هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٥)

  • ۲۰:۳۳

+_+ دهان مرد رو معاینه کردم و گفتم: دندون ٥ بالاییتون پوسیدگیش عمیقه و ٧ پایینتون هم عصب کشی لازم داره

بعد از راهنمایی های لازم مرد گفت: ببخشین یه سوال داشتم.

-بفرمایین

-راسته که میگن این خمیردندون و مسواکهای ما به درد نمیخوره و باید مسواک اراکی بزنیم؟

-از متخصصین طب اسلامی شنیدین؟

با خنده جواب داد: بله

-من نه رد می کنم و نه توصیه فقط میگم که دندون های دکتر روازاده رو یه نگاهی بندازین توی کلیپ هاشون، همین


خانم دکتری که اکثرا شیفت هام باهاش توی یه روزه خیلی باتجربه است. تک و توک ازش سوال می پرسم و انتقال تجاربش رو دوست دارم. اون روز بحث سال قبولی کنکور شد. گفت که ورودی ٧١ بوده. خندیدم: خانم دکتر ماشالا وقتی قبول شدین من تازه به دنیا اومدم! خندید و گفت: ماشالا


~_~ دستیار کلینیک گیج و ویج میزد. بهش گفتم: خوابتون میاد خانم فلانی؟ گفت: آره دخترم دیشب مریض بود نذاشت تا صبح بخوابم، تب داشت هی پاشویه اش کردم تا صبح. آوردمش تو اتاق رست خوابوندمش که حواسم بهش باشه.

بعد به ساعت نگاه کرد و ادامه داد: برم بیدارش کنم صبحونه بدم بهش، الان کاری باهام ندارین؟ 

-نه بفرمایین.

دقایقی بعد دختربچه غرزنان همراه مادرش اومد.

-سلاااام خانوووم! چرا غر میزنی؟

-سلام خاله. آخه مامانم دیشب نذاشت بخوابم!

مادرش نگاهم کرد و گفت: بیا طلبکارم شد!


$_$ خیلی زشته وقتی کسی در مورد میزان حقوقمون سوال میکنه. مخصوصا وقتی همکار نیست. آدم معذب میشه. توی مهمونی یکی از دوستهام از تک تک بچه ها که هر کدوم یه شغل متفاوت داشتن، مقدار حقوقشون رو پرسید و در آخر رو به من کرد: تو که پول پارو میکنی، نه؟ 

من: :-/


@_@  کار کردن در کنار اون خانم دکتر مذکور درسته سرشار از تجربه است، ولی این عیب رو داره که مثلا بیمار رو می فرستن داخل برای معاینه پیش من، نگاه میکنه می بینه خانم دکتر یونیت بغلی مریض داره، بعد به من با دماغ جمع شده نگاه میکنه: شما دکتری؟

سعی میکنم لبخندم محو نشه: بله

با شک نگاهم میکنه: ایشون هم دکترن؟

-بله

+ پس چرا انقدر جوونی؟ بلد هستی کار کنی؟

می مونم چی بگم بهش! دستیار میاد جلو و میگه: بله چرا بلد نباشن

معاینه اش می کنم. دندون های قدامیش شکسته و پوسیده است. میگم که باید ترمیم بشه.

هنوز شک داره. با اینکه ته دلم بهم برخورده ولی کم کم متوجه میشم که زن از لحاظ روحی خیلی سالم نیست. عکس کامپوزیت ونیری که کار کردم رو نشونش میدم: ببینین این کار دیروز منه.

دخترش با ذوق میگه: مامان قشنگ میشی ها. بخواب برات کار کنن.

دو تا از سه تا دندون جلوییش رو ترمیم می کنم و میگم پاشین توی آینه نگاه کنین. راضی هستین؟

لبخند گل و گشادی میزنه: آره خیلیییی خوبه. واسه اون یکی کی نوبت بگیرم؟ 


•o• خانومه اومده معاینه اش کردم و نوبت دادیم بهش برای هفته آینده. بعد از فامیلم حس کرده آشنام. رفته به شوهرش گفته و شوهرش گفته: عهههه این دختر فلانیه که باهاشون رفتیم مشهد. اون موقع نوزاد بود بعد پاش گیر کرد بین صندلی ها در رفت. بعد اتوبوس رو رو سرش گذاشت از بس جیغ زد تا اینکه مامانم که شکسته بند بود، پاشو جا انداخت و بچه خوابش برد

زن این خاطره رو در هفته بعدی برای من تعریف کرد و من با تعجب گفتم: اصلا خبر نداشتم تا حالا پام دررفته، بهم نگفتن! بعد از اتمام شیفت کلینیک از والدین گرام پرسیدم و تایید کردن که بلهههه! چیز مهمی نبود که بخوایم بهت بگیم


-_- کیس سلکشن یا همون انتخاب مریض صحیح خیلی خیلی مهمه. حتی اهمیتش از خود درمان هم بیشتره. مثلا من وقتی دندون زن رو عصب کشی کردم و داشتم اولین ونیر رو روی دندونش می ذاشتم و زن اونجا بود که لو داد که فامیل نزدیک فلانیه ( همکاری که فقط ونیر آدامس شیک طور کار میکنه! ) باید بلندش می کردم و می گفتم: برین پیش خودش! کارش بهتر منه

چون زن مرحله به مرحله آینه به دست انقدر در مورد کارم نظر داد، انقدر غر زد که کوتاهش کن، نازکش کن که تقریبا هیچی از کامپوزیت نموند و زردی و سیاهی دندون در طوق دو تا از دندون هاش نمایان شد. کامپوزیتی که اینجور مواقع باید استفاده کنیم رو متاسفانه نداشتیم و بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی برات درستش می کنم

ولی گویا پیش فامیل محترم رفتن و ایشون کلی کار من رو کوبیدن و بیمار رو تحریک کردن. بی خیال اعصابم خرد میشه بیشتر ازین در مورد این خاطره بگم! بریم سراغ آخرین خاطره این سری. :-/


^_^ آخه من چطور قربون اون اطفالی که خودشون رو لوس می کنن برام و با کلی حاضرجوابی مشکلشون رو توضیح میدن نرم؟!

-دندون های جلوم درد می کنه خاله.

معاینه کردم و هیچ مشکلی رو مشاهده نکردم. مادرش از بالای سرش آروم لب زد: هی روسری و آستینش رو گاز می گیره!

-خاله چیزی توی دهنت میکنی؟

دخترک یکم هول شد: نه خاله فقطططط یه بااار بابام نوشابه گرفته بودددد، بعععد من با دندونام بازش کردم! تازشمممم دندون آسیابم خراب شده.

ابروهام بالا میرن: دندون آسیاب فسقلی؟ گفتی ٤ سالته؟ ببینمش؟

کمی پوسیده بود. به توصیه ی اکید و چندباره ی مامانش کلی براش توضیح دادم که مسواک بزن، چیزی تو دهنت نکن غیر غذا و مسواک! ، شکلات کم بخور و ... . هی می گفت: چشم! و سرش رو تکون می داد. دندونش رو ترمیم و ستاره نقره ایش رو چسبوندم و مرخصش کردم: خالههههه؟

-جونم؟

-ستاره طلاییم رو چسبوندی؟

-ستاره نقره ای! بله چسبوندم.



++ مطلب ٤٠٠ام این وبلاگ.


  • ۵۲۲

تو دلم رخت می شورن انگار!

  • ۱۷:۰۱

حالا نه به این شدت ولی یه استرس خفیفی دارم!

البته دلیل داره. یک اینکه مریضی رو قبول کردم تا طرح لبخندش رو تغییر بدم؛ ولی شرط کردم فقط طبیعی کار میکنم و خداروشکر خودش هم رنگ طبیعی می خواست، نه سوپربلیچ! کل شیفت فردا رو اختصاص دادم بهش. گفته بودم بعد از اصرار زیادِ خواهرم، شکل دو تا از دندون های جلوش رو تغییر دادم و خیلی خوب شد و وقتی لبخند می زنه من با شیفتگی زل می زنم تو دهنش؟!

دو اینکه دو روز دیگه قراره تعدادی از دوستام رو مهمون کنم خونمون و برای اولین بار از صفر تا صد غذا و دسر رو خودم درست کنم! یه لیست از خریدها تهیه کردم و هی هر کدوم رو انجام میدم، جلوش تیک می زنم

کاش جفت این کارها به خیر و خوشی بگذره و جمعه نفسی از راحتی بکشم


+ یکی از کلینیک هایی که میرم، اصلا مریض نداره. میرم میشینم چند ساعت  به در و دیوار خیره میشم و برمیگردم! سه ماهه بهم قول دادن که: خانم دکتر کلینیکمون رو شلوغ میکنیم، داریم قرارداد می بندیم با ارگان ها به ما زمان بدین. دیروز زنگ زدن گفتن: فردا کی میاین؟ گفتم: مریض گذاشتین؟ گفتن: نه

-پس نمیام. مهلتی که بهتون داده بودم تموم شد.

تعجب کردن ولی حقشونه! هر چی مریض میاد میذارن واسه دکترای باسابقه شون و به من میگن بشین تا مریض بیاد برات و ویزیتش کنی. صبرم تموم شده دیگه. ترجیح میدم برم سراغ کلینیک های شهرهای اطراف که حتی اگه مریض هم نداشته باشه، لااقل بتونم امتیاز مطب جمع کنم! :-/


  • ۳۴۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٣)

  • ۲۰:۰۷

I) پیرزن با داماد و عروسش وارد شد. از لباس محلی که پوشیده بود و همین طور لهجه اش متوجه شدم که مال دیارهای اطرافه. گویا اباتمنتِ ایمپلنتش افتاده بود و چون دسترسی به دکترش نداشت و بعد از چند ماه اومده بود، روی فیکسچرش کامل با بافت پوشیده شده بود، از طرفی فک بالاش دنچر کامل بود و زخم شده بود. حالا من هر چقدر با زبون ساده توضیح می دادم که فک پایینت رو خود دکترت باید واست درست کنه من دست نمی زنم و فک بالات رو هم باید این کارو بکنی، اون کارو بکنی، فلان دهان شویه رو استفاده بکنی؛ گوش نمی داد، کلافه بود. به عروسش گفتم: فارسی متوجه میشن؟ 

-بله ولی چون فکر میکنن شما متوجه منظورشون نمیشین بی قراری میکنن

آخر زنگ زدن به جراحی که واسشون ایمپلنت گذاشته بود و قرار شد فرداش اورژانسی بیاد واسه ی پیرزن کارش رو انجام بده. من هم ده باری روند درمانی فک بالا و پایین رو آروم و شمرده توضیح داده بودم که فکر می کنم بالاخره پذیرفت و راضی شد و رفت!


II) دهان مرد میان سال که به نظر بازنشسته آموزش پرورش بود، رو معاینه کردم و طرح درمان تک تک دندونهای مشکل دارش رو توضیح دادم. بعد جرم گیری کردم. یه ریشه کوچیک مونده بود براش کشیدم و گفتم تموم شد می تونین برین

خوابیده بود روی یونیت و پا نمیشد

-بله؟

-راستش من یه کامنتی در مورد فلان دندونم ازتون میخواستم.

یه لحظه یاد وبلاگ نویسی افتادم!

 -بفرمایین.

-اون دندونم بود که گفتین فلانه ها، اگه بهمانش کنم بهتر نمیشه؟

...

از اول شروع به گفتن کردم. دو سه باری هم با حوصله برای این مرد، توضیح دادم. دهانم کف کرده بود که راضی شد و رفت


III) زن رو روی یونیت خوابونده بودم و داشتم به عکسش نگاه می کردم تا شکل کانال دندونش رو دقیق متوجه بشم که مردی مو سپید اومد بالای سرمون و بعد از کلی خوش و بش و خسته نباشید گفت: حواستون به عزیزِ من باشه ها

خنده ام گرفت: چشم

به زن گفتم: حاج آقا خیلی حواسشون بهتونه

جلسه بعد هم همین حرف ها رو اومد زد و رفت توی اتاق انتظار. البته با وجود اینکه حواسم خیلی بهش بود، یکی از کانال ها یکم اُوِر کار شد که اعصابم رو تا آخر شب بهم ریخت. بازم از استرس ها و اعصاب خردیهای اندو براتون میگم. :-/


IV) یک سری از افراد هستن (حتی لا به لای شماها که اینجا رو میخونین) که برای چندین سال دندون هاشون رو ول می کنن به امون خدا و نادیده شون می گیرن. بعد یک روز می زنه به سرشون و میرن دندونپزشکی و میگن می خوام همه دندونام درست بشه. پسرِ جوون از جمله این افراد بود که وقتی دهانش رو زیر دست دکتر کناری باز کرد، می شنیدم که دکتر تک تک دندون هاش رو با تعجب معاینه می کنه و طرح درمان پیشنهاد میده. حتی یک بار اومد و دو تا از دندون هاش رو هم من ترمیم کردم. رفت و نیم ساعت بعد زنگ زد که ترمیمم ریخته. با تعجب که امکان نداره گفتیم سریع بیا درستش کنیم. معاینه کردم دیدم دندونی که نیم ساعت پیش بهش گفتم باید بکشی رو میگه ریخته! واقعا لزوم پر کردن پرونده برای همچین وقتاییه تا نشون بدی کدوم دندون رو دست زدی، کدوم رو نه.


V) یکی دو بار اومدم غر بزنم که این دکتر جدیدی که جای من رفته شهر طرحی دیوانه ام کرده با سوال های زیادش، بعد هی زدم توی سر خودم تو هم الان که توی کلینیک کار میکنی از دکتر فلانی خیلی سوال می پرسی، بعد ساکت میشم دیگه غر نمیزنمراستی گفته بودم یه پیرمرده رفته بوده پیش خانوم نون و اصرار که روز آخر خانم دکتر با چشم گریون رفت، اون اینجا رو خیلی دوست داشت. من شوهر خوب واسش سراغ دارم که بیاد موندگار بشه اینجا و مطب بزنه؟!


VI) مرد اصرار داشت که دندون های قدامیش روکش یا کامپوزیت ونیر بشه. بهش گفتم با توجه به اینکه دندون های بالا و پایینت نوک به نوک و خیلی نامرتبن، فقط ارتودنسی و حتی ممکنه ارتوسرجری مشکلش رو حل کنه. حس کردم قانع نشده. به خانم دکتر کناری ام که هم سن مادرجان شکوه و خیلی باتجربس ارجاعش دادم. با تردید نگاهم کرد: شما دانشجویی؟

-نه فارغ التحصیل شدم.

-یعنی الان برای کارورزیت اینجا کار میکنی؟

-نه آقای محترم من چند ساله درسم تموم شده.

-آهان!


VII) زن میان سال با درد شدید آخرای ساعت کاری اومد که از دیشب تا حالا از درد خوابم نبرده. به عکس دندون عقل پوسیده اش نگاه کردم و گفتم باید بخوابی بکشم برات. دستیار ازون ور گفت: نه فردا بیاین آقای دکتر فلانی بکشن. جراحمون هستن

-خانم فلانی می تونم بکشم کاری نداره.

خوابید و سریع واسش کشیدم و دندون رو توی دستم گرفتم: ببین کامل خارج شد.

دستیار اومد جلو و با تعجب گفت: درومد؟

-بله عمده کارم توی شهر طرحی کشیدن بود مثل اینکه!


VIII) کار کردن توی شهر خودت این مسئله رو داره که وقتی فامیلت رو می پرسن، اکثر اوقات میگن: شما با فلانی که توی بهمان خیابونه نسبتی داری؟ 

پیرمرد تا جواب بله ام رو شنید، خوشحال شد: پس باید فلانی رو هم بشناسی.

-نه والا!

-اقای بهمانی چی؟

-فکر نمیکنم شاید مادربزرگم بشناسن.

-پس مادربزرگتون حتما بابای من رو میشناسن. رفت و امد داشتن.

-احتمالا.

+خانم دکتر عکسشون اومد

خداروشکر که عکس اومد وگرنه تا کل شجره نامه خانوادگیم رو نمی گفتم، ول نمی کرد!


IX) زن شصت و خرده ای ساله بود. ازون زن های مسنی که خوشبختانه به خودشون به شدت می رسن . چند واحد ایمپلنت توی دهانش بود و راهنماییش کردم دندون لترالش (شماره ٢) رو هم ایمپلنت کنه به جای مریلند بریج. دو تا از دندون هاش رو ترمیم کامپوزیت کردم. خوشحال شد که برخلاف حرفی که بهش زده بودن به عصب نرسیدن. آخرهای کارش بود که موبایلش زنگ خورد: عروسمه.

جواب داد: دندونپزشکیم بهت زنگ میزنم.

گوشی اش رو قطع کرد: هر وقت بهم زنگ می زنه یا ازم پول می خواد یا میگه ماااامان بچه ام رو نگه دارین من یه دو ساعت کار دارم.

من و دستیار به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده.

  • ۳۲۴

آه نکش، آه نکش، خوب من!

  • ۰۰:۰۳

چرا هر وقت این حقیقت رو که "کسی دوستم نداره و من هم متقابلا کسی رو دوست ندارم" می پذیرم و استثنائا حال دلم خوبه از این پذیرش و از هفت دولت آزادم؛ باید خبری ازش بهم برسه که منو بهم بریزه؟ 

خدایا از یه جایی شنیدم که صبر کوچکت چهل ساله، ولی من که بنده ی حقیر توام صبرم داره لبریز میشه از این همه شکستن و به روی خود نیاوردن.

میشه ازت خواهش کنم از عمرِ مقدرم کم کنی ولی بهم قول بدی دیگه هیچ وقت نه ببینمش و نه خبری ازش بهم برسه؟ 


*عنوان از حامد همایون

  • ۱۹۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١١)

  • ۲۰:۱۵

اولین- ماه رمضون بود و خودم رو مجبور می کردم روزای آخر طرحی حتی اگه جون ندارم، کار کنم؛ چون می دونستم بعدها حتما دلتنگ مردم اونجا میشم. مرد افغان لباس کارگری پوشیده بود. دندون غیرقابل نگه داری اش رو نشون داد و خوابید تا براش کشیدم. وقتی از روی یونیت پاشد، کمی سرش گیج رفت و سریع صاف ایستاد و گفت: جانی در ما نمانده است.

اوخی... چه زیبا. خدایا ببین جانی در ما نمانده است.


فی ما بین ١- پیش اومده بود واسه زن باردار دندون بکشم یا توی ماه ٤ و ٥ ترمیم انجام بدم. ولی خدایی زن باردار هشت ماهه ایول و البته درد داشت که خوابید و سریع واسش دو تا ترمیم و یه اکس دندون عقل انجام دادم. کل کار استرس داشتم بهش فشار وارد بشه. یونیت رو به حالت نیمه نشسته دراورده بودم و صندلی خودم رو تا بالاترین حد برده بودم تا بتونم کار کنم. تجربه جالبی بود.


فی ما بین ٢- روال کار ما اینطور بود ( چقدر زود افعال به حالت گذشته تبدیل میشن! هعیییی ) که بیمار میومد معاینه می شد و اگر لازم بود گرافی "او پی جی" واسش نوشته می شد و از خانوم نون نوبت می گرفت. روز نوبت ایشون تماس می گرفت و نوبت رو یادآوری و تذکر می داد که عکستون فراموش نشه. زن و پسربچه اش سر نوبتشون وارد شدن. پسربچه خوابید. پرسیدم: عکس ننوشته بودم براتون؟ زن بدون جواب دفترچه پسرک رو با دو تا قطعه عکس سه در چار به سمتم گرفت و وقتی قیافه متعجب ما رو دید گفت: صبح که خانوم نون تماس گرفتن، کلی دنبالشون گشتم تا پیداشون کردم.

من و دستیارم هم که می دونین؟ به زور خنده مون رو کنترل کردیم و توضیح دادیم منظورمون از عکس چی بوده!


فی ما بین ٣دخترک چهار ساله خیلی شبیه پدر جوونش بود. در حین پالپو و ترمیم دندونش صداش درنیومد، البته ما متوجه شدیم مرد برادرشه نه پدرش! نوبت بعد با مادرِ مسنش اومد و دوباره با سکوت خوابید که مادرش به حرف اومد: اینجا خوب آرومی ولی توی خونه راه میری میگی خانوم دکتر گفته واسم طالبی بخرین! گفته باید شکلات بخوری! گفته مسواک برام بزنین

چشای گردم رو از بالای سر دختر بچه به صورتش که سعی میکرد جلوی انفجار خنده اش رو بگیره دوختم: من گفتم شکلات بخور آره؟ من حرف طالبی خوردن زدم؟ حتما زدم دیگه


فی ما بین ٤- توی دوران طرحم فکر کنم خانوم نون ده پونزده تایی عروس از بین دختربچه هایی که زیر دستم می خوابیدن برای پسر چهارده پونزده سالش انتخاب کرد! :

-چه دختر آرومی، مامانش این دخترتون عروس منه!

-عه عه نبینم گریه کنی، اگه دختر خوبی باشی عروسم میشیا!

-نگاه کن به کفش سفیدش، چقدر خوشگلههه عروسم میشی؟!

-چه چشا/موهای قشنگی عروس خوشگلم!

و جالبه حواس دخترک ها پرت میشد و با خجالت می خندیدن! عزیززززم! البته اون آخریا نتونستم طاقت بیارم و اعتراضی گفتم: خانووووم نون چند تا عروس تالا گرفتی؟ بسه دیگه


فی ما بین ٥از شگفتی هایی که به خاطر میارم یکی از پرسنل مرکز بود که سابقه ی خرابش از هر لحاظ برای همه عیان بود و از ترس بیرونش نمی کردن و حتی خانواده اش رو اوایل طرحم به دندونپزشکی آورد و چندین دندون ترمیم کردن؛ بعدا هر چقدر ما اصرار کردیم که باید هزینه رو بدین به روی خودش نیاورد و کسی هم نتونست قانعش کنه بدهیش رو پرداخت کنه. بعد زن جوان وقتی بچه اش رو روی یونیت خوابوند گفت: راستی آقای فلانی( همون مرد کذایی) گفتن به ما تخفیف بدین!

من با تعجب به دستیارم نگاه کردم و گفتم: اولا ما هنوز تعرفه ی قبلی عصب کشی رو میگیریم و اصلا مرکز دولتی و تعرفه ی پایینش این حرفا رو نداره و دوما به آقای فلانی بگین هر وقت بدهیشون رو پرداخت کردن، بعد توصیه و پیغام بفرستن

زن خنده اش گرفت: حالا خانوم دکتر فکر کنین ما آشنایی ندادیم، از ما بیشتر نگیرینا!


 فی ما بین ٦- پسربچه دقیقه ای شونصد بار دهانش رو می بست و من به دویست روش مختلف گفتاری، اخماری، چشم و ابرواری، فیزیکاری! بهش می فهموندم که دهانت باز. آخر کلافه شدم، دهان باز کن سبزی برداشتم و توی دهانش چپوندم و با کمی خشانت گفتم: گفتم دهنت روووو ...

پسربچه همونطور که دهان باز کن توی دهانش بود: نَمَنددد! ( همون نبند!) 

جا خوردیم از جوابش و همگی همراه با پسرک خندیدیم.


فی ما بین ٧- زن رنگ و رو پریده وارد شد. با نگاه به لپ شدیدا متورم شده اش قضیه رو گرفتم، آبسه حاد: دیشب خوابیدم صبح که بیدار شدم اینطوری بودم.

دفترچه اش رو گرفتم و حین سوال در مورد اینکه به پنیسیلین حساسیت داری یا نه؟ سریع واسش دارو نوشتم: داروهات رو مرتب تا یک هفته استفاده می کنی. سر ساعت. بعد از یک هفته میری این ریشه های عفونی رو می کشی، خب؟ (نگفتم بیا بکشم چون خودم هفته بعد دیگه اونجا نبودم. )

-من الان آمپول نمی زنم. دارو هم نمیتونم بخورم.

سرم رو از دفترچه اش بالا آوردم: چی؟! چرا؟ 

-چون روزه ام.

اخم هام رفت توی هم. خانوم نون از اون طرف گفت: تازه کم کاری تیروئید هم داره خانوم دکتر و روزه میگیره.

عصبانی شدم و کمی پیاز داغ ماجرا رو زیاد کردم: شما میدونی این آبسه با این شدت پیشرفت بکنه میتونه راه هواییت رو ببنده و خفه ات کنه؟! می دونی روزه ای که میگیری حرومه؟! همییین الان میری و آمپولی که نوشتم رو میزنی و داروهات رو مرتب استفاده می کنی. خب؟

زن ترسید و متوجه شد قضیه جدیه: چشم.

بلند شد. سرش گیج رفت و دوباره نشست. نفسم رو با عصبانیت فوت کردم: شما نباید روزه بگیری، مسئولیتش با من!


فی ما بین ٨- دخترک شیطون با مادرش اومد. قبلا واسش دندون کشیده بودم.

-خانم دکتر دندون زیر دندونش درومد ولی هنوز شیریش لق نشده. اینم نمیذاره دست بزنیم به دندونش.

نگاه کردم. قیافه بامزه ای پیدا کرده بود. دستیارم سرش رو کنترل کرد و من در حالی که به لثه اش ژل می زدم تا حواسش پرت بشه، سریع دندونش رو کشیدم: بیا اینم دندونت، آمپولم نخوردی.

دخترک اخمهاش رو کشید توی هم. مادرش خوشحال شد: توی خونه مسخرش میکردن میگفتن شدی دایه مکفی!


آخرین- میثم پسربچه ی ٤ ساله ی دوست داشتنی بود که در فاصله چند ماه تک تک دندون های خرابش رو عصب کشی و ترمیم کردم. حتی دیگه آخری ها دندون های قدامیش رو هم به اصرار مادرش ترمیم کردم. بیمه روستایی و رایگان بود دیگه! گویا سری آخر بهش قول داده بودن اگه بیای دندونپزشکی خانم دکتر برات روی برگه می نویسه "براش قطار بخرین" و بابات هم واست قطار میخره! این پسرک به شدت شیرین زبون بود بهش گفتم: چرا انقدر زبون درازی میکنی میثم؟ که جواب داد: من زبون دراز نیستممم، شیرین زبونم

ترمیم دندون قدامیش زیاد طول نکشید. کارش تموم شد. روی برگه ای نوشتم : برای میثم قطار بخرین؛  و مهرم رو روی نوشته ام زدم و به دستش دادم. روز آخر طرحم بود. باید سریع می رفتم تا کارهای تسویه ام رو انجام بدم. مادرش به میثم گفت: خانم دکتر دیگه دارن میرن. تشکر بکن ازشون.

پسرک چادر زن رو کشید و وقتی مادرش خم شد، توی گوشش چیزی رو زمزمه کرد. مادرش لبخند زد: میثم میگه میخوام خانم دکتر رو ببوسم!

لبخند زدم: بیا بغلم

با خجالت به سمتم اومد ولی من اون رو بوسیدم! عزیززززدلم بغض کرده بود و نمی تونست حرف بزنه. تلاش کردم ناراحتیم رو قایم کنم: بیا عکس بگیریم با هم، خب؟ 

-خب

             


+ عیدتون مبارک رفقا! 

  • ۴۲۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (10)

  • ۲۳:۱۶

000- آخرهای تایم کاریِ یکی از روزهای بسیار شلوغِ قبل از ماه رمضان بود. شب قبلش بخاطر حضور پشه توی اتاقم، تا ٦ صبح نخوابیده بودم و بعد برای فقط یک ساعت غش کرده بودم. دوستم هم نشسته بود کنار دست خانوم نون و علی رغم اینکه دندون عقلش رو به تازگی کشیده بودم و طبیعتا باید زبون به دهن می گرفت! همین طورررر حرف می زدن و من؟ به حد مرگ خسته بودم و سرم توی دهن پسر جوونی بود که گفته بود فقط یک دندونم رو پر کنین. این شد که دندون پره مولر اول ( شماره ٤ از خط وسط) رو تراش دادم ولی نوار ماتریکس رو دور دندون پره مولر دوم (شماره ٥) بستم: خانم نون یک واحد آمالگام لطفا. از دوستم دل کند و رفت و اومد و آمالگام کریر رو داد به دستم. حواسم رو به دندون دادم: وای این چرا هنوز پوسیدگی داره؟! با خستگی نوار رو باز کردم. پوسیدگی رو برداشتم، با تعجب فکر می کردم من که این شیار رو همین الان باز کردم! سریع تراش دادم و نوار رو دوباره بستم و پر کردم دندون رو و اومدم با خوشحالی یونیت رو به موقعیت نشسته دربیارم و مریض رو مرخص کنم که دندون شماره چهارِ تراش خورده و پر نشده، خورد توی ملاجم!! 

هیچی دیگه. زیر خنده ی دوستم و خانوم نون و مریض اون رو هم پر کردم و چون اشتباه از من بود، به پسر گفتم برای یک دندون فقط قبض بگیره. پسر هم ذوق مرگ و راضی رفت! خدا رحم کرد که اشتباهم در همین حد بود و دندون اشتباهی نکشیده بودم! :-/


001- این همه وقت اینجا کار کردم، هیچ وقت حال مریض هام اونقدری زیر دستم بد نشد که سِرُم لازم بشن. دندون خانمی که بعدا اعتراف کرد منس بوده و حال خوشی نداشته رو کشیدم و فشارش افتاد و گوشه اتاق نشسته بود و آب قند می خورد و فایده ای نداشت که مرد قلچماق با دست های پر از تتو بعد از زدن بی حسی بهش، به زن نگاه کرد و اون هم حالش بد شد و خودش رو از یونیت پایین انداخت و کف زمین نشست. اینطور شد که زنگ زدیم از اورژانس مرکز پرستار مرد، مرد تتلویی رو برداشت برد و پرستار زن، زن بی حال شده رو. من و خانم نون هم مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم؟! :-/

 

010- روز به شدت شلوغی بود؛ تازه یکم سرمون خلوت شده بود که اذان رو گفتن. رو کردم به خانوم نون: عههه وضو ندارم که تا مریض بیاد برم نماز.

اخم هاش رو به شوخی کشید تو هم: بشین خانوم دکتر. کم صبح تا حالا خم و راست شدی، نمازم میخوای بخونی؟ بعد به قیافه متعجب من نگاه کرد و گفت: استففرالله من شیطونم!


011- دندون پسربچه رو ترمیم کردم. بلند شد و رفت اتاق وسایل. بلند داد زد: عه اینجا ترشی هم دارن ماماااان

گویا شیشه دندون های کشیده شده ی من رو پیدا کرده بود!


100- عکس دندون مرد رو دیدم و گفتم فلان دندون هاتون ترمیم نیاز دارن. نوبت بدم بهتون؟ - بله حتما

دستیارم نبود. دفتر نوبت دهی رو باز کردم: اممم... ٢٤ ام نوبت خالی دارم فقط ماه رمضونه ها؟ مشکلی ندارین؟ 

مرد سری بالا انداخت: نه! این همه سال روزه نگرفتم، امسالم روش!

سری تکون دادم: باشه.


101- دندون عقل پایین زن رو کشیده بودم و دندون جلوییش هم ترمیم شده بود. بعد از زن نوبت شوهرش بود که خوابید روی یونیت. بی حسی رو زدم و منتظر موندم که اثر کنه. ولی زهی خیال باطل. بی حسی دوم هم بی اثر بود. بی حسی سوم رو داشتم آماده می کردم که زن که گوشه ی اتاق نشسته بود به زبان اومد: من هنوز فکم بی حسه، درد ندارم، طوری نیست واسه شوهرم بدون بی حسی تراش بدین

خندیدم و گفتم: آ آ آ ! همون قضیه ی یه روح در دو بدن و ایناست، آره؟


110- این خاطره هم داغ داغ مال چند ساعت پیشه: گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. مردی گفت: سلام خانم دکتر هوپیان؟ 

-بله خودم هستم، بفرمایین؟ 

مرد مِن من کرد: راستش می خواستم واسه یه دندون هام بیام خدمتتون. قبلا دانشکده واسم دندون درست کردین. الان کجا کار می کنین؟

گاردم بسته شد: می تونم بپرسم شماره من رو از کجا آوردین؟

با بی قیدی خندید: خودتون بهم دادین

با تعجب آمیخته به خشم: من هیچ وقت شماره ام رو به بیمارهام نمیدم آقا!

-خودتون بهم دادین شمارتون رو و بهم زنگ زدین!

عصبانی شده بودم، چون فهمیده بودم که این پسرِ پررو کیه. هنوز داشت حرف می زد: رفتم یه جا دندون بکشم، فکم رو شکستن. فقط کار شما رو قبول دارم. میخوام بیام پیشتون.

میخواستم بگم: آره جون خودت! واسه کار دندونپزشکی میخوای بیای پیشم؟ کی بود رفته بود پیش پسر همکلاسیم که فلانی رو میخوام، باهاش حرف بزن و اون هم اومده بود میگفت چیکارش کنم هر کاری میکنم پیچونده نمیشه؟ هی هر روز می پرسه حرف زدی باهاش؟

پسر دوباره اصرار کرد: نگفتین کجا هستین الان که بیام خدمتتون؟

خدایا بعد از سه سال دست بردار نیست. نفس عمیقی کشیدم: من دیگه توی این شهر کار نمی کنم. ( نگفتم به زودی برمیگردم!) 

با ناراحتی گفت: باشه

گوشی رو قطع کردم و شماره رو بلاک. باید همون یک سال پیش که نصفه شب توی واتس اپ پیام داد: سلام خانم دکتر خوبین؟ از همه جا بلاکش می کردم. قیافه ی مادرجان شکوه که صدای پسر رو کاملا شنیده بود، دیدنی بود: چرا زدی تو ذوقش؟

-مااااامااان!


111- دقت کردین سه روزه پشت سر هم دارم پست می ذارم؟! اگه گفتین ما بلاگرا معمولا چه زمانی خیلی فعال می شیم؟!

  • ۶۷۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٨)

  • ۱۶:۲۴

هانا- بهتون قبلا گفته بودم که چقدررررر پیش بچه ها محبوبم و دوستم دارن. طوری که مثلا میرم عید دیدنی بعد دقت می کنم بچه ی فامیل کل وقتی که خونه مامان بزرگش هستیم، ساکت نشسته و با اخم نگاهم می کنه؛ کاشف به عمل میاد که ترسوندش که اگه پاشی اذیت کنی میگیم فلانی دندون لقت رو بکشه! یا مثلا تو اتوبوسی که میره به شهرم سوار میشم، بعد تمام طول راه بچه ی صندلی کناری بهم خیره میشه و دم رفتن بالاخره یادم میاد که قبلا اومده پیشم و اصلا نخوابیده زیر دستم!

توی یکی از عید دیدنی ها که فامیل داشتن تمام سوال های دندونپزشکیشون رو به صورت رگباری ازم می پرسیدن و فرصت نفس کشیدن بهم نمیدادن، از اصطلاح بچه ی غیرهمکار استفاده کردم و کلی مایه ی تفریح خلق شد، خب وقتی میگم بچه غیرهمکاره واقعا غیر همکاره! مثل اون دختربچه ی سرتق و لجباز که به هیچ وجه اجازه نداد جلسه ی دوم واسش کار کنم و با دندون پانسمان شدش رفت که رفت. از بس جیغ زد بچه ی بعدی که فوق العاده همکار بود و جلسه سوم یا چهارمی بود که میومد پیشم، به شدت ترسید و نخوابید که نخوابید. آخر سر پدرش از سرِ کارش اومد تا بچه یکم حساب ببره و بخوابه و یادش بیاد من ترسناک نیستم و قرار نیست بخورمش! 


تول- این حاج خانم دیابتیکی بود که پارسال واسم کشک و قارا آورد تا راضی شم با وجود قند بالاش واسش دندون بکشم و زیر بار نرفتم؛ پسرش بعد از یک سال اومد پیشم تا معاینه اش کنم. چهره ی دلسوز پسر در خاطرم مونده بود، داشتم واسش عکس می نوشتم که پرسیدم: راستی مادرتون چطورن؟ نیومدین بقیه دندونهاشو بک... که نگاهم افتاد به پیرهن سیاه پسر و حرف در دهانم ماسید وقتی گفت مامانم دو هفته است که فوت شده و چشم هاش پر از اشک شد. 


ست- خدایی یه کیس هایی میان پیشم بعضی وقت ها که وقتی میرن از شدت تعجب، خنده ام می گیره! مثل اون زن جینگول مستانی که قبل از عید اومد و اصرار می کرد به لب هاش بی حسی بزنم تا بره احتمالا یا تتو کنه یا ژل بزنه! من که زیر بار نرفتم چون بی حسی واسه مریض های خودم هم به زور هست؛ ولی نمی دونم رو چه حسابی ازم چنین چیزی رو خواست. 


نت- من: بچه جان مسواک می دونی چیه؟ 

بچه: بله

من: پس چرا مسواک نمی زنی؟

بچه: می زنم به خدا! شب جمعه به شب جمعه می زنم!

راسشو بخواین ترکیدم از خنده!


داسوت- هفته آخر اسفند بود و پزشک و ماما در مرخصی بودن. مثل اینکه مرکز رو به امید من گذاشته و رفته بودن چون خانومی مضطرب اومد پیشم و با اصرار در مورد قرص های جلوگیری اطلاعات می خواست و دو سه باری بهش گفتم من دندونپزشکم تا رضایت داد بره! بابا من تنظیم خانواده ام رو با پونزده پاس کردم، چه انتظاراتی دارن مردم! به قول  یکی از دوستان پزشک مجردم: یعنی چی که بشینم به سوالات ج.نسی مردم گوش بدم و راهنمایی کنم وقتی خودم هیچ تجربه ای ندارم؟! 


یاسوت- زن لحظه ای زبان به دهان نمی گرفت تا من هم حرف بزنم و پشت سر هم می گفت: لثه هام درد می کنه. مسواک می زنم. بهداشتم خوبه. خون میاد دو هفته است لج کردم مسواک نمی زنم. هر چی دعا بود توی مفاتیح برای درد دندون و لثه خوندم ولی فایده نداشت. 

بالاخره به زور تونستم ساکت و قانعش کنم که به توصیه هام برای تنها دو هفته عمل کنه، اگه افاقه نکرد، به همون دعا اکتفا کنه!


ایل کوپ- به اتاقمون زنگ زدن. صدای خانوم نون رو می شنیدم که می گفت: چی چی درد؟ بعد دهانه ی گوشی رو گرفت و گفت: خانوم دکتر شما زهرِ درد می نویسین؟ با تعجب گفتم: جانم؟ زهر درد چیه؟ به طرف گفت: خانم دکتر میگه واسه چیه؟ واسه خودت میخوای؟ چی؟ دام؟ به دام میدین؟ الان واسه خودت میخوای؟ 

من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم...


یودول- مرد سنگین وزن بود و کلافه از درد دندون. به اصرار می خواست دندونش رو بکشه و من هم زیر بار نمی رفتم که باید عکسش رو ببینم. با ناراحتی گفت: یک ساعت مرخصی به زور گرفتم اومدم، به خدا نمیتونم برم. اصن تعهد میدم هر چی شد پای خودم! 

- آقای محترم چطور امروز نمیتونین؟ عصر برین عکسو بگیرین فردا صبح بیاین. - نمیتونم خانم دکتر. شیفتم، اصلا نمیتونم. -شیفت کجا؟

 -آتش نشانی! 

حس هم دردی در من زنده شد: عه شما هم مثل ما عیدا کشیک دارین؟ - خانم دکتر ما همیشه کشیک داریم. 

قانع شدم. رضایت نامه امضا کرد. خوابید. واسش کشیدم.


آهوپ- پسر جوانِ بی اعصاب با برادر و پدرش اومد که درد دندون کلافه ام کرده. به دندونش نگاهش کردم، علاوه بر دندون مذکور دو تای دیگه هم عصب کشی می خواست و بقیه ی دندون ها هم پر از پوسیدگی بود.

-چند سالته؟

با بی قیدی گفت: بیست و خورده ای! 

تیپش بدک نبود ولی دندون هاش... 

- خیلی دندون هات مشکل دارن. چرا انقدر وضع بهداشتت ضعیفه؟!

پدرش به حرف اومد: واسه اینکه اصلا مسواک نمی زنه.

به پسر با سرزنش نگاه کردم: آره؟

سرش رو تکون داد: آره وقت نمی کنم مسواک بزنم!

نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم دیگه: اون وقت توی تایمی که مسواک نمیزنی و سیو می کنی؛ چکار میکنی؟ تست اضافه می زنی؟! پووووف...

پسر و پدر و برادر و خانوم نون به خنده افتادن. والا انگار چقدر وقتشون رو می گیره!


یول- پسرِ خوشتیپ! متولد ٨٠ بود ولی بعدا خانوم نون هم تایید کرد که اصلا بهش نمیاد ١٧ ساله باشه و خیلی بیشتر بهش می خوره. بی حسی زدم، می خندید. تراش می دادم، می خندید. نوار می بستم و پر می کردم، باز هم می خندید! هر بار ازش می پرسیدم: واسه چی می خندی؟ می گفت: لپم بی حسه! زبونم بی حسه، فلانه، بهمانه! بالاخره کارش تموم شد و قبض رو آورد: داییم مثل شما با لطافت برخورد نمی کنه باهام! 

چشامو گرد کردم: جاانم؟! داییت؟ 

- بعله! دندونپزشکه، دکتر فلانیه، میشناسینش؟ ازش می گُرخم در کل! 

- آهان!

به خوبی داییش رو می شناختم؛ هنرمندی های دایی جانش که قبلا دندونساز بوده رو فراوان دیدم در دهان مردم!


+ خدا جونم، به همه داده ها و نداده هات شکر. خواهش می کنم خودت هوامون رو داشته باش. به این مسئولین امیدی نیست. خب؟


  • ۵۲۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٧)

  • ۲۳:۴۸

ا- گفته بودم سر و کله زدن با یک عده از پیرمرد پیرزن ها چقدررر سخته؟ اونهایی که بزرگ خانواده ان و همیشه حرف حرف خودشون بوده حتی اگه اشتباه بوده! من تا حالا با کلی ازین افراد محترم برخورد داشتم. مرد مو سفید و بسیار درشت هیکل بود. نشست و دندون نیش بالاش کمی لقش رو نشون داد: اینو واسم بکش! - دهنتون رو باز کنین حاج آقا بقیه دندون هاتون رو ببینم. یک دفعه صداش رو بالا برد: نهههه فقط و فقط همینو بکش. نگاه کن بهش. اشتباه نکشی مثل یه دکتره که قبلا بهش فلان دندون رو نشون دادم بهمان دندون رو کشید. 

اگه فکر کردین من مظلوم شدم و اجازه دادم فکر کنه حرف حرف خودشه اشتباه میکنین، صدام رو کاملا جدی کردم و گفتم: اینجا من میگم کدوم دندون کشیدنیه، کدوم دندون قابل نگه داریه. برای شما توضیح میدم و شما تصمیم می گیرین کدوم دندون ها رو بکشین. باز کنین گفتم! 

مرد با اخم دهانش رو باز کرد: غیر از دندون نیشتون، این دندونتون هم لق و غیرقابل نگه داریه. 

پیرمرد لجباز اخمش رو بیشتر کرد: نه همینو بکن فقط.

نفسم رو بیرون دادم: باشه!


ب- مرد از اول صبح منتظر من نشسته بود پشت در اتاقم. به محض وارد شدن پشت سرم اومد داخل. برگشتم و گفتم: اجازه بدین روپوش بپوشم بعد بیاین داخل. 

از شانس خوبش یکی از بیمارهای نوبتی خبر داد که نمیتونه بیاد و دندون مرد رو که از شکستنش بعد از تخمه خوردن شب گذشته اش به شدت استرس داشت، ترمیم کردم. خانوم نون بعد از پایان کار قیمت رو روی یه تکه کاغذ نوشت و دستش داد: از صندوق قبض بگیرین. مرد رفت و دقایقی بعد قبض به دست اومد. کمی من و من کرد و گفت: کارتون اشتباهه که بعد از پایان کار پول می گیرین.

-چرا؟

-اممم چون راحت می تونن فرار کنن و پولتون رو ندن!

خندم گرفت: والا تا حالا پیش نیومده کسی قبضش رو نیاره! مردم اینجا رو می شناسم.

سری تکون داد و رفت.


ج- دهان زن رو معاینه کرد و طرح درمانش رو توضیح داد. زن با خجالت و کمی حرص گفت: راستشو بخواین خانم دکتر من خیلی دوست دارم مسواک بزنم، ولی شوهرم اجازه نمیده.

چشم هاش گرد شد: شوهرت اجازه نمیده مسواک بزنی؟ یعنی چی؟

-به خدا راست می گم. میگه می خوام ببوسمت از بوی خمیر دندون بدم میاد! 

این بار ابروهاش به کف کله اش چسبید: جل الخالق! مورد داشتم اومده گفته دهانم بو میده طرفم اذیته، ولی این مدلیشو ندیده بودم. 

-راهکاری ندارین چیکار بکنم خانم دکتر؟ اصلا از بوی صابون و شامپو هم بدش میاد. 

-اممم چی بگم والا؟ میخوای یه هفته اصلا مسواک نزن سیر و پیاز حسابی هم بخور، دهنت بوی سگ مرده بگیره خودش شاکی بشه؟ 

-فایده نداره خودش سیگاری و قلیونیه، تازه خوشش هم میاد!

-راستش رو بخوای راهی به ذهنم نمیرسه! :-/


د- مورد بوده که مردای گنده هم خودشون رو لوس کردن واسم! واسه بچه اش عصب کشی می کردم که ازم خواست دهان خودش رو هم معاینه کنم. دهانش نمونه ی بارز یه فرد سیگاری بود. لثه های داغون. دندون های خراب و غیرقابل نگه داری و بیماری با کله پر از باد که میخواست همه رو توی یک جلسه بکشه!

-واسه من اصلا فرقی نداره. سریع همه رو می کشم. خودتون اذیت می شین.

-نه من تحملم زیاده.

نگاهی به هیکل فوق لاغرش انداختم و توی دلم گفتم: مردهایی با هیکل دو سه برابر تو تحمل نکردن تو که جای خود داری.

نشون به اون نشون که اومد و از دندون اول تا پنجمی که واسش کشیدم یک ریز ناله کرد. خودش رو نیشگون گرفت و بی تابی کرد. آخر کلافه شدم: درد دارین مگه؟ -نه! -واسه امروز کافیه دیگه. امروز سیگار نکشین. هر وقت خواستین واسه بقیه اش بیاین.

هیچی دیگه یک ماه گذشت و نیومد دور و بر اتاق دندونپزشکی. دو سه بار توی اورژانس من رو دید و صداش رو نالان کرد و خودش رو لوس کرد و گفت: اذیت شدم خانم دکترررر. لثه هام درد داره چیکار کنم؟ دفعه بعد به زور زنش اومد و فقط اجازه داد دو تا دندون بکشم! 

خب من واقعا تعجب می کنم که تعجب می کنن دندون می کشن و درد دارن، خب دندون کشیدی! زخمه، والا طبیعیه درد داشته باشی!


هـ- اکثرا به مادر یا پدر بچه ها رو اجازه میدم توی اتاقم بشینن به شرط اینکه ساکت باشن و بالای سرم نایستن. همه شون قول میدن که حرف نزنن و خللی توی کار من ایجاد نکنن، ولی این روال معمول کار منه:

-خاله باز کن دهنت رو باز کن.

مادر/پدر: بااااز کن بااااااز

-آفرین خاله از بینی نفس بکش.

مادر/پدر: از بینییییی نفسسس بکش. از بینییییی

-زبونت رو بده بالا. نه نه بالا.

مادر/پدر: بده بالاااا زبونت رو. بده بالا میگممممم. بده بالاااا

-حالا دهنت رو ببند خاله جون. آفرین.

مادر/پدر: د ببند میگم ببننننند! خوبه خاله واست جایزه می گیره.

من: :-|


و- پرستار باردار مرکز من رو دید و بعد از خوش و بش گفت: می دونی چند روز پیش چی شد خانم دکتر؟

-نه چی شد؟

-رفته بودم پمپ بنزین. شاگرد پمپ بنزین بهم گفت دندونپزشکتون مجرده دیگه؟ واسم جورش کن!

اون نقطه ی معروف بود که همش بهش پوکرفیس وار خیره می شدم، همون نقطه رو پیدا کردم و بهش خیره شدم. چی بگم؟


ز- منتظرن فقط کار بیمار قبلی تموم بشه تا بریزن داخل اتاق و بگن: فقط یه نگاه بکنین به دندونام/ناش/مون! من رو هم که می دونین، زیر بار نمی رم تا به نوبت نیان داخل. زن جوان دست بچش رو با حرص کشید و ایش گویان این جمله رو گفت و از در خارج شد: فکر کرده میخواد کاخ سعدآباد بسازه، یه نیگاهه دیگه!


ح- زن رو معاینه کردم: سیگار می کشین؟

-نه اصلا

-ولی بوی سیگار می دین. 

-تقصیر شوهرمه، اون سیگار می کشه.

-آها!

همه چیز مثل اینکه زیر سر آقایونه!


ط- به دخترک ١٥-١٦ نگاه کردم: خیلی خیلی بهداشت دهانت ضعیفه. مسواک می زنی اصلا؟

-بله می زنم.

مادرش: نه خانم دکتر، از همه نظر دختر خوبیه. تو مسابقات نهج البلاغه هم رتبه آورده. ولی به دندوناش نمی رسه.

-ببینم توی همون نهج البلاغه امام علی نگفته مسواک بزنین؟!

دخترک خجالت کشید و قول داد مسواک بزنه دیگه!

(راستش اصلا حدیثی از نهج البلاغه سراغ ندارم در این باره، ولی واسه قانع کردن دختر لازم بود!!)


ی- گوش پاک کن رو آغشته به ژل بی حسی کردم و نزدیک دهان پسربچه بردم. 

-این چیه؟

-ژل بی حسیه. باهاش دندونت رو بی حس میکنم. 

-چه طعمیه؟

-توت فرنگی

-اوووق! طعم دیگه ای ندارین؟

می خندم: والا تو سوپریمون همین طعمو داریم فقط!


+ امشب به طرز عجیب غریبی بی حوصله ام...

  • ۵۷۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٦)

  • ۱۴:۰۴

ایچ- زن خیلی خوشرو و لاغر بود! بچه اش رو برای تکمیل پرونده به من ارجاع داده بودن. معاینه کردم و گفتم عکس میخواد.

 - عه دفترچه اش تو ماشینه. دوید و رفت آورد. عکس رو نوشتم. 

-خودم هم میخوام باردار شم، معاینه میکنین؟

-خودت هم عکس می خوای.

-عه دفترچه ام تو ماشینه.

دوید رفت آورد. دقایقی بعد شوهرش که از خودش لاغرتر بود هم نشست برای معاینه. دندون کشیدنی داشت. 

- شما هم عکس میخواین، نگین که دفترچه تون تو ماشینه؟! 

- بله تو ماشینه، میرم الان میارم. 

من: :-/


نی- پسر ده ساله بود. با مادرش نشست برای معاینه. هنوز نگفته بودم دهانت رو باز کن که سریع گفت: خودم میدونم دندونام شیفور سیلانت میخواد! چشام گرد شد: شیفور سیلانت؟ منظورت فیشور سیلانته؟ - همون! - خب پسرِ خوب بگو شیارپوش، چه اصراریه خارجکیش رو بگی؟! 

بعد قسمت جالب ماجرا اونجایی بود که دهانش رو باز کرد و دیدم همه ی دندون هاش پوسیده است و نیاز به ترمیم داره نه شیفورسیلانت!


سان- از خجالت آورترین موقعیت ها واسه ام وقتیه که زن های جوان با شکم گرد و قلمبه میان واسه معاینه و ازشون سوال می کنم: باردار هستین ماما ارجاعتون داده؟ و اون ها شاکی طور میگن: نخیر خانم دکتر! و من با خجالت میگم: باز کنین دهانتون رو. 


شی- بحث تعریف کردن از خود نیست واقعا. چون من نباشم مسلما یه دندونپزشک دیگه رو میفرستن جای من و اون هم همین خدماتی رو ارائه میده که من انجام میدم؛ ولی حس خیلی خیلی خوبی داره که تنها دندونپزشک یک شهر خیلی کوچیک و روستاهای اطرافش باشی و بارها و بارها از مردم بشنوی: خداحفظت کنه. نبودی اینجا ما چیکار می کردیم؟ خدا واسه مردم این شهر نگهت داره. 

مورد داشتیم بعد از قربون صدقه رفتن یک پلاستیک داده دست خانوم نون که: نون قندی بخوره خانم دکتر جون بگیره. یا فراوان هستن افرادی که میگم فعلا کارهای دندونپزشکیتون تموم شده ٦ ماه یک بار بیاین واسه چکاپ و وقتی میفهمن من ٦ ماه دیگه نیستم ناراحت میشن و حتی بغض می کنن. یک سری هم هستن که می خواستن برن و بعدا واسه ترمیم های غیراورژانسیشون بیان از ترسشون پشت سر هم نوبت میگیرن که: تا شما نرفتی همه کارهامون رو بیایم پیش شما. نمیشه نری؟!


کو- عاشق رابطه ی بین خودم و مریض های ثابتم هستم. انقدر رفیق میشیم با همدیگه که نگو. مرد افغان و خانمش از باشعورترین مراجعه کننده هایی بودن که تا حالا داشتم. بنده خدا رو کم کم بی دندونش کردم. بعد هم مرتب هی میومد چک کنه لثه هاش رو که بره واسه قالب گیری دندون مصنوعی یا نه و حتی بعد از درست شدن دنچرش هم اومد توصیه های بهداشتی گرفت ازم. 


رکو- می دونم خیلی عاطفی طور شد پست امروز ولی وقتی امیرعلی ٥ ساله بعد از یک سال و اندی با ذوق و شوق اومد پیشم و مادرش گفت که بیچارمون کرده که دندونم خرابه باید بریم پیش خانوم دکتر و پسرک با خجالت نگاهم کرد و خندید؛ دلم میخواست بوسه بارونش کنم. نتیجه اینکه در حین کار که خسته شد و دهانش رو بست با نهایت علاقه بهش گفتم: باز کن جانِ خاله! و بیشتر از همه خودم تعجب کردم از این طرز صحبتم!!


شیچ- من هیچ وقت مظلوم نبودم، یعنی از بچگی زبون دراز بودم و حرفم رو تا جایی که میشد می زدم. ولی توی دانشگاه از بس اساتید زدن توی سرمون و هر اعتراضی می کردیم نتیجه ای نداشت جز اعصاب خردی و اتلاف انرژی، یاد گرفته بودم که از کنار مشکلات راحت گذر و به عبارتی بی خیالی طی کنم. آمّممما طرح من رو عوض کرد. یعنی روحیه ی جنگنده پیدا کردم در حد لالیگا. منتظرم اذیتی یا حق خوری ببینم از افراد شبکه، میرم و حسابشون رو می رسم. با پیگیری زیاد، با دلیل و مدرک، با لحن جدی و درون مایه ی تهدید که کارانه ام رو ندین و بخواین بخورین یه آبم روش، دیگه کار نمی کنم یا این حرفی که می زنین قانونش رو به صورت مکتوب بهم بدین تا برم معاونت بهداشت گزارش بدم؛ حقم رو که واسش زحمت کشیدم و سلامتی پا و کمر و گردنم رو واسش گذاشتم می گیرم ازشون و راستش رو بخواین خوشم میاد از این بُعد از اخلاق جدیدم!


هاچ- پسر نوجوان نشست و دهانش رو معاینه کردم. دندون ها یکی از اون یکی خراب تر. با سرزنش نگاهش کردم: بگو که تا حالا مسواک نزدی! با خونسردی نگاهم رو جواب داد و گفت: نه! ولی جنس دندونامم خوب نی، یه طایفه ننم رفته! 

خنده ام گرفت از رفتارش. 


+ نصف اون ١٦ تا رو نوشتم بچه ها. گفتم منتشر کنم فعلا اینا رو. چون ١٦ موردی واقعا خیلیییی طولانی میشد دیگه.


  • ۵۷۶

اینجا همه چی درهمه! (١٠)

  • ۲۰:۵۶


oNe. تقریبا یک سال پیش بود که توی جمعه بازارِ کتاب سریِ کتاب های علوم ترسناک رو که با زبان طنز نکات علمی رو آموزش میده دیدم و نظرم رو به شدت جلب کردن. خودم دوران مدرسه عاشق علوم بودم و به نظرم برای دختر فامیل که کلاس ششم بود و عشق درس و مدرسه و دایره المعارف، خیلی هدیه ی خوبی بود. این شد که واسش خریدم و از همون یک سال پیش تا همین امروز هر بار که اومدن خونمون، یکی از کتاب ها رو بهش هدیه دادم. انقدر این کتاب ها رو دوست داره و با علاقه می خونه و سوال می پرسه از معلم هاش درباره ی نکات کتاب که امروز تعریف کرد مدیرشون اخیرا سر صف صداش کرده و مدال کتاب خوان برتر به مقنعه اش وصل کرده! راستشو بخواین خیلی ذوق کردم. گفتم بگم شما هم در جریان باشین. :-))


tWo. یک ساعت با شکم گرسنه نشستیم و هی یکی در مورد طرحش غر زد، اون یکی در مورد کلینیک و اندو غر زد و دیگری حرص ارتقاش رو می خورد. دیگه داشتم پا میشدم برم اعتراض که چی شد صبحانه ما؟ که مرد از پشت پیشخوان پا شد اومد وسط کافه ایستاد و گلوش رو صاف کرد: اهم اهم... خانوما آقایون، راستش می خواستم در کمال صداقت به چیزی اعتراف کنم؛ یه مشکلی واسه دستگاه هامون پیش اومده که اگر صبوری بکنین، ما می تونیم دستگاه رو درست و صبحانه ی شما رو آماده کنیم. الان هم واستون حافظ خوانی می کنم تا وقت بگذره.

با چهره ی شاکی اول به همدیگه و بعد به ساعت که عدد ١١ رو نشون میداد نگاه کردیم. مرد داشت غزلی از حافظ می خوند که پا شدیم اومدیم بیرون و خودمون رو به املتی سه نفره و خوشمزه و البته ارزان! در کافه ای نه چندان باکلاس مهمان کردیم. این است نتیجه ی صداقت... بله!


tHree. سیریش کلمه بسیار مناسبی بود واسه ی ماشینی که چندین چراغ خطر کنارمون نگه می داشت و افراد داخل ماشین با نهایت تلاششون می خواستن ما شیشه رو بدیم پایین تا حرفشون رو بزنن. چراغ اول محل ندادیم. دومی هم. چراغ سوم بود که ماشین سمت راستمون ایستاد. خواهرجانم که کنارم نشسته بود شیشه رو تا نصفه داد پایین و ساکت و جدی نگاهشون کرد. پسر کنار راننده تقریبا روی زانوهای راننده دراز کشیده بود و دستش رو از شیشه بیرون داده بود و گوشیش رو تکون میداد و با فریاد میگفت: به خدااااا قصدم ازدواجه، میخوام زن بگیرم! بقیه پسرای ماشین با این حرفش هر هر و کر کر خندشون به هوا رفت. خواهرم در کمال خونسردی با لحنی که من عاشقشم گفت: تصمیم خوبیه، ایشالا موفق باشین! و شیشه رو بالا داد. خنده روی لبشون ماسید. چراغ سبز شد و من با نیش گشاد سریع حرکت کردم. دیگه دنبالمون نیومدن!


fOur.مامان ها انقدر حس مادریِ قوی ای ( ! ) دارن، که حتی به گل و گیاه و جک و جونور هم عشق می ورزن. نمونه اش مادرجان شکوه من که به خرگوشی که فقط یک هفته مهمونمون بود با وجودی که از اول مخالف جدی اومدنش به خونمون بود، وابسته شد و مثل نوزاد خودش تر و خشکش می کرد و قربون صدقه اش می رفت. تو فکرشم یه خرگوش مینیاتوری با قابلیت جیشِ پایین به فرزندی قبول کنم، نظر مثبتتون چیه؟


fIve. لجباز کیست؟ لجباز آن دختری است که روپوش سفید کثیف خود را به همراه شال صورتی در لباس شویی انداخته و در جواب مادرجان شکوهش که رنگ میده بهش ها! نوچ می گوید و پی کار خودش می رود. 

به نظرتون پوشیدن روپوش صورتی واسه بیماران اطفال جذاب تر نیست؟ :-///



sIx. به نظرم یکی از فاکتورهای مناسب یک راننده اسنپ یا تپسی خوب اینه که به قدری در انتخاب آهنگ خوب عمل کنه که تو رو مجبور کنه هندزفریت رو از توی گوشت دربیاری و به آهنگ هاش گوش بدی. از راننده های اسنپ پایتخت به خاطر سلکشن خوب آهنگ و آدرس یابی دقیقشون مچکرم!


sEven. گفتم پایتخت در مورد مهمونی دوستانه ای که رفتم هم بذار بگم که چقدر خوش گذشت. باورتون میشه من به همراه یک نفر دیگه از بچه های بلاگستانی رفتیم خونه دوست سوم بلاگری که ٤-٥ ساله هم رو می شناسیم و دوستیمون دو سه سالی هست فراتر از فضای مجازی شده؟ البته این مهمونی دیدار دومی بود که با این دو تا گل دختر داشتم. به نظرم اگه از دیدارهای بلاگری می ترسین یکم مرزها و محدودیت هاتون رو کنار بذارین و نوع جالب و متفاوتی از دوستی رو تجربه کنین. در کل سفر سه روزه ام روحم رو تازه کرد...



+ میگم من سکوت می کنم حرف نمی زنم، شما نباید بیاین یه سراغ بگیرین ببینین زنده ام یا نه؟ هعییی :-)))))

  • ۵۶۹
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ . . . ۹ ۱۰ ۱۱
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan