اینم از این...

  • ۱۵:۰۴

غول فارغ التحصیلی هم با گرفتن نزدیک به ٤٠ تا امضا از اساتید راهنما و داور، پرستارهای بخش ها و هر سوراخ سمبه ای که توی دانشگاه وجود داشت و من توی این ٦ سال گذرم بهشون افتاده و نیوفتاده بود، ناک اوت شد.

 کلید کمدهام رو تحویل دادم. روپوش و مقنعه ها و جعبه ی ابزارم رو برداشتم تا ببرم خونه. با بدبختی آرتیکولاتور گم شده ام رو پیدا کردم و از دادن جریمه معاف شدم! حساب کتابخونه ام رو بستن و دیگه نمی تونم کتاب بگیرم. حسابداری گفت هیچی بدهی نداری. کارت سلف و کارت دانشجوییم رو ازم گرفتن. کارت سلف رو به راحتی تحویل دادم چون دل خوشی از غذاهای سلف نداشتم؛ ولی کارت دانشجوییم رو که چند ماه پیش، برای بار دوم المثنی اش رو گرفته بودم، با ناراحتی تحویل دادم! به مسئول بایگانی با لبِ بَرچیده گفتم: واقعا میخواین ازم بگیرینش؟! خنده اش گرفته بود. از حراست دانشگاه امضا گرفتم که تایید کنن مشکلی ندارم! وقتی تموم و خیالمون راحت شد، با دوستم برای آخرین بار رفتیم تریا و بستنی خوردیم و بعد رو به روی دانشکده ی پزشکی که دو سال علوم پایه اکثرا اونجا بودیم، عکس یادگاری گرفتیم. یاد خاطره ای روز اولم افتاده بودم که کلاس بافت شناسی داشتیم و من رفته بودم توی ساختمان های اداری و گفتم: ببخشین کلاس ترم یکی ها اینجا برگذار میشه؟! چقدر خندیدن بهم! یا وقتی که همون روز بی توجه به پسرها که با دهن پُر و باز نگاهمون میکردن با دوستم رفتیم توی تریای آقایون نشستیم و با تذکر مسئولش فهمیدیم توی دانشگاه اون طور هم که فکر می کنی مختلط بازی نداریم! 

 ٦ سال مثل برق و باد گذشت. دوره ی سخت کم نداشتیم ولی بالاخره گذشت. دیگه باید منتظر نظام پزشکی باشیم.  واقعا حس راحتی دارم، هرچند از الان دلم تنگ تک تک لحظات این ٦ سال شده...

  • ۵۸۶

آقای آنگل و خانم توربین، خواب خوشی را برای شما آرزومند هستن!

  • ۰۱:۰۷


+ کشته مرده ی رابردمی* هستم که به عنوان پتو روشون انداختن!


* به همراه وسیله ای قاب شکل می بندیمش داخل دهان بیمار و دور همون دندونی که میخوایم عصب کشی اش کنیم. 


  • ۳۰۳

به خداوند قادر متعال که یادش شفای آلام دردمندان است، سوگند یاد می کنم...

  • ۱۱:۴۳


و در آخر پایان نامه ام رو تقدیم میکنم به:

 خدایی که آفرید،

جهان را، انسان را، عقل را، علم را، معرفت را، عشق را.

و به کسانی که عشقشان را در وجودم دمید،

مهربان خانواده ام.

  • ۱۳۸۸

عزیزم، بغل کن نگامو، بگو بی قراری...

  • ۱۰:۱۷

من که حواسم بود کفشم با مانتوم ست باشه؛ نمیدونم چرا این طور شده بود؟ کهنه و رنگ و رو رفته ترین مانتوم رو پوشیده بودم با یه شال سبزآبی که یادم نمیومد کی خریدمش. تنها کاری که کردم از مامانم مقنعه ی مشکیم رو گرفتم و سر کردم. اون هم کهنه بود ولی چاره چی بود؟ از اون طرف فقط دو تا از استاد داورا اومده بودن. استاد راهنمام طبق معمول هر چقدر زنگ می زدم بهش جواب نمی داد! داشتم از استرس قالب تهی می کردم. طوری که وقتی از خواب پریدم، قلبم تند تند می زد و از خوشحالی این که همه اش خواب بوده، لبخند می زدم!


دعام کنین دوستان ؛-)


* نفس نفس از شهرام شکوهی



  • ۳۱۲

وقتی خسته از رقص برگشتم، دیدم بلاک شدم!

  • ۱۲:۰۲

می دونین؟ یکی از زمینه هایی که آقایون رو درک نمی کنم وقت هاییه که در یک گروه اد میشم و سریع میان پیام خصوصیم. خدایی با شیوه های جدید مخ زنی آشنایی ندارم؛ ولی فکر می کنم مثلا اینکه طرف همون اولین جملات بپرسه متولد چه ماهی هستین؟ بعد من بگم: ماه آقای دکتر؟!! چطور؟!! و طرف بگه: چون خانم ها سنشون بعد از ازدواج شمرده میشه! و غش و ضعف استیکری بره از حرفش خیلی خز باشه و طبیعتا توی ذوق دختر می خوره که چه طرز سواله واسه فهمیدن تجرد یا تاهل من!

و بعد تلاشش برای جلب نظرم که چقدر چهرتون آشناست و شبیه گ.وگ.وش هستین ( در حالی که اصلا نیستم!) و تقدیم آهنگی از همین خواننده، یادآور میشم در همون دقایق اول، واقعا دیگه دلزدگی ایجاد میکنه و باعث میشه دنبال بهانه ای باشم تا سریعا فرار کنم. پس تلاش می کنم به سنش گیر بدم و با عذرخواهی ظاهری و خوشحالی باطنی، عزم رفتن می کنم که طرف منفجر میشه: من با این سن یه دندون هم پُر شده ندارم و ... اصلا سن شناسنامه ای رو کار نداشته باشین و به فیزیولوژیک کار داشته باشین و ... فاکتور سن اصلا مهم نیست و الخ ... ولی حیف که بنده خیلی وقته که رقص کنان دور شدم! 

بیایید تلاش کنیم سریع صمیمی نشویم!

  • ۸۱۴

نمک اعظم که بودیم، بلاگر برتر هم شدیم!

  • ۱۰:۰۰

تُف به ریا!

تبریک به بقیه ی دوستای بلاگرم(به ترتیب!): 

هولدن کالفیلد، جیمی ماینر( سناتور تد سابق!)، فیش نگار، گندم عروس!، بهار، شباهنگ، دلژین، زیزیگلو، مهشاد، لیمو جیم، آرزو :)، حنا، یکتا، آمیرزا، غزاله زند، bookworm و ام اسی خوشبخت...

  • ۶۰۶

راستی!

  • ۱۳:۲۹

یه قسمتی توی فرندز هست که راس میخواد دندون هاش رو سفید کنه ولی سرخود مواد بلیچینگ رو زیاد از حد روی دندون هاش نگه میداره و دندون هاش خییییلی سفید میشن. بعد اول کار فکر می کنه خیلی دلبر شده و واسه همه لبخند مَکُش مرگ ما میزنه! ولی خیلی زود متوجه میشه که به نوعی گَند زده به دندون هاش و تلاش می کنه دندون های سفید یخچالیش رو پنهان کنه! حالا جدا از خنده دار بودن زیاد این قسمت، واقعا واسم سواله چی شده که بعد ١٦-١٧ سال، این دندون ها توی مملکت عزیزمون مُد شده و خیلیا واسش یقه پاره میکنن؟!! دخترم! پسرم! دندون های طبیعی و سالم کمی زرد هستن و این آدامس شیک هایی که تِزش رو به دندونپزشکت میدی، از نظر من که فوق العاده مصنوعی و زشته! دیگه خود دانی!


+ ما خانواده ای هستیم که از تیر تا مهر، ٥ تا کیک تولد می خوریم؛ تیر، مرداد، دو تا شهریور و آخری هم مهر و تا تیر ماه بعدی سماق می مَکیم! گفتم در جریان باشین! 

راستی داداش کوچولویی که دو سالی هست قدت از من بالا زده و کُشتی ما رو از بس پُزش رو دادی؛ تولدت مبارک! :-*

بعدانوشت: الان نشستم اول هر کتابش اسم و فامیلش رو نوشتم. بهش میگم "خودت بنویس! مگه نمیگی دست خط خودت قشنگ تره؟" میگه: 'چون ریزتر من می نویسی!' بعد یه برگه آوردم که دوتایی امتحانی بنویسیم. سایز دست خطش نصف منه و تلاش کرده اصول خوش نویسی رو هم رعایت کنه. میگم "حالا چی میگی؟! دست خط دکتریِ من به چه کار تو میاد؟!" نمی ذاره بلند شم و میگه:" روز تولدمه و باید هر چی من میگم بشه!" یعنی انقدر مغروره که حاضره به زور منو مجبور کنه هر سال براش اسم و فامیلش رو بنویسم، ولی نگه دست خطت رو دوست دارم! اخلاقیاتش مثل قیافش به خودم رفته! :-)))

  • ۵۰۰

گوشواره هایت را تا به تا بیاویز!

  • ۲۰:۵۶

یکی از بدترین حس های دنیا واسه یک دختر، این نیست که اونی که خوشش میاد ازش نفهمه و نمی فهمه؛ این هم نیست که همیشه دم عروسی ناخن وسطی دست چپش و ناخن شست راستش کجکی می شکنه! یا حتی این هم نیست که چرا هر چی دلش بخواد نمی تونه شیرینی بخوره! بلکه این می تونه باشه که دست بکشه به نرمه ی گوشش و ببینه جا تره و بچه نیست! اممم... نه یعنی جا تره و گوشواره نیست... 

بعد از چنین سکانسی، برای دقایقی همه چیز متوقف میشه، نفس توی سینه حبس میشه و صدای ضربان قلب، موسیقی متن میشه... بعد فیلم تند میشه. تخت به هم ریخته میشه. پتو چندین بار تکونده میشه. ریشه های فرش بررسی میشه. کیسه جارو برقی وسط سالن خالی میشه؛ نه نمیشه چون مادرش اجازه نمیده و وقتی که داره جلوی آینه شکلک غمگین درمیاره و به اون یکی گوشش میگه: " هییییس! نبینم فخرفروشی کنی ها، آبجیت داغداره! " و زیر لب فحش میده به خودش که " دوباره آخه، تازه خریده بودیش که؟" می بینه گوشواره توی موهای بافته ی به هم ریخته اش گیر کرده... 


گوشواره هایت را تا به تا بیاویز، تا
بهانه دستِ هذیان های پاره وقتی دهی که
درِ گوشت، عاشقانه ترینِ شعرها می شوند...

گوشواره هایت را
تا به تا بیاویز لای شاخ و برگِ موهایت... که

دهانِ شعر را آب بیندازی از وسوسۀ چیدنِ میوه هایی که
پشت گوشَت خودنمایی می کنند..

گوشواره هایت را بیاویز.. تا
بالاخانه ات را به بهای بوسه،
اجاره کنم برای شعرهای در گوشی.

hamidreza_hendi#


+ حس آرامش بعد از پیدا شدن گوشواره ی گم شده رو واستون آرزومندم. یکی از این مجنون های شاعر رو هم ایضا!! :دی

  • ۵۸۸

و بالاخره قسمت 200 اُم : دِنتیستری دایِریز!!

  • ۱۷:۱۲

اگه بهارِ عزیزم نگفته بود اصلا و ابدا حواسم به تعداد پست هام نبود! 200 تا پست بیانی! مرسی از اون هایی که خاطرات دندونی ِ خودشون رو برای من فرستادن و ممنون از بقیه که بهانه آوردن که خاطره  ندارن و یا خاطره شون قابل پخش نیست! با بعضی هاش خیلی خندیدم، از یک سری از خاطرات ترسیدم چون می دونم اگه حواسم جمع نباشه ممکنه واسه ی بیمارهای من هم پیش بیاد، چند نفر هم گلایه کرده بودن که من نهایت تلاشم رو می کنم که حواسم بعدا جمع باشه در این زمینه ها. خاطرات رو به ترتیب فرستادن توی پست گذاشتم: 

  • ۹۵۰

پزشکِ دَهانیم!+ الحاقیه

  • ۱۰:۰۰

بعداً نوشت: به مناسبت اینکه پست بعدی وبلاگ ٢٠٠ اُمین پُسته و یک دلیل دیگه ای که بمونه واسه خودم! دوست دارم بیاین و توی نظر خصوصی از خاطرات خنده دار، ترس ها، گلایه ها و انتظاراتتون از دندونپزشکی بگین! بعدش توی اون پست همه رو با هم منتشر می کنم، فقط اگه دوست ندارین اسمتون گفته بشه، اعلام کنین.

از همکاریتون پیشاپیش خیلی خیلی ممنونم ؛-) 

***

انقدر کیف میده که روز پزشک به ما تبریک میگن، ولی روز دندونپزشک به پزشک ها تبریک نمیگن، که نگو!!

***

 واسش فرستادم:

- غرور یک شهریوری مغرور رو چجوری بشکنیم؟

به او بگوییم تتلو شهریوری است!

جواب داد: من از روزی که فهمیدم اسمش امیرحسینه، غرورم نابود شد، اینکه چیزی نیست!

 :-)))



  • ۶۵۸
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan