هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٦)

  • ۱۱:۴۴

یک- زن توی باشگاه دید که وقتی نزدیکم شد، ماسکم رو زدم و ازش فاصله گرفتم ولی باز فاصله رو کم می کرد و بی توجه به اینکه سانس ورزششون شروع شده و من میگم دکتر فلانی رو نمی شناسم، اصرار داشت که حتما می شناسی و مطبش بهمان جاست و از دندونپزشک عمومی خیر ندیدم و میخوام حتما برم پیش متخصص. بالاخره اسم و آدرس چند تا متخصص بنام شهر رو بهش دادم تا منِ عمومی رو رها کرد.


دو- خواهرم میگه: دوستم فلان سوال دندونپزشکی رو ازم پرسید، بهش این جوابو دادم، درست گفتم؟

می خندم میگم: آره

میگه: از بس سوال می کنن ازم و میخوان از تو بپرسم، خودمم حفظ شدم جواباتو!


سه- نسبت به کوچیکترین سرفه بیمارهامون حساس شدیم و واکنش نشون می دیم، سرفه ی زن بند نمی اومد. گفتم: خانم مطمئنی حالت خوبه؟

گفت: به خدا حساسیت شدید دارم. 

بعد آستینش رو زد بالا و جای کبودی روی حفره کوبیتالش ( حفره آرنج) رو نشون داد: ببین خانم دکتر انقدر شدیده که مرتب دارم آمپول می زنم.

قانع شدم و کار رو شروع کردم. دقایقی بعد منشی پذیرش اومد و ازم خواست خانمی رو ویزیت کنم. دستکش رو عوض کردم و در حینی که می خواستم برگردم به سمت اون خانم، صدای سرفه شدیدی ازش شنیدم، با سرزنش به زن نگاه کردم: خانم محترم ماسکت کو؟ چرا وقتی اینطوری سرفه می کنی میای دندونپزشکی بدون ماسک؟!

زن با مظلومیت گفت: به خدا من نبودم.

مریضم از دور داد زد: خانم دکترررر بازم من بودم! 

از زن دوم معذرت خواهی کردم.


چاهار- پسر ٢٠ ساله با مادرش اومد. شکایتش این بود که دندون های جلوش شکسته. نگاه کردم و گفتم: بخاطر پوسیدگی زیاد اینطور شده. درستش می کنم. 

با استرس خوابید و گفت: از دندونپزشکی خیلی خیلی می ترسم. از بی حسیش بیشتر. 

گفتم: از شانست بی حسی دندون های قدامی بالا دردشون زیاده ولی آروم بی حس می کنم، کمتر اذیت بشی. 

بی حسی رو نه چندان عمیق، زدم و ترمیم رو انجام دادم و پسر از روی یونیت بلند شد و رفت جلوی آینه: واااای خانم دکتر بینیم باد کرده و کج شده!

خندیدم: نه بابا، چون بی حسی اینطور فکر می کنی. بی حسیش بره خوب میشی.

راضی شد و رفت. هفته بعد شد و دوباره به اون کلینیک رفتم. پسر و مادرش اومدن. پذیرش گفت: انگار واسشون مشکلی پیش اومده.

به پسر گفتم: چی شده؟ 

ماسکش رو پایین داد و به بینی کاملا نرمالش دست زد و نالید: بینیم کج شده.

با تعجب گفتم: همون هفته ام گفتم که چیزی نیست. 

گفت: از هفته قبل خیلی بهتر شده ولی هنوز کجه! بینیم خیلی قشنگ بود جوری که وقتی چسب میزدم همه میگفتن عملیه.

با ناچاری گفتم: ولی همون روزی هم که اومدی قوز بینیت توی چشم بود. اصلا ببینیم عکس قبل از اینی که بهت دست زدم رو.

گالری گوشیش رو باز کرد. و عکس های با آرایش و افکتش رو نشون داد. گفتم: اینا همش ادیت داره، بینیت هنوز دقیقا شکل عکساته. 

از دهان منشی دررفت: اگه میخوای عمل کنی، بگو میخوام عمل کنم، این بهونه ها چیه میاری؟

چشم غره رفتم بهش و بعد رو به مادرش کردم: چون پسرتون می ترسید، من بی حسی رو اصلا عمیق نزدم. دقیقا بالای دندون بود و کاری به بینیش نداشت. ولی ممکنه تنوع اعصاب صورتش به نوعی باشه که بینیش کمی حساس شده باشه، بهتر میشه نگران نباشین.

مادرش من رو کشید کنار و گفت: پسر حساسیه، قبلا یه بار دیگه بردیمش دندونپزشکی بعد از بی حسی بیهوش شد. 

بالاخره به هر سختی بود جفتشون رو آروم کردم و دیگه خداروشکر ندیدم پسر رو. البته که منشی رو دعوا کردم که یعنی چی به بیمار کنایه می زنی، هر چی گفتن بگو حق با شماست و سعی کن با احترام قانعشون کنی.

گفت: آخه پسره یه جوری بود.

-یه جوری چیه؟ ترنس بود.


پنج- تعریف از خود نباشه ( این پاراگراف کاملا تعریف از خوده!) دقت کردم بیشتر از اینکه دندونپزشک خوبی از نظر کار عملی باشم، دندونپزشک خوبی از نظر رفتار با بیمارم. شده بعضی وقت ها به نظرم خودم کاری رو ایده آل انجام ندادم و شاید حتی گند زدم، ولی مریض گفته خیلی دوستتون داشتم و اصلا استرس نداشتم وقتی کار می کردین واسم و باز میخوام پیش خودتون بیام حتما و بعدا مریض ثابتم شده. زن با استرس خوابید که از جرم گیری خیلی می ترسم درد داره و تحمل ندارم. براش روند کلی تشکیل جرم رو توضیح دادم. گفتم چه قسمت هایی رو چطور تمیز کنه و در حینش جرم گیری هم می کردم. باورتون میشه بعد از اتمام کارش نمی رفت و مرتب تشکر می کرد که دردم کمتر بود و دستتون سبکه؟! 

 

شیش- زن چادری میانسال ماسکش رو پایین داد و گفت: کامپوزیت قبلی دندونام شکسته خیلی زشت شدم.

به ترمیم قبلی بین دندون های قدامیش که مشخص بود دندونپزشک قبلی دندون ها رو بهم وصل کرده و الان شکسته بود نگاه کردم. ترمیمشون کردم. نخ رو از بین دندون ها رد کردم و گفتم: اجازه میدین دندون کناری کوچیکتون رو بزرگتر و شبیه دندون متناظرش کنم؟ 

با شک و تردید قبول کرد. نگم براتون از برق چشم هاش وقتی آینه بیماربین رو به دستش دادم: کاش واسه عروسی پسرم اومده بودم پیشتون. کل جشن دستم جلوی صورتم بود. چقدر غصه دندون هام رو می خوردم.


هفت- توی کلمه های کلیدیم نوشتم "خوشگل کنم" که بعدا خاطره اش یادم بیاد بنویسم ولی اصلا در خاطرم نیست چی میخواسم بگم! شاید می خواستم بگم وقتی اون همه لباس و گان و کلاه و عینک و ماسک و شیلد رو میزنم، انقدر هیچی ازم معلوم نیست که نیازی ندارم خوشگلاسیون انجام بدم و مثل زامبی میرم و میام!



هشت- زن و شوهر میانسال با دخترک هشت ساله زیباشون که سندرم داون بود، وارد شدن. وقتی میگم دخترک حتی اجازه نمی داد، معاینه اش کنم خودتون تصور کنین چه بر سر من و دستیار و منشی کلینیک اومد تا بتونیم با دختر ارتباط برقرار کنیم و بهمون اعتماد کنه. بی اغراق برای کشیدن دو تا دندون یک ساعت داشتیم باهاش سر و کله می زدیم تا تونستیم بی حسی بهش بزنیم. دستیارم رو کتک زد. بهش فحش داد. رفت توی اتاق رختکن و در رو بست. آوردیمش رهام کوچولوی شش ساله رو ببینه که دندون هاش رو چطور می کشم و چیزی نمی گه و بهش جایزه می دم ولی باز دخترک که لجباز و باهوش بود، اجازه نداد. آخر پدرش رو صدا زدیم. داد زد. بچه خوابید. پدرش سرش رو گرفت و در کمتر از ده ثانیه دو تا دندونش رو کشیدم و جایزش رو گرفت و به زور مامانش تشکر کرد و رفت!


نه- هفته قبل از قرنطینه همگانی اسفند، توی کلینیک شهر نزدیک محل طرحم مرحله اول عصب کشی دختر رو انجام دادم و پانسمان کردم چون نمیشد یک جلسه ای کارش رو تموم کنم. بعد از ٤ ماه دوباره دیدمش و این بار اندوش رو تموم کردم و از اون روز تماس های دستیار اون کلینیک بهم فقط در مورد این دختر شد: میگه درد دارم، آبسه کردم، آبسه ام خوب شد. گوشم درد گرفت، فکم می خاره و ... .

دو هفته بعد دوباره دیدمش. عکس گرفته بود و به تمام دکترای شهر نشون داده بود و همه گفته بودن مشکلی نداره و فقط یک نفرشون گفته بود باید بکشی دندون رو و نمیشه نگه داشت. گویا پشت سر من هم حرف زده بود و این شد که با اینکه به وضوح به نظر میومد دختر کیسِ روان باشه، گفتم ریتریت می کنم دندونت رو، باز کردم و دیدم واقعا کانال اضافه نداره، ولی باز دختر رهامون نکرد. آخر سر تسلیم شدم و گفتم هزینه اش رو کامل بهش برگردونین، بره دندونش رو پیش همون دکتری که گفته باید بکشی، بکشه. 

ای تف به ذاتت کرونا.


ده- زن سی ساله می ترسید. حالت تهوع داشت و دهانش رو مرتب می بست. ازش پرسیدم: اسمت چیه؟ 

گفت: الهام

گفتم: الهام جون عزیزم باااااز کن خاله. باز کن.

دستیارم غش کرد از خنده. زن هم بااااز کرد.



یازده- هی میگن واسه چی تو شهر خودت کار نمی کنی و مرتب میری شهرای اطراف. نمی دونن که جدا از تعرفه کم کلینیک های شهرمون و کمتر بودن بیمارهاش، مدیر کلینیک هاش اکثرا شارلاتان و حق پزشک خورن! کلینیک رو بستن و به عنوان پول شش ماه کارکردم که بیمار نقد بهشون داده و اینا ذوق کردن گذاشتن تو جیب خودشون، بهم سفته دادن که معلوم نیست بتونم پولش کنم یا نه. دیگه عمرا توی کلینیکی که مدیر کلینیکش دندونپزشک نیست و درک نکنه دست درد، گردن درد و کمردرد یعنی چی، کار کنم. 

ازونور خانواده شاکی شدن چرا انقدر شب ها دیر میای خونه و شیفت عصر نرو و کمتر مریض ببین، آخه من کمتر کار کنم، پول وسایل مطب آینده ام رو که دارم توی این وضع داغون اقتصادی خرد خرد می خرم و چک میدم و فردا باز گرون شده، از شما بگیرم؟ خب دوست ندارم.


  • ۵۰۰

بعضی وقتا یکم خشونت لازمه

  • ۱۱:۳۵

اگه دوباره رنگ خنثی برداشتی من می دونم و تو!

+ خب بهم نمیاد چیکار کنم؟!

اون وقت چطوری روسری های رنگارنگ من بهت میاد؟! قایمکی من سرت می کنی عکس می گیری میذاری پروفایلت که دیگه نتونم جایی سر کنم؟

+ یه نفس بینش بگیر هوپ! خب واسه پروفایل، روسری رنگی پنگی قشنگه.

واسه هر جایی قشنگه، همین روسری آبی قرمزه رو بردار تا نزدمت!

+ خب :-/


  • ۲۰۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٥)

  • ۱۲:۳۹

١- به پدرجان میگم اون دندون کنار ایمپلنتتون که ترمیمش کردم، خوب شد یا درد می کنه هنوز؟ میگن: چرا درد بکنه؟ پیش دکترِ حسابی درست کردم! ( حکایت بچه سوسکه که از دیوار بالا می رفت!)


٢- بچه های کلینیک گفتن امروز فقط اطفال گذاشتیم براتون. در باز شد و دو تا طفلِ عشق با مامانشون وارد شدن. اول دختربچه ی ٤ ساله رو خوابوندم، انقدر که این بچه ذوق و شوق داشت و غش و ضعف می رفت با داستان های مسخره من، خودم هم خنده ام گرفته بود. خواهر ٦ ساله اش به محض دراز کشیدن روی یونیت گفت: من قبلا هم پیشتون اومده بودم ها! مامانش گفت: از پارسال که اومد واسش ترمیم کردین، انقدر دندونپزشکی رو دوست داشته که مرتب قند و شکلات می خوره تا دندون هاش خراب بشن باز بیاد دندونپزشکی

یاللعجب از این دهه نودی ها! معاینه اش کردم و خبیثانه گفتم: نقشه ات ناکام موند زهراسادات! دندون هات سالم سالمن

شیطونک زود لب آویزون شده اش رو جمع کرد و گفت: چون خیلی خوب مسواک می زنم. 

فلوراید زدم براش و کادویی که مامانشون قایمکی بهم داده بود رو بهشون دادم.


٣- کار برای اطفال اینطوریه که هنوز ذوق بیمار گوگولی و همکارِ قبلی (همین دو تا خواهر عشقِ قبلی) فروکش نکرده که مریض بعدی که پسربچه ای ٨ ساله است، موقع کشیدن دندون شیری اش، جوری چنگ میکشه دستت رو که با وجود اینکه گان و روپوش پوشیدی، خون روی دستت راه میوفته


٤- حقیقتا لذت خاصی دارم برام این مسئله که دختربچه ی غیرهمکاری که کل دقایق زیر دستم گریه می کرد، تو خونشون دندونپزشک بازی می کنه و آینه ی یک بار مصرفی که بهش دادم رو تو حلق مامانش فرو می کنه و میگه: من دکتر هوپ هوپیان هستم! جورابام هم رنگی پنگیه!


٥- گفته بودم از وقتی این بلای جهانی پیش اومده و ما مثل جنگجوها خودمون رو می پوشونیم، نه تنها مریض ها دیگه تشخیصمون نمیدن بلکه مدیر کلینیک ها هم وقتی میان سر بزنن، ما رو نمیشناسن؟ 

مرد دو ساعت صبر کرده بود تا کار بیمارهای قبلیم تموم بشه، می خواستم لباس عوض کنم و برم خونه که متوجه شدم منتظره تا کارش رو تموم کنم. حافظه تصویریم برخلاف حافظه ی اسامیم خیلی خوبه. گفتم: من تا به حال دست به دندون شما نزدم آقا. قسم و آیه خورد که دکترم خودتون بودین! بالاخره پرونده اش پیدا شد و بهش ثابت شد دکترش من نبودم و دندونپزشکش خانم دکتر میم که هیکلی دو برابر من و قدی کوتاه تر از من داره، بوده!


٦- دخترک ٩ ساله موبلند روی یونیت نشست. تا اومد از مشکل دندونش بگه، گفتم: صبر کن، صبر کن. اول اسمتو بگو

گفت: بهارم. گفتم: به به چه اسم قشنگی! حالا بگو کدوم دندونت اذیتت میکنه؟

گفت: اسم شما چیه؟ گفتم: هوپ!

گفت: به به چه اسم قشنگی!

عزیزززززم!


٧- داشتم آماده می شدم که غش کنم و برم به اون دنیا که خواهرم مثل جن بالای سرم ظاهر شد: هوپ، تازگیا حس می کنم دندون قروچه می کنم خیلی، چیکار کنم؟

پشتم رو کردم بهش و پتو رو روی سرم کشیدم: سعی کن دندون قروچه نکنی، شب بخه!


٨- کیا آقای ستار جنگلبان رو یادشونه؟ مهرماه ٩٨ با دندون درد شدید اومد، مرحله اول عصب کشیش رو انجام دادم و گفتم برو جلسه بعد بیا تا برات تموم کنم. مسئله اینه مرحله اول اندو که اصطلاحا بهش می گیم: پالپکتومی، اکثرا درد افراد رو کاملا از بین می بره. برای همین آقای جنگلبان زحمت کشیدن و بعد از ٩ ماه تشریف آوردن برای ادامه درمانشون. تو این مدت چندین بار به پذیرش گفتم: این سَتاره نیومدها، دندونش داغون میشه. گفتن تماس می گیریم جواب نمیده. 

عکس گرفتیم و دیدیم به قدری دندون عفونت کرده و ریشه ها پوسیده شده که دندون هوپلس ( غیرقابل نگه داری) شده و باید خارج بشه. چقدر حرص خورده باشم سر این کیس خوبه؟!


٩- تباهی ما دندونپزشکا اونجایی مشخص میشه که کلیپی از یه دختر دیدم با دیاستم(فاصله بین دندون) قدامی خیلی کم. چند وقت بعد حس کردم ونیر کرده و فاصله رو برداشته. کلی گشتم ویدئوی قبلی رو پیدا کردم تا به خودم این قضیه رو ثابت کنم و بعد آروم شدم!


١٠- دقت کردم وقتی اون آقا مسنه اصرار داشت زود تکلیف جای خالی دندون قدامی و شکستگی لبه دندون کناریش مشخص بشه و من بهش گفتم: قصد تجدید فراش دارین که انقدر عجله دارین؟ 

از مصادیق بارز رفتار جنسیت زده ام بود. ننگ بر من

+ البته آقا گفتن قصد ادامه تحصیل دارن!


١١- بیمارم زن جوونی بود که به شدت از دندونپزشکی می ترسید و خودش رو سرزنش می کرد که خجالت می کشم از ترسم، اوف بر من یعنی دان سه تکواندو دارم

خندیدم: ربطی نداره که بیرون از این اتاق شجاع باشی، همه از ما می ترسن! همه!! 


١٢- یکی نیست بگه دختر تو که قراره لب هات بره زیر دو لایه ماسک و غیر از آینه اتاقت کسی نمی بینه اونا رو، واسه چی رژ می زنی؟ که وقتی یه لحظه ماسکو برداری جلو بقیه آبروت بره. کأنه به زور بوسیده شده و البته سیلی نر و ماده هم خورده باشی!


١٣- پسر جوان روی یونیت دراز کشید و لبه کلاه کَپش رو پایین داد. گفتم: مشکلتون چیه؟

خندید و گفت: هیچی! فقط یه کاری کنین بچه ها سربازخونه وقتی می خندم مسخره نکنن دندون هام رو

دقیق نگاه کردم. لترال های پگ شیپ (دندون های پسین یا شماره دوی برنجی شکل) داشت

واسش عکس نوشتم و گفتم نگران نباش حلش می کنیم

  • ۵۳۴

خودمو دوست دارم، اما نه به اندازه تو

  • ۲۱:۱۱

میگه اصلا یادم نمیاد موهات هیچ وقت بلند بوده باشن، انگار همیشه همین مدلی بودی.

میگم ینی انقدر بهم اومده؟

میگه نه از بس موهامو کوتاه می کنم، می بینمت یاد خودم میوفتم.

میگم خب من چیکار کنم شبیه منی؟

میگه تو شبیه منی.

میگم اولین ورژن این قیافه من بودم. تو شبیه من شدی.

میگه آره راست میگی. بعد من ورژن ارتقایافته تو بودم. عیب و ایرادای تو رو ندارم.

کم میارم. می زنم زیر خنده. لعنتی حاضرجواب من!


*عنوان قطره ها از مرجان


+سلام!


  • ۶۳۶

شادمان باش ولی حال مرا هیچ نپرس

  • ۱۶:۵۰

توی سه گانه ی before زوجی که دست تقدیر از هم دورشون می کنه، بعد از نه سال به واسطه ی کتابی که پسر از خاطرات کوتاهشون می نویسه، با این پس زمینه ذهنی که دختر بخونه و خودش رو نشون بده؛ دوباره هم رو می بینن

  • ۴۳۶

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٣)

  • ۱۲:۰۰

1: اون آقای زندانی بود که تعریفش رو کردم براتون. بعد از ٥-٦ ماه دوباره اومد پیشم که بقیه دندون هام رو هم درست کن. یعنی حتی دندونی که من میگفتم کشیدنی هم هست رو با افسوس قبول کرد بکشه، این همه تاثیرگزار بودم و خبر نداشتم! با ذوق گفت: حبسم تموم شد، از این به بعد هر وقت نوبت دادین میام برای درست کردن دندون هام

یکی دیگه از دندون هاش رو عصب کشی کردم و پانسمان گذاشتم و گفتم نوبت ترمیم بگیر. نزدیکم شد و آروم گفت: امشب مهمونی دعوتم مشروب نخورم؟! گفتم: نخور واسه پانسمانت بده! حل میشه پانسمانت! ( واقعا نمیدونم چنین اتفاقی میوفته یا نه ولی دوست داشتم حساب ببره ازم!)


2: کلینیکی بودم که با نیروهای مسلح قرارداد داشت. دندون عقل بالا و پایین دردناک سرباز رو خارج کردم. خسته بودم. به دستیارهام گفتم: گشنمههه امروز یه خوراکی ندادن بخوریم

سرباز شنید. یک ربع بعد برگشت با یک پلاستیک پر کیک و آبمیوه و تاکید اینکه این شکلات کاکائویی خرسیه مال خانم دکتره! بعدا متوجه شدم قول داده بود به دستیارها اگه بتونه ازم دو روز استعلاجی بگیره، خوراکی میاره! ( البته من با غرولند فقط همون روز رو استعلاجی دادم بهش!)


3: زن دچار ترس مرضی بود ولی وقتی ازش تاریخچه پزشکی گرفتم هیچ چیزی نگفت. دفعه اولی که بی حسی گرفت رفت توی فازی که ساکت ساکت فقط به یه نقطه خیره شد و هیچ واکنشی به حرف هام نشون نداد. با استرس هوشیارش کردم و به شوهرش اعتراض کردم چرا چیزی نگفتین به من؟ شوهر بی خیالش زد زیر خنده که: این هر بار همینطور میشه! آمپول عضلانی هم میزنه هم این شکلی میشه

بار دوم با اصرار زیاد راضی شدم. این بار فقط قرار بود یک دندون بکشه و یه تزریق دریافت کنه. مشکلی براش پیش نیومد. فردای اون روز دوباره اومد و این بار فاز اعصاب خردکن ناهوشیاریش خیلیییییی طول کشید. نشگون گرفتم بی واکنش. زدم توی صورتش بی واکنش. آخر یه مشت آب توی صورتش ریختم تا به خودش اومد. استرس نداشتم ولی عصبی شدم و هر چقدر برای دفعات بعدی اصرار کردن، حاضر نشدم براش کار کنم و به همکارهای دیگه ارجاعش دادم. والا اعصابمون رو که از سر راه نیاوردیم


4: مورد داشتیم ناخنم سر کار سوهان لازم شده ولی در دسترسم نبوده و یک فرز درشت برداشتم و کشیدم به ناخنم و سرش رو صاف کردم!


5: باز هم مورد داشتیم رژ لب جدید خواهرم رو زدم و رفتم کلینیک و دستیارم گفته: چرا امروز خوشگل شدین؟ چیکار کردین؟

گویا روزهای دیگه زشت و نچسب میرفتم سرکار!


6: هر چقدر برای زن توضیح می دادیم که این هفته نوبت نداریم، گوش نمی کرد و با استرس میگفت: تو رو خدا دندون های شوهرم رو درست کنین گناه داره. مرد هم ساکت به کشمکش ما گوش می داد.

گویا پلاک پارسیلی پیش دندونسازی درست کرده بود بی اینکه قبلش تمام دندون های پایه باقیمانده اش رو ترمیم کنه. وقتی پلاک رو قرار می داد بازوی پلاک توی حفره پوسیدگی گیر می کرد و دادش از درد بلند می شد. با فحش درونی به دندونساز موردنظر که اصول اولیه کار رو رعایت نکرده، به سختی برای آخر شیفت فردا یه نوبت خالی پیدا کردیم و شوهرش رو جا دادیم

روزی که مردم متوجه بشن کار دندونپزشکی فیزیکیه و یه معاینه ساده نیست که سریع تموم بشه و ممکنه یک دندون کارش بیش از حد مورد نظرمون طول بکشه، عروسی منه! از نوبت مرد یک ربع گذشته بود و من دستم توی دهان دختری روستایی بود که دندون های ٦ و ٧ اش رو با هم عصب کشی کنم. بار دوم یا سومی بود که همسر مرد وارد می شد و اعتراض می کرد! دستم رو از دهان دختر درآوردم و اون روی هوپانه خودم رو نشون دادم، جوری که زن با معذرت خواهی بیرون رفت و تا نیم ساعت بعد که نوبت شوهرش شد، پیداش نشد. دندون شوهر ترمیم شد و پلاک رو توی دهانش نشوندم. زن دوباره با معذرت خواهی خوابید تا دندون های خودش رو هم معاینه کنم.

-دقیقا مثل یک مادر برای همسرت رفتار میکنی خانم! ینی چی این رفتار؟ خودت این همه دندون خراب داری.

+آخه ولش کنم به خودش نمیرسه! مامانش هم بهش انقد نمیرسه که من حواسم بهشه.

-عشقت رو تحسین میکنم ولی این حد از نگرانی باعث میشه تو رو به چشم مادرش ببینه نه همسرش! یکم بی خیال باش.

+چشم خانم دکتر


7: زن رو معاینه کردم و فرستادمش گرافی بگیره. به توضیحاتم با چشمان قلبی و لبخندی بر لب گوش می داد. گذشت و خانم شیرزاد هفته بعد من رو کشید کنار که خانم دکتر چیکار کنم خواستگاراتون رو؟! ابروهام رو دادم بالا و گفتم: چی؟! جریان چیه؟ 

هفته پیش فلان خانمی که معاینه اش کردین ازم پرسید چقدر شما رو می شناسم و قبلا زنگ زدن خونتون ولی ردشون کردین! دیروز هم یه خانم دیگه تماس گرفته بود برای تحقیقات که شما چطوری هستین و این صحبتا

زدم زیر خنده: یه وقت شماره ام رو ندین بهشون.

اخم هاش توی هم رفت: چرا؟! مورد خوبی بودها! شوهر نکنین مثل من بی شوهر می مونین ها

-بمونم طوری نیست!


8: چهره زن برام آشنا بود. به پرونده اش نگاه کردم و شناختمش. خواهرشوهر سابق یکی از دخترهای فامیل بود که از کوچکترین اذیتی در حق اون دختر فروگذار نکرده بود. برای تعویض ونیرهای قدیمیش اومده بود. توی دوراهی اینکه ردش کنم یا بپذیرمش، قبولش کردم و گفتم نوبت بگیره. نمی دونم کار درستی کردم یا نه ولی اصول اخلاقی و حرفه ای ایجاب می کرد که وقتی کاری در حوزه تواناییم هست، انجامش بدم.


9: سیستم گرمایشی یکی از کلینیک ها بخاریه. هوا به شدت سرد بود و فضای کلینیک هم کوچیک. زن به محض اینکه اومد از کنار فضای بین یونیت و بخاری رد بشه. چادرش به بخاری داغ چسبید و تکه ای به بزرگی کله مهربان از چادرش کنده شد!! نوبت اضافه نداشتیم ولی دلم سوخت و گفتم: نوبت نداریم ولی چون چادرت سوخت، منتظر بمون برات انجام میدم!!


10: آخر شیفتم بود، یک دفعه پذیرش و یکی از دستیارها غیبشون زد. توی اتاق اطفال پیداشون کردم در حالیکه دستیارم داشت ابروهای پذیرش خوابیده روی یونیت رو اصلاح میکرد! بعله!!


 +این پست رو چند روز پیش نوشته و در حال انتشارش بودم که اتفاق ناراحت کننده ای برام افتاد و الان خداروشکر تا حد زیادی مرتفع شده. مرسی از دعاهاتون :-)

  • ۵۴۷

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢١)

  • ۱۴:۱۵

یه دونه انار: یه مسئله ای که اخیرا خیلی به چشمم میاد، حرف گوش کردن بیماران آقا اونم وقتی زیر دستم روی یونیت با دهان باز خوابیدنه؛ 

بدین صورت:

- ببینین پوسیدگی دندونتون عمیقه، خب؟

سرشونو پایین بالا میکنن.

- کف بندی کردم ممکنه حساس باشه تا یه مدت، نگران نباشین

سرشونو بالا و پایین میکنن.

- تا دو ساعت غذا نخور.

سر میره بالا و پایین.

- ٢٤ ساعت با این سمت...

دوباره سر پایین و بالا...


دو دونه انار: زن اومده بود تا پالیش کنم ونیرهاش رو. گفتم: چقدر نسبت به چند هفته پیش لاغرتر شدین.

گفت: خب معده ام رو کوچیک کردم دیگه، نسبت به دو هفته پیش دو کیلو کم کردم!

خندیدم: لاغری و ونیر کامپوزیت وووو زدین تو کار خوشگلیاسیون.

همراه با من خندید: شوهرم میگه یه زن جدید گرفته بودم خرجش کمتر بود!


سیصد دونه مروارید: حالم خوب نبود. درد از چهره ی جمع شده ام پیدا بود. هیچ کدوم از دستیارها، قرص مسکن نداشتن. زن کارش تموم و بلند شد. از کیفش یک ورق ژلوفن دراورد و داد دستم: ببخشین به خدا با این حالتون. بفرمایین.

به دادم رسید واقعا.


حالا دوباره: شما بگین به مریضی که ازش تاریخچه پزشکی گرفتی و گفته هیچ مشکلی ندارم ولی تا بی حسی بهش میزنی، از ترس فشارش میوفته و بی حال میشه و شوهرش میخنده میگه: این همیشه همین طور میشه وقتی میره دندونپزشکی! و بعد زن لو میده که مشکل قلبی هم داره، چی میشه گفت؟ هان؟!


یه دونه انار: به حاج آقای جوان بی حسی زده بودم و منتظر بودم اثر کنه تا دندون عقلش رو بکشم. رفتم سر گوشیم. خواهرم بهم تلگرام کرده بود:

دندونپزشکا سه واحد درسی اوه اوه کردن پاس میکنن 

جوری که وقتی بیماریو ویزیت کنن جوری بگن "اوه اوه اوضاع دندونات خیلی بده" که طرف کلیه هاشو بفروشه واسه ترمیم دندوناش!

خنده ام گرفت و واسه دستیارهام خوندم. آخوند موردنظر سر تکون داد و گفت: اگه خودتون بگین، ما که جرئت نمی کنیم این حرف ها رو بهتون بزنیم

گفتم: اگه مشکلی دارین که نکشم دندونتون رو؟

سکوت اختیار کرد و کشیدم دندونشون رو.


دو دونه انار: - بذارین بچه شب یلداشو داشته باشه بعد بکشین دندونش رو.

برداشتن بچه شون رو شب یلدا آوردن میگن بکش دندونش رو. به زور فرستادمشون و گفتم: شب یلداش رو زهر نکنین واسش، فردا صبح بیارینش.


سیصد دونه مروارید: پدال یونیت رو تا نزدیکی های آینه دیواری کلینیک کشیدم. برای خودم پیشبند بستم. لبخند دندان نما زدم و دندون هام رو برساژ کردم و بسیاااار راضی می باشم!

  • ۵۸۱

این پست واسه اینه که توی قبلی بهش اجحاف شد!

  • ۰۹:۵۰

دوست خواهرم یکی از عکسای خیلی خوشگل پروفایل خواهرجان رو روی یه شاسی کوچیک چاپ کرده بود و کادوی تولد بهش داده بود. من هم چشمم شدیدا به این عکس بود. هیچی دیگه بالاخره دل رو زدم به دریا و رفتم جلوی روی خودش، عکس رو برداشتم آوردم تو اتاق خودم که جلوی چشمم باشه! 

حالا هر بار میاد عکسو می بینه در حالی که فحش میده بهم، ذوق رو ته چشم هاش می بینم

  • ۱۷۰

داداچیِ من

  • ۱۹:۵۶

از کل کل های اخیرم با داداشم میتونم به این اشاره کنم که میاد هی عکسایی که تو باشگاه از خودش گرفته رو نشون میده، یا میاد میگه دست بزن به بازوم ببین چقدر سفته، من مسخره اش میکنم! بعد من خسته از باشگاه میام، اون مسخره ام میکنه: انگار کوه کنده! دو تا حرکت کششی این صوبتا رو داره؟!

از طرفی شب به شب ٧-٨ تا تخم مرغ آبپز میکنه، زرده هاشو میذاره کنار و سفیده هاش رو با کاهو و سویا می زنه بر بدن؛ من حالت تهوع می گیرم و میگم: یه فکری به حال زرده هاش بکن خونه رو بو گرفت! بعد من روی سالادم سس می ریزم یا پیتزا میخورم دعوام می کنه

فرداش میرم میگم: انقدر به خودت نناز، هورمونات باعث شده بتونی سیکس پک دربیاری، من بدون هورمون عضلات راسته شکمیم فلانه

میگه: همینه که هست

بعد مجبورش می کنم چون اون روز نتونستم باشگاه برم، پامو بگیره تا دراز نشست برم. دارم میرم بالای ٥٠ که میگه خودتو کشتی، بسته دیگه! پلانک برو

میرم رو پلانک دست میکشه به مچم و میگه: نه بابا ورزیده شدی

اون وقت رو میکنه به خواهرم و میگه: تو مایه ننگ مایی

این بار مجبورم میکنه شنا برم که میگم: خوب نیستم توش

میگه: پاتو بذار رو مبل  و برو. ٧-٨ تا که میرم کم میارم ناله میکنم: بسته!

میگه: همین؟! تنبل خانوم! هه ادعاش هم میشه که ورزشکاره.  

شروع میکنه تند تند شنا رفتن و میگه: این طور میرن!

بعد پا میشه میره تخم مرغ هاشو بار بذاره و باز صدای " اح بازم تخم مرغ" ام بلند میشه! :-/



* به دلیل حس ضایعگی زیاد حذف شد!

  • ۶۳۹

یه مَرَضه می دونم

  • ۱۸:۳۷

لیست کتابهایی که دارم و هنوز نخوندم رو نوشتم تا منظم بشن و تک تک بخونمشون، شدن ١٦ تا.

 ٨ تا کتاب هم خواهرم فرستاده توی کتابخونه ام؛ شدن ٢٤ تا. 

سوالی که پیش میاد اینه که چطور جلوی خودم رو بگیرم تا وقتی این ها رو نخوندم، سراغ کتاب جدید نرم؟ :-/


+ قنداق

++ بخشی از حال این روزهام

  • ۴۷۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan