تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن/ جای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من

  • ۲۰:۴۱

میدونی؟ من آدم رها نکردن بودم. کسی که اگه ده دقیقه ای از فیلمی رو می دید و  می فهمید مزخرفه؛ بااااید تا آخرش رو نگاه می کرد و اگه کتابی رو شروع می کرد و جذبش نمی شد هم کِرمش میگرفت تا آخرش بخونه که ببینه چی میشه. من آدم راضی نگه داشتن همه به هر قیمتی بودم. کسی که یاد گرفته بود ناراحتیش رو قایم کنه و از خودش بگذره و طبق نظر اطرافیانش یه دختر مقبول باشه. 

بعد فکرشو بکن چنین دختری یک نفر رو بخواد و تا آخر دنیا بخواد باهاش باشه، ولی نشه که بشه. مجبور بشه بگذره و بره. مجبور بشه رها کردن رو یاد بگیره و خرد خرد عوض بشه و پوست بندازه.

ببینه عادت خوندن یه کتاب غیرجذاب تا پایانش فقط خودآزاری محضه؛ پس خاطرات مورگان شوستر آمریکایی رو که دبیر تاریخ سوم دبیرستانشون گفته بود بعد از کنکور بخونین و همیشه ی خدا دوست داشت بخونه و بالاخره بعد از هشت نه سال کتابش به دستش رسیده بود، با کمی عذاب وجدان رها کنه؛ دیدن فیلم های مزخرف رو و هم چنین دوست ها و آشنایان غیر دوست داشتنی رو...

بالاخره به این باور رسید که آدم فقط یک بار زندگی می کنه و اگه توی این مدت کوتاه عمرش اونطور که دوست داره سر نکنه، پس چیکار کنه؟ حیف نیست که عمرش با فکر کردن درباره اینکه چرا فلانی اون طور رفتار کرد و ساکت موندم؟ چرا بهمان حرف رو بهم زد و تحمل کردم، بگذره؟ پس صریح شد هرچند حواسش بود که مرزهای گستاخی رو رد نکنه، اینطوری لااقل می دونست به دلش مدیون نیست.

درسته دختر هنوز پره از ضعف شخصیتی و خریّت های خاص دخترونه، ولی من این هوپ رو درستش می کنم. 

مطمئنم...


** عنوان عاشق از سیاوش قمیشی


  • ۵۱۰

دردمو با چه زبون به این و اون حالی کنم؟

  • ۰۰:۴۹

این مَرَضی که هم دوست نداری تنها باشی، هم وقتی تو جمعی و موضوع بحث واست جذاب نیست، تمرکز نداری و حواست پرت میشه و میخوای سرت رو بکنی تو گوشیت تا حرف های طرف حالا فرق نداره همخونه، پدر، مادر، مادربزرگ، دوست، خانوم نون و ... تموم بشه؛ چیه؟ چقدر رو اعصابه. تکنولوژی آدم ها رو کم حرف و کم حرف تر کرده. 

 یکی از راه هایی که برای فرار از این بیماری پیدا کردم و علاوه بر درمان، جنبه ی تنبیهی هم داره واسم اینه که وقتی وارد جمع میشم، گوشیم رو از کیفم درنیارم و کیفو بذارم یه گوشه دور از دسترسم یا اصلا بدون موبایل برم خونه مادربزرگم یا وقت هایی که با یکی از اعضای خانواده بیرون میرم گوشی هامون رو بدیم دست هم دیگه. 

نشه وقتی بشه که آدم های توی فضای مجازی برامون مهم تر از آدم های فضای حقیقیمون بشن. البته دوره زمونه جوری شده که از حقیقی ها هم بیشتر توی دنیای مجازی خبر می گیریم و این خیلیییی بده که حاضریم با کسی یک ساعت چت کنیم ولی تماس تلفنی برقرار نکنیم یا اگه زنگ هم بزنیم نهایت دو سه دقیقه حرف واسه گفتن داریم باهاش ( اگر تو حوزه غیبت وارد نشیم البت!) و بعدش روی دور باطل "چه خبر دیگه؟" بیوفتیم.

 اصلا یکی از دلایلی که سختمه پست بذارم دلیلش وفور شبکه های اجتماعیه که اطلاعات رو کنسروی و مختصر و مفید در اختیارم می ذارن و تنبل و تنبل ترم میکنن.

به راستی ما را چه شده است؟ :-/ 


  • ۴۳۱

آرزو به دلم ماند، تلافی کند نگاهم نگاهت را...

  • ۰۰:۰۱

حقیقتا دلم میخواد بیام پست بذارم ولی نمی دونم ( یا شاید نمی خوام) غیر از خاطرات طرحی از چی بنویسم و دوست هم ندارم که پست هام پشت سر هم از بیمارهام باشه. ذهنم پر از حرفه که بیارم توی وبلاگم ولی از طرفی خالیِ خالیه. یادم رفته قبل از دوران طرحم از چی می نوشتم. نمی گم حس راحتی ندارم اینجا که خداروشکر هنوز دارم. نمی گم که نمی خوام دیگه بنویسم که حالا حالاها ( ایشالا هیچ وقت) قصد ندارم وبلاگ نویسی رو ترک کنم. 

یکم باید با ذهنم که پر از دغدغه شده، کلنجار برم. تنبل شده. دعا کنین واسش! 


+ اعتراف می کنم به نوشته های آسوکا حسودیم میشه. کاش من هم روانی قلمم! برمی گشت.


*عنوان از سروش کلهر با کمی تلخیص

  • ۳۹۱

البته من عصب کشی رو پیشنهاد میکنم، ولی نظر شاعر هم محترمه!

  • ۱۴:۴۰
تو مثل دندانی هستی 
که درد می کنی؛
رسیده ای به عصب!
اما من دلی ندارم برای کندن،
می فهمی
دوست داشتنت چقدر دردناک است؟
#نسترن_علیخانی

+ صفای تمام سینگلا! 
++ امروز شخصیت نارسیستیکم عود کرد و بعد از اینکه قربون صدقه موهای شونه نکرده ام رفتم، کلی روغن و گیریس! زدم بهشون تا تو همون حال هپلیِ حالت دار بمونن. تازه یه جعبه شیرینی کاکائویی خریدم و نشستم به خوردن. تو فکرمه یه کادو هم واسه خودم بگیرم. 
هوپ ولنتاینت مبارک، خیلی دوسِت دارم...
 چون  خوب می دونم چه چیزایی سرت اومده،
به چه چیزایی غلبه کردی،
و لیاقت چه چیزایی داری... :-**
  • ۵۵۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٦)

  • ۱۴:۰۴

ایچ- زن خیلی خوشرو و لاغر بود! بچه اش رو برای تکمیل پرونده به من ارجاع داده بودن. معاینه کردم و گفتم عکس میخواد.

 - عه دفترچه اش تو ماشینه. دوید و رفت آورد. عکس رو نوشتم. 

-خودم هم میخوام باردار شم، معاینه میکنین؟

-خودت هم عکس می خوای.

-عه دفترچه ام تو ماشینه.

دوید رفت آورد. دقایقی بعد شوهرش که از خودش لاغرتر بود هم نشست برای معاینه. دندون کشیدنی داشت. 

- شما هم عکس میخواین، نگین که دفترچه تون تو ماشینه؟! 

- بله تو ماشینه، میرم الان میارم. 

من: :-/


نی- پسر ده ساله بود. با مادرش نشست برای معاینه. هنوز نگفته بودم دهانت رو باز کن که سریع گفت: خودم میدونم دندونام شیفور سیلانت میخواد! چشام گرد شد: شیفور سیلانت؟ منظورت فیشور سیلانته؟ - همون! - خب پسرِ خوب بگو شیارپوش، چه اصراریه خارجکیش رو بگی؟! 

بعد قسمت جالب ماجرا اونجایی بود که دهانش رو باز کرد و دیدم همه ی دندون هاش پوسیده است و نیاز به ترمیم داره نه شیفورسیلانت!


سان- از خجالت آورترین موقعیت ها واسه ام وقتیه که زن های جوان با شکم گرد و قلمبه میان واسه معاینه و ازشون سوال می کنم: باردار هستین ماما ارجاعتون داده؟ و اون ها شاکی طور میگن: نخیر خانم دکتر! و من با خجالت میگم: باز کنین دهانتون رو. 


شی- بحث تعریف کردن از خود نیست واقعا. چون من نباشم مسلما یه دندونپزشک دیگه رو میفرستن جای من و اون هم همین خدماتی رو ارائه میده که من انجام میدم؛ ولی حس خیلی خیلی خوبی داره که تنها دندونپزشک یک شهر خیلی کوچیک و روستاهای اطرافش باشی و بارها و بارها از مردم بشنوی: خداحفظت کنه. نبودی اینجا ما چیکار می کردیم؟ خدا واسه مردم این شهر نگهت داره. 

مورد داشتیم بعد از قربون صدقه رفتن یک پلاستیک داده دست خانوم نون که: نون قندی بخوره خانم دکتر جون بگیره. یا فراوان هستن افرادی که میگم فعلا کارهای دندونپزشکیتون تموم شده ٦ ماه یک بار بیاین واسه چکاپ و وقتی میفهمن من ٦ ماه دیگه نیستم ناراحت میشن و حتی بغض می کنن. یک سری هم هستن که می خواستن برن و بعدا واسه ترمیم های غیراورژانسیشون بیان از ترسشون پشت سر هم نوبت میگیرن که: تا شما نرفتی همه کارهامون رو بیایم پیش شما. نمیشه نری؟!


کو- عاشق رابطه ی بین خودم و مریض های ثابتم هستم. انقدر رفیق میشیم با همدیگه که نگو. مرد افغان و خانمش از باشعورترین مراجعه کننده هایی بودن که تا حالا داشتم. بنده خدا رو کم کم بی دندونش کردم. بعد هم مرتب هی میومد چک کنه لثه هاش رو که بره واسه قالب گیری دندون مصنوعی یا نه و حتی بعد از درست شدن دنچرش هم اومد توصیه های بهداشتی گرفت ازم. 


رکو- می دونم خیلی عاطفی طور شد پست امروز ولی وقتی امیرعلی ٥ ساله بعد از یک سال و اندی با ذوق و شوق اومد پیشم و مادرش گفت که بیچارمون کرده که دندونم خرابه باید بریم پیش خانوم دکتر و پسرک با خجالت نگاهم کرد و خندید؛ دلم میخواست بوسه بارونش کنم. نتیجه اینکه در حین کار که خسته شد و دهانش رو بست با نهایت علاقه بهش گفتم: باز کن جانِ خاله! و بیشتر از همه خودم تعجب کردم از این طرز صحبتم!!


شیچ- من هیچ وقت مظلوم نبودم، یعنی از بچگی زبون دراز بودم و حرفم رو تا جایی که میشد می زدم. ولی توی دانشگاه از بس اساتید زدن توی سرمون و هر اعتراضی می کردیم نتیجه ای نداشت جز اعصاب خردی و اتلاف انرژی، یاد گرفته بودم که از کنار مشکلات راحت گذر و به عبارتی بی خیالی طی کنم. آمّممما طرح من رو عوض کرد. یعنی روحیه ی جنگنده پیدا کردم در حد لالیگا. منتظرم اذیتی یا حق خوری ببینم از افراد شبکه، میرم و حسابشون رو می رسم. با پیگیری زیاد، با دلیل و مدرک، با لحن جدی و درون مایه ی تهدید که کارانه ام رو ندین و بخواین بخورین یه آبم روش، دیگه کار نمی کنم یا این حرفی که می زنین قانونش رو به صورت مکتوب بهم بدین تا برم معاونت بهداشت گزارش بدم؛ حقم رو که واسش زحمت کشیدم و سلامتی پا و کمر و گردنم رو واسش گذاشتم می گیرم ازشون و راستش رو بخواین خوشم میاد از این بُعد از اخلاق جدیدم!


هاچ- پسر نوجوان نشست و دهانش رو معاینه کردم. دندون ها یکی از اون یکی خراب تر. با سرزنش نگاهش کردم: بگو که تا حالا مسواک نزدی! با خونسردی نگاهم رو جواب داد و گفت: نه! ولی جنس دندونامم خوب نی، یه طایفه ننم رفته! 

خنده ام گرفت از رفتارش. 


+ نصف اون ١٦ تا رو نوشتم بچه ها. گفتم منتشر کنم فعلا اینا رو. چون ١٦ موردی واقعا خیلیییی طولانی میشد دیگه.


  • ۵۹۰

پیش دو چشم روشنت ماه به سجده می رود...

  • ۰۰:۵۱

گاهی وقتا که مودم پایینه، نخ دندون کشیدن تنها راهیه برای اینکه جلوی خودم رو بگیرم؛ وگرنه این شکمی که من از خودم سراغ دارم با گلوله مستقیم هم ول نمی کنه خوردن رو! اگه دیدم باز هم کنترل نشد میرم تو کار مسواک و بعد می پرم تو تختم و پتو رو میکشم رو سرم و گوسفندا رو می شمارم تا خوابم ببره و هوس خوراکی جدید نکنم دیگه. :-/


+ یکیم نداریم واسه چشامون شعر بگه! هعی :-)))

++ چرا همه بچه های طرحیِ دور و برم بهمن ماهین؟ ورشکست شدم بابا! -_-

  • ۵۶۰

بازم قرص هامو فراموش کردم/ که تجویز کردی واسه بی قراری

  • ۱۹:۴۰

ببین وقتایی هست که به سرت می زنه و اراده ی نداشته ات فقط و فقط به قسمِ جونِ مادرجان شکوهت بنده. شنبه میاد و حالِ مرگ داری از اینکه بخوای دوباره بری سرکار. ولی میری. به حرف های مردم از دندون درد و دندونِ پیله کرده و سوراخ شده و شکسته شون با صبوری گوش میدی. در کمال تعجب می بینی که ظهر حالت بهتره. فرداش بعد از دهگردشی و معاینه کلی بچه ی مدرسه ای که لا به لاشون چهره ی آشنا زیاد می بینی که واست دست تکون میدن و سلام می گن و با خجالت سمت کلاسشون می دَوَن، بالاخره مقاومتت شکسته میشه و با خانوم نون به خونه ی دخترش میری و چقدرررر بهت خوش می گذره. می دونی بعدا شدیدا دلتنگ این خانواده ی مهربون و دوست داشتنی خواهی شد. حالت باز هم بهتر میشه. با دوست قدیمیت کلی چرت و پرت که اکثرش به آرزوی مرگ برای همدیگه ختم میشه، میگی! فیلم می بینی، کتاب می خونی ولی باز هم تهِ دلت می دونی که هنوز روحت خسته است و طلبکاره ازت که کم بهش رسیدگی می کنی. این میشه که وقتی به بیمار بی حسی زدی و منتظری که اثر کنه به سرت می زنه دو سه روزی مرخصی بگیری و بری سفر. قبل از اینکه پشیمون بشی به سه نفر از دوستای اون شهریت ( ! ) خبر میدی و وقتی اون ها رو ذوق مرگ حس می کنی، به مادرجان شکوهت زنگ می زنی که من آخر هفته نیستم دارم میرم سفر. 

همین...


+ ‏برای هر اتفاق تلخی یه دوران نقاهتی هست که بعد از اون همه چیز دوباره عادی میشه،

میخواد غم تموم شدن پفک باشه 

یا غم از دست دادن یک دوست.

*داوود*


*عنوان پاییز جاری از رضا صادقی



  • ۶۰۳

هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم/ بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم

  • ۱۴:۴۷

هوپ جانم!

حواست باشه تو قسمِ جونِ مادرجان شکوهت که عزیزترینه برات رو خوردی. یکم قوی باش. یکم اراده داشته باش. یکم برای خودت ارزش قائل باش. یکم قدر خودت رو بدون. فقط یک کم... 

تلاش کن بدون حذف صورت مسئله، خودت رو کنترل کنی. 

به ندای عقلت انقدر بی توجهی نکن؛ خب؟


**عنوان عادت از سیاوش قمیشی




  • ۲۶۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٤)

  • ۲۳:۵۱

اِی- بالاخره به آرزوی قلبیم رسیدم و اولین نقاشی رو از یکی از پسربچه های گوگولم گرفتم. جلسه دوم کارش دو تا نقاشی گرفت دستش و با خجالت داد دستم. عزیزززززم. منم وسط نقاشی های دیگم چسبوندمش به پانل.


بی- لا به لای مراجعه کننده هام بیمارهایی میان که شاخ درمیارم؛ مثل مرد جوونی که دفعه دومی که اومد پیشم یک تغییر عمده کرده بود، بله ایشون بین موهاش مش طلایی درآورده بود. بسیار شیک و مجلسی!


سی- درسته ماها به بوی بد دهان بیمارها عادت کردیم ولی از طرفی خارج از مطب هم بوی عفونت دهان رو سریع تشخیص می دیم و این خیلی بده. مثل اون آقای فروشنده که رفتم ازش آستین یک بار مصرف بگیرم و داشتم خفه می شدم وقتی حرف می زد، مثل اون پسر مهربونه آقای الف که هر بار دلم می خواد بهش بگم یه فکری به حال خودت بکن و اون خانومه که تو اتوبوس بغل دستم نشسته بود و از نفس کشیدنش حالم بد می شد.


دی- امید به زندگی رو در زنی ٤٢ ساله با پریودنتیت شدید ( بیماری پیشرفته لثه) دیدم که برای مراقبت پیش از بارداری اومد پیشم و بهش گفتم همه ی دندون هاش رو باید بکشه. هنوز که هنوزه درک نکردم چی میشه که یک زوج پول درست کردن یک دندون رو ندارن ولی به فکر بچه دوم و سوم میوفتن؟!


ای- کودک روی یونیت خوابید، بی حسی اش رو زدم. خیال مادرش راحت شد و نشست رو به روم. خواست سر صحبت رو با من باز کنه: آدم سر بچه اش خیلی می ترسه، بچه داری خانوم دکتر دیگه؟!

سرم رو از دهان بچه اش درآوردم و گفتم: چییی؟! والا من مجردم! 

معمولا اول می پرسن متاهلی یا نه؟! 


اف- بی حسی پیرمرد رو زدم و نشستم منتظر تا اثر کنه. - خدا خیرتون بده خانم دکتر.

-ممنون

-شما نباشین ما می میریم!

-نه دیگه خدایی، کسی از دندون درد نمی میره که! می میره؟! 

-ولی از کار و زندگی میوفته. 

-اممم، آره خب...


جی- سرنگ رو برداشتم و به سمت دهان زن بردم.

از جا پرید: بدون بی حسی نمی شه؟ 

-اذیت میشی. 

-نه خانم دکتر تحمل می کنم. قول میدم.

-پس پای خودت اگه دردت گرفت.

زن تحمل کرد و آخ نگفت. حین ترمیم چندین بار با تعجب پرسیدم مطمئنی درد نداری؟ 

آخر ساکشن رو درآورد: خانوم دکتر کسی که زایمان طبیعی کرده باشه، این دردا واسش چیزی نیس که!

اون لحظه قانع شدم ولی بعد یاد زن هایی افتادم که میان التماس می کنن قبل بی حسی واسشون ژل بزنم ولی من زیر بار نمی رم! :-)))


اچ- تجربه ی کوتاهم نشون داده که بچه ای که از بین در باز به من و بیمار قبل از خودش با فضولی نگاه می کنه، بلاشک فوق غیرهمکاره. انقدر دخترک اذیت کرد که مامانش زد توی گوشش و داد زد: دو تا شیکم زایدم قد تو جیغ نزدم که تو جیغ زدی امروز! 

البته که دندون دخترش رو کشیدم ولی خودش وقتی خوابید، بی حس نمی شد و به قدری جیغ و داد و ناله کرد که من هر لحظه منتظر بودم بچه سومش هم به دنیا بیاد. آخرش هم نذاشت واسش بکشم! :-/


آی- همیشه به حافظه ی تصویری خوبم( برخلاف حافظه ی اسامی افتضاحم) می بالیدم. ولی انقدر مریض دیدم و انقدر کشیدم و انقدر پر و عصب کشی کردم که تا کسی حداقل دو سه بار نیاد پیشم یادم نمی مونه قیافش. این طوری میشه که طرف میاد اصرار می کنه که به خدا خودت کشیدی ولی من انکار که الکی نگو دفعه اوله می بینمت. بعد که توضیح میده دندون فلان طور بود و اینا یادم میاد و میگم آرهههه. کسی که چشم هاش استرابیسم ( انحراف) داره دیگه خیلی خاص باید باشه، ولی باز هم یادم نیومد: خدا خیرت بده خیلیییی خوب کشیدی واسم. یادت نیست گفتم دارم میرم راهپیمایی اربعین، بکش برم درد دارم؟

یه چیزایی یادم اومد: آهان آره آره.

-انقدر پیش امام حسین دعات کردم که نگو.

شاد شدم: مرسی... 


جِی- چرا دلم واسه یک سری می سوزه؟! بچه با درد اومده و تابلو بود غیرهمکار دو منفیه! ولی باز هم خوابوندمش و اون هم نامردی نکرد و حین تلاش برای گذاشتن دهان باز کن، به شدت دستم رو گاز گرفت. انگشتم تا دو ساعت بی حس بود و  هنوزم جای کبودیش هست! آخر مجبور شدیم مامانش رو بخوابونیم روی یونیت تا بچه رو بغل و کنترل کنه و من تند تند عصب کشیش رو کامل کنم. سر و کله زدن یک ساعت و نیمه با این بچه کافی بود تا انرژی کل روزم بیاد پایین. بیمار سوم هم یکی بود بدتر از اولی. به قدری حالم خراب شده بود که دو بار قهر کردم وسط کار و گفتم دیگه کار نمی کنم. وقتی دوباره برگشتم و تلاش می کردم نوار رو دور دندون بچه ی سرتقشون ببندم که پر کنم برن و راحت بشم، هم زمان با جیغ و داد بچه، مامانش با صدای بلند قربون صدقه اش می رفت. سر درد گرفته بودم. سرم رو بلند کردم: خانم محترم به اندازه ی کافی بچتون تو گوشم داره جیغ می زنه، لطفا شما ساکت باشین وگرنه بیرونتون می کنم! زن ساکت شد و رفت یه گوشه نشست! 

بی اعصابم خودتونین! 


کِی- قبلا گفته بودم بهتون که لطفا وقتی می رین دندونپزشکی توی چشم دندونپزشک خیره نشین، نه؟ فکرش رو بکن بیمار مرد جوونی داشتم که هنوز روی یونیت نخوابیده، من از نگاه هیزش معذب بودم. کل مدتی که واسش کار می کردم هم بدون از دست دادن یک ثانیه توی چشم هام زل زده بود. چند بار اومدم بهش بگم لطفا چشماتون رو ببندین ولی نتونستم. به خودم قول دادم دفعه بعدی همون اول کار بگم ببند چشاتو! :-/


اِل- مراجعه کننده ی آقایی دارم، خوش قد و بالا و چهل یکی دو ساله. اولین باری که اومد واسش دندون بکشم با بی اعتمادی بهم نگاه کرد و دراز کشید ولی بعدش مریدم شد! طوری که باز هم اومد و دو واحد ونیر! (بله من با کامپوزیت های طرحی هم ونیر زیبایی می کنم. البته به بیمار میگم جنس کامپوزیت ها به خوبی مطب ها نیست ولی انقدر ارزونه که قبول میکنن دیگه) و دو تا ترمیم دیگه هم واسش انجام دادم. هر جلسه اصرار می کنه اینجا مطب بزن و برنگرد شهر خودت و این صحبتا. جلسه آخر لا به لای حرفاش گفت که دکترای نمیدونم چی دارم و قبلا کنکور دندونپزشکی فلان شهر قبول شدم و نرفتم. امروز پایان شیفتم که له و لورده بودم، خانوم نون با شیطنت اومد و گفت: آقای فلانی بودها. 

-خب

-دقت کردین دیروز می خواست توجهتون رو جلب کنه؟!

سرم رو با خستگی بلند کردم: نگو که...

-آرهههه مجردههههه! 

خیلی کلک شده خانوم نون. قیافه ی نالانم رو که دید غش کرد از خنده: الکی گفتم خانوم دکتر! دیدم خسته ای خواستم سر به سرت بذارم.

حیف که دوستش دارم وگرنه می خوابوندمش و حداقل دو تا از دندونهاش رو می کشیدم تا دیگه از این شوخیا با من نکنه.

  • ۷۸۵

میتوانی به سادگی عاشق شوی اما عشق ساده نیست...

  • ۱۹:۱۳

به نظرم هر کس فقط یک بار بی محابا و کله خَرانه به یک نفر اعتماد می کنه، دل می بنده و زندگیش رو بر اساس اون فرد تنظیم می کنه. فقط یک بار چشمش رو، به روی همه چیز می بنده و با همه کاستی ها کنار میاد و میگه: درست میشه. ولی وقتی شیشه ی اعتمادش به دست اون یک نفر خرد و خاکشیر شد، از اون به بعد دور خودش یه پوسته ی ضخیم می کشه که افراد جدید یا نمی بینن و هرگز کامل این فرد رو نمی شناسن و یا این دیوار دفاعی رو می بینن و هر چه تلاش می کنن که راه نفوذی به این لاک دفاعی پیدا کنن، نمی تونن. 

کاری به کار این "فرد" نداشته باشین. اینا خودشونم حال خودشون رو نمی فهمن. اینا هم دوست دارن که دوست بدارن و دوست داشته بشن و هم دیگه حوصله ی روابط جدی رو ندارن. این افراد گذر کردن از دیگران رو خوب یاد گرفتن، چون می دونن میشه از کسی گذشت و نمُرد.

خدا رو چه دیدی؟ شاید روزی دوباره کسی مثل فرهاد کوه کن با تیشه اش پیدا بشه و راه نفوذی در دل این "فرد" ایجاد کنه. فقط بیاین دعا کنیم فرهاد این بار اهل موندن باشه و شیرین اهل دل سپردن.


#هوپ_نوشته


*عنوان یک عاشقانه آرام از نادر ابراهیمی 

 

  • ۱۰۰۳
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan