هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٨)

  • ۱۷:۴۴

فرست: دندون مولر دومش ( آسیاب یا ٧) رو که تازه به عصب رسیده بود، نشون داد و گفت: واسم بکشین.

به زن جوون نگاه کردم و گفتم: به هیچ وجه چنین دندون خوبی رو نمیکشم

از اون اصرار که درد دارم و از من انکار که عمرا. آخر گفتم: اگه از لحاظ هزینه مشکل داری، برو فلان جا واست می کشن ولی حیفه نکش

کمی نرم شده بود: نه مشکلم هزینش نیست. یک اینکه می ترسم و دو اینکه با شوهرم دعوام شده قهر کردم اومدم دندونمو بکشم. چون اون گفت برو عصب کشی کن

با تعجب نگاهش کردم: از لج شوهرت میخوای خودت رو بی دندون کنی؟

خندید: آره.

-خجالت بکش بخواب واست عصب کشی کنم.

خجالت کشید. خوابید. واسش اندو کردم. شوهرش اومد دنبالش و با خوبی و خوشی رفتن سر زندگیشون!!

(کلید اسرار این قسمت دکترِ مشاوره خانواده!)

 

سکند: مرد رو راضی کردم که دندون عقل پایینش رو باز کنم، عصب کشی کنم. با شرط اینکه اگر دیدم کار سخت و تخصصیه، اون موقع می کشم. ولی اینطوری فرصت می دیم به دندون عقلی که دندون ٧ کناریش کشیده شده حالا حالاها توی سیستم جونده اش نقش ایفا کنه. زن جوون ٢١ ساله اش هم اومد، معاینه شد. دقیق یادم نیست ولی توی هر فک حداقل ٥ تا دندون به عصب رسیده داشت. به شدت می ترسید و میگفت: عمرا بخوابم برای عصب کشی، بکشین!

شوهرش همین طور که زیر دست من خوابیده بود گفت: خداروشکر و دست هاش رو به نشونه ی شکر رو به سقف کلینیک گرفت!

با افسوس سر تکون دادم و گفتم: من نمی کشم. شما میخوای دندون اصلیت رو بکشی، بعد شوهرت داره عقلش رو عصب کشی میکنه ها

زن از سر سادگی سر تکون داد و گفت: خب من نمی خواااام، می ترسم

مرد دوباره خدا رو شکر کرد! بدجنسیه که بگم خوشحال شدم از اینکه با اینکه کانال های دندون عقل مرد پیدا و باز شد ولی از بس خراب و پوسیده بود، حین کار تاج دندون کم کم خرد شدن و من دیدم ارزش نگه داری نداره و واسش کشیدم؟ :دی

(کلید اسرار این قسمت: دکتر دو به هم زن!)


ثرد: دختر ١٦-١٧ ساله برای ترمیم دندون های قدامیش خوابیده بوده که بی حسی دریافت کنه ولی می ترسید! ( چه همه هم تو این پست می ترسن!) مادرش اومد گفت: لطفا با ژل واسش بی حسی بزنین.

در حالیکه که سرم رو به نشونه افسوس تکون می دادم، گفتم: کسی که ازدواج کرده، از یه دونه بی حسی می ترسه؟!! چیزهای ترسناک تر داره ازدواج!! 

مادرش گفت: نه والا دخترم مجرده!

به رینگ طلایی توی انگشت حلقه دست چپ دختر اشاره کردم: این حلقه واسه چیه پس؟

دختر خندید و سریع انداخت توی دست راستش: الکیه

منم گفتم: عه! و سریع بی حسی رو بدون ژل زدم تا دیگه دکترش رو سرکار نذاره

(کلید اسرار این قسمت: دکتر بی اعصاب!)


فورث: در ادامه ی جمع مریض های ترسو واسه ی مردی ٣٧-٨ ساله تمام دندون های نیم فک بالاش رو کشیده و بخیه زده بودم و گفتم: پاشو.

مرد پا شد، نفس نفس زنان گفت: صد رحمت به جلادا، شما از ما قصاب هام که جلادتری

برای لحظه ای پوکر فیس طور به دیوار روبه رو نگاه کردم. بهم برخورده بود: مرسی واقعا! اینم از تشکرتون. :-/

مرد رفت. نیم ساعت بعد با یک گونی پر از انار که از سنگینی زیاد روی زمین می کشید وارد کلینیک شد: برای شما خانم دکتر!

ابروهام رو بالا انداختم: مرسی ولی واسه چی؟ شما که تشکرتون رو کردین و رفتین!

خندید: آخه منِ قصاب میخوام سر یه برّه ببرم، دلم ریش میشه، ولی شما با اون انبردست و پیچ گوشتی که دست گرفتی اومدی بالای سر من فهمیدم این کاره ای! بعدم تند و تند دندون میکشیدی و سرم رو اینور اونور میکردی و آخ نمیگفتی وسط این همه خون. واسه همین گفتم!

خندیدم: خب کارمه! مرسی واسه این همه انار. لازم نبود واقعا

-قابل نداره، به دل نگیر خانم دکتر!

-باشه

( کلید اسرار این قسمت: دکتر جلاد)


فیفث: واسم جالبه برای یکی ترمیم زیبایی اونم عالی کار میکنم، میگم الان پا میشه کلی تشکر و ذوق می کنه ولی فقط سری تکون میده و میره؛ بعد دندون های یک نفر دیگه بعد از ونیر کامپوزیت، خیلی معمولی میشن و حس ایده آلیستیم رو ارضا نمی کنن؛ ولی طرف انقدر خوشش میاد و تشکر می کنه و تبلیغ می کنه برام که جا می خورم!


سیکسث ( اگه تونستی تلفظ کنی!) : شاید باورتون نشه ولی سه ماهه میخوام بگم از فلان دندونم که مشکوکه عکس بگیرن و ببینم مشکلش چیه تا بدتر نشده ولی یا فرصت نمیکنم یا فراموش میکنم. اگه دندونم خرد شد و ریخت توی دهنم، بدونین حکایت همون کوزه گره است.


سونث: دستیار یکی از کلینیکا دیروز اومده سمتم و با بغض میگه: پس کی نتو وصل میکنن خانوم دکتر؟

می خندم: نمیدونم خدایی.

-خسته شدم به خدا. حوصلم سر رفته.

نمیدونه ما اینجا خودمون اینترانت مزگان داریم!

  • ۴۱۹

یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل/ این بار اگر اصرار کنی وای به حالت

  • ۱۴:۱۴

تعریف عشق واقعی اینه که انقدر طرف رو دوست داشته باشی که حتی اگه با تو نباشه هم، از خدا بخوای شاد و خوشبخت باشه؟ 

اینکه در پایان هر رابطه ای ژستِ روشن فکری می گیریم و با چشمان اشکی می گیم: " آرزو می کنم با هر کسی که هستی، خوشحال و خوشبخت باشی. " واقعا از ته دلمونه؟  

بیاین اعتراف کنیم که به ندرت کسی اینطور پیدا میشه و اکثرا فقط حفظ ظاهر می کنیم و بیشتر به فکر غرورِ لعنتیمون هستیم، ولی در باطن دوست داریم اون فرد نه تنها حسرت نبودِ ما رو بخوره، بلکه توی همه روابط آینده اش هم شکست بخوره و با تمام رگ و پِی وجودش به ارزشِ وجودی ما پی ببره و در یک کلام آب خوش از گلوش پایین نره! شاید هم همه ی شما خیلی خوب و مثبت و گل و بلبلین و فقط منم که تا این حد خودخواهم. 

شایدتر هم من تا به حال اونقدر کسی رو دوست نداشتم که همه خوبی ها رو در نبودم واسش بخوام.

ولی همینه که هست!! دیگی که واس ما نجوشه می خوام ...! 


* توضیحی که باید در مورد عنوان بدم اینه که نمیدونم از کدوم خواننده است. چون من وقتی آهنگ گوش میدم ، تکه های قشنگش رو می نویسم تا بعدا استفاده کنم و الان گوگل عزیزم رو ندارم که سرچ کنم و لینک ترانه رو براتون بذارم. ( بعدا نوشت: با تشکر از دردانه بلاگستان، شعر عنوان از فاضل نظری می باشد! )

  • ۵۱۹

جون شما تمام عضلاتم درد می کنه!

  • ۱۹:۰۶

جسارتا یاری که ماساج بلت نباشه تا وقتی کوفته و خمیر از سرکار میای، مشت و مالت بده؛ به درد جزر لای دیوار می خوره


+ آقا ما این پست رو نوشتیم بعد یهو یادمون اومد اون بیمارمون که ما بلاکش کردیم از همه جا، توی بیوش زده بود: مربی بدن سازی و عضو مرکز بین المللی ماساژ

برم از بلاک درش بیارم؟!

  • ۴۳۴

جواهری در دستشویی!

  • ۱۹:۴۲

همیشه ی خدا آرزو داشتم وقتی صبح ها از خونه می خوام بزنم بیرون و برم سرکار، کرور کرور خواستگار پشت در خونمون غش کرده باشن. حالا کرور کرور هم نه لااقل یک نفر باشه که قلبش واسم بتپه و از سیریش بودنش چندشم بشه! ولی زهی خیال باطل.

فقط یه ممد خمار بود که 18 سالگیم عاشقم شده بود و هر وقت من از محله رد می شدم دوستاش با مشت میزدن تو پهلوش. اونم چشماشو به سختی باز می کرد و نهایت عشقش رو با حلقه حلقه بیرون دادنِ دود سیگار به سمتم نشون می داد. بعد ها که ممد خمار اور دوز کرد و مرد و هیچ کس دیگه ای من رو نخواست، دلم تنگ تک تک دودهای حلقه ایش می شد. مخصوصا وقتایی که از بس زور میزد تا 3 تایی بیرون بده، میوفتاد تو جوب!

  • ۶۰۷

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٧)

  • ۱۸:۴۲

١- مریض یکی از خانم دکترها نیومده بود و کار من هم تموم شده بود. این شد که خانم دکتره خوابید زیر دستم و دو تا از دندون هاش رو ترمیم کردم. اولین باری بود دست به دندون دندونپزشک می زدم. در این زمان بود که کلینیکی که از صبح خلوت بود، شلوغ شد و هی مریض بود که میومد می دید دست دو تا دکتر بنده! یاد اون نقلی افتادم که آرایشگرا وقتی بیکار بشن واسه هم بند می اندازن یا چیزی توی همین مایه ها!


٢- توی اندو( عصب کشی) هیچی به اندازه ی پیدا کردن کانالی که پیدا نمی شه، ما رو خوشحال نمی کنه. بعضی وقتا یه جاهایی هستن این ناقلاها که فکرشم نمیکنی. اون روز وقتی سوند اندو رو محکم توی اوریفیس (ورودی) کانال زدم و خون زد بالا حس پیدا کردن چاه نفت رو داشتم به همین برکت قسم!


٣- یکی از دستیارها به شدت شوته و البته مهربون و خوش قلب. نشستم سمت چپ یونیت و ازش خواستم ترالی وسایل رو سمت چپم بذاره. هول شد و ترالی رو سریع کشید و گفت: هی یادم میره خانم دکتر دستش چپه

زدم زیر خنده و گفتم: دستم چپه خانم فلانی؟! یا چپ دستم؟ 

خدا ببخشه منو که سوژه اش کردم و هر بار سوتی میده، میگم که اینطور؟ منم که دستم چپه آره؟


٤- بیمار مرد ساده دلی بود که برای اندوی دندون هفت پایینش اومده بودحین کار ازش پرسیدم: فامیلتون چیه؟ که با فامیل صداش بزنم و بگم: فلانی دهانت باز و این صحبتا. که جواب داد: ستار. کل زمانی که زیر دستم بود هی میگفتم: آقای ستار دهان باز، حالا بسته، آقای ستار از بینی نفس بکشین، زبونتون رو تکون ندین آقای ستار. وقتی رفت پذیرش اومد گفت: کار آقای جنگلبان چی بود؟ گفتم: چنین بیماری نداشتم. گفت: چرا همینی که الان رفت دهانش رو بشوره

بله فهمیدیم که ایشون دوست داشتن من به اسم کوچیک صداشون کنم


٥- توی کلینیک دست تنها بودم و سرم شلوغ بود که دختری با طلبکاری وارد شد و وقتی فهمید دکترش نیومده شروع به داد و بیداد کرد. نگاهش کردم. بینی عروسکی عملی، زاویه سازی صورت، لنز رنگی، موی بلوند، دندون های ونیر شده و لب های ورم کرده از ژل لب.

پذیرش ازم خواهش کرد برای اینکه صداش بخوابه، کارش رو من انجام بدم، که ای کاش قبول نمی کردم. بی حسی زدم. پاشد نشست و شاکی شد که فکم درد گرفت. گلوم باد کرد. گوشم کیپ شد و اصرار که دندونم بی حس نشده و قبلا چنین مشکلی برام پیش نیومده. با تلاش زیاد دوباره خوابوندمش و تراش دادم دندونش رو و ثابت کردم بی حس شده. پذیرش و دستیار طوری که نبینه هی دستشون رو به نشونه بزن تو گوشش! تکون می دادن! حس خوبی نداشتم. درسته ترمیم کامپوزیت یک سطحی دندون هفت پایین بود. ولی دسترسیم بهش سخت بود و متوجه نمی شدم چرا!  

کلافه شده بودم. برای بار هزارم به سختی لبش رو با آینه از روی دندون کنار زدم  که فهمیدم مشکل  از لب های تزریقیشه!

حین کار بهش گفتم دندون کناریت که قبلا از سمت مزیال( شما بخونین مثلا چپ) ترمیم شده بوده الان از سمت دیستال( مثلا راست) هم پوسیدگی داره، ترمیمش کنم؟ که شاکی طور رد کرد و گفت میرم پیش همون دکتری که چند سال پیش بهش دست زده خودش باید درستش کنه. هر چقدر هم من میگفتم ربطی به اون نداره و خودت دندونت رو پوسیده کردی، قبول نمی کرد.

هیچی دیگه کارش که به سختی تموم شد ولی هنوز منتظرم بیاد باز غر بزنه سرم!

 

٦- نقطه مقابل این دختر پیرمردی خوش اخلاق بود که دو بار اومد و چهار تا دندونش رو ترمیم کردم. انقدر مهربون و دوست داشتنی بود  و بخاطر لرزش فکش ازم معذرت خواهی می کرد که دلم می خواست لپش رو بکشم. آخر دست هم دعوتم کرد به مراسم حسینیه شهرشون برای اربعین و وقتی دید نمی تونم برم، عروسش رو صدا کرد تا هم معاینه بشه و هم اون دوباره  اصرار کنه.  


٧- عروس پیرمرد بالایی رو در حضور خودش معاینه کردم. چهار ماهه باردار بود. دندون درد شدید و دندونی که باید کشیده بشه. بهش گفتم: چرا قبل از بارداری به فکر درست کردن دندونهات نیوفتادی آخه؟ 

گفت: یهویی شد!  

و بعد خودش و پیرمرد زدن زیر خنده و من هم با شگفتی لبخند زدم!


٨- کار برای یک سری از افراد مسن حتی از کار برای اطفال هم سخت تره. پیرمرد زبون بزرگ و حالت تهوع شدید داشت و ترمیم کامپوزیتی که خیلی به ایزولیشن حساسه. برای ترمیم دو تا دندون بیش از یک ساعت وقتم رو گذاشتم. چون مرتب عق می زد و زبون می زد و می نشست و دوباره از اول باید مراحل کار رو تکرار می کردم. یک جایی بچه های کلینیک صدام کردن تا بستنی بخورم ولی من گفتم: نمیتونم باید ترمیم این آقا رو تموم کنم تا دوباره حالت تهوع نگرفته.  

وقتی کارش تموم شد، چندین بار تشکر کرد ازم و گفت: مرسی که وسط کار من رو رها نکردی خانم دکتر.  



٩- تا حالا دیده بودین کسی وسط عصب کشی دندونش خوابش ببره؟ دفعه اول انکار کرد ولی دفعه دوم  وقتی دیدم دهانش نیمه بازه و مخل کار من نیست، بیدارش نکردم. نتیجه اینکه صدای خروپوف مرد میانسال بلند شد و من با خنده دندونش رو آپچوره ( پر کردن ریشه دندان) کردم! بعد هم آروم بیدارش کردم تا بره عکس نهایی رو بگیره. حین ترمیم ازش پرسیدم: خواب بودین این دفعه ها! لبخند زد و این بار چیزی نگفت.



١٠- دخترک شیطون بلای خوشگل که چهره اش توی مایه های "می سوخه!" بود، کلی انرژی بهم تزریق کرد

بهش میگم: اسمت چیه؟

-نمیخوام بگم!

+ چند سالته؟

-نمی خوام بگممم

+مسواک می زنی؟  

خندید: نمی خواااام بگم!

به مامانش گفتم: چرا جوابم رو اینطوری میده؟ 

گفت: از بس با افراد غریبه گرم می گرفت. چند تا داستان درباره اینکه نباید با افراد غریبه صحبت کنیم براش تعریف کردم الان از اون ور بوم افتاده.

بعد دست دخترش رو گرفت: خانم دکتر دوستته مامان

دندون های سفید دخترک رو فلوراید زدم و بهش چند تا برچسب ماهی هدیه دادم. انقدر باهام رفیق شده بود که تصمیم داشت ماهی ها رو بپزه برام و با هم بخوریم!


١١- خواهرم عکسی واسم فرستاده از مادرجان و پدرجان که نشستن بغل هم دارن نخ دندون میکشن. خوشحالم لااقل این دو نفر حرفای منو گوش و به نظافت دهان و دندانشون اهمیت میدن!

  • ۶۶۴

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٦)

  • ۲۲:۱۷

بازم یک- مورد داشتیم دکتره واسه باجناقش ایمپلنت گذاشته، بعد توی مهمونی واسه شکستن یخ جمع ازش پرسیده حالت چطوره؟ که باجناقه هم نامردی نکرده و بلند گفته: چه حالی چه احوالی؟ یک هفته است شب و روز ندارم از درد! آقای دکتر هم بعدا رفته به باجناقه گفته: دیگه سمت مطب من پیدات نشه فلانی! حالا حکایت من و داداشمه. طرحم که تموم شد دندونای خراب خانواده رو ترمیم و عصب کشی کردم. اگه بگم برادرجان بعد از یکی از ترمیم هاش چه بلایی سرم آورد از بس غر زد که " درد  دارم، کار بلد نیستی! همین طوری گند می زنی توی دهن مردم؟ " درکم می کنین که چرا بهش گفتم عمرا دیگه دست به دندونای خودت و زن و بچه آینده ات بزنم؟!!


بعدش دو- زحمت کشیدن به جای ساعت یازده، یازده و بیست دقیقه تشریف آوردن و همون دم رسیدن گفتن: ثنا جان لقمه خورده همین حالا و باید بره مسواک بزنه! ده دقیقه دیگه صبر کردیم واسشون، بعد بیست دقیقه هم تلاش کردیم ثنا وارد اتاق بشه که نشد و پشت مادرش قایم شد! منم وارد رختکن شدم لباس عوض کردم و از جلوی ثنا و مادرش که هنوز داشت بهش اصرار می کرد بیاد من دندون هاشو ببینم رد شدم و رفتم خونمون!


حالا سه- هر چقدر بگی واسه دندون های خلفی که پوسیدگی عمیق دارن، ترمیم آمالگام با در نظر گرفتن جنس این کامپوزیت هایی که ما توی کلینیک داریم ارجحه، بعضیا زیر بار نمیرن. نمونه اش دوستم که بیچاره کرد من رو و با قبول اینکه ممکنه دندونش در آینده نکروز بشه یا پوسیدگی راجعه بده، واسش ترمیم کردم. الان دوباره دیوانه ام کرده که می خوام باز بیام اون یکی دندون هامم سفید کار کنی. خدایا صبرا جمیلا!


 و چاهار- دوباره یکی دیگه از خانم ها زحمت کشیدن یک ساعت با تاخیر اومدن، بعد که دستیارم شاکی شده می فرمایند: حالا اگه زود اومده بودم باید نیم ساعت معطل می نشستم! و منی که خسته شدم از توضیح اینکه معطلی دکتر فرق داره با شما، واکنشی نشون ندادم و گفتم بخوابه و دهانش رو باز کنه.


سپس پنج- آیا رواست هم خوشگل و چشم درشت و مژه بلند باشین، هم حلقه و پشت حلقه برلیان ناناس ازونایی که من عاشقشم، داشته باشین و زیر دست دندونپزشک بخوابین و حواسشو پرت کنین؟!


این بار شیش- یعنی اینطوریه که بعضی وقتا به ٥ نفر نوبت دادن. بعد مریض اولی یک ساعت دیر می کنه. شما در این فاصله دو تا مریض جدید پذیرش می کنی بعد هر ٥ تا مریض با هم میان! پذیرشم پنج دقیقه یک بار میاد میگه: فلانی میگه دیر شد، بهمانی میگه بی حسیم رفت! خب به من چه سر وقت بیاین که اینطوری نشه؛ نه زود بیاین نه دیر


اینجام هفت- همه جا یونیت هاشون مخصوص دست راست هاست. همه جا! بعد ما چپ دستای بیچاره خودمون رو به سختی سمت چپ یونیت جا می کنیم و به اجبار تابلت رو می کشیم روی سینه مریض تا بتونیم از آنگل و توربین استفاده کنیم. دندون هفت پایین زن عصب کشی می خواست. به شدت می ترسید. بی حسی رو زدم و صبر کردم خوب سِر بشه دندونش. مثل همیشه تابلت رو کشیدم روی قفسه سینه مریض که یهو ترسید و گفت: وای این قراره روی من باشه؟ خندیدم: آره خب من چپ دستم اونور باشه نمی تونم. با استرس به وسایل نزدیکش نگاه کرد و گفت: خیلی از نزدیک وحشتناک ترن! البته کم کم ترسش ریخت و آخرش گفت ببخشید با ترسم اذیتتون کردما، البته که دندونش بیشتر خودش اذیتم کرد!


نوبتِ هشته- مرد اومد با شکایت اینکه کامپوزیت دندونهای شماره یک و دو اش، تغییر رنگ داده و نخ دندون رد نمیشه. معاینه اش کردم. گویا سال پیش یک غیر دندونپزشک که خیلی وقته عذرش رو خواستن، توی همین کلینیک واسش کار کرده و در واقع ماله کشی کرده بود تا ترمیم! کلی وقت گذاشتم ترمیمهای قبلی رو حذف و با دقت دوباره ترمیم کردم. بماند که بیچاره ام کرد از بس گفت زبره و نرمش کن! بعد بلند شد و توی آینه نگاه کرد: عه فاصله ی دندون هام رو گفتم باز کنین عین کناری ها که نخ رد بشه

جواب دادم: نخ رد میشه! این فاصله ای  (دیاستم) که بین دندون های یک تون می بینین، در واقع نباید وجود داشته باشه و اصولیش اینه بسته باشه و فقط یه نخ ظریف رد بشه. دوباره به آینه خیره شد: عه؟ خب کی بیام این فاصله رو هم ببندم؟!


اینم نه- حقیقتا به مرز انزجار رسیدم از دعوا و بحث بین پذیرش و دستیارهای یکی از کلینیک ها. بعضی صبح ها تا من می رسم دعواشون رو قطع می کنن ولی اکثرا ادامه میدن! از لفظ خاله زنک بدم میاد ولی واقعا رفتارهاشون خیلی خاله زنکه.


ده تا شد؟ - گفته بودم به محض اینکه در عرض سه هفته، چهار تا دندون عقل دوستم رو کشیدم، عقلش نم کشید و ازدواج کرد؟


یازدهمی- دو سالی توی طرح از دست مایع ثبوت هم خودم هم روپوش هام راحت بودیم. از وقتی توی کلینیک کار می کنم و دستیار ها گرافی تشخیصی می گیرن و خوب نمی شورن و به دستم میدن، روپوش هام پره لکه شده. دِ رنگ لکه اش هم بده و اصلا دیگه پاک نمیشه و مثل خون می مونه! [ایموجی همونی که دستش رو می زنه توی صورتش! ]

آخری- یه بنده خدایی سر کوچمون خونه داره که گویا کاری جز دم خونه شون نشستن نداره. بعضی وقت ها ساعت ٤ که دارم می دوم برسم به شیفت عصرم دم در خونه نشسته و کشیک می کشه، شب هم که برمی گردم فرقی نداره ساعت هشت باشه یا نه، باز در خونه شون نشسته و چک می کنه ورودم به کوچه رو. کأنه تایمکس ورود و خروج!

  • ۶۹۸

اینجانب از افراد هم نام با خودم، خوشم می آید!

  • ۱۷:۰۵

از بس ماشالا هوش و حواسم سر جاشه از دو هفته قبل زده بودم توی تقویمم: نهم مرداد قرار با دکتر شارمین امیریان که فراموش نکنم!

بچمون خیلی محتاط ( شما بخونین ترسو!) بود. هی بهش میگم بوخودا من همون هوپِ گوگولیِ بلاگستانم، بوخودا دخترم، نترس! بیا ببینیم همو هی منو ارجاع میداد به منشی اش که برو وقت بگیر! آخر فکر کنم دیگه در برابر اصرارم کم آورد یا شایدم دلش سوخت واسم که قبول کرد بعد از چند سال آشنایی ببینمش. ظهر روزی که قرار داشتیم گفتم بذار بهش یه زنگ بزنم بشنوه صدای قشنگ و لطیفم رو! دلش آروم و قرار بگیره و مطمئن بشه دخترم، که بعدا اعتراف کرد خیلی تماسم تاثیرگذار بوده. آخه خدایی از جفنگیات من تابلوعه که من دخترم، نه؟ 

هیچی دیگه روم به دیوار یه گل کوچولو موچولوی کاکتوس با گلدونِ دندونی براش بردم و یه گل رز خوشگل در بدو ورود و یه نیم ست جینگول مستون در لحظه ی خدافظی ازش گرفتم. اصن عرق شرم بر پیشانی من جمع گشت!


از دیدارمون بگم که این دخترِ آروم و بیبی فیس، چقدر ملیح و مهربون و عاقل و کامل بود و چقدرررر غیبت همه وبلاگ های مشترکی که می خوندیم رو با هم کردیم! چقدرررر از دست یک سری از وبلاگ ها که موضوع چند همسری رو ترویج میدن و یا از این فضا برای اعمال خاک بر سری استفاده می کنن، حرص خوردیم

دیدین با افرادی که رشته شون روانشناسیه صحبت می کنیم و لا به لاش حس می کنین گذاشته شما رو زیر ذره بین؟! من سابقه ی همخونه و همین طور خواستگارش رو داشتم. کاملا حس معذب بودن رو داری، نمی دونم شاید اونقد حرفه ای نیستن که زندگی شخصی شون رو از زندگی کاری شون جدا کنن، ولی با شارمین اصلا و ابدا چنین حسی نداشتم و برعکس کلی سر به سرش گذاشتم تا اون باشه دیگه نگه دهه شصتی ها فلان، هفتادی ها فلان


+ یک جایی بود گفت از فلان مشاور نوبت گرفتم... یهو پریدم وسط حرفش که: مگه شمام روانشناس لازم میشین؟ که اون روی حاضرجواب خودش رو نشون داد و گفت: شما که دندونپزشکین، دندوناتون رو خودتون درست میکنین؟! این شد که استثنائا کم آوردم و دهانم دوخته شد! :-)))))

++ از جمله وبلاگ های مشترکی که جفتمون دوستش داریم، مهربانوست. مهربانو جان بدون که خیلی یادت کردیم و گفتیم خیلی دوست داریم تو رو هم ببینیم

+++ اهم اهممم... چون میدونم الان همهههههه تون میگین میخوایم ببینیمت هوپ! باید بگم که نوبتام تا آخر سال پره با منشی ام هماهنگ کنین! ( خارج از شوخی من تا حالا اون افرادی رو دیدم که چندین ساله وبلاگشون رو می خونم و میشه گفت تقریبا کامل می شناسمشون. ایشالا شما رو هم بعد از شناختتون می بینم. )

++++ خوب دیگه خودشیفته، بیا پایین از منبر!

-خاااا! تا قرار وبلاگی دیگر خداحافظ :پی

  • ۵۷۵

گل کلم ماچ به کله ات!

  • ۱۵:۳۶

به نظرم یکی از آیتم های شغل خوب و رضایت بخش اینه که طرف هر وقت هوس کرد بتونه با ناهارش ترشی بخوره. نه مثل من باشه که از ترس اینکه بالای سر مریض یه لحظه ماسکم رو بردارم، بوی سیر به مشامش بخوره و پیش خودش بگه: یعنی دندون پزشکه خیر سرش؟! با هوسم مبارزه می کنم و فقط روزای تعطیل ترشی می خورم! 

البته اینکه انقدر حساسم و فکر میکنم مسواک زدن و آدامس خوردن هم بو رو کاملا از بین نمی بره؛ می تونه مربوط به یک خاطره ی دوران بچگیم باشه که دهان دندونپزشکی که پیشش می رفتم بوی کله پاچه می داد و دلم می خواست با مشت بزنم توی دهانش ولی تقوای الهی پیشه می کردم!

  • ۴۱۳

نمیخوابی عشقم؟ چشات حیفه ها!

  • ۰۴:۴۲

میگن اگه شبا خوابت نمیبره، نشونه ی اینه که کسی بهت فکر میکنه.

نمی دونم باید این روزا خوشحال باشم یا ناراحت که سر روی بالشت نگذاشته، غش می کنم! :-))


*عنوان وقت خواب از رستاک 

  • ۳۸۵

در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد...

  • ۲۳:۴۴

وقتی مسخِ کافکا رو خوندم، تا چند ساعت گیج و ویج و غرق در لذت بودم. بعد شروع کردم نقدهای مربوط بهش رو خوندن و باز دلم خواست از اول فضای زندگی گرگور رو تجربه کنم

محاکمه رو هم به محض دیدن اسم کافکا گرفتم. دوباره اول کتاب یک نقد ده صفحه ای بود که گذاشتمش بعد از خوندن داستان. برای من کتاب سختی بود، چون فلسفه ی خاص کافکا در جای جای صفحاتش موج می زد. با اینکه تصمیم گرفته بودم مازوخیسم وار رفتار نکنم ولی بخاطر گل روی کافکا، بالاخره تمومش کردم. اونقدری که راسگولنیگوف داستایوفسکی باعث برانگیختن حس همدردی ام می شد و میل به نجاتش داشتم، نسبت به ک. چنین حسی نداشتم. کتاب با شوک تموم شد و سریع نقدش رو خوندم و درک ناقصم، کامل شد؛ ولی حالا حالاها دلم نمیخواد دوباره بخونمش و توی فضای خفقان آور کتاب گیر کنم. یک جورهایی این کتاب حال و روز این روزای جامعه رو تداعی می کرد و این برای منی که تصمیم گرفتم تا جایی که می تونم از غم و غصه ای که توانایی اصلاحش رو ندارم، فراری باشم، اذیت کننده بود. ولی از طرفی حس می کنم آمادگی این رو دارم که بالاخره پا روی ترسم بذارم و یکی از کتاب های صادق هدایت رو شروع کنم. به تازگی متوجه شدم که با تک تک شخصیت های قهرمان کتاب ها که تنهایی خاص خودشون رو دارن، هم ذات پنداری می کنم. در واقع اگه دقت کنیم ذات انسان توی هر موقعیتی باشه تنهاست، حتی اگه بهترین خانواده، عشق یا دوستان رو داشته باشه.

راستی نگران نباشین قول میدم اگه بعد از خوندن کتاب های صادق هدایت خواستم خودکشی کنم، قبلش خبر بدم!   

  • ۲۴۳
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ . . . ۱۲ ۱۳ ۱۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan