یه سوزن به خودم

  • ۱۵:۲۶

دو ماه اول تابستون، نصفه نیمه و با رعایت فاصله اجتماعی و دو روز برو، سه روز بشین تو خونه رفتم باشگاه. کمردردی که توی شرایطِ ورزشِ غیراصولیِ خونگیِ اوایلِ قرنطینه دچارش شده بودم، رفت پیِ کارش.

ولی هفته پیش که خانوادگی شک داشتیم مبتلا شده باشیم و خداروشکر نشده بودیم، از عذاب وجدان رو به موت بودم که نکنه من مبتلاشون کرده باشم؟!

تا اینکه دقایقی پیش که داشتم لباس می پوشیدم و آماده می شدم برای شروع ترم جدید، گفتم: هوپ؟ خیالت راحت شد سالمی، باز شروع کردی؟!

و بعد گوشیم رو برداشتم و به مربیم پیام دادم: عزیزم شرایط کلاس آنلاین شهریور ماه رو بهم میگین؟

 لباسم رو عوض کردم و منتظر جواب مربی شدم. و در آخر کوفت بگیری کروناااز


+ من نخوام وبلاگ قیمت تیرآهن دنبالم کنه و هر دو سه روز آنفالو و فالو نکنه که بیاد صدر دنبال کننده ها. کیو باید ببینم؟! :-/

  • ۵۱۱

پیچ پیچید و منم پیچیدم!

  • ۰۹:۱۶

شیفته ی اون اوقاتی ام که با ذهنی درگیر، توی اتوبان یا خیابان های آشنا رانندگی می کنم. به خودم میام می بینم راهنمای چپ رو زدم و پیچیدم توی خیابون خودمون و عههه رسیدم و یادم نمیاد که چطور

  • ۲۸۰

بالای آقا خره!

  • ۰۰:۰۰

از وقتی اول دبستانی بودم و الف رو از ب داشتم یاد می گرفتم، عشق خوندن بودم. کیهان بچه ها، سروش، پوپک، کتاب های رمان چند جلدی و بعدها قایمکی مجله خانواده و خانواده سبز و ... .

بعد یادمه وقتی اولین بار "بالاخره" رو دیدم، خوندم با،لا، خَرِه و معنیش رو متوجه نشدم. دویدم از مادرجان شکوه پرسیدم و گفتم: عه! همون بالاخره خودمونه؟ پس چرا خانوم معلممون یادمون نداده؟ 

مادرجان گفت: صبر کن رفتی پایه بالاتر یادت میدن.

و باور می کنین با وجود اینکه همون روز یاد گرفتم املای بالاخره رو، ولی مشتاقانه منتظر بودم بالاخره یه روز خاصی معلم پایه دوم یا سوم بهمون آموزش بدنش؟ دقیقا مثل وقتی که خانوممون کلی وقت گذاشت و "خواهر"  و "خواست" رو برامون توضیح داد. اصلا بخاطر ندارم اولین بار تو کدوم کتاب درسی "بالاخره" رو بالاخره دیدیم و برام عادی شد. 

بعد فکر می کنم چقدر آرزوهای قلبی ریز و درشت، نهان و آشکار، مهم یا پیش پاافتاده داشتیم و بی صبرانه منتظر برآورده شدنشون بودیم و نفهمیدیم کِی بهش رسیدیم و واسمون عادی شد! نه؟ وقتش نیست بی خیال حسرت همیشگی نرسیدن به یه سری از آرزوهامون بشیم و زندگی رو جور دیگه ای ببینیم؟ شاید یه روزی از یه جایی یهویی فهمیدیم داریم فلان آرزومون رو زندگی می کنیم و کف بر بشیم! هوم؟!


+ پست آریانه در این راستا که به آریانه ی وبلاگ هوپ ملقب شده!


  • ۴۵۲

ز گهواره تا گور چالش بجوی

  • ۱۲:۵۴

دنیای ما آدما دنیای عجیبیه. وارد هر سطح جدیدی از زندگی که میشیم، بعد از مدتی با استرس و سختی هاش اُخت می گیریم و شرایط برامون عادی میشه و دچار روزمرگی میشیم. 

مثلا دو نفری که ازدواج می کنن، از روز اول دچار چالشن. اینکه چطور با هم برخورد کنن، چطور با خانواده های هم سر کنن، چطور زندگی کنن که قابل تحمل باشن برای هم! تضمینی نیست که وقتی توی دوره دوستی یا نامزدی خوبن، عقد که کردن هم شرایط همون باشه و حتی زندگی زیر یه سقف کاملا متفاوته با دوران عقد و تا پنج سال اول اگر بتونن با هم سر کنن، دیگه میشه گفت زندگیشون استیبل شد و حالا می تونن چالش بچه دار شدن رو وارد کنن و استرس جدیدی رو متحمل بشن.

از اون جایی که دنیای من در حال حاضر کارمه، چالش سال های اخیرم هم با شغلم بوده اکثرا.

دوست دارم بزنم اون کسی رو که اولین بار گفت دندونپزشکی راحته و فقط سر و کارت با یه حفره ی ٥*٥ ه! شاید برای کسی که برای خودش چالش تعیین نمی کنه و فقط کارهای راحت رو انجام میده، شرایط ساده باشه؛ ولی من هنوز بعد از سه سال کار کردن مداوم حس می کنم اول راه یادگیری ام. 

اوایل طرحم چالشی که داشتم این بود که چطور تنهایی کار کنم بدون اینکه از کسی سوال بپرسم و کسی به کارم نظارت کنه، چون عادت داشتیم به حضور هر چند نصفه نیمه اساتید بالای سرمون. با دیگر دوستان طرحی مشکلاتمون رو مطرح می کردیم، می رفتیم دایرکت اساتید مربوطه و یه جوری بالاخره از پسش برمیومدیم. بعد از اینکه دستم آسیب دید، تا مدت ها دندون نمی کشیدم. بعد کم کم ترسم ریخت و حواسم جمع شد که دندون کشیدن بیشتر تکنیکه تا زورآزمایی الکیِ آسیب زننده. نتیجه اش این شد که کشیدنِ بدون نیاز به جراحیم خوب شد (چون وسایل جراحی نداشتیم). توی ترمیم خیلی پیشرفت کردم. از طرفی برای نود درصد بچه های غیرهمکار به هر ضرب و زوری که شده، کار می کردم که الان دیگه نمی کنم! چون وقتی متخصص های اطفال به وفور دور و برت هستن، اصلا به دردسر و زمانی که می ذاری نمی ارزه. 

اواخر اون دوره، دچار روزمرگی شده بودم. همه چیز برام هلو برو تو گلو شده بود. 

طرحم تموم شد و وارد کلینیک های سطح شهر شدم. آخ که نگم از سطح استرسی که داشتم. اندو یا همون عصب کشیِ شما، واقعا رشته استرس زاییه. همون روز اول و مریض اول اندوی تک کانال بهم خورد. با ترس و لرز و بعد از دو سال اندو کردم. دوستم گفته بود تا چند ماه سراغ مولر ( دندون ٦ به بعد ) نرو. گفتم باشه ولی هفته بعد یه دندون شش پایین دیدم و بیچاره شدم سر پر کردنش. وقت زیادی ازم می گرفت و نتیجه نهایی برام رضایت بخش نبود. 

افسردگی گرفته بودم. می گفتم هیچ وقت نمیتونم عصب کشی کنم. شروع کردم سوال کردن از افراد باتجربه و طرح نرفته: چطور اسپریدر میره ولی گوتا نمیره؟ چطور mb2 رو پیدا کنم؟ از کجا بدونم مولر پایین ٤ کانالس؟ بیلداپ با پین یا بدون اون؟ چقدر ریداکت کنم؟ کی بفرستم واسه روکش؟ گوتای درصدی آری یا خیر؟! ( تخصصی شد می دونم!)

تا چند ماه بعد سراغ پُست و کور و روکش نرفتم. وقتی شروعش کردم، سطح استرسم هزار بود. دوباره سوال از دوستان و دندونپزشک با تجربه یونیت کناری و کلیپ های یوتیوپ و لایوهای اینستاگرام و خوندن کتاب هامون شروع شد. شاید بگین پس تو اون دانشکده چی به شما یاد دادن؟ واقعا نمیشه گفت هیچی، ولی اگه شما فکر کردی با پنج تا اندو کردن یا دو تا روکش و بریج تراش دادن، ماهر شدی و همه چیز رو یاد گرفتی، خیال خامه!

 کم کم با فراغ بال روکش انجام میدادم. همون دوستی که می گفت سراغ اندوی چند کاناله نرو زوده، دوباره گفت روکش سخته انجام نده. دنبال دردسر نباش. ولی وقتی براش تعریف کردم، متوجه شدم اخیرا خودش هم شروع به روکش و بریج گذاشتن کرده.

بعد کم کم دندون هفت پایین رو هم مدنظر قرار دادم و حتی دیستال اکسس ها رو هم قبول کردم ولی عجیب غریب ها رو نه. دندون هفت بالا رو نه چون می گفتن دسترسیش سخته (که واقعا هست!) کانالهاش عجیب غریبه و ... .

تو یک سال گذشته کمتر روزی بوده که همه کیس هام راحت و هلو برو تو گلو باشن. هر فرد، هر دندون متفاوته با دندون قبلی.

فایل شکوندم و ارجاع دادم. فایل شکوندم و بای پس کردم. mb2 رو پیدا کردم، پیداش نکردم و بیمار با درد برگشت مجبور شدم ارجاعش بدم. دندون بی علامت رو دست زدم و ماه بعد علامت دار برگشت و مجبور شدم اندو کنم. دندون پوسیدگی عمیق رو با اینکه دوستم میگفت اندو کن، نکردم و جواب داد به ترمیم و کف بندی.

روکشم ننشست روی دندون، با بدبختی نشوندمش. ننشست و دوباره قالب گرفتم فرستادم لابراتوار. روکش بعدی راحت نشست. بریجم خوب نشست. 

وقتی دیدم اون پسر تازه فارغ التحصیل شده، بی باک دست می زنه به دندون مردم، بهم برخورد و تک و توک هفت بالا رو اندو کردم، اولی راحت بود بعدی اشکم رو دراورد و گردن درد گرفتم. 

شروع کردم به ریتریت ( درمان دوباره عصب کشی) و دراوردن پین پیش ساخته، پین بعدی شکست و قلبم ریخت! دوباره دست به دامان دایرکت اساتید شدم که چیکار کنم؟! تک و توک طراحی لبخند و ونیر کامپوزیت کردم و ... .

خیلی شب ها از استرس مریض فردام خوابم نبرد و نمیبره. بعضی وقت ها پولم رو خوردن و به سختی ازشون پس گرفتم و بعضا هنوز نگرفتم! کلینیکم رو عوض کردم. پروانه مطب منطقه محروم گرفتم تا امتیازم جمع بشه، بی اینکه بدونم قراره در آینده چی پیش بیاد. 

فقط می دونم الان که هدفم عمومی موندنه، دوست دارم دندونپزشک عمومیِ همه فن حریف خوبی بشم. به گفتن راحته ولی واقعا هدف سخت و پرچالشیه. 

باید کم کم شروع کنم به سی ال (نوعی جراحی لثه) دندون هایی که می خوام روکش کنم، جراحی نسج نرم دندون عقل، روکش زیرکونیا، بلیچینگ و ... . باید بیشتر کتاب بخونم. باید بیشتر یاد بگیرم. باید!


+ پست سین دال در این راستا.


  • ۶۶۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٦)

  • ۱۱:۴۴

یک- زن توی باشگاه دید که وقتی نزدیکم شد، ماسکم رو زدم و ازش فاصله گرفتم ولی باز فاصله رو کم می کرد و بی توجه به اینکه سانس ورزششون شروع شده و من میگم دکتر فلانی رو نمی شناسم، اصرار داشت که حتما می شناسی و مطبش بهمان جاست و از دندونپزشک عمومی خیر ندیدم و میخوام حتما برم پیش متخصص. بالاخره اسم و آدرس چند تا متخصص بنام شهر رو بهش دادم تا منِ عمومی رو رها کرد.


دو- خواهرم میگه: دوستم فلان سوال دندونپزشکی رو ازم پرسید، بهش این جوابو دادم، درست گفتم؟

می خندم میگم: آره

میگه: از بس سوال می کنن ازم و میخوان از تو بپرسم، خودمم حفظ شدم جواباتو!


سه- نسبت به کوچیکترین سرفه بیمارهامون حساس شدیم و واکنش نشون می دیم، سرفه ی زن بند نمی اومد. گفتم: خانم مطمئنی حالت خوبه؟

گفت: به خدا حساسیت شدید دارم. 

بعد آستینش رو زد بالا و جای کبودی روی حفره کوبیتالش ( حفره آرنج) رو نشون داد: ببین خانم دکتر انقدر شدیده که مرتب دارم آمپول می زنم.

قانع شدم و کار رو شروع کردم. دقایقی بعد منشی پذیرش اومد و ازم خواست خانمی رو ویزیت کنم. دستکش رو عوض کردم و در حینی که می خواستم برگردم به سمت اون خانم، صدای سرفه شدیدی ازش شنیدم، با سرزنش به زن نگاه کردم: خانم محترم ماسکت کو؟ چرا وقتی اینطوری سرفه می کنی میای دندونپزشکی بدون ماسک؟!

زن با مظلومیت گفت: به خدا من نبودم.

مریضم از دور داد زد: خانم دکترررر بازم من بودم! 

از زن دوم معذرت خواهی کردم.


چاهار- پسر ٢٠ ساله با مادرش اومد. شکایتش این بود که دندون های جلوش شکسته. نگاه کردم و گفتم: بخاطر پوسیدگی زیاد اینطور شده. درستش می کنم. 

با استرس خوابید و گفت: از دندونپزشکی خیلی خیلی می ترسم. از بی حسیش بیشتر. 

گفتم: از شانست بی حسی دندون های قدامی بالا دردشون زیاده ولی آروم بی حس می کنم، کمتر اذیت بشی. 

بی حسی رو نه چندان عمیق، زدم و ترمیم رو انجام دادم و پسر از روی یونیت بلند شد و رفت جلوی آینه: واااای خانم دکتر بینیم باد کرده و کج شده!

خندیدم: نه بابا، چون بی حسی اینطور فکر می کنی. بی حسیش بره خوب میشی.

راضی شد و رفت. هفته بعد شد و دوباره به اون کلینیک رفتم. پسر و مادرش اومدن. پذیرش گفت: انگار واسشون مشکلی پیش اومده.

به پسر گفتم: چی شده؟ 

ماسکش رو پایین داد و به بینی کاملا نرمالش دست زد و نالید: بینیم کج شده.

با تعجب گفتم: همون هفته ام گفتم که چیزی نیست. 

گفت: از هفته قبل خیلی بهتر شده ولی هنوز کجه! بینیم خیلی قشنگ بود جوری که وقتی چسب میزدم همه میگفتن عملیه.

با ناچاری گفتم: ولی همون روزی هم که اومدی قوز بینیت توی چشم بود. اصلا ببینیم عکس قبل از اینی که بهت دست زدم رو.

گالری گوشیش رو باز کرد. و عکس های با آرایش و افکتش رو نشون داد. گفتم: اینا همش ادیت داره، بینیت هنوز دقیقا شکل عکساته. 

از دهان منشی دررفت: اگه میخوای عمل کنی، بگو میخوام عمل کنم، این بهونه ها چیه میاری؟

چشم غره رفتم بهش و بعد رو به مادرش کردم: چون پسرتون می ترسید، من بی حسی رو اصلا عمیق نزدم. دقیقا بالای دندون بود و کاری به بینیش نداشت. ولی ممکنه تنوع اعصاب صورتش به نوعی باشه که بینیش کمی حساس شده باشه، بهتر میشه نگران نباشین.

مادرش من رو کشید کنار و گفت: پسر حساسیه، قبلا یه بار دیگه بردیمش دندونپزشکی بعد از بی حسی بیهوش شد. 

بالاخره به هر سختی بود جفتشون رو آروم کردم و دیگه خداروشکر ندیدم پسر رو. البته که منشی رو دعوا کردم که یعنی چی به بیمار کنایه می زنی، هر چی گفتن بگو حق با شماست و سعی کن با احترام قانعشون کنی.

گفت: آخه پسره یه جوری بود.

-یه جوری چیه؟ ترنس بود.


پنج- تعریف از خود نباشه ( این پاراگراف کاملا تعریف از خوده!) دقت کردم بیشتر از اینکه دندونپزشک خوبی از نظر کار عملی باشم، دندونپزشک خوبی از نظر رفتار با بیمارم. شده بعضی وقت ها به نظرم خودم کاری رو ایده آل انجام ندادم و شاید حتی گند زدم، ولی مریض گفته خیلی دوستتون داشتم و اصلا استرس نداشتم وقتی کار می کردین واسم و باز میخوام پیش خودتون بیام حتما و بعدا مریض ثابتم شده. زن با استرس خوابید که از جرم گیری خیلی می ترسم درد داره و تحمل ندارم. براش روند کلی تشکیل جرم رو توضیح دادم. گفتم چه قسمت هایی رو چطور تمیز کنه و در حینش جرم گیری هم می کردم. باورتون میشه بعد از اتمام کارش نمی رفت و مرتب تشکر می کرد که دردم کمتر بود و دستتون سبکه؟! 

 

شیش- زن چادری میانسال ماسکش رو پایین داد و گفت: کامپوزیت قبلی دندونام شکسته خیلی زشت شدم.

به ترمیم قبلی بین دندون های قدامیش که مشخص بود دندونپزشک قبلی دندون ها رو بهم وصل کرده و الان شکسته بود نگاه کردم. ترمیمشون کردم. نخ رو از بین دندون ها رد کردم و گفتم: اجازه میدین دندون کناری کوچیکتون رو بزرگتر و شبیه دندون متناظرش کنم؟ 

با شک و تردید قبول کرد. نگم براتون از برق چشم هاش وقتی آینه بیماربین رو به دستش دادم: کاش واسه عروسی پسرم اومده بودم پیشتون. کل جشن دستم جلوی صورتم بود. چقدر غصه دندون هام رو می خوردم.


هفت- توی کلمه های کلیدیم نوشتم "خوشگل کنم" که بعدا خاطره اش یادم بیاد بنویسم ولی اصلا در خاطرم نیست چی میخواسم بگم! شاید می خواستم بگم وقتی اون همه لباس و گان و کلاه و عینک و ماسک و شیلد رو میزنم، انقدر هیچی ازم معلوم نیست که نیازی ندارم خوشگلاسیون انجام بدم و مثل زامبی میرم و میام!



هشت- زن و شوهر میانسال با دخترک هشت ساله زیباشون که سندرم داون بود، وارد شدن. وقتی میگم دخترک حتی اجازه نمی داد، معاینه اش کنم خودتون تصور کنین چه بر سر من و دستیار و منشی کلینیک اومد تا بتونیم با دختر ارتباط برقرار کنیم و بهمون اعتماد کنه. بی اغراق برای کشیدن دو تا دندون یک ساعت داشتیم باهاش سر و کله می زدیم تا تونستیم بی حسی بهش بزنیم. دستیارم رو کتک زد. بهش فحش داد. رفت توی اتاق رختکن و در رو بست. آوردیمش رهام کوچولوی شش ساله رو ببینه که دندون هاش رو چطور می کشم و چیزی نمی گه و بهش جایزه می دم ولی باز دخترک که لجباز و باهوش بود، اجازه نداد. آخر پدرش رو صدا زدیم. داد زد. بچه خوابید. پدرش سرش رو گرفت و در کمتر از ده ثانیه دو تا دندونش رو کشیدم و جایزش رو گرفت و به زور مامانش تشکر کرد و رفت!


نه- هفته قبل از قرنطینه همگانی اسفند، توی کلینیک شهر نزدیک محل طرحم مرحله اول عصب کشی دختر رو انجام دادم و پانسمان کردم چون نمیشد یک جلسه ای کارش رو تموم کنم. بعد از ٤ ماه دوباره دیدمش و این بار اندوش رو تموم کردم و از اون روز تماس های دستیار اون کلینیک بهم فقط در مورد این دختر شد: میگه درد دارم، آبسه کردم، آبسه ام خوب شد. گوشم درد گرفت، فکم می خاره و ... .

دو هفته بعد دوباره دیدمش. عکس گرفته بود و به تمام دکترای شهر نشون داده بود و همه گفته بودن مشکلی نداره و فقط یک نفرشون گفته بود باید بکشی دندون رو و نمیشه نگه داشت. گویا پشت سر من هم حرف زده بود و این شد که با اینکه به وضوح به نظر میومد دختر کیسِ روان باشه، گفتم ریتریت می کنم دندونت رو، باز کردم و دیدم واقعا کانال اضافه نداره، ولی باز دختر رهامون نکرد. آخر سر تسلیم شدم و گفتم هزینه اش رو کامل بهش برگردونین، بره دندونش رو پیش همون دکتری که گفته باید بکشی، بکشه. 

ای تف به ذاتت کرونا.


ده- زن سی ساله می ترسید. حالت تهوع داشت و دهانش رو مرتب می بست. ازش پرسیدم: اسمت چیه؟ 

گفت: الهام

گفتم: الهام جون عزیزم باااااز کن خاله. باز کن.

دستیارم غش کرد از خنده. زن هم بااااز کرد.



یازده- هی میگن واسه چی تو شهر خودت کار نمی کنی و مرتب میری شهرای اطراف. نمی دونن که جدا از تعرفه کم کلینیک های شهرمون و کمتر بودن بیمارهاش، مدیر کلینیک هاش اکثرا شارلاتان و حق پزشک خورن! کلینیک رو بستن و به عنوان پول شش ماه کارکردم که بیمار نقد بهشون داده و اینا ذوق کردن گذاشتن تو جیب خودشون، بهم سفته دادن که معلوم نیست بتونم پولش کنم یا نه. دیگه عمرا توی کلینیکی که مدیر کلینیکش دندونپزشک نیست و درک نکنه دست درد، گردن درد و کمردرد یعنی چی، کار کنم. 

ازونور خانواده شاکی شدن چرا انقدر شب ها دیر میای خونه و شیفت عصر نرو و کمتر مریض ببین، آخه من کمتر کار کنم، پول وسایل مطب آینده ام رو که دارم توی این وضع داغون اقتصادی خرد خرد می خرم و چک میدم و فردا باز گرون شده، از شما بگیرم؟ خب دوست ندارم.


  • ۵۱۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٥)

  • ۱۲:۳۹

١- به پدرجان میگم اون دندون کنار ایمپلنتتون که ترمیمش کردم، خوب شد یا درد می کنه هنوز؟ میگن: چرا درد بکنه؟ پیش دکترِ حسابی درست کردم! ( حکایت بچه سوسکه که از دیوار بالا می رفت!)


٢- بچه های کلینیک گفتن امروز فقط اطفال گذاشتیم براتون. در باز شد و دو تا طفلِ عشق با مامانشون وارد شدن. اول دختربچه ی ٤ ساله رو خوابوندم، انقدر که این بچه ذوق و شوق داشت و غش و ضعف می رفت با داستان های مسخره من، خودم هم خنده ام گرفته بود. خواهر ٦ ساله اش به محض دراز کشیدن روی یونیت گفت: من قبلا هم پیشتون اومده بودم ها! مامانش گفت: از پارسال که اومد واسش ترمیم کردین، انقدر دندونپزشکی رو دوست داشته که مرتب قند و شکلات می خوره تا دندون هاش خراب بشن باز بیاد دندونپزشکی

یاللعجب از این دهه نودی ها! معاینه اش کردم و خبیثانه گفتم: نقشه ات ناکام موند زهراسادات! دندون هات سالم سالمن

شیطونک زود لب آویزون شده اش رو جمع کرد و گفت: چون خیلی خوب مسواک می زنم. 

فلوراید زدم براش و کادویی که مامانشون قایمکی بهم داده بود رو بهشون دادم.


٣- کار برای اطفال اینطوریه که هنوز ذوق بیمار گوگولی و همکارِ قبلی (همین دو تا خواهر عشقِ قبلی) فروکش نکرده که مریض بعدی که پسربچه ای ٨ ساله است، موقع کشیدن دندون شیری اش، جوری چنگ میکشه دستت رو که با وجود اینکه گان و روپوش پوشیدی، خون روی دستت راه میوفته


٤- حقیقتا لذت خاصی دارم برام این مسئله که دختربچه ی غیرهمکاری که کل دقایق زیر دستم گریه می کرد، تو خونشون دندونپزشک بازی می کنه و آینه ی یک بار مصرفی که بهش دادم رو تو حلق مامانش فرو می کنه و میگه: من دکتر هوپ هوپیان هستم! جورابام هم رنگی پنگیه!


٥- گفته بودم از وقتی این بلای جهانی پیش اومده و ما مثل جنگجوها خودمون رو می پوشونیم، نه تنها مریض ها دیگه تشخیصمون نمیدن بلکه مدیر کلینیک ها هم وقتی میان سر بزنن، ما رو نمیشناسن؟ 

مرد دو ساعت صبر کرده بود تا کار بیمارهای قبلیم تموم بشه، می خواستم لباس عوض کنم و برم خونه که متوجه شدم منتظره تا کارش رو تموم کنم. حافظه تصویریم برخلاف حافظه ی اسامیم خیلی خوبه. گفتم: من تا به حال دست به دندون شما نزدم آقا. قسم و آیه خورد که دکترم خودتون بودین! بالاخره پرونده اش پیدا شد و بهش ثابت شد دکترش من نبودم و دندونپزشکش خانم دکتر میم که هیکلی دو برابر من و قدی کوتاه تر از من داره، بوده!


٦- دخترک ٩ ساله موبلند روی یونیت نشست. تا اومد از مشکل دندونش بگه، گفتم: صبر کن، صبر کن. اول اسمتو بگو

گفت: بهارم. گفتم: به به چه اسم قشنگی! حالا بگو کدوم دندونت اذیتت میکنه؟

گفت: اسم شما چیه؟ گفتم: هوپ!

گفت: به به چه اسم قشنگی!

عزیزززززم!


٧- داشتم آماده می شدم که غش کنم و برم به اون دنیا که خواهرم مثل جن بالای سرم ظاهر شد: هوپ، تازگیا حس می کنم دندون قروچه می کنم خیلی، چیکار کنم؟

پشتم رو کردم بهش و پتو رو روی سرم کشیدم: سعی کن دندون قروچه نکنی، شب بخه!


٨- کیا آقای ستار جنگلبان رو یادشونه؟ مهرماه ٩٨ با دندون درد شدید اومد، مرحله اول عصب کشیش رو انجام دادم و گفتم برو جلسه بعد بیا تا برات تموم کنم. مسئله اینه مرحله اول اندو که اصطلاحا بهش می گیم: پالپکتومی، اکثرا درد افراد رو کاملا از بین می بره. برای همین آقای جنگلبان زحمت کشیدن و بعد از ٩ ماه تشریف آوردن برای ادامه درمانشون. تو این مدت چندین بار به پذیرش گفتم: این سَتاره نیومدها، دندونش داغون میشه. گفتن تماس می گیریم جواب نمیده. 

عکس گرفتیم و دیدیم به قدری دندون عفونت کرده و ریشه ها پوسیده شده که دندون هوپلس ( غیرقابل نگه داری) شده و باید خارج بشه. چقدر حرص خورده باشم سر این کیس خوبه؟!


٩- تباهی ما دندونپزشکا اونجایی مشخص میشه که کلیپی از یه دختر دیدم با دیاستم(فاصله بین دندون) قدامی خیلی کم. چند وقت بعد حس کردم ونیر کرده و فاصله رو برداشته. کلی گشتم ویدئوی قبلی رو پیدا کردم تا به خودم این قضیه رو ثابت کنم و بعد آروم شدم!


١٠- دقت کردم وقتی اون آقا مسنه اصرار داشت زود تکلیف جای خالی دندون قدامی و شکستگی لبه دندون کناریش مشخص بشه و من بهش گفتم: قصد تجدید فراش دارین که انقدر عجله دارین؟ 

از مصادیق بارز رفتار جنسیت زده ام بود. ننگ بر من

+ البته آقا گفتن قصد ادامه تحصیل دارن!


١١- بیمارم زن جوونی بود که به شدت از دندونپزشکی می ترسید و خودش رو سرزنش می کرد که خجالت می کشم از ترسم، اوف بر من یعنی دان سه تکواندو دارم

خندیدم: ربطی نداره که بیرون از این اتاق شجاع باشی، همه از ما می ترسن! همه!! 


١٢- یکی نیست بگه دختر تو که قراره لب هات بره زیر دو لایه ماسک و غیر از آینه اتاقت کسی نمی بینه اونا رو، واسه چی رژ می زنی؟ که وقتی یه لحظه ماسکو برداری جلو بقیه آبروت بره. کأنه به زور بوسیده شده و البته سیلی نر و ماده هم خورده باشی!


١٣- پسر جوان روی یونیت دراز کشید و لبه کلاه کَپش رو پایین داد. گفتم: مشکلتون چیه؟

خندید و گفت: هیچی! فقط یه کاری کنین بچه ها سربازخونه وقتی می خندم مسخره نکنن دندون هام رو

دقیق نگاه کردم. لترال های پگ شیپ (دندون های پسین یا شماره دوی برنجی شکل) داشت

واسش عکس نوشتم و گفتم نگران نباش حلش می کنیم

  • ۵۴۷

ای غم تو برو گوشه کناری بنشین

  • ۲۲:۱۷

فکر کنم قراره تا آخر عمرم هر بار پیرمردی رو که یکم شبیهش باشه ببینم، بغض کنم

  • ۱۸۶

میری و میرم بی خداحافظی، بدون سلام.

  • ۱۶:۳۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۶۵۹

تلقین

  • ۲۱:۰۴

نمی دونم چرا از دیدنش می ترسیدم. میشه گفت تقریبا اکثر فیلم های سال ٢٠١٠ رو دیده بودم الا inception. شاید از بس همه می گفتن خیلی خفنه و متوجه نمی شی چی شد و ذهنت به هم می ریزه و این صحبت ها، مقاومت می کردم برای تماشا کردنش.

 از چند ماه قبل یهو دلم خواست ببینمش. توی پوشه فیلمی که از دوستم گرفته بودم نگاه کردم، نبود. از خواهرم خواستم نداشت. از برادرم گرفتم. تصمیم گرفتم وقتی ذهنم آزاده ببینم؛ که هر کار کردم نشد که نشد، فرمتش به لپ تاپم نمیخورد و نشون نمیداد.

نتونستم دانلود کنم. مشکلی که پیش اومده اینه که توی این ایام قرنطینه، نتمون ضعیف و ضعیف تر شده. هر فیلمی می خواستی دانلود کنی سال ها طول می کشید. ولی من می خواستم این بار این فیلم رو حتما ببینم. کمی ناز برادر رو کشیدم و قرار شد تو اتاق اون و پای کامپیوتر ببینم. در عوض لپ تاپم رو دادم بهش که pes نصب کنه و بازی کنه

بماند که وقتی فیلمی برام سنگین باشه، هی توقف می زنم و میرم یه دور می زنم و برمی گردم و برای این فیلم سه چهار باری این اتفاق برام افتاد، ولی صحنه پایانی رو با شگفتی تماشا کردم و گفتم مسلما این توی رویا اتفاق افتاده. نمی تونه این فیلم اینطوری هپی اندینگ باشه. داداشم سر بلند کرد و گفت برو نقدهاشو بخون بعد حرف بزن

رفتم نقدهاشو خوندم و مخم بیشتر از زمان فیلم درد گرفت

می دونین؟ یه فکری در ایام کودکی توی ذهنم بود که ما همه عروسک های یه بچه بزرگتر از خودمون هستیم. اون ما رو حرکت میده و باهامون بازی می کنه. حتی بعضی وقتا به آسمون نگاه می کردم و براش دست تکون می دادم با این تصور که آسمون ما توی اتاق بازی اون بچه است. دقیقا همون وقتی که شروع می کنیم به کنجکاوی در مورد خدا و جهان هستی. بعدها این تئوری رو فراموش کردم. بعد از خوندن این نقد، دوباره تئوری بچگیم یادم اومد. نکنه همه زندگی ما یه رویا باشه؟ حدیث معروفی هم هست که (( النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا ))، که یکی از تفاسیرش غیر از اشاره به بیدار شدن از خواب غفلت بعد از مرگ، می تونه این باشه که واقعا زندگی الانمون یه رویاست که توش دست و پا می زنیم تا بیدار شیم و به مرحله ی زندگی واقعی وارد بشیم. حالا کل زندگی هم رویا نباشه، ولی شاید از یه جایی به بعد خواب داریم می بینیم

باورش سخته ولی فکرش رو بکن بیدار بشیم و ببینیم چند سال اخیر همش یه کابوس بوده. پراید همون هفت تومن، دلار هزار تومن، خط فقر زیر یک تومنه، کرونایی نیومده، مردم انقدر از دین و خدا و کشورشون زده نشدن، توی زندگی شخصی اون فرد رو هنوز ندیدی، دل شکسته نشدی، هنوز دانشجویی و سطح امید به زندگیت بالاترین حد ممکنه...

و ...



  • ۷۴۸

من به آفتاب، یه سلامِ تازه می دم.

  • ۱۳:۴۱

دخترک عاشق رنگ کردن ناخن هایش بود. صورتی کمرنگ، صورتی پررنگ، پوست پیازی، کِرِمی، نقره ای، طلایی، آبی و بنفش هالوگرامی. حتی وقت هایی به زعم خودش شاخ غول رو می شکست و بادمجانی شان می کرد

آخرین باری را که قرمزشان کرده بود، به یاد نمی آورد. شاید هنوز به دبستان هم نمی رفت. در تمام این سال ها از قرمز فراری بود. غیر از اینکه سرخ، رنگی به اصطلاح توی چشم بود، مطمئن بود به دستانِ لاغرِ گندمی او نمی آمد.

گویا در تمام این سال ها منتظر اشاره ای بود تا قرمزشان کند و بالاخره دلش را به دریا زد و لاک خواهرش را برداشت و ناخن های کوتاهش را رنگ کرد.


اتفاق عجیبی افتاد. انگار یک دفعه شد همان دخترک شش ساله ی کنجکاوی که پیراهن سفید با یقه ی توری و دامن لی کوتاه پوشیده. لبه ی جوراب توری سفیدش را روی جوراب شلواری برگردانده و با ذوق به لاک قرمز دستش خیره شده و منتظر بود تا والدینش آماده شوند و به عیددیدنی بروند. یا آن وقتی که با زن های فامیل به دنبال عروس تا آرایشگاه رفتند. مادرجان شکوهش موهای همیشه ی خدا مدل قارچی اش را شانه کرد، جلوی موهایش را جمع کرد، سه دور پیچاند و گیر کوچکی زد، روبان پیراهنش را محکم کرده و اجازه داده بود، خودش ناخن هایش را گُلی رنگ کند.

بعد در تمام لحظات آن روز به لاک دستش خیره می شد. وقتی کتاب می خواند. وقتی چت می کرد. وقتی حلوا می پخت. وقتی مادرش بچه مهندس می دید و او تظاهر می کرد که همراهی می کند. از دیدن دست های شبیه به عروس های هندی اش، ذوق می کرد و دیگران با تعجب نگاهش می کردند و فکر می کرد

فکر می کرد به اینکه چرا تا این حد برایمان قید و بند تعیین کرده اند و هنوز هم می کنند؟ چرا بعدها خودمان هم این خطوط قرمز هر چند به نظر کوچک را جدی می کنیم و زندگی را انقدر به خودمان سخت می گیریم؟ 

شاید فردا روز، دخترک پد لاک پاک کن را به ناخن های گلی اش بکشد و با صورتی دوباره جایگزینشان کند ولی مطمئنا هیچ وقت حس ناب رهاییِ کودکی را که ناخن های قرمز کوتاهش به او داده بود، فراموش نمی کند.


*عنوان پنجره از سیاوش قمیشی


  • ۵۲۰
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۲۲ ۲۳ ۲۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan