- چهارشنبه ۸ اسفند ۹۷
- ۲۰:۴۱
میدونی؟ من آدم رها نکردن بودم. کسی که اگه ده دقیقه ای از فیلمی رو می دید و می فهمید مزخرفه؛ بااااید تا آخرش رو نگاه می کرد و اگه کتابی رو شروع می کرد و جذبش نمی شد هم کِرمش میگرفت تا آخرش بخونه که ببینه چی میشه. من آدم راضی نگه داشتن همه به هر قیمتی بودم. کسی که یاد گرفته بود ناراحتیش رو قایم کنه و از خودش بگذره و طبق نظر اطرافیانش یه دختر مقبول باشه.
بعد فکرشو بکن چنین دختری یک نفر رو بخواد و تا آخر دنیا بخواد باهاش باشه، ولی نشه که بشه. مجبور بشه بگذره و بره. مجبور بشه رها کردن رو یاد بگیره و خرد خرد عوض بشه و پوست بندازه.
ببینه عادت خوندن یه کتاب غیرجذاب تا پایانش فقط خودآزاری محضه؛ پس خاطرات مورگان شوستر آمریکایی رو که دبیر تاریخ سوم دبیرستانشون گفته بود بعد از کنکور بخونین و همیشه ی خدا دوست داشت بخونه و بالاخره بعد از هشت نه سال کتابش به دستش رسیده بود، با کمی عذاب وجدان رها کنه؛ دیدن فیلم های مزخرف رو و هم چنین دوست ها و آشنایان غیر دوست داشتنی رو...
بالاخره به این باور رسید که آدم فقط یک بار زندگی می کنه و اگه توی این مدت کوتاه عمرش اونطور که دوست داره سر نکنه، پس چیکار کنه؟ حیف نیست که عمرش با فکر کردن درباره اینکه چرا فلانی اون طور رفتار کرد و ساکت موندم؟ چرا بهمان حرف رو بهم زد و تحمل کردم، بگذره؟ پس صریح شد هرچند حواسش بود که مرزهای گستاخی رو رد نکنه، اینطوری لااقل می دونست به دلش مدیون نیست.
درسته دختر هنوز پره از ضعف شخصیتی و خریّت های خاص دخترونه، ولی من این هوپ رو درستش می کنم.
مطمئنم...
** عنوان عاشق از سیاوش قمیشی
- ۴۹۹