تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی من/ چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟

  • ۲۳:۵۳

از عید که ماشینمو داده بودم برادرِ گرام شسته بود (بعدا توی کارواش فهمیدم که دو لا پهنا پولش رو ازم گرفته!) و هفته ی بعد توی پارکینگ، خودش سینی جوجه کباب رو گذاشته بود روی کاپوت و آب زرد جوجه زعفرونی رد مشمئزکننده ای روش انداخته بود که به زور پاک کردم، تمیز نکرده بودمش تا دو روز پیش که به خواهرم گفتم بریم یه سر بیرون؛ با حالت چندشی به ماشین نگاه کرد و گفت چرا این از جنگ اومده؟ 

این شد که تصمیم گرفتم بریم کارواش چون یکدفعه در نظرم به قدری زشت و کثیف و خاکی شده بود بچم که دلم به حالش سوخت. خواهرم میگفت چرا انقدر دست دست کردی و تنها نبردی تا حالا؟ تا اینکه جو مردونه اونجا رو دید و قانع شد که چرا.

حالا ماشین رو با ذوق از در کارواش خارج کردیم و آسمون شروع کرد به تیره و تار شدن و هول و ولا به دل من انداخت که اگه بارون بیاد نمی شورم بچه رو تا عید!! که خداروشکر فعلا دو روز گذشته و هوا مساعده.

بعد پشت چراغ قرمز، نگاه می کردیم به ماشینای اطرافمون که پز بدیم: (ببین چقدر ماشینمون برق می زنه! ما کارواش بودیما، دلت آب... ) ولی باورتون میشه به طرز عجیبی ٩٩ درصد ماشین ها تمیز و براق تر از ما بودن؟! یعنی همیشه همین طور بوده و ما دقت نکردیم و مثل یه وصله ناجور وسط ترافیک شهر جولون می دادیم یا خدا می خواسته بزنه پسِ کله من که چقدر خودت و شادی هات کوچیکن، یکم بزرگ شو؟! 

فکر کنم توی اخلاق و رفتارمون هم این مسئله نمود داشته باشه ها. مثلا یه اخلاق گندی داریم و بی توجهیم بهش و فکر می کنیم همه همین مدلن و اصلا چقدر خوبم من که اینطوریم یا همین که هست، بعد یه روزی یکی که برات مهمه، بهت میگه فلانی دقت کردی چقدر این اخلاقت مزخرفه؟ مثلا یعنی چی که همش توی هر کاری استرس بعدش رو داری و زود میخوای به آخرش برسی؟ 

اولش بهت برمیخوره، بعد دقت می کنی می بینی آره دقیقا همین طوری. داری صبحونه می خوری، لقمه های آخر رو نخورده، قوطی پنیر رو جمع میکنی و در گردوها رو کیپ تا سریع بذاری یخچال، لقمه آخر رو نجویده داری میز رو تمیز میکنی، حالا عجله ی خاصی هم مثل دوران طرح یا دانشگاه نداری ولی عادت کردی یا همیشه تند تند راه میری که به مقصد برسی، بدون اینکه واقعا خبری جایی باشه! و تقریبا هیچ کس در اطرافیانت این خصوصیت شاید آزاردهنده رو نداره. 

میری سرکار متوجه میشی این مدلی شدی که بیمار اول رو خوابوندی ولی هی به پذیرش میگی فلان مریض کی میاد؟ کارش چیه و در کل تا نقشه راه رو کامل ندونی و مطمئن نشی چه ساعتی میری خونه، آروم نمیشی. یکی از دوستان روان شناسم میگفت: در لحظه زندگی نمیکنی هوپ! باید تکنیک های مایندفولنس یا توجه ذهنْ آگاه به زمان حال رو یاد بگیری و از اون روز من فیریک زدم روی این خصوصیتم و نه تنها بهتر نشدم بلکه بدتر شدم.

یا یکی یه روزی بهم گفت خودخواهی، روحم رو ترکوندم که چرا و بعد هی بهم ثابت شد: آره من یه جورایی خودخواهم و از یه جایی با یکم عذاب وجدان که بقیه اینطوری نیستن، گفتم چرا که نه؟ اولویت زندگیت خودتی چرا نباشی؟!


اصلا کاش میذاشتین روحم مثل همون ماشین گرد و خاکی بمونه و انقدر حساس نشم به تمیزی بقیه ماشین ها. پوووف...


*عنوان از مهدی اخوان ثالث


  • ۴۲۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٨)

  • ۱۲:۴۸

سامسونگ_ اولین چیزی که موقع دیدن مرد به ذهنت می رسید این بود که: چقدر مشکیه! چقدر پشمالوعه! ریش بلند و مشکی، موهای مشکی انبوه! خوابید روی یونیت و گفت دندونم عصبی شده. خندیدم و گفتم درد دارین یعنی؟ تایید کرد.

معاینه اش کردم و متوجه شدم دفعه اولیه که اومده دندونپزشکی؛ گفتم: دندون شماره چهارت عصب کشی نیاز داره. برخلاف همیشه که اول عکس می گیرم و دندون رو بررسی می کنم و بعد بیمار رو قبول میکنم، چون به نظر خودم دندون ٤ دندون خوبیه بی حسی رو زدم و گفتم برو عکس بگیر بیا. عکس اول رو گرفتن و کن کات شد و چیزی پیدا نبود. گویا سرش رو تکون داده بود. رفتم داخل اتاق گرافی که متوجه شدم سر مرد گیج میره و داره فینت (غش) می کنه. به دستیار گفتم برو آب قند آماده کن، من حواسم هست و تنها شدم با مریض که یکدفعه شروع کرد به لرزیدن و سرش کج شد. ترسیدم تشنج کنه، کمک مردونه برای کنترل بدنش نیاز داشتم، جیغ زدم آقای دکتررررر بیاین کمک! همکارم اومد و خداروشکر لرزیدن مرد تموم شده بود و به هوش اومده بود. دوتایی زیر بغلش رو گرفتیم و روی یونیت خوابوندیمش. پرستار کلینیک اومد، نبض و فشار مرد رو گرفت، خوب بود. مرد فقط میگفت: دندونم خیلی درد میکنه از درد اون اینطوری شدم. 

پرسیدم: بار اولیه دندونپزشکی میای و بیحسی میزنن برات؟

گفت: بله! 

پرستار خندید: پس واسه همون اینطوری شدی. همه چی طبیعیه ولی خانم دکتر به نظرم امروز واسش کار نکنین. چون حس ضعف داری بیا تا برات یه سرم بزنم.


سونی اریکسون_ دفعه اولی که بچه های کوچیک زیر ٦ سال میان پیشم، اگر کار اورژانس نداشته باشن، با ترمیم ساده یا فلوراید تراپی و معرفی وسایل شروع به کار میکنم تا اعتماد ایجاد بشه. فاطمه کوچولوی خوش زبون ٥ ساله هم ازین دسته بود که جلسه اول یه ترمیم ساده براش انجام دادم تا بتونم جلسه بعد دندون دیگه اش رو پالپوتومی و روکش کنم. موقع چک کردن اس اس کراون اکثرا بچه ها خسته میشن، فشاری که به فکشون میاریم اذیتشون میکنه و گریه می کنن. فاطمه ی ناز هم برخلاف جلسه پیش اون روز از اول هی گریه می کرد و میگفت: دیگه تحمل ندارم کی تموم میشه؟ و دل من رو ریش می کرد. بالاخره روکشش رو چسبوندم و مرخصش کردم. دهانش رو شست و به اصرار پدر محترمش اومد و ازم برای اون ناآرومی کردنش معذرت خواهی کرد. عزیزززززم


نوکیا_ واقعا نمی دونم چرا مرداد ماهم انقدر پر بود از حوادث پشت سر هم کاری؟ گل سرسبدشون هم وقتی بود که زن با استرس دراز کشید و گفت: من قرص اعصاب میخورما. همه دندونام هم درد میکنه.

پیش خودم گفتم: خدا به خیر بگذرونه؛ که نگذروند!! کلا واسه اینطور مریضاست که اکثر حوادث غیرمترقبه اتفاق میوفته.

دندون تک کانال پنج بالاش نیاز به اندو داشت. آخرهای کار بودم که گفتم بذار یکم با هیپوکلریت (همون وایتکس ولی رقیق شده) هم شستشو بدم خیالم راحت بشه و کارش رو تموم کنم که گویا سوزن توی کانال دندون لاک (قفل) شده بود و من متوجه نشدم و خیلی خیلی کم هیپو از ته ریشه رد شد. زن یک دفعه همه چیز رو کنار زد و نشست و از درد نالید و گفت: اصلا نمیخوام کار کنی واسم، میخوام برممممم.

هرطوری بود خوابوندمش و به دندونش نگاه کردم. خدای من... دندونی که آماده برای اتمام کار بود، الان قل قل خون ازش میزد بالا. شوکه شده بودم. چی شد الان؟! پرفوره نکردم که؟ نکنه حادثه هیپو رخ داد؟ پس چرا صورتش متورم نشد؟ اینکه چطور بیمار رو منیج کردم و بعد با استرس با چندین اندودنتیست حرف زدم که چرا اینطوری شد و چه خاکی بر سر بریزم از حوصله شما خارجه ولی از استرسش چند روز نشستم تو خونه و سرکار نرفتم!!


آیفون_ این که میگن توی این روزها که همه ماسک میزنن عاشق نشین راست گفتن ها! از شوخی بگذریم مادرِ فرهاد کوچولو، سه جلسه برای دندون های پسرش اومد و من تصور دیگه ای از چهرش داشتم تا اینکه سری آخر ماسکش رو برداشت تا دندون های خودش رو معاینه کنم و دیدم مادر از نظر اسکلت بندی صورت کلاس توعه ( فک پایین عقب رفته یا فک بالای جلو اومده) و اطراف دهانش شواهد سوختگی و جای اسکار وجود داره. 


هوآوی_ زن بیمار قدیمیم بود و حتی اخیرا دندونی براش ترمیم کرده بودم. دختربچه اش هم از خوبان روزگار بود که عاشق این هستم براشون کار کنم انقدر که همکاری میکنن. مادر گفت: دهانش چند وقتیه بوی بد گرفته. میخواد بره مدرسه دیگه مجبورش کردم که بیاد دندونپزشکی. از کرونا میترسه نمیاد!

خندیدم گفتم: باریکلا از خودتون بیشتر رعایت میکنه.

لبخند دخترک معلوم نبود زیر ماسک ولی چشم هاش خندید! معاینه اش کرد و دیدم دندون شیری روکش دارش لق شده و بوی بد از همونه. براش سریع خارج کردم و گفتم: می تونی ماسکتو بزنی!


موتورولا_ داداشم پریده نصفه شبی تو اتاقم. قلبم اومد تو دهنم. گفتم: چی شده؟! 

با رنگ و روی پریده گفت: واااای دندونم لبش پریده. چیکار کنم؟ 

وقتی سکته رو رد کردم و قلبم آروم گرفت، دندونش رو دیدم. گفتم مهم نیست جای تخمه هاییه که شکستی. یه دکتر خوب برات پیدا می کنم بری پیشش.

گفت: یعنی به درد درست کردن یه دندونم نمیخوری؟

گفتم: فراموش نکن گفتم دیگه دست به دندونات نمیزنم!

به زور راضی شد بره بخوابه :-|


توئیت پسرک: موقع کار بعضی حرفایی که می‌خوام مریضم نفهمه رو به دوتراکی میگم به منشیم، متاسفانه مریض امروزمون کال دروگو بود و به ** رفتیم.


توئیت زِ: امروز بچه گفت برام یه «سرزمین دندون‌ها» بکش. حقیقتا بی‌سلیقه‌ایم که به سرزمین دندون‌ها میگیم دهان.


  • ۶۴۵

یه سوزن به خودم

  • ۱۵:۲۶

دو ماه اول تابستون، نصفه نیمه و با رعایت فاصله اجتماعی و دو روز برو، سه روز بشین تو خونه رفتم باشگاه. کمردردی که توی شرایطِ ورزشِ غیراصولیِ خونگیِ اوایلِ قرنطینه دچارش شده بودم، رفت پیِ کارش.

ولی هفته پیش که خانوادگی شک داشتیم مبتلا شده باشیم و خداروشکر نشده بودیم، از عذاب وجدان رو به موت بودم که نکنه من مبتلاشون کرده باشم؟!

تا اینکه دقایقی پیش که داشتم لباس می پوشیدم و آماده می شدم برای شروع ترم جدید، گفتم: هوپ؟ خیالت راحت شد سالمی، باز شروع کردی؟!

و بعد گوشیم رو برداشتم و به مربیم پیام دادم: عزیزم شرایط کلاس آنلاین شهریور ماه رو بهم میگین؟

 لباسم رو عوض کردم و منتظر جواب مربی شدم. و در آخر کوفت بگیری کروناااز


+ من نخوام وبلاگ قیمت تیرآهن دنبالم کنه و هر دو سه روز آنفالو و فالو نکنه که بیاد صدر دنبال کننده ها. کیو باید ببینم؟! :-/

  • ۵۱۳

قاب دلخواه خانه ی ما

  • ۱۲:۴۷

محاله چشمم به این قاب در گوشه ی خونه بیوفته و لبخند نزنم و ذوق نکنم. 


+ به بهانه چالش بلاگردون و با قبول دعوت بانوچه و نسرین عزیزم. از همه بلاگرها دعوت میکنم که در این چالش شرکت کنن.


++پی نوشت: دوستان بنده از ارتباط غیر از وبلاگی ( ایمیل، اینستاگرام و ...) معذورم. ممنونم که درک می کنین. 


  • ۵۸۴

پیچ پیچید و منم پیچیدم!

  • ۰۹:۱۶

شیفته ی اون اوقاتی ام که با ذهنی درگیر، توی اتوبان یا خیابان های آشنا رانندگی می کنم. به خودم میام می بینم راهنمای چپ رو زدم و پیچیدم توی خیابون خودمون و عههه رسیدم و یادم نمیاد که چطور

  • ۲۸۲

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٧)

  • ۱۳:۱۲

آی- لذت بخش تر از اینکه وقتی زن بعد از دو هفته برای پالیش کامپوزیت ونیرهای زیباییش اومد، دیگه هنگام خنده جلوی دهانش رو نمی گرفت و بی دغدغه می خندید هم مگه هست؟!

چهره اش کاملا ازین رو به اون رو شد. میگفت شوهرم میگه عالی شدی ولی این کارا رو باید خونه بابات میکردی، منم جواب دادم: نصف پولشو خودم دادم، ایششش!


تو آی- کیا دخترِ خوشگلِ انگشتر قشنگ رو یادشونه؟ بعد از ده ماه اومد با این شکایت که از کنار ترمیمی که برای من انجام دادین، نخ رد نمیشه، نخ دندون رو برداشتم و یادش دادم که به راحتی هم رد میشه. گفت: وای ده ماهه اینجا رو نخ نکشیدم.

گفتم: خب دختر خوب! وقتی دیدی رد نمیشه هفته بعدش میومدی نه تقریبا یه سال بعد.

داشت میگفت خانوم دکتر شرایط زندگیم بهم ریخت و حواسم پرت شد... که یهو چشمم به انگشت خالی از انگشترش خورد و دلم مچاله شد...


تیری آی- تیپ و چشم های درشت و مژه های اکستنشن شده زن جوون سی و یکی دو ساله خیلی تو چشم بود. بهش اومده بود. به روش آوردم، ذوق کرد و بعد یهو انگار غم عالم ریخته شده باشه تو دلش، با غم ماسکش رو داد پایین و با کمی تقلا بریج لق شده ی قدامیش رو درآورد: چند سال پیش تصادف کردم و دندونم لق شد و افتاد، مجبور شدم بریج کنم. میشه بچسبونین برام؟

زیر بار سمان روکش و بریج دکترای دیگه نمیرم چون ممکنه دردسر بشه برام؛ ولی وقتی چشم هاش پر اشک شد که: میخوام ازدواج کنم و اینطوری خیلی زشت میشم، گفتم باشه. سمان کردم و کلی دلداریش دادم روکش هاش طبیعیه و تابلو نیست و بعدا که جشنت رد شد بیا درمان اساسی کن با ایمپلنت.


آی وی- کانال های دندون شماره ششِ مرد جوان بازو تتویی، به قدری کلسیفیه و بسته بود که فایل ده نیمه های کانال شکست. نفسم رو حبس کردم و با تقلا مسیر رو باز کردم و فایل بای پس شد ولی متاسفانه خونریزی کانال های دیگه بند نیومد و خشک نشد و مجبور شدم پانسمان کنم برای جلسه دوم، که مرد گفت مسافره به تهران و دیگه نمیاد به این شهر!! 

در لحظه لحظه ای که نامه ارجاع به دندونپزشک بعدی رو برای ادامه کار می نوشتم، حرص داشتم ازین که انقدر برای این دندون زحمت کشیدم و برای دندونپزشک بعدی هلو برو تو گلو شده!


وی- دخترک ماخوذ به حیا و درشت هیکل از جزوه و کتاب هایی که همیشه قبل از شروع شدن سانس ورزش دستش می گرفت، مشخص بود که هنوز دبیرستانیه. بالاخره بعد از چند ماه دلش رو به دریا زد و ازم پرسید: شما دندونپزشک هستین دیگه؟ - بله عزیزم! - دندون چند ساله است؟ کسی بخواد دندون بخونه باید چه خصوصیاتی داشته باشه؟

منم گفتم: شیش ساله است. باید بی رحم باشی، از خون ریختن خوشت بیاد! کار دستت خوب باشه، حوصله و اعصاب پولادین داشته باشی و ...

خندید گفت: حوصله ام نمیکشه پس!


وی آی- زن رو چند ماه قبل وقتی همراه پسرش بود، دیده بودم و صورت با لکه های خاکستری وسیعش به چشمم اومده بود. این بار برای خودش اومد. به نظرم لکه های صورتش کمرنگ تر شده بودن. توی شرح حالش گفت که لوسمی داشته و شیمی درمانی شده. بافت های دهانش زخم و ملتهب بودن بخاطر اثرات شیمی درمانی. با چه استرس و وسواسی قالب گیری کردم از دندونش، نهایت تلاشم این بود به لثه هاش نخورم و التهابشون رو تشدید نکنم. خیلی گناهی بود. :-(


وی تو آی- وارد کلینیک شدم و هُرم گرما توی صورتم خورد. مثل اینکه کولر خراب شده بود و منتظر تعمیرکار بودن. شر شر توی اون لباس ها عرق می ریختم و دستیارم پنکه رو جلوی روم تنظیم می کرد که صدای تعمیرکار از دریچه کولر شنیده شد: آبو بزنین! حالا موتور رو بزنین! 

موتور رو زد. انگار که طوفان راه افتاده باشه، از دریچه های کولر خاک بیرون زد و سرتا پای ما و زمین و یونیت با خاک یکسان شد. شروع به سرفه کردم. گوش هام میسوخت. اصرار داشتن شیفت رو کنسل نکنم ولی وقتی دیدم دستیار روی یونیت دستمال کشید و گِل شد، گفتم کار نمیکنم کنسل کنین و با سرفه شدید لباسم رو عوض کردم و برگشتم.


+ این سری خیلی کوتاه شد خاطرات، دو سه روز نوشتن رو به تعویق انداختم ولی قحطی ماجرا پیش اومده بود انگار. دوست نداشتم باز هم صبر کنم. نوشتمشون. این بار عفو بفرمایین! 


  • ۵۳۶

یاد بگیریم با چشمهامون بخندیم!

  • ۱۵:۳۰

دیگه کم کم داریم تو شناسایی آدم ها با ماسک روی چهره شون، ماهر میشیم و این تنها یکی از داستان های غمناک این روزهای مردم جهانه...

  • ۲۸۸

بالای آقا خره!

  • ۰۰:۰۰

از وقتی اول دبستانی بودم و الف رو از ب داشتم یاد می گرفتم، عشق خوندن بودم. کیهان بچه ها، سروش، پوپک، کتاب های رمان چند جلدی و بعدها قایمکی مجله خانواده و خانواده سبز و ... .

بعد یادمه وقتی اولین بار "بالاخره" رو دیدم، خوندم با،لا، خَرِه و معنیش رو متوجه نشدم. دویدم از مادرجان شکوه پرسیدم و گفتم: عه! همون بالاخره خودمونه؟ پس چرا خانوم معلممون یادمون نداده؟ 

مادرجان گفت: صبر کن رفتی پایه بالاتر یادت میدن.

و باور می کنین با وجود اینکه همون روز یاد گرفتم املای بالاخره رو، ولی مشتاقانه منتظر بودم بالاخره یه روز خاصی معلم پایه دوم یا سوم بهمون آموزش بدنش؟ دقیقا مثل وقتی که خانوممون کلی وقت گذاشت و "خواهر"  و "خواست" رو برامون توضیح داد. اصلا بخاطر ندارم اولین بار تو کدوم کتاب درسی "بالاخره" رو بالاخره دیدیم و برام عادی شد. 

بعد فکر می کنم چقدر آرزوهای قلبی ریز و درشت، نهان و آشکار، مهم یا پیش پاافتاده داشتیم و بی صبرانه منتظر برآورده شدنشون بودیم و نفهمیدیم کِی بهش رسیدیم و واسمون عادی شد! نه؟ وقتش نیست بی خیال حسرت همیشگی نرسیدن به یه سری از آرزوهامون بشیم و زندگی رو جور دیگه ای ببینیم؟ شاید یه روزی از یه جایی یهویی فهمیدیم داریم فلان آرزومون رو زندگی می کنیم و کف بر بشیم! هوم؟!


+ پست آریانه در این راستا که به آریانه ی وبلاگ هوپ ملقب شده!


  • ۴۵۳

ز گهواره تا گور چالش بجوی

  • ۱۲:۵۴

دنیای ما آدما دنیای عجیبیه. وارد هر سطح جدیدی از زندگی که میشیم، بعد از مدتی با استرس و سختی هاش اُخت می گیریم و شرایط برامون عادی میشه و دچار روزمرگی میشیم. 

مثلا دو نفری که ازدواج می کنن، از روز اول دچار چالشن. اینکه چطور با هم برخورد کنن، چطور با خانواده های هم سر کنن، چطور زندگی کنن که قابل تحمل باشن برای هم! تضمینی نیست که وقتی توی دوره دوستی یا نامزدی خوبن، عقد که کردن هم شرایط همون باشه و حتی زندگی زیر یه سقف کاملا متفاوته با دوران عقد و تا پنج سال اول اگر بتونن با هم سر کنن، دیگه میشه گفت زندگیشون استیبل شد و حالا می تونن چالش بچه دار شدن رو وارد کنن و استرس جدیدی رو متحمل بشن.

از اون جایی که دنیای من در حال حاضر کارمه، چالش سال های اخیرم هم با شغلم بوده اکثرا.

دوست دارم بزنم اون کسی رو که اولین بار گفت دندونپزشکی راحته و فقط سر و کارت با یه حفره ی ٥*٥ ه! شاید برای کسی که برای خودش چالش تعیین نمی کنه و فقط کارهای راحت رو انجام میده، شرایط ساده باشه؛ ولی من هنوز بعد از سه سال کار کردن مداوم حس می کنم اول راه یادگیری ام. 

اوایل طرحم چالشی که داشتم این بود که چطور تنهایی کار کنم بدون اینکه از کسی سوال بپرسم و کسی به کارم نظارت کنه، چون عادت داشتیم به حضور هر چند نصفه نیمه اساتید بالای سرمون. با دیگر دوستان طرحی مشکلاتمون رو مطرح می کردیم، می رفتیم دایرکت اساتید مربوطه و یه جوری بالاخره از پسش برمیومدیم. بعد از اینکه دستم آسیب دید، تا مدت ها دندون نمی کشیدم. بعد کم کم ترسم ریخت و حواسم جمع شد که دندون کشیدن بیشتر تکنیکه تا زورآزمایی الکیِ آسیب زننده. نتیجه اش این شد که کشیدنِ بدون نیاز به جراحیم خوب شد (چون وسایل جراحی نداشتیم). توی ترمیم خیلی پیشرفت کردم. از طرفی برای نود درصد بچه های غیرهمکار به هر ضرب و زوری که شده، کار می کردم که الان دیگه نمی کنم! چون وقتی متخصص های اطفال به وفور دور و برت هستن، اصلا به دردسر و زمانی که می ذاری نمی ارزه. 

اواخر اون دوره، دچار روزمرگی شده بودم. همه چیز برام هلو برو تو گلو شده بود. 

طرحم تموم شد و وارد کلینیک های سطح شهر شدم. آخ که نگم از سطح استرسی که داشتم. اندو یا همون عصب کشیِ شما، واقعا رشته استرس زاییه. همون روز اول و مریض اول اندوی تک کانال بهم خورد. با ترس و لرز و بعد از دو سال اندو کردم. دوستم گفته بود تا چند ماه سراغ مولر ( دندون ٦ به بعد ) نرو. گفتم باشه ولی هفته بعد یه دندون شش پایین دیدم و بیچاره شدم سر پر کردنش. وقت زیادی ازم می گرفت و نتیجه نهایی برام رضایت بخش نبود. 

افسردگی گرفته بودم. می گفتم هیچ وقت نمیتونم عصب کشی کنم. شروع کردم سوال کردن از افراد باتجربه و طرح نرفته: چطور اسپریدر میره ولی گوتا نمیره؟ چطور mb2 رو پیدا کنم؟ از کجا بدونم مولر پایین ٤ کانالس؟ بیلداپ با پین یا بدون اون؟ چقدر ریداکت کنم؟ کی بفرستم واسه روکش؟ گوتای درصدی آری یا خیر؟! ( تخصصی شد می دونم!)

تا چند ماه بعد سراغ پُست و کور و روکش نرفتم. وقتی شروعش کردم، سطح استرسم هزار بود. دوباره سوال از دوستان و دندونپزشک با تجربه یونیت کناری و کلیپ های یوتیوپ و لایوهای اینستاگرام و خوندن کتاب هامون شروع شد. شاید بگین پس تو اون دانشکده چی به شما یاد دادن؟ واقعا نمیشه گفت هیچی، ولی اگه شما فکر کردی با پنج تا اندو کردن یا دو تا روکش و بریج تراش دادن، ماهر شدی و همه چیز رو یاد گرفتی، خیال خامه!

 کم کم با فراغ بال روکش انجام میدادم. همون دوستی که می گفت سراغ اندوی چند کاناله نرو زوده، دوباره گفت روکش سخته انجام نده. دنبال دردسر نباش. ولی وقتی براش تعریف کردم، متوجه شدم اخیرا خودش هم شروع به روکش و بریج گذاشتن کرده.

بعد کم کم دندون هفت پایین رو هم مدنظر قرار دادم و حتی دیستال اکسس ها رو هم قبول کردم ولی عجیب غریب ها رو نه. دندون هفت بالا رو نه چون می گفتن دسترسیش سخته (که واقعا هست!) کانالهاش عجیب غریبه و ... .

تو یک سال گذشته کمتر روزی بوده که همه کیس هام راحت و هلو برو تو گلو باشن. هر فرد، هر دندون متفاوته با دندون قبلی.

فایل شکوندم و ارجاع دادم. فایل شکوندم و بای پس کردم. mb2 رو پیدا کردم، پیداش نکردم و بیمار با درد برگشت مجبور شدم ارجاعش بدم. دندون بی علامت رو دست زدم و ماه بعد علامت دار برگشت و مجبور شدم اندو کنم. دندون پوسیدگی عمیق رو با اینکه دوستم میگفت اندو کن، نکردم و جواب داد به ترمیم و کف بندی.

روکشم ننشست روی دندون، با بدبختی نشوندمش. ننشست و دوباره قالب گرفتم فرستادم لابراتوار. روکش بعدی راحت نشست. بریجم خوب نشست. 

وقتی دیدم اون پسر تازه فارغ التحصیل شده، بی باک دست می زنه به دندون مردم، بهم برخورد و تک و توک هفت بالا رو اندو کردم، اولی راحت بود بعدی اشکم رو دراورد و گردن درد گرفتم. 

شروع کردم به ریتریت ( درمان دوباره عصب کشی) و دراوردن پین پیش ساخته، پین بعدی شکست و قلبم ریخت! دوباره دست به دامان دایرکت اساتید شدم که چیکار کنم؟! تک و توک طراحی لبخند و ونیر کامپوزیت کردم و ... .

خیلی شب ها از استرس مریض فردام خوابم نبرد و نمیبره. بعضی وقت ها پولم رو خوردن و به سختی ازشون پس گرفتم و بعضا هنوز نگرفتم! کلینیکم رو عوض کردم. پروانه مطب منطقه محروم گرفتم تا امتیازم جمع بشه، بی اینکه بدونم قراره در آینده چی پیش بیاد. 

فقط می دونم الان که هدفم عمومی موندنه، دوست دارم دندونپزشک عمومیِ همه فن حریف خوبی بشم. به گفتن راحته ولی واقعا هدف سخت و پرچالشیه. 

باید کم کم شروع کنم به سی ال (نوعی جراحی لثه) دندون هایی که می خوام روکش کنم، جراحی نسج نرم دندون عقل، روکش زیرکونیا، بلیچینگ و ... . باید بیشتر کتاب بخونم. باید بیشتر یاد بگیرم. باید!


+ پست سین دال در این راستا.


  • ۶۶۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٦)

  • ۱۱:۴۴

یک- زن توی باشگاه دید که وقتی نزدیکم شد، ماسکم رو زدم و ازش فاصله گرفتم ولی باز فاصله رو کم می کرد و بی توجه به اینکه سانس ورزششون شروع شده و من میگم دکتر فلانی رو نمی شناسم، اصرار داشت که حتما می شناسی و مطبش بهمان جاست و از دندونپزشک عمومی خیر ندیدم و میخوام حتما برم پیش متخصص. بالاخره اسم و آدرس چند تا متخصص بنام شهر رو بهش دادم تا منِ عمومی رو رها کرد.


دو- خواهرم میگه: دوستم فلان سوال دندونپزشکی رو ازم پرسید، بهش این جوابو دادم، درست گفتم؟

می خندم میگم: آره

میگه: از بس سوال می کنن ازم و میخوان از تو بپرسم، خودمم حفظ شدم جواباتو!


سه- نسبت به کوچیکترین سرفه بیمارهامون حساس شدیم و واکنش نشون می دیم، سرفه ی زن بند نمی اومد. گفتم: خانم مطمئنی حالت خوبه؟

گفت: به خدا حساسیت شدید دارم. 

بعد آستینش رو زد بالا و جای کبودی روی حفره کوبیتالش ( حفره آرنج) رو نشون داد: ببین خانم دکتر انقدر شدیده که مرتب دارم آمپول می زنم.

قانع شدم و کار رو شروع کردم. دقایقی بعد منشی پذیرش اومد و ازم خواست خانمی رو ویزیت کنم. دستکش رو عوض کردم و در حینی که می خواستم برگردم به سمت اون خانم، صدای سرفه شدیدی ازش شنیدم، با سرزنش به زن نگاه کردم: خانم محترم ماسکت کو؟ چرا وقتی اینطوری سرفه می کنی میای دندونپزشکی بدون ماسک؟!

زن با مظلومیت گفت: به خدا من نبودم.

مریضم از دور داد زد: خانم دکترررر بازم من بودم! 

از زن دوم معذرت خواهی کردم.


چاهار- پسر ٢٠ ساله با مادرش اومد. شکایتش این بود که دندون های جلوش شکسته. نگاه کردم و گفتم: بخاطر پوسیدگی زیاد اینطور شده. درستش می کنم. 

با استرس خوابید و گفت: از دندونپزشکی خیلی خیلی می ترسم. از بی حسیش بیشتر. 

گفتم: از شانست بی حسی دندون های قدامی بالا دردشون زیاده ولی آروم بی حس می کنم، کمتر اذیت بشی. 

بی حسی رو نه چندان عمیق، زدم و ترمیم رو انجام دادم و پسر از روی یونیت بلند شد و رفت جلوی آینه: واااای خانم دکتر بینیم باد کرده و کج شده!

خندیدم: نه بابا، چون بی حسی اینطور فکر می کنی. بی حسیش بره خوب میشی.

راضی شد و رفت. هفته بعد شد و دوباره به اون کلینیک رفتم. پسر و مادرش اومدن. پذیرش گفت: انگار واسشون مشکلی پیش اومده.

به پسر گفتم: چی شده؟ 

ماسکش رو پایین داد و به بینی کاملا نرمالش دست زد و نالید: بینیم کج شده.

با تعجب گفتم: همون هفته ام گفتم که چیزی نیست. 

گفت: از هفته قبل خیلی بهتر شده ولی هنوز کجه! بینیم خیلی قشنگ بود جوری که وقتی چسب میزدم همه میگفتن عملیه.

با ناچاری گفتم: ولی همون روزی هم که اومدی قوز بینیت توی چشم بود. اصلا ببینیم عکس قبل از اینی که بهت دست زدم رو.

گالری گوشیش رو باز کرد. و عکس های با آرایش و افکتش رو نشون داد. گفتم: اینا همش ادیت داره، بینیت هنوز دقیقا شکل عکساته. 

از دهان منشی دررفت: اگه میخوای عمل کنی، بگو میخوام عمل کنم، این بهونه ها چیه میاری؟

چشم غره رفتم بهش و بعد رو به مادرش کردم: چون پسرتون می ترسید، من بی حسی رو اصلا عمیق نزدم. دقیقا بالای دندون بود و کاری به بینیش نداشت. ولی ممکنه تنوع اعصاب صورتش به نوعی باشه که بینیش کمی حساس شده باشه، بهتر میشه نگران نباشین.

مادرش من رو کشید کنار و گفت: پسر حساسیه، قبلا یه بار دیگه بردیمش دندونپزشکی بعد از بی حسی بیهوش شد. 

بالاخره به هر سختی بود جفتشون رو آروم کردم و دیگه خداروشکر ندیدم پسر رو. البته که منشی رو دعوا کردم که یعنی چی به بیمار کنایه می زنی، هر چی گفتن بگو حق با شماست و سعی کن با احترام قانعشون کنی.

گفت: آخه پسره یه جوری بود.

-یه جوری چیه؟ ترنس بود.


پنج- تعریف از خود نباشه ( این پاراگراف کاملا تعریف از خوده!) دقت کردم بیشتر از اینکه دندونپزشک خوبی از نظر کار عملی باشم، دندونپزشک خوبی از نظر رفتار با بیمارم. شده بعضی وقت ها به نظرم خودم کاری رو ایده آل انجام ندادم و شاید حتی گند زدم، ولی مریض گفته خیلی دوستتون داشتم و اصلا استرس نداشتم وقتی کار می کردین واسم و باز میخوام پیش خودتون بیام حتما و بعدا مریض ثابتم شده. زن با استرس خوابید که از جرم گیری خیلی می ترسم درد داره و تحمل ندارم. براش روند کلی تشکیل جرم رو توضیح دادم. گفتم چه قسمت هایی رو چطور تمیز کنه و در حینش جرم گیری هم می کردم. باورتون میشه بعد از اتمام کارش نمی رفت و مرتب تشکر می کرد که دردم کمتر بود و دستتون سبکه؟! 

 

شیش- زن چادری میانسال ماسکش رو پایین داد و گفت: کامپوزیت قبلی دندونام شکسته خیلی زشت شدم.

به ترمیم قبلی بین دندون های قدامیش که مشخص بود دندونپزشک قبلی دندون ها رو بهم وصل کرده و الان شکسته بود نگاه کردم. ترمیمشون کردم. نخ رو از بین دندون ها رد کردم و گفتم: اجازه میدین دندون کناری کوچیکتون رو بزرگتر و شبیه دندون متناظرش کنم؟ 

با شک و تردید قبول کرد. نگم براتون از برق چشم هاش وقتی آینه بیماربین رو به دستش دادم: کاش واسه عروسی پسرم اومده بودم پیشتون. کل جشن دستم جلوی صورتم بود. چقدر غصه دندون هام رو می خوردم.


هفت- توی کلمه های کلیدیم نوشتم "خوشگل کنم" که بعدا خاطره اش یادم بیاد بنویسم ولی اصلا در خاطرم نیست چی میخواسم بگم! شاید می خواستم بگم وقتی اون همه لباس و گان و کلاه و عینک و ماسک و شیلد رو میزنم، انقدر هیچی ازم معلوم نیست که نیازی ندارم خوشگلاسیون انجام بدم و مثل زامبی میرم و میام!



هشت- زن و شوهر میانسال با دخترک هشت ساله زیباشون که سندرم داون بود، وارد شدن. وقتی میگم دخترک حتی اجازه نمی داد، معاینه اش کنم خودتون تصور کنین چه بر سر من و دستیار و منشی کلینیک اومد تا بتونیم با دختر ارتباط برقرار کنیم و بهمون اعتماد کنه. بی اغراق برای کشیدن دو تا دندون یک ساعت داشتیم باهاش سر و کله می زدیم تا تونستیم بی حسی بهش بزنیم. دستیارم رو کتک زد. بهش فحش داد. رفت توی اتاق رختکن و در رو بست. آوردیمش رهام کوچولوی شش ساله رو ببینه که دندون هاش رو چطور می کشم و چیزی نمی گه و بهش جایزه می دم ولی باز دخترک که لجباز و باهوش بود، اجازه نداد. آخر پدرش رو صدا زدیم. داد زد. بچه خوابید. پدرش سرش رو گرفت و در کمتر از ده ثانیه دو تا دندونش رو کشیدم و جایزش رو گرفت و به زور مامانش تشکر کرد و رفت!


نه- هفته قبل از قرنطینه همگانی اسفند، توی کلینیک شهر نزدیک محل طرحم مرحله اول عصب کشی دختر رو انجام دادم و پانسمان کردم چون نمیشد یک جلسه ای کارش رو تموم کنم. بعد از ٤ ماه دوباره دیدمش و این بار اندوش رو تموم کردم و از اون روز تماس های دستیار اون کلینیک بهم فقط در مورد این دختر شد: میگه درد دارم، آبسه کردم، آبسه ام خوب شد. گوشم درد گرفت، فکم می خاره و ... .

دو هفته بعد دوباره دیدمش. عکس گرفته بود و به تمام دکترای شهر نشون داده بود و همه گفته بودن مشکلی نداره و فقط یک نفرشون گفته بود باید بکشی دندون رو و نمیشه نگه داشت. گویا پشت سر من هم حرف زده بود و این شد که با اینکه به وضوح به نظر میومد دختر کیسِ روان باشه، گفتم ریتریت می کنم دندونت رو، باز کردم و دیدم واقعا کانال اضافه نداره، ولی باز دختر رهامون نکرد. آخر سر تسلیم شدم و گفتم هزینه اش رو کامل بهش برگردونین، بره دندونش رو پیش همون دکتری که گفته باید بکشی، بکشه. 

ای تف به ذاتت کرونا.


ده- زن سی ساله می ترسید. حالت تهوع داشت و دهانش رو مرتب می بست. ازش پرسیدم: اسمت چیه؟ 

گفت: الهام

گفتم: الهام جون عزیزم باااااز کن خاله. باز کن.

دستیارم غش کرد از خنده. زن هم بااااز کرد.



یازده- هی میگن واسه چی تو شهر خودت کار نمی کنی و مرتب میری شهرای اطراف. نمی دونن که جدا از تعرفه کم کلینیک های شهرمون و کمتر بودن بیمارهاش، مدیر کلینیک هاش اکثرا شارلاتان و حق پزشک خورن! کلینیک رو بستن و به عنوان پول شش ماه کارکردم که بیمار نقد بهشون داده و اینا ذوق کردن گذاشتن تو جیب خودشون، بهم سفته دادن که معلوم نیست بتونم پولش کنم یا نه. دیگه عمرا توی کلینیکی که مدیر کلینیکش دندونپزشک نیست و درک نکنه دست درد، گردن درد و کمردرد یعنی چی، کار کنم. 

ازونور خانواده شاکی شدن چرا انقدر شب ها دیر میای خونه و شیفت عصر نرو و کمتر مریض ببین، آخه من کمتر کار کنم، پول وسایل مطب آینده ام رو که دارم توی این وضع داغون اقتصادی خرد خرد می خرم و چک میدم و فردا باز گرون شده، از شما بگیرم؟ خب دوست ندارم.


  • ۵۱۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan