ثابت قدم

  • ۲۲:۵۳

وقتی خریدمشون چیزی نظرم را جلب نکرد. حتی وقتی پوشیدمشون و به شهر طرحی رفتم و با پاهای آش و لاش به خانه برگشتم هم. همان طور که پاهام را ماساژ می دادم، نگاه مادرجانم بهشون افتاد و گفت: اینها جدیدن؟ -بلی. واسه همین پام رو میزنن. - چرا انقدر شبیه فلان کفش و بهمان کفشته؟

و در اون لحظه بود که تازه به نظرم فرم و شکلشون آشنا به نظر اومد. دلیل اینکه تو سه سال گذشته سه تا کفش شبیه به هم با اندکی تفاوت در رنگ و بنددار بودن و نبودن خریدم و مدل های جدید رو امتحان نکردم، چی می تونه باشه؟ جالبه بدونین (ولی نپرسین!) که دقت کردم حتی فقط یک سری از پسرا برام جذابن و بقیشون به دلم نمی شینن. طوری که دوستام از صد متری پسر با فاکتورهای مورد علاقه ی من ببینین، پهلوم رو با آرنجشون سوراخ می کنن که هوپ هوپ ببین پسره رو! اُف بر من! گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟!

به نظرم باید یکم طیف علایقم رو وسیع تر کنم! 


+ انقدر اعصابم از خوندن اخبار این روزها از ترور و زلزله و گرونی و چه و چه به هم می ریزه که ترجیح میدم تی وی رو روشن نکنم، کلیپ های دردناک نبینم و اخبار رو هم نشنوم. بذار فکر کنم هیچ جایی هیچ اتفاقی نیوفتاده. بذار فکر کنم همه چی آرومه...

  • ۸۴۳

اینجا همه چی درهمه! (٨)

  • ۱۵:۵۶

یکـ - حقیقت اینه که تا وقتی توی جایگاه بیمارهات قرار نگیری، نمی تونی کامل درکشون کنی. انتظار برای اینکه نوبتت بشه، یا نه نوبت داشته باشی ولی بیمار قبلی هنوز کارش تموم نشده باشه، خیلی سخته! هرچند من وقتی می رم دندونپزشکی، بیشتر سعی می کنم با همکارم همدردی کنم و دقیقه ای یک بار در نزنم که: نوبت من نشد؟! 

جونم براتون بگه حالا من نوبتم شد و رفتم داخل، بیمار قبلی روی یونیت نشسته بود. نگاهش کردم، صورتش به طرز عجیبی کشیده بود. با دهان باز به خانم دکتر گفت: فَ فَعَععم در رفته! که معلوم شد که فکش در رفته. زن خیلی ریلکس بود، بی هیچ استرسی. خانم دکتر دو تا دستش رو داخل دهان بیمار کرد و سعی کردم مانور جا انداختن فک رو انجام بده ولی زورش نرسید. به منشیش گفت که دکتر فلانی که جراح فک و صورته رو سریع صدا کن. آقای دکتر که استادم بود، اومد و تِق فک رو جا انداخت. بیمار گفت: نمی دونم چرا هر بار میرم دندونپزشکی فعَععم درمیره و دوباره فکش در رفت! استاد سریع دوباره جا انداخت و به مریض گفت: سیسسس صحبت نکن و بعد روسری بیمار رو دور تا دور سرش بست. حالا قیافه من دیدن داشت. ترکیبی بود از ترس و خنده! اینجا استاد اومد کمک، تو ده کوره ای که من هستم، جراح فک از کجا بیارم؟


دو - پسربچه ده دوازده سالش بود. از شدت استرس حالت تهوع شدید داشت. حواسش رو پرت و آرومش کردم. وقتی ترمیمش تموم شد، گفتم: خاله، ترس داشت که انقدر اولش حالت بد بود؟ گفت: نه! خدا بگم دوست هام رو چکار کنه. اونا من رو ترسونده بودن از دندونپزشکی! اصلا ترس نداشت. کدوم دندون هام دیگه ترمیم داره خانوم دکتر؟


سهـ - خدا بیمارِ بچه ی ترسو، نصیب هیچ کدومتون نکنه. به دختربچه بی حسی زدم تا ٦ بالای هوپلِسِش رو بکشم و اجازه بدم دندون هفتش بیاد جاش رو بگیره. با اینکه کاملا بی حس شده بود، به محض اینکه شروع به لق کردن دندون کردم شروع کرد به جیغ و نعره زدن. سرش رو محکم با حلقه کردن دست راستم، گرفتم و کمی به سمتش خم شدم که نیم خیز شد و یه جیییییغ بنفششششش توی گوشم کشید. تا ده دقیقه گوشم سوت می کشید و درد می کرد. از طرفی مرتب دهانش رو می بست و طبیعتا انگشت های من رو گاز میگرفت. با اینکه چیزی نگفتم ولی مادرش چندین بار ازم معذرت خواهی کرد بنده خدا!


چهار - دو تا خواهر برداشتن موهای دخترهای ٦-٧ساله شون رو حنا زدن. بعد موهاشون به طرز جالبی ترکیبی از شرابی و بادمجونی شده. جفتشون رو صدا می زنم: آن شرلی! آن شرلی شماره یک که  خیلییی شیطون بود هفته قبل اومد دندون شیری هاش رو کشیدم رفت. آن شرلی شماره دو، این هفته اومد؛ خاله و دخترخاله اش هم دنبالش بودن. وقتی دندونش رو کشیدم، خندید. آن شرلی شماره یک دوید اومد سمت میزم و خم شد به سمتم و با حرص گفت: واسه من فقط محکممم می کشی؟ حسابت رو می رسم! کلی خندیدم به حرفش.


پنجـ - این دختربچه بعد از چندین ماه اومد پیشم که یکی دیگه از دندون هاش رو عصب کشی کنم. اول کار با ذوق و شوق اومد داخل ولی دوباره به زور و دعوا خوابوندنش روی یونیت. مادرش هم روی یک صندلی گوشه اتاقم نشست. صبح بود و پرانرژی بودم و باحوصله. با بدقلقی ها و گریه هاش کنار میومدم و سریع تراش می دادم که مادرش به خانوم نون گفت: یه شکلات بهم می دین؟ صدای صحبتشون رو بین جیغ های دخترک می شنیدم که: وای حالم بده. وای دارم غش می کنم. حالت تعوع دارم... اوووق... و از حال رفت. مثل اینکه از شدت بی تابی های دخترش دلش ریش و منجر به غش شده بود! بردنش اورژانس و سرم بهش وصل کردن. به دختربچه نگاه کردم: ببین چی کار کردی؟ مامانت به خاطر تو حالش بد شد. مثل اینکه عذاب وجدان گرفت چون تا آخر کارش جیک نزد تا زود کارش تموم بشه و بره پیش مادرش. جالبی ماجرا اینجاست که مامانش رو دید و دوباره اومد دم در اتاقم ایستاد که چطور دارم دندون یکی دیگه رو درست می کنم! 


ششـ - بارها گفتم و باز هم میگم که از بهترین حس هایی که یک فرد می تونه تجربه بکنه، تشکر و دعای از ته دل مردمه که با هیچ چیزی قابل تعویض نیست: ایشالا خدا هر چی میخوای بهت بده. ایشالا همه آرزوهات برآورده بشه، ایشالا به خانوادت سلامتی بده و ...


هفتـ - یکی از صفاتی که اخیرا در خودم کشف کردم، دل کوچیک بودنمه! به این صورت که نمی تونم تحمل کنم و روز تولد اطرافیانم بهشون تبریک بگم یا بهشون هدیه بدم. مثلا اگه تولد خواهرم دو هفته دیگه است و امروز براش هدیه خریدم، آخر هفته که دیدمش بااااید بهش بدم و دلم طاقت نمیاره! تولد اخیر برادرم هم باز هول بودم که با خنده به روی من آورد که آخه فردا تولدمه، چرا امروز بهم دادیش؟ رو همین اصل کادوی تولد ٣١ شهریور مادرجان شکوهم رو چند روز پیش بهش دادم!! 

چه کاریه آخه؟ چرا صبر ندارم من؟! :-/


هشتـ - مردم حمله کردن به مغازه ها و برای مصرف چند ماه آیندشون پوشک و نوار بهداشتی می خرن. یک سری میگن این کار احتکار نیست و برای نیاز خودمون داریم خرید می کنیم و اعتمادی به شرایط آینده کشور نیست که روشن فکر بازی دربیاریم و بگیم ما نمی خریم و فلان و بهمان. نظر شما چیه؟ 


  • ۱۱۳۴

کنار تو از بیابونم که رد شم، شبیهِ جاده ی چالوس میشه!

  • ۱۳:۱۴

گوشی به دست رو مبل خونه نشستم که یهو پدرجان میگه: هوپ، عصر رفتی بیرون تغییری تو ماشین احساس نکردی؟

 - نه، شستینش؟ 

+ نه! 

- باد تایرهاش رو تنظیم کردین؟ 

+ نه!

 - آب و روغنش رو چک کردین؟

+ نه! 

- اممم... پس چی؟ 

+ احساس نکردی ماشینت سنگین شده؟ 

- نه! چیزی تو صندوق گذاشتین؟ 

+ نه! جدی نفهمیدی؟ 

- نه! 

+ باکش رو واست پر کرده بودم! 

من: نهههههه! :-)))


قبلا ها خودم بنزین میزدم، ولی بابام که برنامه آخر هفته ی من رو دیگه متوجه شدن که همیشه بیرونم و تلافی یک هفته کار رو با یللی تللی حتی شده الکی چرخیدن تو خیابونای شلوغ درمیارم و اصلا حواسم به بنزین نیست؛ خودشون پروفیلاکسی طور واسم بنزین می زنن که تو خیابون نمونم! 

پدرجان دوسِت داریم،

پدرجان دوست داریم!

:-)))


**عنوان جاده چالوس از مهران آتش


  • ۵۲۹

روان شناس لازم نشم، صلوات!

  • ۱۶:۰۳

یکی از عجیب و در عین حال بهترین حس های یه دندونپزشک وقتیه که همه یا بیشتر دندون های یک فرد رو خودش کشیده باشه؛ بعد بیمارش چند وقت بعد بیاد بهش سر بزنه و با لبخند بگه: " سلام دکترررر دلم براتون تنگ شده بود، اومدم بهتون سر بزنم"  و ردیف دندون مصنوعی هاش برق بزنه توی دهانش. خستگی آدم درمیره وقتی قربون صدقه ی دست و پنجه ات میرن که خوب کشیدی و اصلا نفهمیدیم و درد نداشت و این صوبتا! حتی مورد داشتیم دو هفته بعدش هدیه به دست اومده که ازم تشکر کنه و مگه نیشِ شُل شده ی من جمع شدنی بود وقتی شال خوشرنگ کادوپیچ رو دیدم؟!

  • ۶۹۵

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست/ مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست :-(

  • ۰۱:۲۸

نتایج اولیه آزمون دکترا رو زده بودن. باید شنبه هفتم تیر تهران می بودم به واقع. می تونستم با قطار ششم راه بیوفتم و شنبه صبح خودم رو به مصاحبه برسونم. ولی وسوسه ی قطار ساعت چهار چهارشنبه چهارم تیر، که ماه چهارم ساله رهام نکرد. بلیت رو با هماهنگی با نسیم تا بتونم اون چند شب رو توی خوابگاهش سر کنم، خریدم. پرینت بلیت رو گرفتم و داخل پوشه ی جغدی شکلم، کنار بقیه ی بلیت های اتوبوس و قطار تبریز-تهران گذاشتم. رفتنی ( قیده به معنای زمان رفتن ) به ایستگاه راه آهن، با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم این سفر ٤٤٤ امِ من به تهرانه. این همه چهار قاعدتاً خوش یمنه، ان شاء الله این راه رو با مراد برگردم؛ حالا مصاحبه رو قبول نشدم هم چه باک؟! 


 +چالش من به جای تو 

++ همون طور که حتما حدس زدین، تلاشم رو کردم که خودم رو جای شباهنگ بذارم. هرچند با گوشی تایپ کردم و نتونستم نیم فاصله رو رعایت کنم. ایشالا به بزرگیِ خودش ببخشه! 

  • ۸۲۷

هر چه شد آن پیچک گیسو به هم تابیده‌تر/ مشکل این عاشق سرگشته شد پیچیده‌تر

  • ۱۰:۱۷

موهایش را ریز ریز می بافد و بعد از چند ساعت باز می کند و از سایه روشن این فرفری ها لذت می برد. فردا روز با اتو، لختِ شلاقی شان می کند و دورش می ریزد و لبخند می زند. چندی بعد با سشوار به موهایش پف می دهد و قول بابلیس برای روزهای آتی بهشان می دهد. می ایستد، سرش را پایین می گیرد و موهای آویزانش را در جایی که می گویند مغزِ سر جمع می کند و گوجه ای شان می کند و سریع می بندد تا باز نشوند. اوقاتی هم هست که می گوید: مگر سادگی چه مشکلی دارد؟ شانه شان می کند و دورش می ریزد و باز لبخند می زند. 

خودش را خوب شناخته بود که می دانست ایجاد تغییر، هر چند کوچک در موهایش چقدر خوش حالش می کند.


+ از مدل های موی ساده و سریع استقبال می شود! 

*عنوان از سعید بیابانکی

  • ۵۱۷
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan