تو دلم رخت می شورن انگار!

  • ۱۷:۰۱

حالا نه به این شدت ولی یه استرس خفیفی دارم!

البته دلیل داره. یک اینکه مریضی رو قبول کردم تا طرح لبخندش رو تغییر بدم؛ ولی شرط کردم فقط طبیعی کار میکنم و خداروشکر خودش هم رنگ طبیعی می خواست، نه سوپربلیچ! کل شیفت فردا رو اختصاص دادم بهش. گفته بودم بعد از اصرار زیادِ خواهرم، شکل دو تا از دندون های جلوش رو تغییر دادم و خیلی خوب شد و وقتی لبخند می زنه من با شیفتگی زل می زنم تو دهنش؟!

دو اینکه دو روز دیگه قراره تعدادی از دوستام رو مهمون کنم خونمون و برای اولین بار از صفر تا صد غذا و دسر رو خودم درست کنم! یه لیست از خریدها تهیه کردم و هی هر کدوم رو انجام میدم، جلوش تیک می زنم

کاش جفت این کارها به خیر و خوشی بگذره و جمعه نفسی از راحتی بکشم


+ یکی از کلینیک هایی که میرم، اصلا مریض نداره. میرم میشینم چند ساعت  به در و دیوار خیره میشم و برمیگردم! سه ماهه بهم قول دادن که: خانم دکتر کلینیکمون رو شلوغ میکنیم، داریم قرارداد می بندیم با ارگان ها به ما زمان بدین. دیروز زنگ زدن گفتن: فردا کی میاین؟ گفتم: مریض گذاشتین؟ گفتن: نه

-پس نمیام. مهلتی که بهتون داده بودم تموم شد.

تعجب کردن ولی حقشونه! هر چی مریض میاد میذارن واسه دکترای باسابقه شون و به من میگن بشین تا مریض بیاد برات و ویزیتش کنی. صبرم تموم شده دیگه. ترجیح میدم برم سراغ کلینیک های شهرهای اطراف که حتی اگه مریض هم نداشته باشه، لااقل بتونم امتیاز مطب جمع کنم! :-/


  • ۳۴۶

تغییرات جدید بیان :-/

  • ۱۰:۲۹

سوال اینه فقط منم که انقدر با تغییرات جدید بیان مشکل دارم یا شما هم مثل من هستین؟ 

من با گوشی پست و کامنت می ذارم. از دردسر پست گذاشتن که بگذریم، به سختی می تونم برای کسی نظر بنویسم. باید نظرم رو توی نوت بنویسم و بعد کپی کنم که باعث میشه اکثرا بی خیالش بشم!

توی پست آخر وبلاگ بیان سوال پرسیدم که قرار نیست این دردسرها حل شه؟ اصلا کسی سین نکرده! :-/


+ کسانی که مشکل من رو دارین، برای دونستن راه حلش کامنت گندم و من... رو بخونین. 

  • ۳۸۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٦)

  • ۱۴:۰۴

ایچ- زن خیلی خوشرو و لاغر بود! بچه اش رو برای تکمیل پرونده به من ارجاع داده بودن. معاینه کردم و گفتم عکس میخواد.

 - عه دفترچه اش تو ماشینه. دوید و رفت آورد. عکس رو نوشتم. 

-خودم هم میخوام باردار شم، معاینه میکنین؟

-خودت هم عکس می خوای.

-عه دفترچه ام تو ماشینه.

دوید رفت آورد. دقایقی بعد شوهرش که از خودش لاغرتر بود هم نشست برای معاینه. دندون کشیدنی داشت. 

- شما هم عکس میخواین، نگین که دفترچه تون تو ماشینه؟! 

- بله تو ماشینه، میرم الان میارم. 

من: :-/


نی- پسر ده ساله بود. با مادرش نشست برای معاینه. هنوز نگفته بودم دهانت رو باز کن که سریع گفت: خودم میدونم دندونام شیفور سیلانت میخواد! چشام گرد شد: شیفور سیلانت؟ منظورت فیشور سیلانته؟ - همون! - خب پسرِ خوب بگو شیارپوش، چه اصراریه خارجکیش رو بگی؟! 

بعد قسمت جالب ماجرا اونجایی بود که دهانش رو باز کرد و دیدم همه ی دندون هاش پوسیده است و نیاز به ترمیم داره نه شیفورسیلانت!


سان- از خجالت آورترین موقعیت ها واسه ام وقتیه که زن های جوان با شکم گرد و قلمبه میان واسه معاینه و ازشون سوال می کنم: باردار هستین ماما ارجاعتون داده؟ و اون ها شاکی طور میگن: نخیر خانم دکتر! و من با خجالت میگم: باز کنین دهانتون رو. 


شی- بحث تعریف کردن از خود نیست واقعا. چون من نباشم مسلما یه دندونپزشک دیگه رو میفرستن جای من و اون هم همین خدماتی رو ارائه میده که من انجام میدم؛ ولی حس خیلی خیلی خوبی داره که تنها دندونپزشک یک شهر خیلی کوچیک و روستاهای اطرافش باشی و بارها و بارها از مردم بشنوی: خداحفظت کنه. نبودی اینجا ما چیکار می کردیم؟ خدا واسه مردم این شهر نگهت داره. 

مورد داشتیم بعد از قربون صدقه رفتن یک پلاستیک داده دست خانوم نون که: نون قندی بخوره خانم دکتر جون بگیره. یا فراوان هستن افرادی که میگم فعلا کارهای دندونپزشکیتون تموم شده ٦ ماه یک بار بیاین واسه چکاپ و وقتی میفهمن من ٦ ماه دیگه نیستم ناراحت میشن و حتی بغض می کنن. یک سری هم هستن که می خواستن برن و بعدا واسه ترمیم های غیراورژانسیشون بیان از ترسشون پشت سر هم نوبت میگیرن که: تا شما نرفتی همه کارهامون رو بیایم پیش شما. نمیشه نری؟!


کو- عاشق رابطه ی بین خودم و مریض های ثابتم هستم. انقدر رفیق میشیم با همدیگه که نگو. مرد افغان و خانمش از باشعورترین مراجعه کننده هایی بودن که تا حالا داشتم. بنده خدا رو کم کم بی دندونش کردم. بعد هم مرتب هی میومد چک کنه لثه هاش رو که بره واسه قالب گیری دندون مصنوعی یا نه و حتی بعد از درست شدن دنچرش هم اومد توصیه های بهداشتی گرفت ازم. 


رکو- می دونم خیلی عاطفی طور شد پست امروز ولی وقتی امیرعلی ٥ ساله بعد از یک سال و اندی با ذوق و شوق اومد پیشم و مادرش گفت که بیچارمون کرده که دندونم خرابه باید بریم پیش خانوم دکتر و پسرک با خجالت نگاهم کرد و خندید؛ دلم میخواست بوسه بارونش کنم. نتیجه اینکه در حین کار که خسته شد و دهانش رو بست با نهایت علاقه بهش گفتم: باز کن جانِ خاله! و بیشتر از همه خودم تعجب کردم از این طرز صحبتم!!


شیچ- من هیچ وقت مظلوم نبودم، یعنی از بچگی زبون دراز بودم و حرفم رو تا جایی که میشد می زدم. ولی توی دانشگاه از بس اساتید زدن توی سرمون و هر اعتراضی می کردیم نتیجه ای نداشت جز اعصاب خردی و اتلاف انرژی، یاد گرفته بودم که از کنار مشکلات راحت گذر و به عبارتی بی خیالی طی کنم. آمّممما طرح من رو عوض کرد. یعنی روحیه ی جنگنده پیدا کردم در حد لالیگا. منتظرم اذیتی یا حق خوری ببینم از افراد شبکه، میرم و حسابشون رو می رسم. با پیگیری زیاد، با دلیل و مدرک، با لحن جدی و درون مایه ی تهدید که کارانه ام رو ندین و بخواین بخورین یه آبم روش، دیگه کار نمی کنم یا این حرفی که می زنین قانونش رو به صورت مکتوب بهم بدین تا برم معاونت بهداشت گزارش بدم؛ حقم رو که واسش زحمت کشیدم و سلامتی پا و کمر و گردنم رو واسش گذاشتم می گیرم ازشون و راستش رو بخواین خوشم میاد از این بُعد از اخلاق جدیدم!


هاچ- پسر نوجوان نشست و دهانش رو معاینه کردم. دندون ها یکی از اون یکی خراب تر. با سرزنش نگاهش کردم: بگو که تا حالا مسواک نزدی! با خونسردی نگاهم رو جواب داد و گفت: نه! ولی جنس دندونامم خوب نی، یه طایفه ننم رفته! 

خنده ام گرفت از رفتارش. 


+ نصف اون ١٦ تا رو نوشتم بچه ها. گفتم منتشر کنم فعلا اینا رو. چون ١٦ موردی واقعا خیلیییی طولانی میشد دیگه.


  • ۵۸۱

بذارین بررررم من...

  • ۱۱:۱۵

میگن اونچه پیر در خشت خام می بینه، جوون در آینه نمی بینه. حالا حکایت من و خانوم نونه. قضیه ی پست قبلی بود که سر به سرم گذاشته بودها؛ امروز تا وارد اتاق شدم و سلام و صبح بخیر گفتم، با شیطنت گفت: سلااااام یه خبر خوب! 

ساکت نگاهش کردم. با ذوقی بچگونه گفت: همون مرده (٤٣ ساله هه) که گفتم بهت نظر داره، دیشب زنگ زد به شوهرم خواستگاری کرد ازت! 

باز هم ساکت نگاهش کردم.

-البته نترس. شوهرم امیدش رو ناامید کرد که مگه نمی دونی خانوم دکتر نامزد داره؟ اونم جا خورد و کلی معذرت خواهی کرد.

-ایول به شوهرت. هیچ حرفی در مورد پیشنهادش ندارم بزنم فقط اینکه مامانم ٤٧ سالشه! خجالتم خوب چیزیه!

-نمی دونی خانم دکتر! انقدر حالم بد بود. افتاده بودم یه گوشه، ولی تا زنگ زد از بس خندیدم حالم خوب شد. مامانت اگر بفهمه که جاش رو گرفتم اینجا و خواستگارات با من تماس می گیرن، بیچاره ام می کنه!

این رو گفت و شروع کرد به سر به سر گذاشتنم. دو سه بار دعواش کردم و چند باری با فورسپس به کشیدن تک تک دندون هاش تهدیدش کردم ولی افاقه نکرد. آخر سر گفتم: اینطوری فایده نداره. من باید یه پسر به عنوان دوست پسرم بیارم اینجا، امیدشون رو ناامید کنم و خودم رو راحت. حیف اون همه وقتی که صرف خوشگل کردن دندوناش کردم. :-//

میگم دوستان! پسرِ پایه تو دست و بالتون ندارین که کار من راه بیوفته؟ ایشالا تو عروسیاتون جبران کنم!


  • ۷۳۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٤)

  • ۲۳:۵۱

اِی- بالاخره به آرزوی قلبیم رسیدم و اولین نقاشی رو از یکی از پسربچه های گوگولم گرفتم. جلسه دوم کارش دو تا نقاشی گرفت دستش و با خجالت داد دستم. عزیزززززم. منم وسط نقاشی های دیگم چسبوندمش به پانل.


بی- لا به لای مراجعه کننده هام بیمارهایی میان که شاخ درمیارم؛ مثل مرد جوونی که دفعه دومی که اومد پیشم یک تغییر عمده کرده بود، بله ایشون بین موهاش مش طلایی درآورده بود. بسیار شیک و مجلسی!


سی- درسته ماها به بوی بد دهان بیمارها عادت کردیم ولی از طرفی خارج از مطب هم بوی عفونت دهان رو سریع تشخیص می دیم و این خیلی بده. مثل اون آقای فروشنده که رفتم ازش آستین یک بار مصرف بگیرم و داشتم خفه می شدم وقتی حرف می زد، مثل اون پسر مهربونه آقای الف که هر بار دلم می خواد بهش بگم یه فکری به حال خودت بکن و اون خانومه که تو اتوبوس بغل دستم نشسته بود و از نفس کشیدنش حالم بد می شد.


دی- امید به زندگی رو در زنی ٤٢ ساله با پریودنتیت شدید ( بیماری پیشرفته لثه) دیدم که برای مراقبت پیش از بارداری اومد پیشم و بهش گفتم همه ی دندون هاش رو باید بکشه. هنوز که هنوزه درک نکردم چی میشه که یک زوج پول درست کردن یک دندون رو ندارن ولی به فکر بچه دوم و سوم میوفتن؟!


ای- کودک روی یونیت خوابید، بی حسی اش رو زدم. خیال مادرش راحت شد و نشست رو به روم. خواست سر صحبت رو با من باز کنه: آدم سر بچه اش خیلی می ترسه، بچه داری خانوم دکتر دیگه؟!

سرم رو از دهان بچه اش درآوردم و گفتم: چییی؟! والا من مجردم! 

معمولا اول می پرسن متاهلی یا نه؟! 


اف- بی حسی پیرمرد رو زدم و نشستم منتظر تا اثر کنه. - خدا خیرتون بده خانم دکتر.

-ممنون

-شما نباشین ما می میریم!

-نه دیگه خدایی، کسی از دندون درد نمی میره که! می میره؟! 

-ولی از کار و زندگی میوفته. 

-اممم، آره خب...


جی- سرنگ رو برداشتم و به سمت دهان زن بردم.

از جا پرید: بدون بی حسی نمی شه؟ 

-اذیت میشی. 

-نه خانم دکتر تحمل می کنم. قول میدم.

-پس پای خودت اگه دردت گرفت.

زن تحمل کرد و آخ نگفت. حین ترمیم چندین بار با تعجب پرسیدم مطمئنی درد نداری؟ 

آخر ساکشن رو درآورد: خانوم دکتر کسی که زایمان طبیعی کرده باشه، این دردا واسش چیزی نیس که!

اون لحظه قانع شدم ولی بعد یاد زن هایی افتادم که میان التماس می کنن قبل بی حسی واسشون ژل بزنم ولی من زیر بار نمی رم! :-)))


اچ- تجربه ی کوتاهم نشون داده که بچه ای که از بین در باز به من و بیمار قبل از خودش با فضولی نگاه می کنه، بلاشک فوق غیرهمکاره. انقدر دخترک اذیت کرد که مامانش زد توی گوشش و داد زد: دو تا شیکم زایدم قد تو جیغ نزدم که تو جیغ زدی امروز! 

البته که دندون دخترش رو کشیدم ولی خودش وقتی خوابید، بی حس نمی شد و به قدری جیغ و داد و ناله کرد که من هر لحظه منتظر بودم بچه سومش هم به دنیا بیاد. آخرش هم نذاشت واسش بکشم! :-/


آی- همیشه به حافظه ی تصویری خوبم( برخلاف حافظه ی اسامی افتضاحم) می بالیدم. ولی انقدر مریض دیدم و انقدر کشیدم و انقدر پر و عصب کشی کردم که تا کسی حداقل دو سه بار نیاد پیشم یادم نمی مونه قیافش. این طوری میشه که طرف میاد اصرار می کنه که به خدا خودت کشیدی ولی من انکار که الکی نگو دفعه اوله می بینمت. بعد که توضیح میده دندون فلان طور بود و اینا یادم میاد و میگم آرهههه. کسی که چشم هاش استرابیسم ( انحراف) داره دیگه خیلی خاص باید باشه، ولی باز هم یادم نیومد: خدا خیرت بده خیلیییی خوب کشیدی واسم. یادت نیست گفتم دارم میرم راهپیمایی اربعین، بکش برم درد دارم؟

یه چیزایی یادم اومد: آهان آره آره.

-انقدر پیش امام حسین دعات کردم که نگو.

شاد شدم: مرسی... 


جِی- چرا دلم واسه یک سری می سوزه؟! بچه با درد اومده و تابلو بود غیرهمکار دو منفیه! ولی باز هم خوابوندمش و اون هم نامردی نکرد و حین تلاش برای گذاشتن دهان باز کن، به شدت دستم رو گاز گرفت. انگشتم تا دو ساعت بی حس بود و  هنوزم جای کبودیش هست! آخر مجبور شدیم مامانش رو بخوابونیم روی یونیت تا بچه رو بغل و کنترل کنه و من تند تند عصب کشیش رو کامل کنم. سر و کله زدن یک ساعت و نیمه با این بچه کافی بود تا انرژی کل روزم بیاد پایین. بیمار سوم هم یکی بود بدتر از اولی. به قدری حالم خراب شده بود که دو بار قهر کردم وسط کار و گفتم دیگه کار نمی کنم. وقتی دوباره برگشتم و تلاش می کردم نوار رو دور دندون بچه ی سرتقشون ببندم که پر کنم برن و راحت بشم، هم زمان با جیغ و داد بچه، مامانش با صدای بلند قربون صدقه اش می رفت. سر درد گرفته بودم. سرم رو بلند کردم: خانم محترم به اندازه ی کافی بچتون تو گوشم داره جیغ می زنه، لطفا شما ساکت باشین وگرنه بیرونتون می کنم! زن ساکت شد و رفت یه گوشه نشست! 

بی اعصابم خودتونین! 


کِی- قبلا گفته بودم بهتون که لطفا وقتی می رین دندونپزشکی توی چشم دندونپزشک خیره نشین، نه؟ فکرش رو بکن بیمار مرد جوونی داشتم که هنوز روی یونیت نخوابیده، من از نگاه هیزش معذب بودم. کل مدتی که واسش کار می کردم هم بدون از دست دادن یک ثانیه توی چشم هام زل زده بود. چند بار اومدم بهش بگم لطفا چشماتون رو ببندین ولی نتونستم. به خودم قول دادم دفعه بعدی همون اول کار بگم ببند چشاتو! :-/


اِل- مراجعه کننده ی آقایی دارم، خوش قد و بالا و چهل یکی دو ساله. اولین باری که اومد واسش دندون بکشم با بی اعتمادی بهم نگاه کرد و دراز کشید ولی بعدش مریدم شد! طوری که باز هم اومد و دو واحد ونیر! (بله من با کامپوزیت های طرحی هم ونیر زیبایی می کنم. البته به بیمار میگم جنس کامپوزیت ها به خوبی مطب ها نیست ولی انقدر ارزونه که قبول میکنن دیگه) و دو تا ترمیم دیگه هم واسش انجام دادم. هر جلسه اصرار می کنه اینجا مطب بزن و برنگرد شهر خودت و این صحبتا. جلسه آخر لا به لای حرفاش گفت که دکترای نمیدونم چی دارم و قبلا کنکور دندونپزشکی فلان شهر قبول شدم و نرفتم. امروز پایان شیفتم که له و لورده بودم، خانوم نون با شیطنت اومد و گفت: آقای فلانی بودها. 

-خب

-دقت کردین دیروز می خواست توجهتون رو جلب کنه؟!

سرم رو با خستگی بلند کردم: نگو که...

-آرهههه مجردههههه! 

خیلی کلک شده خانوم نون. قیافه ی نالانم رو که دید غش کرد از خنده: الکی گفتم خانوم دکتر! دیدم خسته ای خواستم سر به سرت بذارم.

حیف که دوستش دارم وگرنه می خوابوندمش و حداقل دو تا از دندونهاش رو می کشیدم تا دیگه از این شوخیا با من نکنه.

  • ۷۶۱

ای شباهنگ، فری، ملینا/ نبینم تو کوچه برینا

  • ۱۷:۵۹

اون شب قرار گذاشتیم تا جایی که میشه بخوریم و فکر کالری مالِری رو ببندازیم دور. به مرز ترکیدن در کافی شاپ رسیدیم ولی اون دو نفر هوس فست فودم کرده بودن! دو ساعتی الکی از این مغازه به اون مغازه رفتیم که یکم جا باز بشه و بعد رفتیم به سمت فست فود. راستش رو بخواین ساعت نزدیک های یازده بود و تا بیاد غذامون تموم بشه یازده و نیم رو رد کرده بود. انقدر خورده بودیم که مثل مست ها تلو تلو خوران به سمت پارکنیگ می رفتیم. صدای قهقهه ی چند نفر می اومد. من و "ف" برگشتیم. تو فاصله ی صد متری ٤-٥ تا پسر می گفتن و می خندیدن. بهشون پشت کردیم و گفتیم: اگه ما از غذای زیاد از حد زده به سرمون، اونا واقعا یه چیزی خوردن. رفتیم اون ور خیابون. برای من و خواهرجان جالب بود که هنوز پدرجان زنگ نزده که: کجایین؟ چرا نمیاین؟! دیگه عادت کرده بنده خدا به دیر اومدن های آخر هفته ما. شهر که امنه. مشکلی نداره. تازه به اونور خیابون رسیده بودیم که اکیپ کذایی رسیدن پشت سرمون. گویا دویده بودن تا به ما برسن. یک نفرشون بلبل زبونی می کرد و بقیه هر هر می خندین: وایسا... وایسا میگم دختر... کجا می رین تند تند؟ ... اسمتون رو بگین که به اسم صداتون کنم... اح وایسین....

قدم هامون سریع تر شده بود. بزرگترِ جمع بودم. آروم گفتم هیچ واکنشی نشون ندیدن. 

-این همه وقته داریم دنبالتون می کنیم نفسمون گرفت، وایسین یه لحظه... وسطی! تو لااقل اسمت رو بگو. وایسا یه لحظه... اح...

من وسطی بودم. محل نذاشتم و توی دلم گفتم انقدر ور بزن که خفه بشی هرچند فایده نداشت. انقدر دختر وسطی، دختر وسطی کرد که عصبانی شدم و وایسادم.به خودم گفتم بچه سوسولی که بیش نیست. داد می زنم سرش که حد خودت رو بدون. مزاحم نشو! ولی وقتی ایستادم و به سمتشون برگشتم خشکم زد و فقط تونستم نیمچه اخمی بکنم.

قد و هیکل گولاخ... سر از ته تراشیده... با بیست سانت ریش و سبیل! واقعا ترسیدم. 



-جووووووون! نیمرختم قشنگه! 

قلبم ریخت. سریع برگشتم. عملا دیگه می دویدیم. هیچ کس توی اون خیابون نبود. 

هنوز پشت سرمون میومدن: چرا فرار کردی؟ اح... چرا شما دختر ایرانیا اینطوری هستین؟

گویا از خارجه فرار کرده بود با این هیبت نکره اش!

-همتون املین. دختر ایرونیا بالاخص دخترای این شهر! 

رسیدیم به پارکینگ. سوار ماشین شدیم. دل توی دلم نبود که نکنه دنبالمون بیان. دم در پارکینگ ایستاده بودن و انگار که واقعا مست باشن، از ته دل می خندیدن! 

-گاز بده "ف" ! گاز بده.

به سرعت نور از جلوشون رد شدیم. با مشت زد توی کاپوت. خداروشکر حال یا ماشینش رو نداشتن که بیان دنبالمون.

شهر واقعا امنه؟! سه تا دختر با پوشش عادی از یه تایمی به بعد نباید بدون مرد بیرون خونه باشن؟ قسمت غم انگیزش اینه که باید حتما این قضیه رو از خانواده ها مخفی کنیم، وگرنه دیگه بعد از غروب آفتاب می ترسن تنهایی بیرون باشیم... تصمیمم برای رفتن به کلاس دفاع شخصی بعد از اتمام طرحم جدی شد. نه تنها برای مقابله با بیمارهایی که اخیرا دستِ بزن پیدا کردن و با کوچکترین مشکلی پزشک رو زیر مشت و لگد می گیرن، بلکه برای دفاع از خودم در چنین موقعیت هایی! :-/


* *عنوان از دیرین دیرین با کمی تلخیص! :-)))

  • ۷۶۶

این پست حاوی مقادیری ناهوپی می باشد!

  • ۲۰:۰۷

بچه ها نمی دونم بعدها که این پستم رو بخونم، اوضاع کشور چطوریه و بهتره یا بدتر شده. ولی نمی تونم بگم الان حالم خوبه که تو اوج جوونی و زمانی که طبیعتا وقتشه از زندگیم لذت ببرم به جاش هر روز باید استرس گرونی و دلار و بی آبی رو داشته باشم. 

گفتیم درس می خونیم وارد بازار کار می شیم، پول جمع می کنیم برای مطب و سفر به خارج از کشور و داخل کشور و و و و از زندگیمون اونطور که دوست داریم بهره می بریم؛ بعد الان هر روز خبر می رسه که فلان مطب تا اطلاع ثانوی داره می بنده چون بازار بی ثبات شده و لیدوکائین نیست یا قیمتش چند برابره و مطب داری جز ضرر چیزی نداره. ده بسته بی حسی لیدوکائین درخواست کردم، دو بسته برام فرستادن. میگن نیست، صرفه جویی کنین. چجوری کار کنم؟! بدون بی حسی بکشم؟ بدون بی حسی ترمیم کنم؟ مگه میشه؟! 

الان کیفیت زندگی من که همه میگن واااااووو یه خانم دکتر دندونپزشک مجرده و داره پول چاپ میکنه، در حد یه کارگر در زمانیه که دلار هزار تومن بود. خنده ام میگیره وقتی دریافتیم رو به دلار تبدیل می کنم! بگذریم از اینکه الان یه عده میان میگن برو خداروشکر کن دکتری و همین یه شغلم داری و مهندس نیستی. به خدا واسه مهندس هام ناراحتم. چرا باید وضع این باشه؟!

 والا مردم هم ترجیح میدن تو این شرایط یه نونی بیارن تو سفره شون تا n تومن خرج کنن و دندونشون رو عصب کشی و روکش کنن. امروز مرد جوون وقتی از درد نالید: به خدا ندارم دندونم رو عصب کشی کنم وگرنه که نمی کشیدمش؛ یکم نگاهش کردم و گفتم بخواب بکشم برات. اصول اخلاقیم چی میگه این وسط وقتی مردم ندارن، نمی تونن؟! 

شما میگین چی میشه؟ قراره تا کجا ادامه داشته باشه؟ ما چکار باید بکنیم؟


+حالا خیلی حالم خوبه، این آهنگ از آرشیو قدیمیم هم پخش شد! چکاریه انقدر غمگین می خونی آخه؟! :-/

  • ۶۰۲

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت (٢)

  • ۱۵:۵۸

دو تا از دندونای پیرزن رو که دبیر بازنشسته بود کشیدم و توی سومی گیر کرده بودم. یه وقتایی دندون لجبازی می کنه با دندونپزشک و هر چقدر میخوای لقش کنی، مقاومت می کنه و می خواد در آغوش یار دیرینش، فک خان، بمونه. خسته شدم. چندین نفر هم پشت در منتظر بودن و چند دقیقه یک بار در میزدن: چی شد؟ به پیرزن گفتم کار من نیست حاج خانوم باید برین با جراحی واستون دربیارن. با دهان پر از خون گفت: من جای دیگه نمی رم خفّتم میدن میگن بگو همون که دست زده بکشه. خودت باید برام بکشی. 

-نشد دیدین که! 

+خسته شدی. برو یکم بشین استراحت کن و بیا بکش.

دستکش هام رو کندم و نشستم. گردنم درد می کرد. در باز شد. مردی داخل شد و وقتی بهش گفتم نوبت ندارم و برو فلان روز بیا شروع کرد به فحاشی و تهدید به شکایت. خسته بودم، با داد و فریاد بیرونش کردم. دوباره پیش پیرزن رفتم. خداروشکر این بار سریع حد فاصل استخوان و دندون رو پیدا و خارجش کردم. ذوق کرده بود پیرزن. با دهان پر از گاز استریلش گفت: حیف که اون موقع دهانم پر خون بود، وگرنه پا می شدم می زدم تو دَهَنِ مرده. بی شعور صداش رو واسه ات بالا برده. بی فرهنگ...

ساکت بودم و از ناراحتی حرفی برای گفتن نداشتم: تا یک ساعت گاز رو از دهانت خارج نکن. به سلامت...

نگم از مرد که پارتی داشت و رفت شکایت کرد به فامیلش که یکی از کله گنده های شهر بود و یک ساعت بعد با یکی از افراد شبکه برگشت ولی من زیر بار نرفتم که واسش کار کنم، چون حاضر نمی شد ازم معذرت بخواد. یه وقتایی واقعا احساس دلسردی می کنم... اگه مردک بی شعور بهم حمله می کرد، چه طوری از خودم دفاع می کردم؟! اینه عاقبت درس خوندن و شاگرد اول بودن از اول دبستان تا آخر دبیرستان ( نگفتم دانشگاه چون خرخون تر از من زیاد بود اونجا! :-))) )

***

بچه زیر دستم ضجه می زد و من در حین تلاش برای آروم کردنش، چشمم به کفشای صورتی بنفشش افتاد: وااای خاله چقدر خوشگلن کفشات. باباش گفت: تازه چراغم داره. پای دخترک رو گرفت و با مشت چند بار کف کفش کوبید. چراغ هاش چشمک زنون روشن شدن. بچه آروم شد؟ حاشا و کلا! 

***

پسر سی و یک ساله بود و به اصطلاح کمی عقب مانده ی ذهنی. وقتی دندون هاش رو کشیدم، گاز استریل رو برداشتم و داخل دهانش بردم و روی محل کشیدن فشار دادم: پسرِ خوب، این گاز... 

امان نداد جمله ام تموم بشه و دهانش رو به محکم ترین حالت ممکن بست. 

-آااخخخخ. باز کن باز کن. چرا گاز گرفتی دستم رو؟ این گاز با اون گاز فرق داره. داشتم می گفتم این گاز رو تا یک ساعت در نیار. اصلا این گاز رو تا یک ساعت گاز بگیر! خوبه؟! 

***

خانوم دال چهل و خرده ای ساله روی یونیت دراز کشید تا دندون قدامیش رو ترمیم کنم. حین بی حسی چشمم به چشم های آبیش افتاد: چشم آبی کی بودی تو خانوم دال؟! صبر کرد تا سرنگ از دهانش خارج بشه: بابابزرگم! -جانم؟! - میگم به بابابزرگم رفتم. -آهان، گفتم الان اسم شوهرتون رو میارین! 

***

یکی از پرسنل بچه ی چهارمش به دنیا اومده. سر به سرش می ذارم که کو شیرینیش؟! وقتی از اتاقم خارج میشه خانوم نون با شیطنت میگه: یاد بگیر خانوم دکتر نصف توئه! چهار تا بچه داره. 

می خندم و میگم: اولا دو برابر من سن داره، دوما مگه بچه دار شدن کار داره؟ خیلیم راحته.

بی اغراق ده دقیقه ای غش غش می خنده خانوم نون از حرفم. دروغ میگم مگه؟! متریال موجود نیس خو!

***

زن جوون میاد توی اتاقم که نوبت دارین امروز؟ از شانس خوبش اول مهره و بچه هایی که نوبت گرفتن از یک ماه قبل نیومدن. میگم بخواب. دراز می کشه و شروع میکنه به گفتن که: این دندونم رو، دستش رو می ذاره روی دندون لترال ( دومین دندون قدامی از خط وسط) پیش شما ترمیم کردم قبلا، اون دندونم رو، دستش رو میذاره روی دندون متناظرش در سمت راست، رفتم فلان شهر عصب کشی و ترمیم کردم. بعد دندونپزشکه باورش نمی شد که دندونی که شما ترمیم کردین، کار دندونپزشک روستا باشه! هی میگفت الکی نگو! خیلی تمیزه، مگه دندونپزشکای شهرستانم ازین کارا بلدن؟! پوکرفیس شدم: خب میگفتی مگه دندونپزشک روستا تو روستا درس خونده؟ تو شهر درس خونده، فرستادنش ناکجاآباد! - آره بابا اصلا من بعد از اتمام کارش بهش گفتم کار خانوم دکتر خودمون بهتر از شماست. 

مرسی دفاع. مرسی انرژی مثبت :-))

***


+ یک سری از پست هام موضوعاتش مخلوط زندگی روزمره و بیمارهامه، اسمشون رو گذاشتم: از هر وری دری! بعد یک سری هاشون خالص خاطرات بیمارهامه اسمشون رو گذاشتم: هوپ و بیماران. بعد مطمئنم کلی پست با این موضوعات دارم که عناوین دیگه ای دارن. بعد حال ندارم پیدا کنم درست کنم. بعد اصلا ادیتشون کنم، کی برمیگرده نگاه می کنه اصلا؟! بعد یکی نیست بپرسه الان که داری غش می کنی از خستگی واس چی نمی خوابی داری پست می ذاری؟ حالا گذاشتی واسه چی ول نمی کنی همین طور داری تایپ می کنی؟! 

هیچی دیگه، تا برنامه بعدی

خدافظ :-)


  • ۶۵۳

روان شناس لازم نشم، صلوات!

  • ۱۶:۰۳

یکی از عجیب و در عین حال بهترین حس های یه دندونپزشک وقتیه که همه یا بیشتر دندون های یک فرد رو خودش کشیده باشه؛ بعد بیمارش چند وقت بعد بیاد بهش سر بزنه و با لبخند بگه: " سلام دکترررر دلم براتون تنگ شده بود، اومدم بهتون سر بزنم"  و ردیف دندون مصنوعی هاش برق بزنه توی دهانش. خستگی آدم درمیره وقتی قربون صدقه ی دست و پنجه ات میرن که خوب کشیدی و اصلا نفهمیدیم و درد نداشت و این صوبتا! حتی مورد داشتیم دو هفته بعدش هدیه به دست اومده که ازم تشکر کنه و مگه نیشِ شُل شده ی من جمع شدنی بود وقتی شال خوشرنگ کادوپیچ رو دیدم؟!

  • ۷۲۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت

  • ۱۵:۰۶

بیر- از معدود دفعاتی بود که بیمار اطفالم ساکت و آروم  دراز کشیده بود و من هم در آرامش کامل داشتم واسش کرم های دندونش رو می کشیدم بیرون. چند تاییشون مقاومت کردن، مجبور شدم بکُشمشون و خون و خونریزی توی دندونش به پا بود به شدت دیدنی! من بودم و خانوم نون و یکی از پرسنل که از سر کنجکاوی یا شاید بیکاری بالا سرم ایستاده بودن. هوا کاملا آفتابی بود و گرم. کولر هرچقدر زور می زد نمی تونست هوا رو خنک کنه. فایل رو کردم توی کانال دندونش که یهو یه صدای خیلی خیلی بلندی اومد: بووووومب! کمپرسور یونیت درست بغل گوشم ترکیده بود. همه پریدن بیرون از اتاق. مامان بچه ترسیده بود و جیغ میزد. در صدم ثانیه کودک رو که وزنش کم هم نبود از روی یونیت کشیدم پایین و سریع از اتاق بیرونش بردم. صدا تموم شد. با احتیاط وارد اتاق شدم. ساکشن زیر یونیت گیر کرده بود. آینه دندونپزشکی اونور اتاق افتاده بود. خانوم نون هم غیبش زده بود. به بچه گفتم: ترسیدی خاله؟ با قیافه ی پوکرفیس نگاهم کرد و گفت: نه! ترس نداشت! بگیر خاله. و سوند رو به دستم داد! سوند دست اون چیکار می کرد؟! تا یک ساعت بعدش گوش چپم سوت می کشید.


ایکی- معاینه مدارس بیچاره کرده من رو. برای هر روز کلی بیمار از قبل نوبت دادم. اون وقت بچه مدرسه ای ها هم پنج تا، پنج تا پا میشن با کارت سلامتشون میان پشت در اتاق تجمع می کنن. اون روز دیگه چونه ی مقنعه ام روی مغز سرم بود. از شدت سرشلوغی کم مونده بود بشینم کف مطب و گریه کنم که یه اکیپ دختر ١٥ ساله وارد شدن. با خستگی گفتم: تک تک بیاین تو. نفر ٥ ام دختر خیلی چاقی بود که تا بهش گفتم بخواب؛ گفت: وای می ترسم. جدی گفتم: بخواب دیگه از آینه می ترسی؟ معاینه اش کردم و به خانم نون گفتم که بهش نوبت بده. دختر زبون باز کرد: میدونین؟ من از دندونپزشکی نمی ترسم. از شما می ترسم. یه نگاه به هیکل خودم انداختم؛ یه نگاه به قد و بالای دختر: از من می ترسی؟ بنده خدا دو برابر منه هیکلت. کجام ترسناکه؟ 

همین که این حرف از دهانم خارج شد، پشیمون شدم. من حق نداشتم مسخره اش کنم. ولی درست گفتن که آدمای چاق مهربونن. به حرفم کلی خندید و شروع کرد به پرسیدن که رتبه تون چند بوده و زیاد درس می خوندین و در آخر هم ازم معذرت خواست که بهم گفته: ترسناکِ باجذبه! سریع گفتم: من باید ازت معذرت بخوام، شوخی کردم ها به دل نگیر.


اوچ- حالا بگذریم از اون پسر هم سن و سالَم که تیپ مذهبی داشت و در تمام مدتی که معاینه اش می کردم و واسش حرف می زدم به در و دیوار و خانوم نون نگاه می کرد و جواب می داد و نهایت تلاشش این بود که اصلا نگاهش به من نیوفته؛ ولی واسم جالب بود که پیرزنی وارد شد و جواب سلام من رو نداد و رفت سمت خانوم نون و دهانش رو باز کرد که: واسم اینو بکش! با خنده گفتم: حاج خانوم دکتر منم نه ایشون. روتون رو به سمت من بگیرین!


دؤرد- این خاطره رو تعریف کنم مطمئنم میگین: اوف بر تو باد ای هوپ ظالم! این بود آرمان های ما؟!

دُرسای ٦ ساله یکی از وحشتناک و غیرهمکارترین بچه هایی بود که تا به حال باهاشون سر و کار داشتم. جیغ می کشید. لگد می زد. صورتش رو می چرخوند. صورتش رو می گرفتی، شونه هاش رو می زد توی صورتم طوری که نیدل (سوزن) از عرض رفت توی انگشتم. دهان باز کن رو ده بار پرت کرد از دهانش بیرون و خیلی کارهای محیرالعقول دیگه. خانوم نون نبود. مامانش شونه هاش رو گرفته بود و خواهر ١٠ ساله اش، دست هاش رو. دوباره شروع کرد کله معلق زدن روی یونیت که عصبانی شدم و شترررررق زدم توی گوشش! اونم جلوی چشم مامانش. مامانش هیچیییی نگفت و بدتر درسا رو دعوا کرد. من هم بهت زده بودم چون دفعه اولم بود که دستم رو بچه ای بلند می شد! حالا درسته محکم نزدم ولی همون رو هم باید کنترل می کردم. خیال خامه اگه فکر کردین ترسید و ساکت شد. انقدر گریه اش رو ادامه داد و من تند تند واسش کار کردم که خوابش برد! :-/


بئش- نه به اونایی که انقدر حواسشون به بچه هاشون نیست که دندون دائمی بچه کشیدنی میشه در سن پایین. نه به مادری که مخ من رو واسه نیم ساعت گذاشت تو فرغون که بچه ی یک ساله اش با دو تا دندون بالا و دو تا دندون پایین نیاز به ارتودنسی داره و نگرانشه و هر چقدر من می گفتم این بچه که یکم فکش رو میاره جلو مشکلی نداره. جراحی نمی خواد بذارین لااقل تمام دندون های شیری اش رویش پیدا بکنه، بعد واسه راحتی خیال خودتون ببرش پیش متخصص ولی قبول نمی کرد. آخه باباجان من! بذار دندون مولر شیری بچه در بیاد و استاپ خلفی پیدا کنه، بعد انقدر حساسیت به خرج بده. یعنی هاااا از تصور ارتودنسی واسه بچه یک ساله خنده ام می گیره. 


آلْتی- این پیرمرد پیرزنِ تام و جری وار رو یادتونه؟! امروز دوباره اومده بودن. چهره شون که خاطرم نبود از بحث های خنده دارشون با همدیگه یادم اومد که قبلا هم اومدن پیشم. 

پیرمرد: خانم دکتر، این زن قراره دندوناش رو بکشه. دیگه به درد من نمی خوره. باید برم یه زن جوون بگیرم!

پیرزن: تو این گرونی کی بهت زن میده؟ 

پیرمرد خندید و چشمک زد: حواستون بهش باشه. ترسوعه. خوب بی حسی بزنین بهش درد نداشته باشه ها.

-چشم حواسم هست. نگاه حاج خانوم! دوستتون داره که انقدر نگرانتونه ها! 

پیرمرد: خوب زن دوممه. میخوام بلایی سرش نیاد که مجبور بشم برم سراغ سومی. 

:-)))




  • ۵۱۱
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan