لب جوی نشین و ...

  • ۲۰:۰۵

پیرو همان بحثی که دیروز(١) نوشتم، امروز لپ تاپم را خانه تکانی کردم. تمام فایل ها را مرتب کردم و بعد عکس ها و فیلم ها و مطالب شخصی ام را یک جا جمع کردم و توی فلشی ریختم؛ تا بعد از تعمیر لپ تاپ دوباره آنها را به جای اولشان بازگردانم.

پروسه ی خداحافظی چند روزه ام از لپ تاپ بی نهایت دل خراش بود! (٢) من یک هفته بدون او چه کنم؟! آیا درمان می شود؟ به این فکر می کنم که چرا انقدر باید از نبودش ناراحت باشم؟ مگر در زندگی من چه نقشی ایفا می کند این تکنولوژی؟ چرا انقدر عوض شده ام که از نبودش احساس کمبود می کنم؟ ذهنم پر می کشد به حرف های این چند وقت اخیر دخترعمه که دم به دقیقه می گوید: گوشی ات مدل قدیمی است. عوضش کن و یک اندرویددارش را بگیر! از تکنولوژی و وایبر و لاین و غیره محروم می مانی! (٣)

و من که جواب می دادم: عقب می مانم که بمانم! همین الان هم یا توی واتس اپ چرخ می زنم یا با لپ تاپ توی اینترنتم! مگر اعتیاد بیشتر از این هم می شود؟! والله من ظرفیت ندارم، بی خیال من بشو!

دو روزی است که در همین محیط مجازی اعتیادآور وبلاگی (٤) پیدا کرده ام، عالی! با یک عالم حس ناب و خوب. پست به پستش را می خوانم و به به می گویم و حظ می کنم. می خوانم و از خاطرات همکار آینده ام برای مادر و خواهرم تعریف می کنم. خواهرم می گوید: تو هم از ترم دیگر خاطره جمع کن تا برای بقیه تعریف کنی. چه خاطرات جالبی دارد!

و من در کنار خاطرات جالبش، شیفته مرام و معرفت این خانم دکتر دوست داشتنی شده ام

خدایا! می شود روزی من را آنقدر عزیز کنی که چنین عزت نفسی داشته باشم؟ می شود خدا جانم؟


١)بخشی از دفتر خاطراتم که به اصرار معلم داستان نویسی و با زبان غیرمحاوره می نوشتم. به تاریخ ٢٤ مرداد ماه ٩٣. وقتی تنها ٦ ترم دندونپزشکی خونده بودم!

٢)لازم به ذکر است که باز هم لپ تاپم خراب شده و فرستادمش تعمیرات

٣)گوشیم اون موقع نوکیایی بود که سیستم عامل سیمبیان داشت

٤) پنج دری

  • ۴۰۷
اریانه

بی ظرفیت معتاد!!!!

چرا خودزنی میکردی؟؟؟؟؟

قلمت خیلی روون تر شده*_*

اعتیاد الانم خیلییی بیشتر اون موقعس به خدا :-))
توضیح دادم که به اجبار مربی داستان نویسی رسمی خاطره نویسی میکردیم. وگرنه توی وبلاگ اون زمانم راحت مینوشتم.
بیست و دو

خوندم وایبر با خودم گفتم از کدوم عهد و زمونه اومده؟:دی

عهد ترکمانچای، انگار یه قرن گذشته!
پا ییز

هه؟؟ تو که دانشجو نیستی 😲

پااااااییز! چرا انقدر کم دقتی توی پست خوندن؟ اون سه خط به رنگ دیگه رو ندیدی ته پست؟ :-)))
آبان ...

دفتر خاطرات چیز عجیبی است ..

دلم می خواهد خاطرات سالهای گذشته را بسوزنم ..فایل های لب تاب پاک شود ...من جرات پاک کردن هیچ چیز را ندارم !

 

توی وبلاگ دردانه هم گفتم من فقط یک سال از زندگیم رو دوست ندارم که همون هم پاک شدنی نیست، درس گرفتنیه.
صنما ‌ ‌

چه خوبه وقتی می‌بینی جایی هستی که یه روزی آرزوت بوده :)

هنوز خیلی جای کار دارم تا برسم به عزت نفس و بزرگی دکتر صامتی. شاید هیچ وقت هم نرسم. آدما خیلی متفاوتن. :)
ولی از لحاظ خاطرات متنوع از بیمارانم که تعریف کنم، آره رسیدم بهش :-))
tiktik tiki

عه لحظه فکر کردم پست واسه الان هست اخه وایبر؟!😂

 

جالبه هم ترم الان من بودید:)

 

منم همچین دعایی دارم چون همیشه بعد کلاسای تشخیص حس میکنم مغزم گنجایش این همه زخم ضایعه کیست و تومور و کوفت نداره و حس میکنم باید الگویی مثه شما داشته باشم

مقاومت عجیبی داشتم برای عوض کردن گوشیم! میگفتم انقدر وایبر وایبر نکنین واس من! :-))
جدی؟ ببین مثل یه چشم بر هم زدن میگذره. 
الان فرصت خوبی داری قشنگ بشینی توی مغزت اینا رو جا بدی! :-)) البته من الگوی خوبی نیستم دکتر صامتی محشره. هنوزم پستای قدیمیشو میخونم لذت میبرم
اریانه

بی ادب:///

اسفناج پاک کن •_•

میدونی بهم بر نمیخوره ،سواستفاده میکنی:/

حال میکنی نه؟؟؟

واقعا برات متاسفم هوپ،برو تو اتاق راجع به رفتارت فکر کن•_•

نچ نچ نچ:///قدر نمیدونی دیگه!!!

یه روزی میشه ،این ور نگاه ،اون ور نگاه  ،میگی کو اریانه،اریانه با کامنتای خوبش کو؟؟؟کجایی تو دختر؟؟،اونجاست که دلت واسم تنگ میشه،....اما من دیگه نیستم،و تو میمونیو جای خالی کامنتای من تو بلاگت:///بعله!!!و اون روز دیر نیست که من زده بشم از  این رابطه مسموم:///

یاد اهنگه افتادم،از در بره بیرون ،از پنجره میاد تو•_•

کلاس رفتی و هنوز متنات کژتابی داره؟؟؟

باید دوباره جزوه هاتو بخونی هوپ(شیطون بنفش)

دکتر خوبی هستی چون دلت میخواد بهتر بشی،این مهم ترین فاکتوره:))

 

گفته بودم به هر کس نسبت به جنبه ای که ازش سراغ دارم جواب میدم. :-)
دقیقا با همین لحن اهنگ مذکور واست نوشتم!
وقتی متنام کژتابی داره خودم خواستم کژتابی داشته باشه، بعله
عه تعریفم بلدی بکنی؟ ^_*
tiktik tiki

من نمیشناسمشون😑 دکتر صامتی رو که گفتین

لینکش رو ته پست گذاشتم. بخون و لذت ببر
*زهرا*

آخی چه قشنگ نوشتی :*

پست های پنج دری رو بخونی به تعریف جدیدی از قشنگی می رسی.
آرزو ﴿ッ﴾

بابت معرفی این وبلاگ قشنگ، ممنون ^_^

خواهش میکنم، بخون و عشق کن
یه نفر

عاقو ما تا چندسال پیش فکر می کردیم خیلی نویسنده شاخی هستیم. گهگاهی واسه خودم متن و شعر می نوشتم و خودمو تو جشن امضا کتابم تصور می کردم. جایزه نوبل ادبیات و اینا.....

چندسال پیش که از کنکور فارغ شدیم و شروع کردیم وبلاگ خوانی، حقیقتا فهمیدم هییییچچچییی نیستم و ترجیح دادم یه گوشه بشینم  و از نوشته دوستان لذت ببرم.....

انصافا نوشته های پنج دری بی نظیره و بدون اغراق نوشته های شما هم کم از ایشون نداره😊😊😊

منم همیشه فکر میکردم خیلی شاخم تو نوشتن، بعد رو به وبلاگ خوانی آوردم حس کردم خیلی کار شاخیه! خودم نوشتم ولی با اینکه وبلاگم طرفدار داره حس شاخیم خیلی وقته برطرف شده. الان دوباره دارم پنج دری رو میخونم میبینم چقدر خوبه و من یه زمانی به این خوبی بودم. الان انقدر ذهنم درگیره که نمیتونم به اون خوبی بنویسم.
اریانه

از چیزای تعریفی تعریف میکنم *_*

ولی زرد خیلی رنگ بی ریخیتع://

اره اره !!وبلاگ تواا:///

د آخه دم خروسو باور کنم یا قسم حضرت عباستو؟ (رنگ زرد!)
مرسی واسه خصوصی انقدر لوسم نکن دیگه
صبا مهندس
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

چندین سال پیش اتفاقی وبلاگش رو پیدا کردم. عاشق وبلاگش شدم. پا به پای پستهاش از شدت فوران احساسات اشک میریختم. هوپ ولی دنیا خیلی کوچیکه... قبل مهاجرتم، یه روز ***** **** ***** ** ******** *** ** *** **** **** ***** * ***** ** *** ** ***** * ***** ****** ** ***** ******* * ** ** ** **** * ********* * ********* *** ** ***** **** **** * ** ** ***** **** ** *** ******** ** ** **** ******* *** *** **** ** ** *** ** **** *** ****** 

**** ********* * **** رو از کامنتم پاک کن. اگه نمیشه کلا تاییدش نکن. هنوز میخونمت؛) ولی معمولا خاموش.

عه سلام صبا. خوبی؟ چه خبرررر؟ 
واقعا؟!! دنیا خیلی خیلی کوچیکه. منم یادمه با بعضی از پستاش خیلی احساساتی میشدم
فامس

الانم  همون  وابستگی  رو داری  یا  نه؟؟

(منظور  به  لپ تاپ و وسایلی  هست  که  بهش وابستگی  داری).

وابستگیم کمپلت به گوشیم منتقل شده. همه پست نوشتام و وبلاگ خوندنا و شبکه های اجتماعی و ... .
فامس

این وابستگی ها  اندکی تا خیلی وحشتناکه...

:)

دیگه خیلی درگیر شدیم نمیشه یا به سختی میشه جلوشو گرفت.
اریانه

دم خروسو(لبخند شیطانی)

دوست دارم لوست کنم،به تو چه؟؟

 

 

من معذرت میخوام که توی کارات دخالت کردم :-///
راستی میگن توضیح اضافه نشونه ضعفه! 
x

بلاگرای عزیز لطفا بیشتر اپ کنن حوصلمون خیلی سر میره 

مرسی 

چشم، اگه استرس و نگرانی ها اجازه بده چشم :-(
اریانه

ایا من ادعای قوی بودن داشتم؟؟؟

من به شخصه از اینکه کسی دلخور باشه ازم به شدت اذیت میشم،روانی میشم اصلا،حالا اینو کنار رک بودنم بزار،خب توجیه میشه کرد نه؟؟؟

ضعفم توی مایه گذاشتن زیاد واسه اطرافیانمه!!!!گفتم قبلا ، حس سرویس دادن داره!!ولی من از هیچی بیشتر از نشخوار فکری بدم نمیاد، شاید تحملش عجیب باشه،ولی تریجیحش میدم به خودرگیری:///

خودسانسوری نمیکنم،ولی از اونور بیش از حد خودمو تو ارتباط با بقیه پایین میکشم،تا اگر هم خواستم ضربه بزنم عذاب وجدان نداشته باشم!!!

معذرت خواهیتو قبول میکنم عشقم:))))))

X راست میگه،یکم بنویسید حوصلمون سر رفت:////

 

نه منظور من این بود توی لوس کردنم ببخشین دخالت کردم :-/
به نظرم این صفت خوبی نیست که خودتو بکشی پایین تا اون طرف ناراحت نشه
نوشتم
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan