عطر لعنتی

  • ۰۱:۴۳

به دختر گفته بودن برای فراموشی خاطرات گذشته، هر چه که مربوط به اون بوده رو بنداز دور؛ بخصوص عطر و ادوکلن... چون رایحه ها خیلی قدرت دارند، حس بویاییت میتونه پرتاپت کنه وسط یه صحنه ی بخصوص و همون جا نگه ات داره و زجرت بده... گفته بودن عطرهای جدید رو امتحان کن...

به سختی از کوکوشنل محبوبش دست کشید، توی چله زمستون در و پنجره ها رو باز گذاشت و با تکان دادن روسریش در هوا سعی کرد بوی اون رو از اتاقش بیرون کنه و موفق هم شد... 

زمان به طرز غیرقابل باوری می گذشت... فکر می کرد مثل بقیه چیزهایی که فراموش کرده، بوی عطرش رو هم یادش رفته... یا شاید امیدوار بود حافظه ی بویایی ضعیفی داشته باشه... ولی... اون شب توی اتوبوس... بین اون همه مرد... وقتی غریب بود و تنها... با هر بار رد شدن شاگرد شوفر همشهریش، بوی ضعیف آشنایی بین صندلی ها می پیچید و متاسفانه باعث آرامش خاطرش میشد...

 یا همین چند روز پیش... توی روسری فروشی... پسر جوان دستش رو دراز کرد که کارت رو ازش بگیره و دوباره اون بوی لعنتی به هوا رفت... سعی کرد نفس نکشه، سریع دست مادرش رو بگیره و از مغازه خارج بشه؛ ولی با بغض توی گلوش چکار می کرد؟!

 این زخم ناسور تا کی میخواست باقی بمونه؟! به زن فیلمی که عصر نشون میداد، حسودیش شد! قرار بود تومور مغزیش جراحی بشه، به احتمال زیاد حافظه اش رو از دست میداد و از عمل کردن می ترسید. زن بیچاره نمی دونست که چندین نفر در آرزوی فراموشی خاطراتشون روز رو شب میکنن...

 کنترل آ، شیفت دیلیت...

پ.ن: بینی انسان به مرکز حافظه اش متصل است، به همین خاطر بوییدن سریع خاطرات را به یادمان می آورد.

  • ۳۵۷
ویار تکلم
بعضی وقتا به کنترل آ شیفت دلیت حسودیم میشه :(
من هم :-\ ولی خیلی وقت ها استفادشون کردم و پشیمون شدم مثل چی...
امید
اینکه این متن متفاوت بود با قبلى ها!
ولى همیشه خب یه چیزى هست آدم رو برداره ببره پرت کنه وسط یه سناریو به خنده به گریه ها ... ولى بعد یه مدت عادى میشه یادمیگیرى چجورى از سناریو سریع خارج شى یاد میگیرى ... زندگى همینه دیگه آدما میان بعد یجا جمع میکنن میرن ... آدمه دیگه ...فکرم نمیکنن با رفتنشون ... کسى که حتى به این فکر نمیکنه که بعد رفتنش چى میخواد بشه همون بهتر که کمترین میزان انرژى و فکر روش گذاشت ... البته این چیزا که نوشتم خودمم هنوز نتونستم کامل انجام بدم آره هنوز خیلى جاها بغض میاد ... نفس کشیدن تمام روز سخته ... و و و و و و ...
ولى توى دنیا کلى هدف خوب و خوشگل هست که با رفتن به سمت اونها خدا یه روزى یه جایى یه جورى بهترین آدم ها رو هم میفرسته کمکت... فقط باید یکم ایمان داشت...
همینه حال و هوای من... وسط شادی غم میاد، ناراحتم یک دفعه خدا نظری بهم میکنه، خوشحال میشم...
 از سناریوی غم انگیز سریع خودم رو پرت میکنم بیرون ولی همون طور که خودت میدونی سخته باور آدم بشه که طرفت دیگه واقعا نیست، یعنی حتی اگه طرف بعد از چندین ماه بهت پیام بده هم خودت باید انقدر قوی شده باشی که نادیده اش بگیری و سریع بری خطت رو عوض کنی و نذاری اونی که رفتنی بوده باز باهات بازی کنه...
خدای خوب ما خودش میدونه چکار کنه، در مقابل حکمتش سر تسلیم باید فرو آورد...
bahar ...
کاش منم میتونستم الزایمر بگیرم تموم خاطرات دودشن
آلزایمر آرزوی خیلی هاست...
Lady cyan ※※
رایحه ها گاهی مرگ می آفرینند گاهی جان...
اوهوم :(
ولی کمرم از سنگینی جمله ات خم شد! 
زهرا
واسه همین از قدیم گفتن که عطر به هم کادو ندین........
می دونستن عطر پدر آدم رو در میاره
میگفتن عطر جدایی میاره و قبول دارم پدر آدم رو هم درمیاره :))
مهربان
کاپیتان بلک
اسمش رو شنیدم خیلی، خوش بو باید باشه!
سانیا
کاش میشد حذف کزد ادمها رو ، عطرها ،بوها رنگ ها
کاش میشد تموم بشه خاطره نباشه 
ای کاش...
نفس نقره ای
آخ آخ چرا ما شیفت دیلیت نداریم آخه
چرا داریم ولی اونم آزاردهنده است: آلزایمر!
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan