هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١١)

  • ۲۰:۱۵

اولین- ماه رمضون بود و خودم رو مجبور می کردم روزای آخر طرحی حتی اگه جون ندارم، کار کنم؛ چون می دونستم بعدها حتما دلتنگ مردم اونجا میشم. مرد افغان لباس کارگری پوشیده بود. دندون غیرقابل نگه داری اش رو نشون داد و خوابید تا براش کشیدم. وقتی از روی یونیت پاشد، کمی سرش گیج رفت و سریع صاف ایستاد و گفت: جانی در ما نمانده است.

اوخی... چه زیبا. خدایا ببین جانی در ما نمانده است.


فی ما بین ١- پیش اومده بود واسه زن باردار دندون بکشم یا توی ماه ٤ و ٥ ترمیم انجام بدم. ولی خدایی زن باردار هشت ماهه ایول و البته درد داشت که خوابید و سریع واسش دو تا ترمیم و یه اکس دندون عقل انجام دادم. کل کار استرس داشتم بهش فشار وارد بشه. یونیت رو به حالت نیمه نشسته دراورده بودم و صندلی خودم رو تا بالاترین حد برده بودم تا بتونم کار کنم. تجربه جالبی بود.


فی ما بین ٢- روال کار ما اینطور بود ( چقدر زود افعال به حالت گذشته تبدیل میشن! هعیییی ) که بیمار میومد معاینه می شد و اگر لازم بود گرافی "او پی جی" واسش نوشته می شد و از خانوم نون نوبت می گرفت. روز نوبت ایشون تماس می گرفت و نوبت رو یادآوری و تذکر می داد که عکستون فراموش نشه. زن و پسربچه اش سر نوبتشون وارد شدن. پسربچه خوابید. پرسیدم: عکس ننوشته بودم براتون؟ زن بدون جواب دفترچه پسرک رو با دو تا قطعه عکس سه در چار به سمتم گرفت و وقتی قیافه متعجب ما رو دید گفت: صبح که خانوم نون تماس گرفتن، کلی دنبالشون گشتم تا پیداشون کردم.

من و دستیارم هم که می دونین؟ به زور خنده مون رو کنترل کردیم و توضیح دادیم منظورمون از عکس چی بوده!


فی ما بین ٣دخترک چهار ساله خیلی شبیه پدر جوونش بود. در حین پالپو و ترمیم دندونش صداش درنیومد، البته ما متوجه شدیم مرد برادرشه نه پدرش! نوبت بعد با مادرِ مسنش اومد و دوباره با سکوت خوابید که مادرش به حرف اومد: اینجا خوب آرومی ولی توی خونه راه میری میگی خانوم دکتر گفته واسم طالبی بخرین! گفته باید شکلات بخوری! گفته مسواک برام بزنین

چشای گردم رو از بالای سر دختر بچه به صورتش که سعی میکرد جلوی انفجار خنده اش رو بگیره دوختم: من گفتم شکلات بخور آره؟ من حرف طالبی خوردن زدم؟ حتما زدم دیگه


فی ما بین ٤- توی دوران طرحم فکر کنم خانوم نون ده پونزده تایی عروس از بین دختربچه هایی که زیر دستم می خوابیدن برای پسر چهارده پونزده سالش انتخاب کرد! :

-چه دختر آرومی، مامانش این دخترتون عروس منه!

-عه عه نبینم گریه کنی، اگه دختر خوبی باشی عروسم میشیا!

-نگاه کن به کفش سفیدش، چقدر خوشگلههه عروسم میشی؟!

-چه چشا/موهای قشنگی عروس خوشگلم!

و جالبه حواس دخترک ها پرت میشد و با خجالت می خندیدن! عزیززززم! البته اون آخریا نتونستم طاقت بیارم و اعتراضی گفتم: خانووووم نون چند تا عروس تالا گرفتی؟ بسه دیگه


فی ما بین ٥از شگفتی هایی که به خاطر میارم یکی از پرسنل مرکز بود که سابقه ی خرابش از هر لحاظ برای همه عیان بود و از ترس بیرونش نمی کردن و حتی خانواده اش رو اوایل طرحم به دندونپزشکی آورد و چندین دندون ترمیم کردن؛ بعدا هر چقدر ما اصرار کردیم که باید هزینه رو بدین به روی خودش نیاورد و کسی هم نتونست قانعش کنه بدهیش رو پرداخت کنه. بعد زن جوان وقتی بچه اش رو روی یونیت خوابوند گفت: راستی آقای فلانی( همون مرد کذایی) گفتن به ما تخفیف بدین!

من با تعجب به دستیارم نگاه کردم و گفتم: اولا ما هنوز تعرفه ی قبلی عصب کشی رو میگیریم و اصلا مرکز دولتی و تعرفه ی پایینش این حرفا رو نداره و دوما به آقای فلانی بگین هر وقت بدهیشون رو پرداخت کردن، بعد توصیه و پیغام بفرستن

زن خنده اش گرفت: حالا خانوم دکتر فکر کنین ما آشنایی ندادیم، از ما بیشتر نگیرینا!


 فی ما بین ٦- پسربچه دقیقه ای شونصد بار دهانش رو می بست و من به دویست روش مختلف گفتاری، اخماری، چشم و ابرواری، فیزیکاری! بهش می فهموندم که دهانت باز. آخر کلافه شدم، دهان باز کن سبزی برداشتم و توی دهانش چپوندم و با کمی خشانت گفتم: گفتم دهنت روووو ...

پسربچه همونطور که دهان باز کن توی دهانش بود: نَمَنددد! ( همون نبند!) 

جا خوردیم از جوابش و همگی همراه با پسرک خندیدیم.


فی ما بین ٧- زن رنگ و رو پریده وارد شد. با نگاه به لپ شدیدا متورم شده اش قضیه رو گرفتم، آبسه حاد: دیشب خوابیدم صبح که بیدار شدم اینطوری بودم.

دفترچه اش رو گرفتم و حین سوال در مورد اینکه به پنیسیلین حساسیت داری یا نه؟ سریع واسش دارو نوشتم: داروهات رو مرتب تا یک هفته استفاده می کنی. سر ساعت. بعد از یک هفته میری این ریشه های عفونی رو می کشی، خب؟ (نگفتم بیا بکشم چون خودم هفته بعد دیگه اونجا نبودم. )

-من الان آمپول نمی زنم. دارو هم نمیتونم بخورم.

سرم رو از دفترچه اش بالا آوردم: چی؟! چرا؟ 

-چون روزه ام.

اخم هام رفت توی هم. خانوم نون از اون طرف گفت: تازه کم کاری تیروئید هم داره خانوم دکتر و روزه میگیره.

عصبانی شدم و کمی پیاز داغ ماجرا رو زیاد کردم: شما میدونی این آبسه با این شدت پیشرفت بکنه میتونه راه هواییت رو ببنده و خفه ات کنه؟! می دونی روزه ای که میگیری حرومه؟! همییین الان میری و آمپولی که نوشتم رو میزنی و داروهات رو مرتب استفاده می کنی. خب؟

زن ترسید و متوجه شد قضیه جدیه: چشم.

بلند شد. سرش گیج رفت و دوباره نشست. نفسم رو با عصبانیت فوت کردم: شما نباید روزه بگیری، مسئولیتش با من!


فی ما بین ٨- دخترک شیطون با مادرش اومد. قبلا واسش دندون کشیده بودم.

-خانم دکتر دندون زیر دندونش درومد ولی هنوز شیریش لق نشده. اینم نمیذاره دست بزنیم به دندونش.

نگاه کردم. قیافه بامزه ای پیدا کرده بود. دستیارم سرش رو کنترل کرد و من در حالی که به لثه اش ژل می زدم تا حواسش پرت بشه، سریع دندونش رو کشیدم: بیا اینم دندونت، آمپولم نخوردی.

دخترک اخمهاش رو کشید توی هم. مادرش خوشحال شد: توی خونه مسخرش میکردن میگفتن شدی دایه مکفی!


آخرین- میثم پسربچه ی ٤ ساله ی دوست داشتنی بود که در فاصله چند ماه تک تک دندون های خرابش رو عصب کشی و ترمیم کردم. حتی دیگه آخری ها دندون های قدامیش رو هم به اصرار مادرش ترمیم کردم. بیمه روستایی و رایگان بود دیگه! گویا سری آخر بهش قول داده بودن اگه بیای دندونپزشکی خانم دکتر برات روی برگه می نویسه "براش قطار بخرین" و بابات هم واست قطار میخره! این پسرک به شدت شیرین زبون بود بهش گفتم: چرا انقدر زبون درازی میکنی میثم؟ که جواب داد: من زبون دراز نیستممم، شیرین زبونم

ترمیم دندون قدامیش زیاد طول نکشید. کارش تموم شد. روی برگه ای نوشتم : برای میثم قطار بخرین؛  و مهرم رو روی نوشته ام زدم و به دستش دادم. روز آخر طرحم بود. باید سریع می رفتم تا کارهای تسویه ام رو انجام بدم. مادرش به میثم گفت: خانم دکتر دیگه دارن میرن. تشکر بکن ازشون.

پسرک چادر زن رو کشید و وقتی مادرش خم شد، توی گوشش چیزی رو زمزمه کرد. مادرش لبخند زد: میثم میگه میخوام خانم دکتر رو ببوسم!

لبخند زدم: بیا بغلم

با خجالت به سمتم اومد ولی من اون رو بوسیدم! عزیززززدلم بغض کرده بود و نمی تونست حرف بزنه. تلاش کردم ناراحتیم رو قایم کنم: بیا عکس بگیریم با هم، خب؟ 

-خب

             


+ عیدتون مبارک رفقا! 

  • ۴۲۵
یانوشکا ..
خدایا ببین جانی در ما نمانده است..

مبارک باشه اتمام طرحت عزیز دل❤
خدایا کمی جان به ما تزریق نوما :-)

قربونت عزیزدلمممم 😍😍
پا ییز
آمپول حتی آمپول تقویتی و سرم حتی قندی نمکی و اسپری های استنشاقی روزه را باطل نمی کند. توضیح‌المسائل آیت الله سیستانی 
من امسال به همه گفتم رساله هاتونو نگاه کنید بعد بگید میشه یا نمیشه
فکر نمیکنم این فتوا رو بقیه مراجع تایید کنن. من فقط میدونم آمپول بی حسی روزه رو باطل نمیکنه ولی تقویتی و سرم رو شک دارم.
صخره نورد
ممنون عید شما هم مبارک، طاعات و عبادات قبول :)
وقتی دیدم پست با این عنوان گذاشتید فکر کردم مطب خودتون رو افتتاح کردید به همین زودی! ان شالله تو همون محله ای که قبلا گفته بودم! همونجا مطبتونو تاسیس میکنید :)

کم کاری تیروئید چه ربطی به روزه داشت؟

آخی بچه ها چقدر ساده محبتت میکنن. با اینکه با این نسل دهه نودی ها به سختی میتونم ارتباط برقرار کنم، اما بازم دوسشون دارم چون بچه ها همیشه دنیای پاکی و صداقتن :)
مچکرم صخره نورد جان :-) تا بیام به اسم جدیدت عادت کنم طول میکشه!
مطب کجا بود؟ حالا حالاها باید توی کلینیک های مختلف کار کنم تا امتیاز مطبم پر بشه.
ولی مرسی :-*

معمولا در افرادی که کم کاری شدید و کنترل نشده تیروئید دارن، نباید روزه بگیرن. این خانم به شدت ضعف داشت و فشار خونش پایین بود.

من کلا به راحتی با بچه ها ارتباط می گیرم... :-)
حیات :)
چه خانم دکتر مهربونی :)
ماهم دلمان بغل خواست:|
همیشه به این مهربونی نیستم! 
این موقعیت یک در هزار پیش میاد، واسه همه کسی پیش نمیاد! :-)))
علی علوی
مثل همیشه از خوندن خاطرات مریضا لذت بردم. 
شماره گذاریه پیشنهادیه من اعمال شده :)
خوشحالم که دوست دارین
این مورد رو شما پیشنهاد نکردین ها، پیشنهاد پاپیکا بود!
کژال ^_^
چه دستای قشنگی:))) 
اییییین همه روده درازی کردم به این عکس نصفه نیمه سیاه سفید توجه کردی فقط؟ 
:-/
ولی مچکرم :-))
آبان ...
میگم هیچ وقت اسم بیمارت ها نمی نوشتی حالا اومدی نوشتی میثم 😂نه واقعا هوپ چرا اخه 
...
کلا این تفکر که تو ذهن دختر بچه ها هست که منتظرن یه روز عروس بشن از پایه غلطه به نظرم 
...
حواست نبوده ولی اسم بچه هایی که خیلی پیشم میومدن رو نوشتم مثلا یادمه نازنین رو زیاد نوشتم! کلا این بچه رو خیلی دوست داشتم اسمش رو نوشتم که یادم نره. حواسم نبود! :-))

کاملا موافقم، تمام امید و آمال بچه رو به شوهر محدود کردن غلطه از بیخ و بن!
Merida aa
خاطراتت یه طرف،چه انگشتای کشیده و قشنگی.عروس من میشی؟؟ :))
فقط بدیش اینه بچه من ممکنه متولد ۱۴۱۲ اینطورا باشه :))
عروس من میشی؟ :-)))))
مگه چند سالته مادرشوهر جان؟
Merida aa
خاطراتت یه طرف،چه انگشتای کشیده و قشنگی.عروس من میشی؟؟ :))
فقط بدیش اینه بچه من ممکنه متولد ۱۴۱۲ اینطورا باشه :))
آرزو ﴿ッ﴾
عید شما هم مبارک :)
از ناراحتی بچه‌ها ناراحت می‌شم ولی انقدر غم‌شون خالص و بی‌آلایشه که اون حالت‌شون رو هم دوست دارم! پیرو همین آخرین موردتون :))
مرررسی :-**
وای آره راست میگی، حالت غمگینشون با اینکه دل آدم رو می لرزونه ولی خییییلی دوست داشتنیه!
علی علوی
پا‌پیکا سایت مداحیم بود ک واگذارم کردم (به خاطر مشغله ی زیاد)
به هر حال ادامه بدید خیلی ها این بخش رو‌دوست دارند.
عه جدی؟ 
امیدوارم بیمارهای کلینیک هم به همین پر ماجرایی باشن
Merida aa
 از الان داری سنتو به طور نامحسوس به رُخ مادرشوهرت میکشی عروس :| 
یعنی یه مادرشوهر نمیتونه از عروسش ۲ سال کوچیکتر باشه؟؟
هوووپ من رفتم از بیان و اومدم دوباره و دیدم طرحت تموم شده.ببین چه پاقدم قشنگی دارم من
حالا عروسم میشی؟ :))
امممم شما همونی بودی که فکر میکردی ازم بزرگتری ولی آخر سر کوچیکتر از آب درومدی؟ :-)))
ای جان بله بله :-**
... S҉A҉H҉A҉R҉
چه کیفی بالاتر از خوندن داستان تو و مریضات؟:)
چه قصه هایی دارن هرکودومشون..
میثم دوماد من نمیشه؟😂
به به سحر جان قدیمی، خوبی؟
آره پرن از قصه های جدید
باید باهاش صوبت کنم :-)))
... S҉A҉H҉A҉R҉
راستی اتمام طرحت بااااارکککک دندون پزشک مهربون بیان💥💫🌟🎈🎈🎊🎉🎊🎁🎊🎉🎉🎇🎊🎉🎉🎆🎇🎁🎊🎉🎈🎊🎉🎉🎁🎆🎇🎆🎊🎉🎉🎁🎇🎇🎇🎆🎈🎈🎈🎊🎊🎊🎉🎇🎈🎈🎈🎈😍
ما که مهربــــونی رو از پستات و بین کلمه ها میفهمیم😊❤همچنین حاذق بودن تو شغلت رو💓
اوه اوه ایموجی هاش. و ببین 🥰🥰🥰 مرررسی سحرجان مهربونم ❤️❤️❤️
مهربونی از خودته :-**
پا ییز
آخه عزیزم فکر ما مهم نیست :) 
مهم اینه تو رساله چی نوشته 
فقط کافیه مراجعه کنن
یا برن تو سایتشون و بخونن 
و این بر کسانی که روزه می گیرن واجبه  
عزیزم حرفت درسته ولی بین مراجع مختلف خیلی اختلاف هست. مثلا رهبر و ایت الله مکارم میگن مشکل داره، بعضی ها میگن احتیاط مستحب اینه که ترک بشه بعضیا میگن مانعی نداره.
حرف من اینه وقتی کسی مریضه و حالش خوب نیست نباید روزه بگیره که بخواد به فکر این باشه آمپول بزنه یا نه، ما قرار نیست با روزه گرفتن به جسممون آسیب بزنیم.
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
منم دلم از این خانم دکترها خواست اصلا:-)))
عزیزم*_^ اصلا من واسه شما!
نسر ین
کلی داستان می‌شه ازتوی این مطب شما خلق کرد خانم دکتر هوپی جان
آره خدایی! امیدوارم بیمارهای همشهریم هم پر داستان باشن وگرنه این بخش حذف میشه از وبلاگم!
من
در مورد شرایط مطب زدن و امتیازش میشه بهم بگی؟ ممنونم
شرایطش طولانیه بهتره سرچ کنی.
به طور خلاصه بسته به شهری که مطب میخوای بزنی امتیازش متفاوته، اکثر امتیاز با کار توی مناطق محروم به دست میاد.
گندم بانو
چه پست خوبی بود ^__^

منم یه خاطره تعریف کنم!
دانشجو بودم که یکی از دوستام گفت میخواد بره دندون‌پزشکی. گفتم منم باید برم، بیا با هم بریم.
مرکزی که من میرفتم رسم اینطوری بود که اول صبح بیمارا پنج-شیش تا پنج-شیش تا میرفتن معاینه میشدن، من و این دوستم هم با هم رفتیم توی یونیت. دکتر بهش گفت بخواب روی تخت معاینه کنم، دوستم کفششو درآورد رفت رو تخت! :)))))))))
مچکرم *_^
بگووو
راستشو بخوای توی شهر طرحی روال معمولی بود دراوردن کفش!! بعضی وقتا که کفششون رو در میاوردن و پاشون بو میداد اعتراض میکردم خواهشا بپوشین اون کفش ره!!
پا ییز
اوهوم منم باهات موافقم وقتی مریضی آمپولتو بزن بعد برو ببین روزه ت باطله یا نه
اونم چی وقتی مریضی اگه حالت خوب نیست که کلا نباید روزه بگیری و روزه حرام میشه 
و اینکه مراجع هم با هم فرق دارن رو قبول دارم ولی مثلا من همیشه مرجعم آقای سیستانی هستن و برای من فرق نداره دیگه 
هرکسی باید مرجع خودشو نگاه کنه ببینه چی میگه حرف یک نفر با خودش که ثابته :) با بقیه فرق داره 
همیشه حالتهای حاد نیست یه همکار داریم کمک بخشمونه آسم داره بعد اسپری نمیزد گفتم رساله رونگاه کردی مرجعت چی گفته؟ گفت راستش نه 
گفتم خوب اشتباه می کنی دیگه 
روزه بگیری کم‌آب بشی بعد اسپری هم نزنی چون فکککر می کنی مرجعت میگه باطل کننده است! 
دقیقا همینه
من کاملا با روزه گرفتن تحت هر شرایطی مخالفم
x
چه انگشتات کشیده وخوشگله :) 
میگم یه سوال : ساعت دستت میکردی ترشحاتی نمیشد عایا ؟!
مرسی چشات خوشگل میبینه... 
من آستین یک بار مصرف دستم میکنم حین کار، بدون اون اصلا نمیتونم!
شارمین امیریان
سلام.
خراب اون دختربچه ۴ ساله م. 😄
سلام 
من هم، نمونه بارز دهه ی نودی ها بود :-)))
حمید آبان
درود و عرض ادب
عیدتون مبارک خانم دکتر (البته ببخشید با تاخیر)! :)
یعنی دیگه قرار نیست سری پست های «هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت» بخونیم؟! :(
من به شخصه از خوندن این خاطرات خیلی چیزها یاد گرفتم و بخشی از تجربیات جامعه شناسی شما رو من هم آموختم..
امیدوارم هرجا که مشغول به طبابت هستید موفق و پیروز باشید و از حضور پر خیر و برکت شما همگان بهره مند شوند..
با آرزوی بهترین ها :)
درود بر شما
ممنون :-)
ایشالا برم توی شهرم کار کنم و مریضا پر ماجرا باشن، حتما بازم مینویسم
چقدر خوب
ممنون از لطف شما :-)
صبورا کرمی🦄
آخی... منم بغض کردم با خوندن پستت
عزیزم :-(
کم پیدایی صبورا
نل
تبریک میگم.موفق باشی بیشتر و بیشتر:)
این بیشتر و بیشتر که گفتی ترانه ای در ذهنم، تداعی شد! :-)))) 
ممنون نل عزیز
مهربانو
ای جاانم هوپی نازنینم عید تو هم مبارک رفیق . 
دستای قشنگتو دیدم و روحم تازه شد :) 
از همه بیشتر همین آخری رو دوست داشتم که بوسیدت و اون پسرکی که دهنش رو باز نگه داشته بودی و سعی میکرد جمله ت رو کامل کنه :))
مرررسی مهربانوی عزیزم:-**
یعنی این عکس دستای من بیشتر تک تک پاراگراف ها کامنت گرفت :-))))
دلم واسه جفتشون تنگهههه :-((
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan