هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٧)

  • ۱۳:۱۲

آی- لذت بخش تر از اینکه وقتی زن بعد از دو هفته برای پالیش کامپوزیت ونیرهای زیباییش اومد، دیگه هنگام خنده جلوی دهانش رو نمی گرفت و بی دغدغه می خندید هم مگه هست؟!

چهره اش کاملا ازین رو به اون رو شد. میگفت شوهرم میگه عالی شدی ولی این کارا رو باید خونه بابات میکردی، منم جواب دادم: نصف پولشو خودم دادم، ایششش!


تو آی- کیا دخترِ خوشگلِ انگشتر قشنگ رو یادشونه؟ بعد از ده ماه اومد با این شکایت که از کنار ترمیمی که برای من انجام دادین، نخ رد نمیشه، نخ دندون رو برداشتم و یادش دادم که به راحتی هم رد میشه. گفت: وای ده ماهه اینجا رو نخ نکشیدم.

گفتم: خب دختر خوب! وقتی دیدی رد نمیشه هفته بعدش میومدی نه تقریبا یه سال بعد.

داشت میگفت خانوم دکتر شرایط زندگیم بهم ریخت و حواسم پرت شد... که یهو چشمم به انگشت خالی از انگشترش خورد و دلم مچاله شد...


تیری آی- تیپ و چشم های درشت و مژه های اکستنشن شده زن جوون سی و یکی دو ساله خیلی تو چشم بود. بهش اومده بود. به روش آوردم، ذوق کرد و بعد یهو انگار غم عالم ریخته شده باشه تو دلش، با غم ماسکش رو داد پایین و با کمی تقلا بریج لق شده ی قدامیش رو درآورد: چند سال پیش تصادف کردم و دندونم لق شد و افتاد، مجبور شدم بریج کنم. میشه بچسبونین برام؟

زیر بار سمان روکش و بریج دکترای دیگه نمیرم چون ممکنه دردسر بشه برام؛ ولی وقتی چشم هاش پر اشک شد که: میخوام ازدواج کنم و اینطوری خیلی زشت میشم، گفتم باشه. سمان کردم و کلی دلداریش دادم روکش هاش طبیعیه و تابلو نیست و بعدا که جشنت رد شد بیا درمان اساسی کن با ایمپلنت.


آی وی- کانال های دندون شماره ششِ مرد جوان بازو تتویی، به قدری کلسیفیه و بسته بود که فایل ده نیمه های کانال شکست. نفسم رو حبس کردم و با تقلا مسیر رو باز کردم و فایل بای پس شد ولی متاسفانه خونریزی کانال های دیگه بند نیومد و خشک نشد و مجبور شدم پانسمان کنم برای جلسه دوم، که مرد گفت مسافره به تهران و دیگه نمیاد به این شهر!! 

در لحظه لحظه ای که نامه ارجاع به دندونپزشک بعدی رو برای ادامه کار می نوشتم، حرص داشتم ازین که انقدر برای این دندون زحمت کشیدم و برای دندونپزشک بعدی هلو برو تو گلو شده!


وی- دخترک ماخوذ به حیا و درشت هیکل از جزوه و کتاب هایی که همیشه قبل از شروع شدن سانس ورزش دستش می گرفت، مشخص بود که هنوز دبیرستانیه. بالاخره بعد از چند ماه دلش رو به دریا زد و ازم پرسید: شما دندونپزشک هستین دیگه؟ - بله عزیزم! - دندون چند ساله است؟ کسی بخواد دندون بخونه باید چه خصوصیاتی داشته باشه؟

منم گفتم: شیش ساله است. باید بی رحم باشی، از خون ریختن خوشت بیاد! کار دستت خوب باشه، حوصله و اعصاب پولادین داشته باشی و ...

خندید گفت: حوصله ام نمیکشه پس!


وی آی- زن رو چند ماه قبل وقتی همراه پسرش بود، دیده بودم و صورت با لکه های خاکستری وسیعش به چشمم اومده بود. این بار برای خودش اومد. به نظرم لکه های صورتش کمرنگ تر شده بودن. توی شرح حالش گفت که لوسمی داشته و شیمی درمانی شده. بافت های دهانش زخم و ملتهب بودن بخاطر اثرات شیمی درمانی. با چه استرس و وسواسی قالب گیری کردم از دندونش، نهایت تلاشم این بود به لثه هاش نخورم و التهابشون رو تشدید نکنم. خیلی گناهی بود. :-(


وی تو آی- وارد کلینیک شدم و هُرم گرما توی صورتم خورد. مثل اینکه کولر خراب شده بود و منتظر تعمیرکار بودن. شر شر توی اون لباس ها عرق می ریختم و دستیارم پنکه رو جلوی روم تنظیم می کرد که صدای تعمیرکار از دریچه کولر شنیده شد: آبو بزنین! حالا موتور رو بزنین! 

موتور رو زد. انگار که طوفان راه افتاده باشه، از دریچه های کولر خاک بیرون زد و سرتا پای ما و زمین و یونیت با خاک یکسان شد. شروع به سرفه کردم. گوش هام میسوخت. اصرار داشتن شیفت رو کنسل نکنم ولی وقتی دیدم دستیار روی یونیت دستمال کشید و گِل شد، گفتم کار نمیکنم کنسل کنین و با سرفه شدید لباسم رو عوض کردم و برگشتم.


+ این سری خیلی کوتاه شد خاطرات، دو سه روز نوشتن رو به تعویق انداختم ولی قحطی ماجرا پیش اومده بود انگار. دوست نداشتم باز هم صبر کنم. نوشتمشون. این بار عفو بفرمایین! 


  • ۵۲۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٦)

  • ۱۱:۴۴

یک- زن توی باشگاه دید که وقتی نزدیکم شد، ماسکم رو زدم و ازش فاصله گرفتم ولی باز فاصله رو کم می کرد و بی توجه به اینکه سانس ورزششون شروع شده و من میگم دکتر فلانی رو نمی شناسم، اصرار داشت که حتما می شناسی و مطبش بهمان جاست و از دندونپزشک عمومی خیر ندیدم و میخوام حتما برم پیش متخصص. بالاخره اسم و آدرس چند تا متخصص بنام شهر رو بهش دادم تا منِ عمومی رو رها کرد.


دو- خواهرم میگه: دوستم فلان سوال دندونپزشکی رو ازم پرسید، بهش این جوابو دادم، درست گفتم؟

می خندم میگم: آره

میگه: از بس سوال می کنن ازم و میخوان از تو بپرسم، خودمم حفظ شدم جواباتو!


سه- نسبت به کوچیکترین سرفه بیمارهامون حساس شدیم و واکنش نشون می دیم، سرفه ی زن بند نمی اومد. گفتم: خانم مطمئنی حالت خوبه؟

گفت: به خدا حساسیت شدید دارم. 

بعد آستینش رو زد بالا و جای کبودی روی حفره کوبیتالش ( حفره آرنج) رو نشون داد: ببین خانم دکتر انقدر شدیده که مرتب دارم آمپول می زنم.

قانع شدم و کار رو شروع کردم. دقایقی بعد منشی پذیرش اومد و ازم خواست خانمی رو ویزیت کنم. دستکش رو عوض کردم و در حینی که می خواستم برگردم به سمت اون خانم، صدای سرفه شدیدی ازش شنیدم، با سرزنش به زن نگاه کردم: خانم محترم ماسکت کو؟ چرا وقتی اینطوری سرفه می کنی میای دندونپزشکی بدون ماسک؟!

زن با مظلومیت گفت: به خدا من نبودم.

مریضم از دور داد زد: خانم دکترررر بازم من بودم! 

از زن دوم معذرت خواهی کردم.


چاهار- پسر ٢٠ ساله با مادرش اومد. شکایتش این بود که دندون های جلوش شکسته. نگاه کردم و گفتم: بخاطر پوسیدگی زیاد اینطور شده. درستش می کنم. 

با استرس خوابید و گفت: از دندونپزشکی خیلی خیلی می ترسم. از بی حسیش بیشتر. 

گفتم: از شانست بی حسی دندون های قدامی بالا دردشون زیاده ولی آروم بی حس می کنم، کمتر اذیت بشی. 

بی حسی رو نه چندان عمیق، زدم و ترمیم رو انجام دادم و پسر از روی یونیت بلند شد و رفت جلوی آینه: واااای خانم دکتر بینیم باد کرده و کج شده!

خندیدم: نه بابا، چون بی حسی اینطور فکر می کنی. بی حسیش بره خوب میشی.

راضی شد و رفت. هفته بعد شد و دوباره به اون کلینیک رفتم. پسر و مادرش اومدن. پذیرش گفت: انگار واسشون مشکلی پیش اومده.

به پسر گفتم: چی شده؟ 

ماسکش رو پایین داد و به بینی کاملا نرمالش دست زد و نالید: بینیم کج شده.

با تعجب گفتم: همون هفته ام گفتم که چیزی نیست. 

گفت: از هفته قبل خیلی بهتر شده ولی هنوز کجه! بینیم خیلی قشنگ بود جوری که وقتی چسب میزدم همه میگفتن عملیه.

با ناچاری گفتم: ولی همون روزی هم که اومدی قوز بینیت توی چشم بود. اصلا ببینیم عکس قبل از اینی که بهت دست زدم رو.

گالری گوشیش رو باز کرد. و عکس های با آرایش و افکتش رو نشون داد. گفتم: اینا همش ادیت داره، بینیت هنوز دقیقا شکل عکساته. 

از دهان منشی دررفت: اگه میخوای عمل کنی، بگو میخوام عمل کنم، این بهونه ها چیه میاری؟

چشم غره رفتم بهش و بعد رو به مادرش کردم: چون پسرتون می ترسید، من بی حسی رو اصلا عمیق نزدم. دقیقا بالای دندون بود و کاری به بینیش نداشت. ولی ممکنه تنوع اعصاب صورتش به نوعی باشه که بینیش کمی حساس شده باشه، بهتر میشه نگران نباشین.

مادرش من رو کشید کنار و گفت: پسر حساسیه، قبلا یه بار دیگه بردیمش دندونپزشکی بعد از بی حسی بیهوش شد. 

بالاخره به هر سختی بود جفتشون رو آروم کردم و دیگه خداروشکر ندیدم پسر رو. البته که منشی رو دعوا کردم که یعنی چی به بیمار کنایه می زنی، هر چی گفتن بگو حق با شماست و سعی کن با احترام قانعشون کنی.

گفت: آخه پسره یه جوری بود.

-یه جوری چیه؟ ترنس بود.


پنج- تعریف از خود نباشه ( این پاراگراف کاملا تعریف از خوده!) دقت کردم بیشتر از اینکه دندونپزشک خوبی از نظر کار عملی باشم، دندونپزشک خوبی از نظر رفتار با بیمارم. شده بعضی وقت ها به نظرم خودم کاری رو ایده آل انجام ندادم و شاید حتی گند زدم، ولی مریض گفته خیلی دوستتون داشتم و اصلا استرس نداشتم وقتی کار می کردین واسم و باز میخوام پیش خودتون بیام حتما و بعدا مریض ثابتم شده. زن با استرس خوابید که از جرم گیری خیلی می ترسم درد داره و تحمل ندارم. براش روند کلی تشکیل جرم رو توضیح دادم. گفتم چه قسمت هایی رو چطور تمیز کنه و در حینش جرم گیری هم می کردم. باورتون میشه بعد از اتمام کارش نمی رفت و مرتب تشکر می کرد که دردم کمتر بود و دستتون سبکه؟! 

 

شیش- زن چادری میانسال ماسکش رو پایین داد و گفت: کامپوزیت قبلی دندونام شکسته خیلی زشت شدم.

به ترمیم قبلی بین دندون های قدامیش که مشخص بود دندونپزشک قبلی دندون ها رو بهم وصل کرده و الان شکسته بود نگاه کردم. ترمیمشون کردم. نخ رو از بین دندون ها رد کردم و گفتم: اجازه میدین دندون کناری کوچیکتون رو بزرگتر و شبیه دندون متناظرش کنم؟ 

با شک و تردید قبول کرد. نگم براتون از برق چشم هاش وقتی آینه بیماربین رو به دستش دادم: کاش واسه عروسی پسرم اومده بودم پیشتون. کل جشن دستم جلوی صورتم بود. چقدر غصه دندون هام رو می خوردم.


هفت- توی کلمه های کلیدیم نوشتم "خوشگل کنم" که بعدا خاطره اش یادم بیاد بنویسم ولی اصلا در خاطرم نیست چی میخواسم بگم! شاید می خواستم بگم وقتی اون همه لباس و گان و کلاه و عینک و ماسک و شیلد رو میزنم، انقدر هیچی ازم معلوم نیست که نیازی ندارم خوشگلاسیون انجام بدم و مثل زامبی میرم و میام!



هشت- زن و شوهر میانسال با دخترک هشت ساله زیباشون که سندرم داون بود، وارد شدن. وقتی میگم دخترک حتی اجازه نمی داد، معاینه اش کنم خودتون تصور کنین چه بر سر من و دستیار و منشی کلینیک اومد تا بتونیم با دختر ارتباط برقرار کنیم و بهمون اعتماد کنه. بی اغراق برای کشیدن دو تا دندون یک ساعت داشتیم باهاش سر و کله می زدیم تا تونستیم بی حسی بهش بزنیم. دستیارم رو کتک زد. بهش فحش داد. رفت توی اتاق رختکن و در رو بست. آوردیمش رهام کوچولوی شش ساله رو ببینه که دندون هاش رو چطور می کشم و چیزی نمی گه و بهش جایزه می دم ولی باز دخترک که لجباز و باهوش بود، اجازه نداد. آخر پدرش رو صدا زدیم. داد زد. بچه خوابید. پدرش سرش رو گرفت و در کمتر از ده ثانیه دو تا دندونش رو کشیدم و جایزش رو گرفت و به زور مامانش تشکر کرد و رفت!


نه- هفته قبل از قرنطینه همگانی اسفند، توی کلینیک شهر نزدیک محل طرحم مرحله اول عصب کشی دختر رو انجام دادم و پانسمان کردم چون نمیشد یک جلسه ای کارش رو تموم کنم. بعد از ٤ ماه دوباره دیدمش و این بار اندوش رو تموم کردم و از اون روز تماس های دستیار اون کلینیک بهم فقط در مورد این دختر شد: میگه درد دارم، آبسه کردم، آبسه ام خوب شد. گوشم درد گرفت، فکم می خاره و ... .

دو هفته بعد دوباره دیدمش. عکس گرفته بود و به تمام دکترای شهر نشون داده بود و همه گفته بودن مشکلی نداره و فقط یک نفرشون گفته بود باید بکشی دندون رو و نمیشه نگه داشت. گویا پشت سر من هم حرف زده بود و این شد که با اینکه به وضوح به نظر میومد دختر کیسِ روان باشه، گفتم ریتریت می کنم دندونت رو، باز کردم و دیدم واقعا کانال اضافه نداره، ولی باز دختر رهامون نکرد. آخر سر تسلیم شدم و گفتم هزینه اش رو کامل بهش برگردونین، بره دندونش رو پیش همون دکتری که گفته باید بکشی، بکشه. 

ای تف به ذاتت کرونا.


ده- زن سی ساله می ترسید. حالت تهوع داشت و دهانش رو مرتب می بست. ازش پرسیدم: اسمت چیه؟ 

گفت: الهام

گفتم: الهام جون عزیزم باااااز کن خاله. باز کن.

دستیارم غش کرد از خنده. زن هم بااااز کرد.



یازده- هی میگن واسه چی تو شهر خودت کار نمی کنی و مرتب میری شهرای اطراف. نمی دونن که جدا از تعرفه کم کلینیک های شهرمون و کمتر بودن بیمارهاش، مدیر کلینیک هاش اکثرا شارلاتان و حق پزشک خورن! کلینیک رو بستن و به عنوان پول شش ماه کارکردم که بیمار نقد بهشون داده و اینا ذوق کردن گذاشتن تو جیب خودشون، بهم سفته دادن که معلوم نیست بتونم پولش کنم یا نه. دیگه عمرا توی کلینیکی که مدیر کلینیکش دندونپزشک نیست و درک نکنه دست درد، گردن درد و کمردرد یعنی چی، کار کنم. 

ازونور خانواده شاکی شدن چرا انقدر شب ها دیر میای خونه و شیفت عصر نرو و کمتر مریض ببین، آخه من کمتر کار کنم، پول وسایل مطب آینده ام رو که دارم توی این وضع داغون اقتصادی خرد خرد می خرم و چک میدم و فردا باز گرون شده، از شما بگیرم؟ خب دوست ندارم.


  • ۴۹۹

تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد/ غم عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش دِه

  • ۱۸:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۰۴

بی اعصاب از صفات آن بزرگوار بود!

  • ۱۲:۰۸

-الو سلام بهتری؟ (شخص موردنظر چندین ماه است که از من خبری ندارد!)

+ سلام مگه چم بوده که بهتر باشم؟!

جا میخورد: عه منظورم اینه ما رو نمی بینی خوشی؟

+ عااااالیم.

ساکت می شود: واقعا؟!

+ اوهوم، تیکه ننداز که اینطوری جواب ندم

-مامان بابات خوبن؟

+مگه دیروز ندیدیشون؟! خوبن.

مستاصل می شود: خب گفتم الانم حالشون رو بپرسم. اصن بی خیال. میگم نمیدونی فردا تعطیله یا نه؟

+واس چی باید باشه؟ مگه دوره احمد*ی نژاده؟!

می زند زیر خنده: گفتم شاید باشه! من برم این دو تا خودشون رو کشتن، می بینمت.

+ خدافظ

****

این پست رو برای دوست پزشکی ارسال کردم: 

لایک کرد و گفت: دندونساز!

این کلمه کافی بود برای منفجر شدن من، بعد از جملات قطاری که ردیف کردم و حال نوشتنشون رو ندارم؛ با تعجب گفت: چه بهش برخورد، بچه کوچولو! 

دوباره جملاتی ردیف کردم. در سکوت خوند و فقط لایک و فرار کرد. 

از نامبرده تاکنون خبری نیست.

****

از شدت بی اعصابی و بهت نمی تونستم پارک به این سادگی رو انجام بدم و هی به جدول برخورد می کردم. مردی که فقط در ظاهر عاقله مرد بود، نزدیک شد و دستش رو روی بوق زد و سریع جای من پارک کرد. اگر جلوی مرد پارک می کردم، نصف ماشین جلوی پارکینگ می رفت و نمی خواستم. پیاده شدم و با داد گفتم: از جای پارک من بیا بیرون، من اول اومدم.

دهانش رو کج کرد و گفت: د پارک کردن بلد نیستی داری میری تو جدول.

با خشم گفتم: دوست دارم برم تو جدول، مشکلیه؟! اول من اومدم و جای منه، هررر وقت من پارک کردم میای جلوی من پارک میکنی.

از جای پارک اومد بیرون و کل وقتی که من با آرامش ظاهری و این بار خیلی راحت پارک می کردم، دستش روی بوق بود و داد می زد.

پیاده شدم. دزدگیر رو زدم. کیفم رو روی شونه انداختم. در حال تلاش برای پارک در اون جای کم بود که زدم به شیشه اش. شیشه رو داد پایین.

+کاش یکم فرهنگ و شعور داشتین! 

بعد قدم تند کردم تا بهم نرسه ولی صدای فریاد لاتی طورش میومد: خییییییلی پررویییی! 

نفس نفس زنان وارد بانک شدم.

****

دیشب خواب دیدم که توی یکی از کلینیک هام و به شدت شلوغه. در حد ٤٠-٥٠ نفر توی اتاق انتظارن. به دستیارهام اولتیماتوم دادم که تک تک میان داخل. دم در تجمع نمیکنن وگرنه هیچ کدوم رو نمی بینم. مردم گوش نمی دادن و ده نفری داخل میومدن. رفتم توی اتاق و از بُن جگر داد زدم سرشون، گفتم: خسته شدم به خدا و زدم زیر گریه!

****

خدا خودش رحم کنه بهمون. من برم گل گاو زبون دم کنم.



  • ۴۴۳

🖤🖤🖤🖤

  • ۱۳:۵۷

از شدت بغض دارم خفه میشم.

  • ۱۸۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٠)

  • ۲۰:۲۴

نخستین: بی حسی کامی مرد رو زده بودم که یهو گفت: آخ! چقدر خشن

خندم گرفت: سوزنه ها، سرش تیزه نه پنبه ای، درد داره

بعد داشتم ریشه های دندون هاش رو لق می کردم و وقتی از حفره دندون بیرون می افتادن، دستیارم با پنس سریع می گرفتشون؛ قضیه اون مرد قصاب و جلاد بودنم و پیشکشی بعدش رو براش تعریف کردم که حس کردم مردِ زیر دستم خنده اش گرفت. وقتی کارش تموم شد با گاز در دهان گفت: منم قصابم! ولی فقط می تونم سیب بیارم براتون.

در حالیکه شاخ دراورده بودم و می خندیدم: نه بابا اینو تعریف نکردم که بگم چیزی برام بیارین که!


دومین: اولین باری که بابام اومد زیر دستم، سال آخر دانشگاه بودم. کشیدنم از همون موقع خوب بود و به خودم خیلی غره بودم! پدرجان دندونی داشت ٤ کاناله که اندو شده بود ولی بعد از چند سال به عصب کشی جواب نداده و کشیدنی شده بود. قرار بود جاش ایمپلنت قرار بگیره. گفتم بیا دانشکده خودممم واست می کشم. [ایموجی بازوی قدرتمند و اینا

آقا خدا برای دشمنتون نخواد. دندون انکیلوز (فک جوش) شده بود، به شکلی که آخر استاد به سختی و با تکه تکه کردن و جراحی دندون رو خارج کرد. پدرم آخ نگفت بنده خدا و اصلا به روم نیاورد. دیگه گذرش به دخترش نیوفتاده بود تا چند روز پیش که معاینه اش کردم و دندون کناری ایمپلنت رو براش ترمیم کردم. یعنی شما بگو از دیوار صدا بیاد ولی از پدر من نه! کاش همه بیمارها اینطوری بودن خدایی!


سومین: دوباره من یه چیزی مینویسم از حرف های مریض هام، میاین جدی و شوخی میگین انقدر تعریف نکن از خودت خودشیفته فراهانی! :-/

ولی اون گروهی بودن که گفتم از یکی از شهرهای اطراف میان پیشم و روز به روز زیادتر میشن ها، این روند زیاد شدنشون هنوز ادامه داره. گویا همشون از دندونپزشکی می ترسن. بعد میان زیر دست من و مریدم میشن! اخیرا اصرار میکنن چرا ما بیایم اینجا؟ شما بیا اونجا مطب بزن، به همین سوی چراغ قسم!



چهارمین: زن با پسر ٥-٦ ساله اش اومده بود. داشتم عکسش رو نگاه می کردم و عقب عقب میرفتم تا روی صندلیم بشینم که زیر پام خالی شد و به زور از زمین خوردنم خودداری کردم. برگشتم عقب نگاه کردم و دیدم صندلی دست پسرکه

بله ایشون یک دفعه تمایل پیدا کرده بودن از زیر عضله ی سُرینیِ دکتر مادرشون صندلی رو بکشن! :-/

دستیارم بی اغراق تا یک ساعت می خندید، شمام راحت باشین!


پنجمین: گفته بودم قبلا که پذیرش یا دستیارها پشت سرم به مسئول یکی از کلینیک ها گفتن که دکتر هوپیان دستش کنده و زیادی وقت می ذاره و این صحبتا. بهم برخورد ولی به روی اون ها نیاوردم. البته که نسبت به چند ماه قبل دستم سریع تر شده، ولی هنوز وسواس شدیدم رو حفظ کردم.

بعد الان همون ها وقتی دیدن مریض ها راضی بودن و باز هم خواستن با خودم نوبت داشته باشن، با چرخش ١٨٠ درجه ای از همین آپشن برای تبلیغ کارم به مریض های جدید استفاده میکنن. جل الخالق!


ششمین: بعضی مریض ها انقدر ترسوان و اذیت می کنن که خدا می دونه. تا وقتی که ترسشون مانع کارم نشه، کاری بهشون ندارم و سعی میکنم آرومشون کنم ولی توی دو موقعیته که صدای دادم بلند میشه و اون روی عصبانیم رو نشون میدم

یکی وقتی که دستم رو بگیرن و از دهانشون بکشن بیرون. خیلی جدی دعواشون می کنم و میگم به دستِ من دست نباید بزنی!! چون توی درد و استرس زورت بیشتر میشه و ممکنه بهم آسیب بزنی و من قراره کار کنم با این عضو.

دوم وقتی که فرز توی دهانشون داره کار می کنه و دهانشون رو یک دفعه می بندن و لب یا زبونشون رو زخم می کنن.

بعد این دختر جوان که گویا پرستار یکی از بیمارستان ها بود، دفعه قبل اومده بود و انقدر اذیت کرده بود سر بی حسی که اون یکی دکتر گفته بود برو آنتی بیوتیک بخور، عفونت داری که بی حس نمیشی. بعد از چند روز این بار اومد پیش من

به سختی اجازه داد براش بی حسی بزنم و خداروشکر عمیقا بی حس شد. باز کردم دندونش رو و متوجه شدم اصلا به عصب نرسیده که بگیم عفونت داره و سری قبل هم از استرس زیاد بی حس نشده. این دختر من رو به عرش الهی رسوند انقدر که اذیت کرد. هی حرمت مثلا همکاری نگه داشتم و چیزی نمی گفتم. ولی صبرم یکی دو جا لبریز شد و دو تا داد جانانه سرش زدم تا آروم شد بالاخره! 

بدترین خبر ممکن برام وقتی بود که برای دندون کناریش باز با من نوبت گرفت. :-/


هفتمین: یه سوال

اگر دکترتون باهاتون به صورت اول شخص مخاطب صحبت کنه، به نظرتون کار درستیه؟ 

دقت کردم حین کار جز به  پیرزن پیرمردها و شاید بعضی از مردها، واقعا نمی تونم  "شما" بگم و جمع خطابشون کنم. توی دوران طرحم به خانوم نون شما می گفتم، ولی الان با همه ی دستیارها مفرد صحبت می کنم


+

  • ۴۴۴

هر کدوم از ما یه جور نگران بعدشه

  • ۲۳:۴۴

گذشته از اینکه از همون دور وقتی طرف رو دیدم، منقبض شدم و توی دلم به خودم و اون زنی که به زور توی باشگاه شماره ام رو گرفت، فحش دادم؛ درک نمی کنم چطور کسی از دختری که سال ها تلاش کرده برای کسب مهارت های مرتبط با شغلش و قطعا قبول نمی کنه خونه نشین بشه، درخواست آشنایی می کنه و بعد زل می زنه توی چشم هاش و میگه: (( وظیفه ی اصلی زن خونه داری و تربیت فرزندانه! حالا کار هم خواست بکنه، "پارت تایم" فقط. وظیفه شوهره که خرج خونه رو بده. زن اولویتش باید این باشه که محیط خونه رو دلپذیر کنه. ))

خیلی جلوی خودم رو گرفتم که محترمانه جوابش رو بدم و یکم از چاییم رو بخورم و بگم: من دیگه حرفی ندارم و زود ترکش کنم

ایشالا که متوجه نشد که من نصف حرف هایی که می زد رو لابه لای سر و صدای کافی شاپ نمی شنیدم و الباقی هم حواسم پرت دندون های فاصله دارش بود و توی مغزم داشتم آنالیز می کردم که فاصله بین سانترال ها (دندون شماره یک) رو که بستم از سمت دیستال هم کمی از فضای بین یک و دو رو  بهشون میدم و به همین ترتیب تا پره مولرهاش ( دندون ٤-٥) پیش میرم، فک پایینش ولی اوضاع بهتر بود فقط بین یک ها فاصله بود


* عنوان یک قفس از شادمهر
  • ۶۵۱

قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟

  • ۲۰:۵۱

" امید فقط تو رو صبورتر میکنه، ولی واقعیت رو تغییر نمیده." 

این دیالوگ رو از فیلم هندی "رسوایی ٢٠١٩" شنیدم و انقدر من رو به فکر فرو برد که سریع نوشتمش تا فراموش نکنم.

وقتی اسم "هوپ/امید" رو برای خودم انتخاب کردم، شاید دنبال دست آویزی بودم برای ادامه دادن و اعتراف می کنم یکی از بهترین تصمیم های زندگیم همین بود! چون هر بار که شکستم، غمگین شدم و خشم و ضعف وجودم رو گرفت، یا خودم چشمم به سر درِ وبلاگم " قوی باش رفیق!" خورد یا کسی اومد و بهم تذکر داد تو که "هوپی" باید صبور باشی و این صبوری ناشی از امید، عجیب کارم رو راه می انداخت. اون موقع  فکر می کردم با امیدواری، همه چیز تغییر می کنه. هرچند در واقع امید فقط یه نیروی محرکه ای بود برای ادامه دادن و از پا ننشستن.

 ولی این روزها اگه فقط امید داشته باشیم به بهبود اوضاع، واقعیت این روزهای مملکتمون عوض می شه؟ من که فکر نمی کنم. چون متاسفانه هیچ امیدی ندارم و این خیلی بده. 

اینکه به اسم دین گند زده باشن توی همه باورهات و اعتقاداتت رو یکی یکی ازت گرفته باشن، فقط از چنین سیستمی برمیومد. 

هیچ وقت دانش سیاسی خوبی نداشتم و البته تلاشی برای یادگیری هم نکردم، چون از سیاست متنفر بودم و هستم؛ ولی این سیاسته که برای زندگی ما تصمیم می گیره، می تونه امید به زندگیمون رو افزایش بده یا نابودش کنه و الان من با چشم های خودم می بینم که هیچ کس امیدی براش نمونده. از اون راننده تاکسی و فروشنده سوپرمارکت بگیر تا اون پسر مهندسه و منِ دکتر، دوست معلمم و خواهر دانشجوم و برادر محصل و والدینم.


 *ممکنه این قسمت اشتباه باشه ولی چون گوگل عزیزم رو ندارم نمی تونم درستیش رو چک کنم! ( با کمکتون تصحیحش کردم.)

+ بیاین سکوت نکنین و توی این بی خبری که گیرمون انداختن، لااقل در این پست خاموش نباشین ولی حواستون باشه فیلترم نکنن ها! چه خبر؟ 

++ به طرز عجیبی بازدید وبلاگم چند برابر شده. یا مردم همه به آغوش وبلاگ ها بازگشتن یا ...!


  • ۴۸۷

وقتی همیشه به چشمشون بچه ای و نیازمند مراقبت!

  • ۰۸:۱۷

به مناسبت آخرین روز تابستون، از مکالمه اخیرم با پدرجانم پرده برداری میکنم.

من: بابا؟ 

پدرجان: بله بابا؟

+ با دوستام تصمیم گرفتیم بریم فلان جا! (فلان جا منظور کشوری در همسایگی دریای خزر است!)، نظرتون؟

-نخیر نمیشه.

در حالی که بهم برخورده: چرااااا؟

-به حداقل ده دلیل

لب ورمی چینم: توضیح بدین منتظرم!

-یک اینکه دوستت دارم! دو اینکه دخترمی! سه اینکه دلم آروم نمی گیره ازم دور باشی توی یه کشور غریب و نگرانتم! همینا کافیه که اجازه ندم بری

عصبانی شدم: مگه من بچه ام؟ دختر بالای هجده سالِ مجرد می تونه بدون اجازه ی پدرش از کشور خارج بشه؛ من خواستم با اجازه شما برم

-خب من اجازه نمیدم! دیر نمیشه، صبر کن شوهر که کردی با اون دنیا رو بگرد

+ این چه حرفیه بابا؟! اومدیم و اونم گفت دوست ندارم سفر رو! من چکار کنم اجازمو بدم دست اون؟

-خب می تونی با دقت ازدواج کنی!!

از شدت ناراحتی و بغض ساکت شدم.

-اگه خیلی دوست داری بری سفر خارج بیا با هم بریم پیاده روی اربعین

در حالی که خنده ام گرفته که من سفر سیاحتی با دوست هام میخوام و پدرجان سفر زیارتی با خودش رو پیشنهاد می کنه، به سکوتم ادامه دادم و صحنه رو ترک کردم. اما من کوتاه نمیام. چند ماه دیگه دوباره برنامه می چینم

  • ۶۹۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٥)

  • ۲۰:۳۳

+_+ دهان مرد رو معاینه کردم و گفتم: دندون ٥ بالاییتون پوسیدگیش عمیقه و ٧ پایینتون هم عصب کشی لازم داره

بعد از راهنمایی های لازم مرد گفت: ببخشین یه سوال داشتم.

-بفرمایین

-راسته که میگن این خمیردندون و مسواکهای ما به درد نمیخوره و باید مسواک اراکی بزنیم؟

-از متخصصین طب اسلامی شنیدین؟

با خنده جواب داد: بله

-من نه رد می کنم و نه توصیه فقط میگم که دندون های دکتر روازاده رو یه نگاهی بندازین توی کلیپ هاشون، همین


خانم دکتری که اکثرا شیفت هام باهاش توی یه روزه خیلی باتجربه است. تک و توک ازش سوال می پرسم و انتقال تجاربش رو دوست دارم. اون روز بحث سال قبولی کنکور شد. گفت که ورودی ٧١ بوده. خندیدم: خانم دکتر ماشالا وقتی قبول شدین من تازه به دنیا اومدم! خندید و گفت: ماشالا


~_~ دستیار کلینیک گیج و ویج میزد. بهش گفتم: خوابتون میاد خانم فلانی؟ گفت: آره دخترم دیشب مریض بود نذاشت تا صبح بخوابم، تب داشت هی پاشویه اش کردم تا صبح. آوردمش تو اتاق رست خوابوندمش که حواسم بهش باشه.

بعد به ساعت نگاه کرد و ادامه داد: برم بیدارش کنم صبحونه بدم بهش، الان کاری باهام ندارین؟ 

-نه بفرمایین.

دقایقی بعد دختربچه غرزنان همراه مادرش اومد.

-سلاااام خانوووم! چرا غر میزنی؟

-سلام خاله. آخه مامانم دیشب نذاشت بخوابم!

مادرش نگاهم کرد و گفت: بیا طلبکارم شد!


$_$ خیلی زشته وقتی کسی در مورد میزان حقوقمون سوال میکنه. مخصوصا وقتی همکار نیست. آدم معذب میشه. توی مهمونی یکی از دوستهام از تک تک بچه ها که هر کدوم یه شغل متفاوت داشتن، مقدار حقوقشون رو پرسید و در آخر رو به من کرد: تو که پول پارو میکنی، نه؟ 

من: :-/


@_@  کار کردن در کنار اون خانم دکتر مذکور درسته سرشار از تجربه است، ولی این عیب رو داره که مثلا بیمار رو می فرستن داخل برای معاینه پیش من، نگاه میکنه می بینه خانم دکتر یونیت بغلی مریض داره، بعد به من با دماغ جمع شده نگاه میکنه: شما دکتری؟

سعی میکنم لبخندم محو نشه: بله

با شک نگاهم میکنه: ایشون هم دکترن؟

-بله

+ پس چرا انقدر جوونی؟ بلد هستی کار کنی؟

می مونم چی بگم بهش! دستیار میاد جلو و میگه: بله چرا بلد نباشن

معاینه اش می کنم. دندون های قدامیش شکسته و پوسیده است. میگم که باید ترمیم بشه.

هنوز شک داره. با اینکه ته دلم بهم برخورده ولی کم کم متوجه میشم که زن از لحاظ روحی خیلی سالم نیست. عکس کامپوزیت ونیری که کار کردم رو نشونش میدم: ببینین این کار دیروز منه.

دخترش با ذوق میگه: مامان قشنگ میشی ها. بخواب برات کار کنن.

دو تا از سه تا دندون جلوییش رو ترمیم می کنم و میگم پاشین توی آینه نگاه کنین. راضی هستین؟

لبخند گل و گشادی میزنه: آره خیلیییی خوبه. واسه اون یکی کی نوبت بگیرم؟ 


•o• خانومه اومده معاینه اش کردم و نوبت دادیم بهش برای هفته آینده. بعد از فامیلم حس کرده آشنام. رفته به شوهرش گفته و شوهرش گفته: عهههه این دختر فلانیه که باهاشون رفتیم مشهد. اون موقع نوزاد بود بعد پاش گیر کرد بین صندلی ها در رفت. بعد اتوبوس رو رو سرش گذاشت از بس جیغ زد تا اینکه مامانم که شکسته بند بود، پاشو جا انداخت و بچه خوابش برد

زن این خاطره رو در هفته بعدی برای من تعریف کرد و من با تعجب گفتم: اصلا خبر نداشتم تا حالا پام دررفته، بهم نگفتن! بعد از اتمام شیفت کلینیک از والدین گرام پرسیدم و تایید کردن که بلهههه! چیز مهمی نبود که بخوایم بهت بگیم


-_- کیس سلکشن یا همون انتخاب مریض صحیح خیلی خیلی مهمه. حتی اهمیتش از خود درمان هم بیشتره. مثلا من وقتی دندون زن رو عصب کشی کردم و داشتم اولین ونیر رو روی دندونش می ذاشتم و زن اونجا بود که لو داد که فامیل نزدیک فلانیه ( همکاری که فقط ونیر آدامس شیک طور کار میکنه! ) باید بلندش می کردم و می گفتم: برین پیش خودش! کارش بهتر منه

چون زن مرحله به مرحله آینه به دست انقدر در مورد کارم نظر داد، انقدر غر زد که کوتاهش کن، نازکش کن که تقریبا هیچی از کامپوزیت نموند و زردی و سیاهی دندون در طوق دو تا از دندون هاش نمایان شد. کامپوزیتی که اینجور مواقع باید استفاده کنیم رو متاسفانه نداشتیم و بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی برات درستش می کنم

ولی گویا پیش فامیل محترم رفتن و ایشون کلی کار من رو کوبیدن و بیمار رو تحریک کردن. بی خیال اعصابم خرد میشه بیشتر ازین در مورد این خاطره بگم! بریم سراغ آخرین خاطره این سری. :-/


^_^ آخه من چطور قربون اون اطفالی که خودشون رو لوس می کنن برام و با کلی حاضرجوابی مشکلشون رو توضیح میدن نرم؟!

-دندون های جلوم درد می کنه خاله.

معاینه کردم و هیچ مشکلی رو مشاهده نکردم. مادرش از بالای سرش آروم لب زد: هی روسری و آستینش رو گاز می گیره!

-خاله چیزی توی دهنت میکنی؟

دخترک یکم هول شد: نه خاله فقطططط یه بااار بابام نوشابه گرفته بودددد، بعععد من با دندونام بازش کردم! تازشمممم دندون آسیابم خراب شده.

ابروهام بالا میرن: دندون آسیاب فسقلی؟ گفتی ٤ سالته؟ ببینمش؟

کمی پوسیده بود. به توصیه ی اکید و چندباره ی مامانش کلی براش توضیح دادم که مسواک بزن، چیزی تو دهنت نکن غیر غذا و مسواک! ، شکلات کم بخور و ... . هی می گفت: چشم! و سرش رو تکون می داد. دندونش رو ترمیم و ستاره نقره ایش رو چسبوندم و مرخصش کردم: خالههههه؟

-جونم؟

-ستاره طلاییم رو چسبوندی؟

-ستاره نقره ای! بله چسبوندم.



++ مطلب ٤٠٠ام این وبلاگ.


  • ۵۲۷
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan