بگم

سرم رو بالا آوردم: اوایلی که میومدین کلینیک احساس خوبی بهتون نداشتیم. می گفتیم این کیه که اومده؟! ولی الان هم من هم خانم فلانی ( با سرش به اون یکی دستیار اشاره کرد) خیلی دوستتون داریم. روزهایی که با شما هستم خوشحالم و بهترین روز هفته ام حساب میشه!!

خجالت کشیدم و تشکر کردم ازش و سریع بقیه بستنیم رو خوردم و رفتم سر مریضم



+ نمی دونم اسم هوپ و بیماران مناسب این سری بود، یا نه؟ ولی شما از من بپذیرین

  • ۳۴۶

من عاشق تنهاییم، تنها بشم، اما تو باشی...

  • ۱۱:۰۵

چند وقت پیش توی اینستاگرام این سوال مُد شده بود که:

کسی رو توی زندگیت داری که انقدر دوستت داشته باشه که از هیچ چیز نترسی؟!

به نظرم ذات سوال مسخرست. توی این دوره زمونه آدم باید امیدش به خدا و نیروی خودش باشه؛ نه اینکه طفیلی کس دیگه ای باشه برای اینکه از این جهان نترسه. هرچند مطمئنم اکثرا وقتی چشممون به این سوال افتاد، دلمون لرزید و ذهنمون رفت سمت اینکه " چرا من معشوق چنین عاشقی نیستم؟

ولی میشه از یه منظر دیگه به این سوال نگاه کرد.

اینکه وقتی مشکلی برای ماشینم پیش میاد و درگیری توی کارم پیدا می کنم، اول از همه زنگ می زنم به پدرجان و ازش راهنمایی می خوام و بعد از حمایتش انقدر دلگرم میشم که اختلافات کوچیک و بزرگ پدر فرزندی رو فراموش میکنم

یا اینکه مادرجان شکوهم با وجود همه اختلافات نظرِ روی مُخی که باهاش دارم، همیشه حواسش به حالات روحی و گرسنگی و مچ درد و گردن دردم هست؛ باعث میشه عشقِ بی غل و غش رو با بند بند وجودم درک کنم.

اطرافیانمون. دوست هامون. این ها همه افرادی هستن که موجب میشن این دنیای ترسناک قابل تحمل تر بگذره برامون. حالا اون فرد خاصی که مدنظرته نباشه تو زندگیت، چه باک؟ هوم؟


*عنوان خواب خوش از شادمهر


+ اینم از پست امروز. کاش نت وصل شه دیگه. چون هم موضوعی واسه نوشتن ندارم و هم از فردا قراره بترکم از کار! 

  • ۵۱۴

یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل/ این بار اگر اصرار کنی وای به حالت

  • ۱۴:۱۴

تعریف عشق واقعی اینه که انقدر طرف رو دوست داشته باشی که حتی اگه با تو نباشه هم، از خدا بخوای شاد و خوشبخت باشه؟ 

اینکه در پایان هر رابطه ای ژستِ روشن فکری می گیریم و با چشمان اشکی می گیم: " آرزو می کنم با هر کسی که هستی، خوشحال و خوشبخت باشی. " واقعا از ته دلمونه؟  

بیاین اعتراف کنیم که به ندرت کسی اینطور پیدا میشه و اکثرا فقط حفظ ظاهر می کنیم و بیشتر به فکر غرورِ لعنتیمون هستیم، ولی در باطن دوست داریم اون فرد نه تنها حسرت نبودِ ما رو بخوره، بلکه توی همه روابط آینده اش هم شکست بخوره و با تمام رگ و پِی وجودش به ارزشِ وجودی ما پی ببره و در یک کلام آب خوش از گلوش پایین نره! شاید هم همه ی شما خیلی خوب و مثبت و گل و بلبلین و فقط منم که تا این حد خودخواهم. 

شایدتر هم من تا به حال اونقدر کسی رو دوست نداشتم که همه خوبی ها رو در نبودم واسش بخوام.

ولی همینه که هست!! دیگی که واس ما نجوشه می خوام ...! 


* توضیحی که باید در مورد عنوان بدم اینه که نمیدونم از کدوم خواننده است. چون من وقتی آهنگ گوش میدم ، تکه های قشنگش رو می نویسم تا بعدا استفاده کنم و الان گوگل عزیزم رو ندارم که سرچ کنم و لینک ترانه رو براتون بذارم. ( بعدا نوشت: با تشکر از دردانه بلاگستان، شعر عنوان از فاضل نظری می باشد! )

  • ۵۱۹

Workman

  • ۲۰:۳۶

ازم پرسید: امروز چطور بود واستون؟ روز خوبی داشتین؟

گفتم: شکر خدا، البته می دونین که کار ما کارگریه. کارگری دندون های مردم

خندید.

-جدی میگم. اصلا من دقت کردم معمولا هر کس به یه نوعی کارگره. ما هم همین طور فقط اسمش شیک و پیکه

سر تکون داد: خب اسمش روشه، کارگر! از کار میاد. طبیعیه نه؟

من هم لبخند زدم و تایید کردم.


+ اینو از دوست جانِ هنرمندم هدیه گرفتم و از بس خوشگله می خوام توی پستو قایم کنم واسه خونه خودم. :-)


  • ۳۹۵

نقّالی

  • ۲۳:۰۸

چیزهایی که بهشان اندیشیدم این هاست: برای آنکه پیش پاافتاده ترین رویداد به ماجرایی مبدل گردد، باید و همین بس که به نقل کردن آن پرداخت. این همان چیزی است که مردم را گول می زند: انسان همیشه نقال داستان است. او در احاطه ی داستان های خودش و داستان های دیگران زندگی می کند، هر چه که برایش رخ می دهد از خلال این داستان ها می بیند؛ و می کوشد تا زندگیش را طوری بگذراند که گفتی مشغول نقل کردن آن است.

اما باید انتخاب کرد: زندگی کردن یا نقل کردن؟


#تهوع_ژان پل سارتر


+ دلیلی برای جذاب بودن وبلاگ نویسی، روزانه نویسی و خاطره نویسی. هر کسی از اون چیزی می نویسه که بیشتر درگیرشه. پس لطفا خصوصی یا عمومی نیاین بگین چرا انقدر از مریض هات می نویسی. خب؟

  • ۲۷۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٦)

  • ۲۲:۱۷

بازم یک- مورد داشتیم دکتره واسه باجناقش ایمپلنت گذاشته، بعد توی مهمونی واسه شکستن یخ جمع ازش پرسیده حالت چطوره؟ که باجناقه هم نامردی نکرده و بلند گفته: چه حالی چه احوالی؟ یک هفته است شب و روز ندارم از درد! آقای دکتر هم بعدا رفته به باجناقه گفته: دیگه سمت مطب من پیدات نشه فلانی! حالا حکایت من و داداشمه. طرحم که تموم شد دندونای خراب خانواده رو ترمیم و عصب کشی کردم. اگه بگم برادرجان بعد از یکی از ترمیم هاش چه بلایی سرم آورد از بس غر زد که " درد  دارم، کار بلد نیستی! همین طوری گند می زنی توی دهن مردم؟ " درکم می کنین که چرا بهش گفتم عمرا دیگه دست به دندونای خودت و زن و بچه آینده ات بزنم؟!!


بعدش دو- زحمت کشیدن به جای ساعت یازده، یازده و بیست دقیقه تشریف آوردن و همون دم رسیدن گفتن: ثنا جان لقمه خورده همین حالا و باید بره مسواک بزنه! ده دقیقه دیگه صبر کردیم واسشون، بعد بیست دقیقه هم تلاش کردیم ثنا وارد اتاق بشه که نشد و پشت مادرش قایم شد! منم وارد رختکن شدم لباس عوض کردم و از جلوی ثنا و مادرش که هنوز داشت بهش اصرار می کرد بیاد من دندون هاشو ببینم رد شدم و رفتم خونمون!


حالا سه- هر چقدر بگی واسه دندون های خلفی که پوسیدگی عمیق دارن، ترمیم آمالگام با در نظر گرفتن جنس این کامپوزیت هایی که ما توی کلینیک داریم ارجحه، بعضیا زیر بار نمیرن. نمونه اش دوستم که بیچاره کرد من رو و با قبول اینکه ممکنه دندونش در آینده نکروز بشه یا پوسیدگی راجعه بده، واسش ترمیم کردم. الان دوباره دیوانه ام کرده که می خوام باز بیام اون یکی دندون هامم سفید کار کنی. خدایا صبرا جمیلا!


 و چاهار- دوباره یکی دیگه از خانم ها زحمت کشیدن یک ساعت با تاخیر اومدن، بعد که دستیارم شاکی شده می فرمایند: حالا اگه زود اومده بودم باید نیم ساعت معطل می نشستم! و منی که خسته شدم از توضیح اینکه معطلی دکتر فرق داره با شما، واکنشی نشون ندادم و گفتم بخوابه و دهانش رو باز کنه.


سپس پنج- آیا رواست هم خوشگل و چشم درشت و مژه بلند باشین، هم حلقه و پشت حلقه برلیان ناناس ازونایی که من عاشقشم، داشته باشین و زیر دست دندونپزشک بخوابین و حواسشو پرت کنین؟!


این بار شیش- یعنی اینطوریه که بعضی وقتا به ٥ نفر نوبت دادن. بعد مریض اولی یک ساعت دیر می کنه. شما در این فاصله دو تا مریض جدید پذیرش می کنی بعد هر ٥ تا مریض با هم میان! پذیرشم پنج دقیقه یک بار میاد میگه: فلانی میگه دیر شد، بهمانی میگه بی حسیم رفت! خب به من چه سر وقت بیاین که اینطوری نشه؛ نه زود بیاین نه دیر


اینجام هفت- همه جا یونیت هاشون مخصوص دست راست هاست. همه جا! بعد ما چپ دستای بیچاره خودمون رو به سختی سمت چپ یونیت جا می کنیم و به اجبار تابلت رو می کشیم روی سینه مریض تا بتونیم از آنگل و توربین استفاده کنیم. دندون هفت پایین زن عصب کشی می خواست. به شدت می ترسید. بی حسی رو زدم و صبر کردم خوب سِر بشه دندونش. مثل همیشه تابلت رو کشیدم روی قفسه سینه مریض که یهو ترسید و گفت: وای این قراره روی من باشه؟ خندیدم: آره خب من چپ دستم اونور باشه نمی تونم. با استرس به وسایل نزدیکش نگاه کرد و گفت: خیلی از نزدیک وحشتناک ترن! البته کم کم ترسش ریخت و آخرش گفت ببخشید با ترسم اذیتتون کردما، البته که دندونش بیشتر خودش اذیتم کرد!


نوبتِ هشته- مرد اومد با شکایت اینکه کامپوزیت دندونهای شماره یک و دو اش، تغییر رنگ داده و نخ دندون رد نمیشه. معاینه اش کردم. گویا سال پیش یک غیر دندونپزشک که خیلی وقته عذرش رو خواستن، توی همین کلینیک واسش کار کرده و در واقع ماله کشی کرده بود تا ترمیم! کلی وقت گذاشتم ترمیمهای قبلی رو حذف و با دقت دوباره ترمیم کردم. بماند که بیچاره ام کرد از بس گفت زبره و نرمش کن! بعد بلند شد و توی آینه نگاه کرد: عه فاصله ی دندون هام رو گفتم باز کنین عین کناری ها که نخ رد بشه

جواب دادم: نخ رد میشه! این فاصله ای  (دیاستم) که بین دندون های یک تون می بینین، در واقع نباید وجود داشته باشه و اصولیش اینه بسته باشه و فقط یه نخ ظریف رد بشه. دوباره به آینه خیره شد: عه؟ خب کی بیام این فاصله رو هم ببندم؟!


اینم نه- حقیقتا به مرز انزجار رسیدم از دعوا و بحث بین پذیرش و دستیارهای یکی از کلینیک ها. بعضی صبح ها تا من می رسم دعواشون رو قطع می کنن ولی اکثرا ادامه میدن! از لفظ خاله زنک بدم میاد ولی واقعا رفتارهاشون خیلی خاله زنکه.


ده تا شد؟ - گفته بودم به محض اینکه در عرض سه هفته، چهار تا دندون عقل دوستم رو کشیدم، عقلش نم کشید و ازدواج کرد؟


یازدهمی- دو سالی توی طرح از دست مایع ثبوت هم خودم هم روپوش هام راحت بودیم. از وقتی توی کلینیک کار می کنم و دستیار ها گرافی تشخیصی می گیرن و خوب نمی شورن و به دستم میدن، روپوش هام پره لکه شده. دِ رنگ لکه اش هم بده و اصلا دیگه پاک نمیشه و مثل خون می مونه! [ایموجی همونی که دستش رو می زنه توی صورتش! ]

آخری- یه بنده خدایی سر کوچمون خونه داره که گویا کاری جز دم خونه شون نشستن نداره. بعضی وقت ها ساعت ٤ که دارم می دوم برسم به شیفت عصرم دم در خونه نشسته و کشیک می کشه، شب هم که برمی گردم فرقی نداره ساعت هشت باشه یا نه، باز در خونه شون نشسته و چک می کنه ورودم به کوچه رو. کأنه تایمکس ورود و خروج!

  • ۶۹۵

دلمو جا نذار، کادوی تولدته...

  • ۱۱:۰۹

این روزها کارم اینه که هی به عکس پنج نفرمون نگاه کنم. زوم کنم روی تک تکشون و قربون صدقه شون برم. انقدر این عکس رو دوست دارم که  می خوام برم بدم با فوتوشاپ شاخی که برادرجان روی سرم گذاشته رو بردارن و چاپش کنن روی شاسی تا بزنم توی اتاقم

نکته ای که توی این عکس بارزه اینه که من درست مثل یه نقطه اتصال وسط بقیه هستم، چون به تک تکشون شباهت دارم. والدین گرامم دو طرفم نشستن و خواهر و برادرم بالای سرمون ایستادن. برادرم به پدرم شبیهه و خواهرم به مادرجانم و من به هر دو نفر

از ته دلم از خدا می خوام خودش مراقب این قاب های دوست داشتنی برای همه باشه.

دیروز به مادرجانم با چاشنی لوس بازی می گفتم: من قلب خانواده هستما، حواستون به من باشه

بعد الان دارم فکر می کنم پدر مادر دوستم که قلب خانواده شون خیلی ناگهانی و توی اوج جوونی رفته، الان چه حسی دارن و چطور با اینکه دیگه صدای خنده های بلندش رو نمی شنون، کنار میان؟ 


*عنوان باید رفت از رستاک

  • ۵۳۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٥)

  • ۲۰:۳۳

+_+ دهان مرد رو معاینه کردم و گفتم: دندون ٥ بالاییتون پوسیدگیش عمیقه و ٧ پایینتون هم عصب کشی لازم داره

بعد از راهنمایی های لازم مرد گفت: ببخشین یه سوال داشتم.

-بفرمایین

-راسته که میگن این خمیردندون و مسواکهای ما به درد نمیخوره و باید مسواک اراکی بزنیم؟

-از متخصصین طب اسلامی شنیدین؟

با خنده جواب داد: بله

-من نه رد می کنم و نه توصیه فقط میگم که دندون های دکتر روازاده رو یه نگاهی بندازین توی کلیپ هاشون، همین


خانم دکتری که اکثرا شیفت هام باهاش توی یه روزه خیلی باتجربه است. تک و توک ازش سوال می پرسم و انتقال تجاربش رو دوست دارم. اون روز بحث سال قبولی کنکور شد. گفت که ورودی ٧١ بوده. خندیدم: خانم دکتر ماشالا وقتی قبول شدین من تازه به دنیا اومدم! خندید و گفت: ماشالا


~_~ دستیار کلینیک گیج و ویج میزد. بهش گفتم: خوابتون میاد خانم فلانی؟ گفت: آره دخترم دیشب مریض بود نذاشت تا صبح بخوابم، تب داشت هی پاشویه اش کردم تا صبح. آوردمش تو اتاق رست خوابوندمش که حواسم بهش باشه.

بعد به ساعت نگاه کرد و ادامه داد: برم بیدارش کنم صبحونه بدم بهش، الان کاری باهام ندارین؟ 

-نه بفرمایین.

دقایقی بعد دختربچه غرزنان همراه مادرش اومد.

-سلاااام خانوووم! چرا غر میزنی؟

-سلام خاله. آخه مامانم دیشب نذاشت بخوابم!

مادرش نگاهم کرد و گفت: بیا طلبکارم شد!


$_$ خیلی زشته وقتی کسی در مورد میزان حقوقمون سوال میکنه. مخصوصا وقتی همکار نیست. آدم معذب میشه. توی مهمونی یکی از دوستهام از تک تک بچه ها که هر کدوم یه شغل متفاوت داشتن، مقدار حقوقشون رو پرسید و در آخر رو به من کرد: تو که پول پارو میکنی، نه؟ 

من: :-/


@_@  کار کردن در کنار اون خانم دکتر مذکور درسته سرشار از تجربه است، ولی این عیب رو داره که مثلا بیمار رو می فرستن داخل برای معاینه پیش من، نگاه میکنه می بینه خانم دکتر یونیت بغلی مریض داره، بعد به من با دماغ جمع شده نگاه میکنه: شما دکتری؟

سعی میکنم لبخندم محو نشه: بله

با شک نگاهم میکنه: ایشون هم دکترن؟

-بله

+ پس چرا انقدر جوونی؟ بلد هستی کار کنی؟

می مونم چی بگم بهش! دستیار میاد جلو و میگه: بله چرا بلد نباشن

معاینه اش می کنم. دندون های قدامیش شکسته و پوسیده است. میگم که باید ترمیم بشه.

هنوز شک داره. با اینکه ته دلم بهم برخورده ولی کم کم متوجه میشم که زن از لحاظ روحی خیلی سالم نیست. عکس کامپوزیت ونیری که کار کردم رو نشونش میدم: ببینین این کار دیروز منه.

دخترش با ذوق میگه: مامان قشنگ میشی ها. بخواب برات کار کنن.

دو تا از سه تا دندون جلوییش رو ترمیم می کنم و میگم پاشین توی آینه نگاه کنین. راضی هستین؟

لبخند گل و گشادی میزنه: آره خیلیییی خوبه. واسه اون یکی کی نوبت بگیرم؟ 


•o• خانومه اومده معاینه اش کردم و نوبت دادیم بهش برای هفته آینده. بعد از فامیلم حس کرده آشنام. رفته به شوهرش گفته و شوهرش گفته: عهههه این دختر فلانیه که باهاشون رفتیم مشهد. اون موقع نوزاد بود بعد پاش گیر کرد بین صندلی ها در رفت. بعد اتوبوس رو رو سرش گذاشت از بس جیغ زد تا اینکه مامانم که شکسته بند بود، پاشو جا انداخت و بچه خوابش برد

زن این خاطره رو در هفته بعدی برای من تعریف کرد و من با تعجب گفتم: اصلا خبر نداشتم تا حالا پام دررفته، بهم نگفتن! بعد از اتمام شیفت کلینیک از والدین گرام پرسیدم و تایید کردن که بلهههه! چیز مهمی نبود که بخوایم بهت بگیم


-_- کیس سلکشن یا همون انتخاب مریض صحیح خیلی خیلی مهمه. حتی اهمیتش از خود درمان هم بیشتره. مثلا من وقتی دندون زن رو عصب کشی کردم و داشتم اولین ونیر رو روی دندونش می ذاشتم و زن اونجا بود که لو داد که فامیل نزدیک فلانیه ( همکاری که فقط ونیر آدامس شیک طور کار میکنه! ) باید بلندش می کردم و می گفتم: برین پیش خودش! کارش بهتر منه

چون زن مرحله به مرحله آینه به دست انقدر در مورد کارم نظر داد، انقدر غر زد که کوتاهش کن، نازکش کن که تقریبا هیچی از کامپوزیت نموند و زردی و سیاهی دندون در طوق دو تا از دندون هاش نمایان شد. کامپوزیتی که اینجور مواقع باید استفاده کنیم رو متاسفانه نداشتیم و بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی برات درستش می کنم

ولی گویا پیش فامیل محترم رفتن و ایشون کلی کار من رو کوبیدن و بیمار رو تحریک کردن. بی خیال اعصابم خرد میشه بیشتر ازین در مورد این خاطره بگم! بریم سراغ آخرین خاطره این سری. :-/


^_^ آخه من چطور قربون اون اطفالی که خودشون رو لوس می کنن برام و با کلی حاضرجوابی مشکلشون رو توضیح میدن نرم؟!

-دندون های جلوم درد می کنه خاله.

معاینه کردم و هیچ مشکلی رو مشاهده نکردم. مادرش از بالای سرش آروم لب زد: هی روسری و آستینش رو گاز می گیره!

-خاله چیزی توی دهنت میکنی؟

دخترک یکم هول شد: نه خاله فقطططط یه بااار بابام نوشابه گرفته بودددد، بعععد من با دندونام بازش کردم! تازشمممم دندون آسیابم خراب شده.

ابروهام بالا میرن: دندون آسیاب فسقلی؟ گفتی ٤ سالته؟ ببینمش؟

کمی پوسیده بود. به توصیه ی اکید و چندباره ی مامانش کلی براش توضیح دادم که مسواک بزن، چیزی تو دهنت نکن غیر غذا و مسواک! ، شکلات کم بخور و ... . هی می گفت: چشم! و سرش رو تکون می داد. دندونش رو ترمیم و ستاره نقره ایش رو چسبوندم و مرخصش کردم: خالههههه؟

-جونم؟

-ستاره طلاییم رو چسبوندی؟

-ستاره نقره ای! بله چسبوندم.



++ مطلب ٤٠٠ام این وبلاگ.


  • ۵۲۰

سلامتی همه بامراما...

  • ۱۷:۴۱

ای اونایی که ناله می کنین دوست خوب ندارم؟ الله وکیلی چقدر تلاش کردین خودتون بهترین دوست باشین برای رفیقتون؟ حواستون به حال و هواش باشه؟ گوش شنوا باشین براش و ...

عاشق دوست هامم. چه اون رفیق صمیمی هایی که با هم ندار شدیم و کوچکترین رودربایستی ازشون ندارم و از جیک و پوک زندگی هم باخبریم. چه اون هایی که توی مهمونی ها و دورهمی ها همو می بینیم و هرچند به حد صمیمی ها نزدیک نیستم باهاشون، ولی انقدر چرت و پرت می گیم و می خندیم که تمام غم دنیا رو حتی شده واسه چند ساعت فراموش می کنم در حضورشون

هدف خاصی از نوشتن این پست نداشتم فقط دوست داشتم یه جایی اینو بگم که: دنیای بی دوست، واقعا جای بدتری بود برای ادامه دادن

تا حالا دقت کرده بودین به این مسئله؟!

  • ۳۶۱
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan