my new identity card

  • ۱۵:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۴۴۸

گاهی سادگی درماندگی می آورد

  • ۲۱:۵۴

یک روز از پسِ یک اتفاق؛ بزرگ می شوی ! 

روز اول حالت سنگین می شود ، گیج می شوی

هرلحظه گمان می کنی دنیا خراب می شود وسط سرت و تمام

روز دوم چشمهایت تب می کند؛ می سوزد

ولی حالت دیگر به سنگینیِ دیروز نیست 

روز سوم 

امان از روز سوم که وقتی به نیمه می رسد ،خودت را برمی داری

می روی گوشه ای 

و می باری و می باری و می باری 

به حال تمام خوش باوری هایت ، به حال تمام رویاهایت

به حال خواستن هایی که خواسته نشد

حرف هایی که گفته نشد

و دلی که دیده نشد

می باری و می باری و می باری 

و بعد تمام 

از پسِ تمام اشک هایت

بزرگ می شوی 

گفته بودم 

گاهی اتفاق ها درست می افتد 

وسط خوش باوری هایت .

گاهی خدا آنقدر دلش به حالِ باورهایِ ساده ی ما می سوزد 

که زمین می زند ما را با همان باورها

و بعد کنارم ان می ایستد

دستش را دراز می کند

و ما را از دوباره شروع می کند

با یک زخم

که یادمان باشد

گاهی سادگی 

درماندگی می آورد


#عادل_دانتیسم

+ امان از باریدن های گاه و بی گاه ، امان از زخم دل ، امان ...

  • ۲۲۶

یه مرهم واسه دل شکسته ام

  • ۱۹:۴۲

اومدم تند تند پست بذارم و برم ، الانه که اذان بگن و من میخوام واسه اولین بار نماز شب آرزوها رو بخونم :)

امشب میخوام اول از همه از خدا برآورده شدن حاجت خاصم رو بخوام ، ازش بخوام مثل تمام روزهای اخیر دستم رو توی دستهاش بگیره  و تنهام نذاره

و بعد از اون واسه هر کسی که به فکرم اومد دعا کنم ...

باشد که رستگار شویم :)

التماس دعا 

  • ۲۷۶

اسمم رو کامل صدا کن

  • ۲۲:۴۴

از همون بچگی حساسیت عجیبی به اسمم داشتم ، از خلاصه کردن اسمم بیزار بودم و اگه کسی کامل اسمم رو نمی گفت ؛ جوابش رو نمی دادم ! فقط در مقابل یک نفر کوتاه اومدم و اجازه دادم هر جور دوست داره صدام کنه ، حتی بعد از یه مدت دیدم اسمم خلاصه اش هم قشنگه ، مخصوصا اگه از دهان کسی که باید ، شنیده بشه ! 

جالبه الان حساسیت ام بیشتر شده ، میشه گفت دوبل شده ! اصلا دوست ندارم دیگه اون اسم خلاصه و اون لحن خطاب شدن رو بشنوم :| 

+ خیلی این روزها حالم خوبه خداروشکر :) همون طور که گفتم وقتی سرم شلوغ باشه ، حالم بهتره ... باید فردا برم در دوره جدید ایروبیک ثبت نام کنم ، دلم تنگ ورجه وورجه هامون شده !

+ از آرزوهای خیلی خوشگلم اینه که توی چنین خونه ای زندگی کنم ، عاشق بازی رنگ هام ...


  • ۳۲۵

آیم خسته

  • ۲۰:۱۹

باید انقدر خسته بشی چه جسمی ، چه روحی ؛ تا دیگه به هیچ چی نتونی فکر کنی ! 

روزهای در پیش رو روزهای انرژی بری هستن ، خوش حالم ! این که صبح زود بری دانشگاه و 5 بیای خونه ، ناهار نخورده رو هم دوست دارم !! 

+ دوست ندارم استاد پروژه ام عوض بشه :-/

  • ۲۵۶

حوصله کن*

  • ۰۱:۵۲

... بخند و معجزه کن
بذار این روزاى بد رد شه
یکمى حوصله کن ، شباى غصه باید رد شه
لبخند تو، یعنى آرامش ...

* ترانه حوصله کن از مهدی یغمایی

- شب کوک که به محبوب ترین برنامه این روزهای خونه ما تبدیل شده  فردا شب آخرین قسمتش پخش میشه ، چقدر از حذف محمد رضوان پر احساس ناراحت شدم :| خیلی زوره که کسی بتونه توی یه روز توی دو آهنگ همه رو گریه بندازه !  بعد   سر بی سلیقگی ( نمیگم حالا ناداوری !)  داورا حذف بشه :|

  • ۲۷۹

وقتی خدا بهت چشمک میزنه !

  • ۲۳:۰۴

توی حال و هوای خودتی ، زیر لب ذکر میگی و هر از چند گاهی سرت رو بلند می کنی و به بقیه نگاه می کنی ، هر کسی بحر امیدی اومده ، یکی زار زار گریه می کنه ، روحانی ترکی برای هم کاروانی هاش مصیبت می خونه ، گنجشک کوچیکی نگاهت رو به خودش میکشه ، از سمتی به سمت دیگه میره ، دل توی دلت نیست ، نمیخوای بری ، به اینجا خو گرفتی ... انقدر اینجا درددل کردی  و گریه که دیگه مثل روز اول خجالت نمی کشی از گفتن خواسته هات ... 

دنبال نشونه میگردی ، به خودت میگی اگه گنجشک اومد نزدیکت ، مطمئن باش حاجت روا میشی ... با چشم هات دنبالش می کنی ، 1-2 متر جلوتر روی زمین می شینه ، دلت میلرزه ، زیر لب میگی : دوره ، بیا نزدیکتر ... بلند میشه چرخی میزنه و دور میشه ... با حسرت نگاهش می کنی ... سرت روی پا میذاری و میگی اشکال نداره که جیک جیک ظریفی حواست رو به خودش جلب می کنه ... 

گنجشکک یک پا یک پا نزدیکت میشه ، مسحور شده نگاهش می کنی، خوب خوب نزدیک میشه و یک دفعه دوباره اوج میگیره ... 

شونه هات میلرزن ، بغض توی گلوت بیداد می کنه ، صدات و شنیدن ، صدات رو شنیدن ...

 

  • ۳۱۳

دیوار دوست داشتنی

  • ۱۳:۳۴

کمدم لباسم رو امروز ریختم بیرون و شروع کردم به کمدتکونی ، تمام لباس هایی که قابل استفاده بودن ولی دیگه علاقه ای به پوشیدنشون نداشتم و توی پلاستیک گذاشتم تا ببرم به دیوار مهربانی محله آویزون کنم ، وسط های کار مامان هم اومد و اون هم با گشت و گذار بین لباس های بقیه ، چند تا پلاستیک دیگه هم اضافه کرد ...

روسری و شال هام رو هم آویزون رخت آویز شالی که به تازگی خریدم کردم ، خیلی وسیله ی جالبیه ، کمدم خیلی اینجوری جمع و جور شد ... هرچند وقتی اومدم برم بیرون و شال آبیم رو از رخت آویز محکم کشیدم ، یکی از حلقه هاش در اومد :|

رفتم به سمت دیوار مهربانی محله که متاسفانه هرچقدر گشتم پیداش نکردم !! مثل اینکه از محله ما جمع شده این دیوار و فکر کنم به این خاطر باشه که به جای دیوار مهربانی تبدیل شده بود به پیاده روی مهربانی ! و لباس ها رو زمین روی هم تلنبار شده بودند و منظره بدی رو به وجود آورده بودند . پس رفتم به چند تا خیابون بالاتر وسراغ یه دیوار دیگه ، اونجا هم با کمک یه خانوم دوست داشتنی که توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بود ، تمام لباس ها رو آویزون کردیم ، بماند که مامان خانم من مایوی اسبق من رو هم توی پلاستیک گذاشته بود :| 

خلاصه با یه حس خوب برگشتم خونه دیگه !

  • ۴۱۹

زن سعدی

  • ۲۱:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶۹

امروز فهمیدم

  • ۰۰:۲۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۲۸
۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan