حجم سنگین سکوت

  • ۱۴:۱۷

این حجم طولانی سکوت و ننوشتن از من بعید بود ، از خودم انتظار نداشتم ، چطوره در مورد یه موضوع دیگه سکوت کنم ؟ :| 

جا داره از این تریبون استفاده کنم و بگم : داون ویت دانشگاه  ! 

مرگ بر امتحان توی ماه رمضون گرم! 

درود بر رزمندگان اسلام 

سلام بر شهیدان ! 

مرگ بر ...

+ فقط دوست دارم فاز تبلیغات خوراکی و بستنی که بین برنامه ماه عسل پخش میشه رو متوجه بشم !! یعنی میخوان توی اوج گرسنگی ملت دلشون رو آب کنن تا بعد افطار دوان دوان برن بخرن ؟! آیم ساری فور دم !

+ کسی ندونه فکر میکنه چند ماهی هست چیزی ننوشتم :))


  • ۲۹۴

خیالی نیست

  • ۱۶:۲۱

عروسکی بودم برات ، که تو بهم نفس دادی 

دلم رو یه روز خریدی ، فرداش آوردی پس دادی 


حس بد فقط اون موقع که  آهنگ قدیمی ای که 14 سال پیش باهاش می رقصیدی و مسخره بازی درمی آوردی ، اشکت رو درمیاره ...

  • ۲۹۰

اخلاقت رو خوب کن !

  • ۱۰:۳۰

تکنولوژی همیشه هم خوب نیست ، مثل وقتی که داری برای آخرین امتحانت درس میخونی و یهو صدای گوشیت بلند میشه ، وقتی چک می کنی می بینی که نمرات یکی از درس ها رو زدن و بچه ها عکس گرفتن و تو به معنای واقعی کلمه خراب کردی ، یادت میوفته اولین  امتحانی بوده که توی ماه رمضون دادی ، همونی که حالت تا حدی خراب بود ، ولی روزه ات رو گرفتی و کامل نتونستی درست رو بخونی... اعصابت به هم میریزه ، ده دقیقه تمام اشک میریزی و با حسرت به نمرت نگاه میکنی ... 

پایین ترین نمره این چند ترم دانشجوییت ! 

تمرکز و اخلاقت بهم ریخته ... حوصله هیچ کس  رو نداری ... ولی با این وجود تا دم افطار بدون استراحت ، برای اینکه خودت رو تنبیه کنی ،  درس میخونی ... 

موقع افطار ، میبینی که استامبولی پلو با گوشت چرخ کرده دارین ، زیاد دوست نداری ولی همیشه بدون اعتراض میخوری ... اما امشب دنبال بهونه میگردی و غر میزنی و نمیخوری ... با مامانت بد حرف میزنی ... پشیمونی ولی حوصله توجیه رفتارت و نداری ... 

آخر شب ، وقتی سری به یخچال میزنی ، کنار زردآلو ها ،کاسه ی اضافه استامبولی و میبینی ... مامان همیشه  به اندازه افراد جدا میکنه و توی قابلمه میریزه تا نزدیک سحر گرمش کنه ...توی  قابلمه رو هم نگاه میکنی ... به اندازه  دو نفر فقط غذا هست ، بابا و خواهرت ... مامانت تورو حساب نکرده ... حقته ... 

غذای دیگه ای برای سحری ندارین ، تو که همیشه گوشت هاش و جدا میکردی و میخوردی  ... این یه بار هم بخور دختر لوس ! 

سعی میکنی آروم و بی سر و صدا ، چند کفگیر از محتویات کاسه رو به قابلمه اضافه کنی ... 

از ذهنت این فکر رد میشه که : موقع سحر از مامان معذرت خواهی میکنم ... میگم که ناراحت بودم و کنترل رفتارم و از دست دادم ... آره ... باید معذرت خواهی کنم ...


+ این پست رو دو سال پیش ، یعنی ماه رمضون 93 نوشتم ، خیلی زود گذشت و چقدر جالب که الان اصلا اون نمره ی کم ، به نظرم مهم نیست ، حتی با وجود اینکه کمترین نمره دانشجوییم باقی مونده با تمام افتخار !! گذر زمان باعث شد حتی با خنده ازش یاد کنم ... 

گذشت زمان همه چیز رو درست می کنه ، غصه ای که امروز داری ، چند ماه و چند سال دیگه ، یه خاطره ی دوره ، خیلی دوررر 

+ حلول ماه مبارک رمضان مبارک دوستان :)


  • ۳۴۶

از لیست اسم های مورد علاقه ام خارج شد :|

  • ۱۵:۴۹

- خانوم اسم بچتون چیه ؟ 

- صبحانه کریمی .

چرخش 180 درجه ی سر ، گشاد شدن چشم و تحلیل اسم در ذهن!

مگه صبحانه هم اسمه ؟!

 بعد از بالا و پایین کردن اسامی توی ذهن ، ان شاالله که منظورش   ' سبحان کریمی' بوده :| 


+ یحتمل یه مکث نا به جا در ادا کردن اسم بوده فقط !

  • ۴۰۹

دیب دمینی !

  • ۲۲:۰۲

کوکوی سیب زمینی پلاس خیارشور را نباید خورد ، باید زندگی کرد! 

یا 

نباید تنها به قصد سیرشدن به کوکوی سیب زمینی نزدیک شد ، بلکه باید آنقدر خوردش ، که ترکید !! ( چرا یه جوری شد جمله ام ؟!!! )


  • ۲۵۴

یک بغل سفت طولانی

  • ۰۸:۴۹

 دوستی که گفتم در چند پست قبل سر به سرم گذاشته بود ، اومد پی وی و  ازم پرسید که وقتی از لحاظ روحی خوب نیستم و داغونم ، چجوری خودم رو آروم و جمع و جور میکنم ؟

سریع یک پاراگراف تکست براش فرستادم :

یکم گریه می کنم حالا بسته به اینکه حال روحیم چقد خراب باشه 😁 بعدشم خودم و میزنم ب اون راه و میگم ... لقش 😊 اکثر وقت هام با خدا حرف میزنم ، دعای توسل میخونم ، فیلم میبینم ، کتاب میخونم و حتی میرم پیش خانواده الکی میخندم ،سر به سر داداشم میذارم ، سرش جیغ میزنم ، آشپزی میکنم ، میرم خرید و ایروبیک ... 

یک بار با دقت به پیامی که براش فرستادم دقت کردم ، تمام این چند ماه اخیر برام تداعی شد ، یک هو دلم خواست که خودم رو بغل کنم ، سفت ... طولانی ... و نوازش کنم بازوهام رو و بگم : دست مریزاد دختر !

  بعد برم سراغ مامانم ، موجودی که عاشقشم ، این بار اون رو بغل کنم و ببوسم ، بگم ببخش من رو که باعث ناراحتیت شدم  ، مرسی که همراهمی ، ممنونم که توی این چند ماه لحظه به لحظه حواست بهم بوده و لوسم کردی ، بی حوصلگی هام رو طاقت آوردی و سعی کردی حواسم رو پرت کنی ، میشه باز هم سر تیتر همه خواسته هات ، من رو دعا کنی ؟ 

بعد اشک های زیر چشمش رو پاک کنم ، بغضم رو فرو بدم و برم سر درسم !

  • ۳۳۹

گرمای دست هات

  • ۱۹:۳۳

عاقله مردی 60 ساله بود ، دبیر اسبق زبان و دیابتیک ...

  از پشت گوشش شروع کردم به لمس تا جلوی گوش و بعد زیر چانه اش ، سرش رو کج کردم و یک بار به صورت ملایم و بار دیگر محکم تر ، گردنش رو لمس کردم و بعد به صورت همزمان بالای ترقوه اش رو ... 

نرمال بود ، مشکلی نبود ...

- دخترم ، همیشه انقدر دست هات گرمه ؟! 

تعجب کردم : نه همیشه ولی خب ، اممم ... بله فکر می کنم این طور باشه ! 

- من حرارت دست هات رو احساس کردم دخترم ، جسارتا انرژی بالایی داره دست هات ، می دونی یعنی چی ؟ 

در حالی که به دست هام که دو لایه دستکش دارند ، نگاه می کردم : نه 

- یعنی دست هات به مردم آرامش و انرژی و التیام میده ، شاید مسخره ام کنی و قبول نداشته باشی مثل بقیه هم نسل هات ، ولی متقابلا انرژی های منفی و مریضی های بقیه رو راحت جذب می کنی و زود به زود مریض میشی ! 

دست هام را بالا آوردم و دقیق تر نگاهشون کردم ... 

- بهش میگن انرژی درمانی ! احتمالا توی ذهنت بهم بخندی ولی یه توصیه هم بهت دارم روزی چند بار دست هات رو بکن توی یه کیسه نمک ، انرژی های منفی مردم رو این طوری از خودت دور کن ...

سعی کردم چشم های گرد شده از تعجبم رو به حالت عادی دربیارم : ا ... خب ... من نمی دونم چی بگم ! 

- ببخش سرت رو درد آوردم ... 

در حالیکه با احتیاط و ترس ، دوباره دستم رو نزدیک صورتش می بردم : خواهش می کنم .

انرژی درمانی

  • ۵۰۸

درس فوبیا

  • ۰۶:۵۰

متاسفانه بین نیاز به تمرکز برای درس خوندن 

و 

پرت شدن حواس به جاهایی که نباید و 

غمگین شدن متعاقبش ،

رابطه مستقیم وجود داره ...


+ چطوره دیگه درس نخونم ؟ :-/ 

  • ۳۶۰

یادم باشد

  • ۱۸:۰۹

همیشه این رو به خاطر داشته باش که بزرگی به مدرک و مقام نیست که بهش بنازی و دماغت رو بگیری بالا و از کنار بقیه با غرور رد بشی ! 

همینطور آویزه ی گوشت باشه که تو تحت هر شرایطی باید با مردم با احترام و خوبی صحبت کنی ... چه بی حوصله باشی ، چه ناراحت و چه بیمار ... 

بدون که حالا حالاها باید تمرین صبر و تحمل کنی در رابطه با دیگران ، چه یک پیرزن کم تحمل و کنجکاو باشه ، چه یک دختر حراف و چه یک مرد بی ادب ... هنر اینه که با همه مهربون و خوش خلق باشی وگرنه با فرد سازگار که همه راحتن و مشکلی ندارن! 

بیشتر از این ها ازت انتظار میره ، سعی کن انتظارها رو برآورده کنی و هیچ وقت ندای وجدانت رو نادیده نگیری :)

دوستدارت : لوامه درون

  • ۲۴۰

اُسکل می شویم

  • ۱۹:۴۲
یکی از دوست هام چند روزی بود که حواس درست و حسابی نداشت ، باهام درددل کرده بود که خواستگاری داره که ازش خوشش نمیاد و هرچقدر جواب رد بهش میدن ، بی خیال نمیشن و باز هم زنگ میزنن خونشون که شما دارین گناه می کنین ، این دو تا جوون هم رو میخوان ، چرا نمی ذارین به هم برسن ؟  من هم کلی راهنماییش می کردم و دلداریش می دادم که اگه دلت باهاش نیست اصلا و ابدا بهش جواب مثبت نده ... دلت برای گریه و زاری هاش نسوزه ، فکر نکن گناه داره ، فقط خودت مهمی و این جور صحبت ها !

خلاصه هفته گذشته خیلی ذهنش درگیر بود و چند باری هم خرابکاری کرد ، تا اینکه دیشب بهم پیام داد :

 * هوپ جونم ! بالاخره انقدر پسره رفت و اومد که ما راضی شدیم ... امروزم خرید عقدمون بود ... لباس عروسم و ببین ؛ خوشگله ؟ راستی آدرس آرایشگاه بوووق رو میدی بهم ؟!
این رو گفت و بدون اینکه منتظر عکس العمل من بشه ، رفت ! حالا قیافه من به معنای واقعی کلمه پوکر فیس بود :| اولش اصلا باورم نمیشد ، اینکه میگفت اصلا پسره به دلش ننشسته ! ده روز دیگه ماه رمضونه ، چه عجله ایه ؟ چرا انقدر هول هولکی ؟
 بعد به عکس که نگاه می کردم می دیدم لباسی که پوشیده ، به لباس عروس که نه ولی بخاطر رنگ سفیدش به لباس نامزدی می خوره !
کم کم باور کردم ، دوست ناقلای من هم آنلاین نمی شد دیگه ! من رو گذاشته بود توی خماری و رفته بود :| دیگه وقتی که داشتیم با دوست مشترکمون برنامه می چیدیم که چی بپوشیم توی عقدش ، خانم آنلاین شدن و گفتن : هاهاهاها ... فکر نمی کردم انقدر زود اسکل بشی !
من : :|
 - آخه من با این حال و هوام که گفتم ازش بدم میاد ، انقدر زود نظرم عوض میشه و بله میگم بهش ؟
و دوباره من : :-/
- می خواستم یکی رو بذارم سرکار تا حال و هوام عوض بشه ^_^
 من : خیلی بی شووری :|
هیچی دیگه ، خوشحالم که با اسکل شدنم ، نقشی هر چند کوچیک در خوشحالیش ایفا کردم !


  • ۳۵۸
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan