تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمی

  • ۱۳:۳۰

طبق معمول روزای اخیر، با صدای چوب و تخته همسایه بغلی از خواب بیدار می شم. به بدنم کش و قوس میدم و گوشیم رو چک می کنم. سعی می کنم بدون توجه به دل آشوبه ای که علتش رو خوب می دونم، برنامه روزم رو توی ذهنم مرور کنم: میری صبحونه می خوری، یکم صبر می کنی، ورزشت رو انجام میدی، یکم تمیز می کنی دور و بر رو، حمام میری، ساز دلبرت رو تمرین می کنی، ناهار می خوری، میری کلینیک، بیمارهای احتمالی رو توی ذهنت مرور می کنی، ساعت ٩-١٠ میای خونه، خانوادگی با تاخیر تولد مادرجان شکوه رو جشن می گیرین، میری دوباره یکم تمرین ساز، یکی دو قسمت از سریالی که به تازگی شروع کردی و حواست هنوز درگیر زبانشونه رو می بینی، شبکه های مجازی رو چک می کنی، کتاب می خونی و می خوابی. البته نکته مهم این برنامه، فِعلیه که همزمان با تمام این کارها باید خوب انجام بدی: صبراً جمیلا! تا به کِی؟ تا وقتٍ معلوم!


*عنوان عاشق از سیاوش قمیشی


  • ۱۵۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan