اینجا همه چی درهمه! (١١)

  • ۱۴:۴۶

یکی بیاد به من بگه تا وقتی این قرنطینه تموم بشه، چطوری ذوقم رو خالی کنم با این گیوه های قشنگم که نمی تونم بپوشم برم بیرون؟ 

آیا باید مثل بچه ها تو خونه بپوشم و قِر بدم و منتظر لحظه ی تحویل سال بمونم، بعد با کفشام( ببخشین گیوه هام) بشینم سر سفره هفت سین؟!  

کرونای خر برو دیگه... اح


(عکس حذف شد!)


پ.ن١: دقت کردین کلا لنگه به لنگه پسندم؟! اون از  جورابام این از این!

پ.ن٢: یه سوال دیگه! چرا منی که هیچ جایی قرار نیست برم و بَست نشستم توی خونه، وقتی مادرجان شکوهم داشت ابروهاش رو رنگ می کرد، پریدم و گفتم: منم میقام، منم میقام؟! :-/

پ.ن٣: وان مور کوسشن! چرا بیمه ها انقدر گرون شده؟! می خواستم تمدید نکنم بیمه ماشینو با این توجیه که تا دو ماه دیگه نمی رم از خونه بیرون. بعد گفتم اگه کار اضطراری پیش اومد و سوارش شدم و خدای ناکرده تصادف کردم، چی؟

پ.ن٤: بیشتر از یک ساله اینطوری درهم برهم ننوشته بودم.

پ.ن آخر: هموطن تو رو به ارواح خاک عزیزانت، بشین تو خونه. :-/



  • ۳۸۲

نامه ای برای مانیکا گِلِر...

  • ۱۲:۴۴

هشدار: خطر اسپویل سریال فرندز، اونایی که ندیدن و قصد دیدنش رو دارن، تا کلمه "بی خیال" بیشتر نخونن!


مانیکای عزیزم سلام،

هوپ هستم از دیار بلاگستان از سرزمین ایران. مطمئنم اسم کشور ما رو شنیدی ولی شاید هم مثل اغلب مردم کشورت ایران و عراق رو یک جا بدونی و فقط تصورت این باشه که همیشه اینجا جنگه و جای امنی برای زندگی نیست. شاید تو ندونی ایران کجاست ولی برادر همه چیزدانت راس مسلما می دونه، راستی بالاخره کسی برنده بازی نوشتن ایالت های مختلف آمریکا شد؟ 

شاید اگر ٦ ماه پیش این چالش نامه نویسی برگزار می شد، انقدر ناله طور آغازش نمی کردم و می گفتم خداروشکر که هر چی نداریم، لااقل امنیته هست. ولی الان نه امنیت جسمی داریم مانیکا و نه امنیت روانی و نه هیچ چیز دیگه. بی خیال

احتمالا الان هم شما از این پاندمی (همه گیری) ترسیدین و کم کم خودتون رو توی خونه حبس می کنین. من اگر جای تو بودم تلفنم رو برمی داشتم و یه زنگ خونه ریچل اینا می زدم و می گفتم دست راس و اِما را بگیره و بیاد خونه تون. بعد به فیبی زنگ می زدم و می خواستم اون ها هم چمدونشون رو پر کنن و بیان. جویی هم که تو خونه ی گوشه حیاطشه. راستی جویی هنوز تنهاست و سر عقل نیومده؟ 

به خدا که قرنطینه این مدلی خیلیییی هم خوش می گذره. فکرش رو بکن کلی مهمون. کلی کار. آشپزی، تمیزکاری. می تونی چندلر رو مامور کنی که باغچه رو بیل بزنه، راس گل بکاره و جویی آب بده. فیبی رو می فرستی آشپزخونه که اون بیسکویت های درجه یکش رو درست کنه و ریچل... نه عزیزم موافقی که ریچل بهتره بشینه و دست به کاری نزنه، هوم؟

دلیل اینکه من تو رو برای نامه نوشتن انتخاب کردم، شباهت زیادیه که حس می کنم بین من و توعه. ذهن کمی تا قسمتی وسواسی و علاقه مند به نظم و ترتیب و سر جای خودشون بودن همه چیز، تلاش اعصاب خردکن برای بهترین بودن، شاید تمایل ذاتی به تسلط بر بقیه! دیگه جونم برات بگه علاقه به آشپزی و شیرینی پزی و میل زیاد به تشکیل خانواده و مادری. 

آخ مادری... گفتی الان دوقلوها چند ساله شدن؟ تو بهترین مادر سختگیری هستی که من می شناسم. توی جواب نامه ام از بچه هات برام بنویس و بگو هنوزم چندلر مهربون مثل روز اول دوستت داره؟ 

بین خودمون بمونه عکس های زمان حالت رو که می بینم عصبانی میشم، آخه زن! این همه ژل و بوتاکس واسه چی؟ حیف زیبایی طبیعیت نبود؟ 

پیشنهاد می کنم واسه اپیزود جدیدی که قراره بسازین یکم حجمشمون رو کمتر کنی.

منتظر دیدنش هستم.

خداحافظ

   هوپ...


+به بهانه ی چالش نامه ای برای ... . مرسی از دعوت بانوچه ی دوست داشتنی. من هم دعوت می کنم از شارمین، مانته نیا، مانا، مهربان، گلسا، آبان، فوریه و هر کسی که دوست داره بنویسه. :-)

  • ۴۴۰

لب جوی نشین و ...

  • ۲۰:۰۵

پیرو همان بحثی که دیروز(١) نوشتم، امروز لپ تاپم را خانه تکانی کردم. تمام فایل ها را مرتب کردم و بعد عکس ها و فیلم ها و مطالب شخصی ام را یک جا جمع کردم و توی فلشی ریختم؛ تا بعد از تعمیر لپ تاپ دوباره آنها را به جای اولشان بازگردانم.

پروسه ی خداحافظی چند روزه ام از لپ تاپ بی نهایت دل خراش بود! (٢) من یک هفته بدون او چه کنم؟! آیا درمان می شود؟ به این فکر می کنم که چرا انقدر باید از نبودش ناراحت باشم؟ مگر در زندگی من چه نقشی ایفا می کند این تکنولوژی؟ چرا انقدر عوض شده ام که از نبودش احساس کمبود می کنم؟ ذهنم پر می کشد به حرف های این چند وقت اخیر دخترعمه که دم به دقیقه می گوید: گوشی ات مدل قدیمی است. عوضش کن و یک اندرویددارش را بگیر! از تکنولوژی و وایبر و لاین و غیره محروم می مانی! (٣)

و من که جواب می دادم: عقب می مانم که بمانم! همین الان هم یا توی واتس اپ چرخ می زنم یا با لپ تاپ توی اینترنتم! مگر اعتیاد بیشتر از این هم می شود؟! والله من ظرفیت ندارم، بی خیال من بشو!

دو روزی است که در همین محیط مجازی اعتیادآور وبلاگی (٤) پیدا کرده ام، عالی! با یک عالم حس ناب و خوب. پست به پستش را می خوانم و به به می گویم و حظ می کنم. می خوانم و از خاطرات همکار آینده ام برای مادر و خواهرم تعریف می کنم. خواهرم می گوید: تو هم از ترم دیگر خاطره جمع کن تا برای بقیه تعریف کنی. چه خاطرات جالبی دارد!

و من در کنار خاطرات جالبش، شیفته مرام و معرفت این خانم دکتر دوست داشتنی شده ام

خدایا! می شود روزی من را آنقدر عزیز کنی که چنین عزت نفسی داشته باشم؟ می شود خدا جانم؟


١)بخشی از دفتر خاطراتم که به اصرار معلم داستان نویسی و با زبان غیرمحاوره می نوشتم. به تاریخ ٢٤ مرداد ماه ٩٣. وقتی تنها ٦ ترم دندونپزشکی خونده بودم!

٢)لازم به ذکر است که باز هم لپ تاپم خراب شده و فرستادمش تعمیرات

٣)گوشیم اون موقع نوکیایی بود که سیستم عامل سیمبیان داشت

٤) پنج دری

  • ۴۱۰

لطفا آدمای تنبل و شکم گنده نیان تو پیج من، مرسی!

  • ۱۶:۲۳

اونی که از بازگشایی باشگاه ها ناامید شد و امروز با دانلود اپ و ورزش در منزل، عرق خودشو درآورد؛ آنلاین شد.

انگار مجبور بودم بزنم رو برنامه هارد! ولی خیلی خوب بود. امتحان کنین.

+ 30day workout challenge

  • ۴۹۱

هوپا! تکرار غریبانه روزهای کرونایی ات چگونه گذشت؟!

  • ۰۰:۰۷

به بهونه چالش حریر، 

هر کی به نقاشیم خندید ایشالا سوسک شه! :-)


  • ۶۶۹

من در خطرم بی عشق...

  • ۲۳:۵۶

هندزفری در گوش سرم رو به شیشه تکیه داده بودم که صدام زد: من واسه هدیه روز مادر ازت تشکر نکردم، کردم؟  

سرم رو بلند کردم. دکمه میوت رو زدم و لبخند زدم

صورتم رو بوسید: همون یه جلسه رو فقط تو حساب کن، پول جلسات بعدی رو باید بگیری ازم.

-برای بار هزارم عمراااا اگه بگیرم. قابلتو نداره. دیدی هی می گفتی نمیام و دوست ندارم و منو چه به ماساژ؟ دیدی چقدرررر خوب بود؟ 

دستم رو گرفت و گفت: آخه تو با این دستات کار کنی خرج کنی واسه من؟ 

-اووووه مگه چیکار کردم حالا؟ سالی یه باره

پشت دستم رو بوسید: قربون این دستات بشم

سریع دستم رو کشیدم کنار: این چه کاریه آخه؟ وظیفمه.

هندزفری رو چپوندم توی گوشم و صدای آهنگ رو زیاد کردم. سرم رو دوباره به شیشه ماشین تکیه دادم. بغض کردم. این فکر توی ذهنم می رفت و میومد: تا حالا شده که دست مامانت رو ببوسی؟ اون هم با وجود این همه زحمتی که برات کشیده! چرا توی نشون دادن احساساتت انقدر خساست داری؟ هوم؟


* عنوان دل از رضا بهرام

  • ۳۸۹

موهات رنگ دنیای منه؟ + پی نوشت

  • ۰۹:۴۱

بافت موهام رو باز کردم و انگشتهام رو لا به لای تارهاش کشیدم و آخیش گفتم. همین طور که به سمت اتاقش می رفت، گفت: همتون کچلین! زن باید موهاش تا زیر باسنش باشه

دهانم رو واسش کج کردم و اداش رو دراوردم: ایشالا زنت واست موهاشو تا اونجا بلند کنه! من همین که سالم باشن موهام و ترکیب رنگیشون شبیه رنگ چشمام باشه، شاد شادم.

سرش رو از در اتاقش بیرون آورد: هه هه هه! همچین میگه انگار رنگ موهاش فابریک همین بوده

بعد در رو بست و ادامه غر زدنش رو نامفهوم شنیدم: هی هر بار بهش میگم برو آبی کن موهاتو، گوش نمیده


* موهات از محسن یگانه


+ بیا انقدر در مورد مدل موی کوتاه و بلند حرف زدیم که دیشب خواب دیدم موهام رو کوتاه کوتاه کردم( مثل مدل توی عکس)، در ترکیب با هایلایت خعلیییی دیلبر شده بودم. خب دیگه من رفتم برم آرایشگاه. خدافظ

  • ۶۶۹

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه...

  • ۱۷:۲۴

از یه جایی به بعد انقدر دستت واسه خودت رو میشه که دقیقا می دونی وقتی توی این حال و هوایی چی حالت رو خوب که نه ولی بهترمی کنه. واسه همینه که بقیه فکر می کنن تو خیلی خفنی که دو سانس پشت سر هم ورزش می کنی، ولی خودت می دونی که این حرکات از معدود چیزاییه که باعث میشه یکم فراموش کنی با آرامشت چه کردی. 

واسم ثابت شده که مازوخیسم درونم به شدت فعاله و واسه آروم کردن ذهن چموشم، باید بدنم رو خسته کنم. برم برای یکم تغییرات وسنگین تر کردن کارم، هوم؟! 


*عنوان ه.الف سایه

  • ۱۸۲

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٢)

  • ۲۳:۵۹

یه ک- دندون های خراب پسر نوجوون رو با افسوس معاینه می کردم: سیگار هم که می کشی.

سرش رو تکون داد: نه ترک کردم الان قلیون می کشم.

با این سوال و جواب، مادرش شروع به درددل کرد: خانم دکتر تو رو خدا بهش بگین نکشه، بهش بگین دندوناش خراب میشه ریه هاش نابود میشه، جوونی تو، سنی نداری.

-همه حرف های مادرت درسته، نتیجه اش توی دندون هات رو هم که الان دیدی. بهتره ترک کنی.

پسرک نیشخند زد و باز سر تکون داد!


دوو- زن با پالتویی که روی مانتوش پوشیده بود هم از من لاغرتر بود. صورت لاغر و کشیده ای داشت. چیزی که توی چهره اش خیلی توی چشم می زد، لب هاش بود. فکر کنم چند سی سی ژل تزریق کرده و بعد هم دکتر با دمپایی ابری دو سه بار محکم توی لب هاش زده بود که انقدر حجم لب هاش زیاد بود! بعد فکر کن دهانش رو باز کرد و یک دونه دندون سالم هم نداشت. دندون مولر دومش ( هفتم از خط وسط) عصب کشی نیاز داشت و اصرار که بکش. نتونستم راضیش کنم و البته راضی هم نشدم که بکشم. فقط اجازه داد چند تا از دندون های جلوش که توی دیده رو ترمیم کنم. البته زیر اون لب ها هیچ دندونی نمی تونست که پیدا باشه!



سی- مورد بعدی دوباره خانمی بود که با درد شدید اومد. دندون پره مولرش( چهارمی از خط وسط) رو عصب کشی و ترمیم کردم. باز هم این خانم جوون دندون های خلفی پوسیده ای داشت که گفتم زود به دادشون نرسی، این ها هم اندویی میشن. فکر کردین قبول کرد؟ خیر! نوبت گرفت برای کامپوزیت ونیر دندون های قدامی که وقتی بخنده زیبا باشه.


چوار- یکی از دستیارهای یکی از کلینیک ها نمونه واقعی خانم شیرزاده! انقدر گیج می زنه که خدا میدونه. قبلا در مورد شیرین کاری هاش حرف زده بودم. الان دو ماهه که دارم یادش میدم چطور نوار ماتریکس رو ببنده و هر فک و دندونی چطور باید باشه، هنوز نتونسته. می گفت یکی از دکترا بهش گفته خیلی حرص میدی ولی خودت خونسردی! چند روز پیش اس اس کراون (روکش فلزی اطفال) از دستم افتاد. گفتم: وای روکشه افتاد! خانم شیرزاد لبخند زد و گفت: خداروشکر خانم دکتر! عینکمو دادم بالا و ماسکم رو پایین و در سکوت نگاهش کردم. سرش رو تکون داد که یعنی چیه؟! بازم به سکوتم ادامه دادم. تازه متوجه شد چی گفته، زد زیر خنده و رفت دنبال روکش بگرده!



پینج- مورد داشتیم منتظر بیمارم بودم و از شدت سرماخوردگی و بی حالی همون طور که روی تابوره نشستم، سرم رو روی یونیت گذاشتم؛ بعد همکار جدیدم اومده و من از سر و شکلش برق سه فاز از سرم پریده و صاف نشستم. کفش پاشنه میخی ده سانتی و شلوار قد نود و روپوش کوتاه تو دل باز و شال ست و ... . 

بعد من کفش پاشنه بلند، اونم از نوع پهنش رو فقط توی عروسی می پوشم و توی کلینیک فقط کفش اسپرت و شلوار لی قدیمی هام رو می پوشم که چیزی بریزه روشون دلم نسوزه! مقنعه ام رو هم کلی می کشم جلو تا مایعات به موهام نپاشه، ماسک رو تا نزدیکی چشم و یه عینک بزرگم روی چشمام میذارم

اینطوری میشه که جلسه دومی که اون زن و شوهر مهربونه به عنوان آخرین مریض اومدن پیشم؛ وقتی کارم تموم شد سریع لباس عوض کردم تا برم خونه، زن با شگفتی نگاهم کرد و گفت: اصلا زیر اون دم و دستگاه چهره تون پیدا نیست، چقدر فرق کردین و خوبین و این صحبتا

جالبی ماجرا اون جایی بود که خانم شیرزاد اومد وسط بحث و گفت: تازه خانوم دکتر ورزشکارم هستن! چه ربطی داشت اون وسط آخه؟!



شه ش- در ادامه تیپ خاص کلینیکیم می تونم به جوراب های لنگه به لنگه و زنبوری و غیره ام اشاره بکنم. بچه داره زیر دستم عرررر میزنه، پاچه ام رو میدم بالا و پاهام رو میارم توی دیدش و جوراب هام رو نشون میدم، بچه می گرخه و میگه: این دیگه کیه؟! و ساکت میشه


هاوت- به نظرتون این مبحث مناسبی برای مطرح کردن بالای سر یه آقای جوان و با تیپ مذهبیه؟!

-خانم دکترررر شما که میرین پیلاتس، پیلاتس روی زیبایی اندام هم تاثیر داره؟!

قیافه من دیدنی بود ( البته چیزی از چهره ام مشخص نبود زیر اون دم و دستگاه) و البته استثنائا این سوتی از خانم شیرزاد نبود!



هه یشت- انقدر از اینکه کسی که توی حوزه ای که توش تخصص نداره نظر بده بدم میاد که نگو! مسئول یکی از کلینیک ها قبل از اینکه مریض ها برای معاینه بیان پیشم، عکسشون رو می بینه و نظراتی میده، شنیدنی! چندین بار هم دیده که من نظرش رو رد کردم و یه جورهایی ضایع شده ولی باز هم از رو نمیره. یه بار هم گفت که دندونپزشکی همه کارهاش راحته، مخصوصا اندو و ترمیم آمالگام. فقط کارهای زیبایی سخته. بعد به دستیارها نگاه کرد و گفت: خوب یاد بگیرین بعدا انجام بدین خودتون!!


نوو- همین اندویی که اوشون می فرمان ساده است و کاری نداره، فقط مرحله تمیز کردن کانال رو دیدن که یه بخشیش با دستگاه روتاری انجام میشه و قسمت های قبل که کانال های مختلف رو باید پیدا کنی و طولش رو پیدا کنی و حواست به همه چیز باشه رو متوجه نمیشن. ام بی تو (mb2) رو بچه های دندون می شناسن. کانال چهارم دندون شش و هفت بالاست که در اکثر موارد وجود داره ولی در اغلب موارد پیدا نمیشه، بعد پیدا بشه باز نمیشه، باز بشه به سختی و با سلام و صلوات و با فایل های به ظرافت مو تمیز میشه. جوری که روزهایی که پیداش می کنم و کارها خوب پیش میره، تا چند ساعت شارژ شارژم و عاشق زندگی و کار و هوا و همه ام!



  • ۴۹۲

به خودم قول شرف دادم ادامه ات ندم...

  • ۱۹:۴۹

ظرف پنیر روزانه رو که الان پر شده بود از شیرینی به دستش داد. در آبیش رو باز کرد و با ذوق به شیرینی های خشک و کیک کاکائویی که به زور کنارشون جا شده بود، نگاه کرد.

-مناسبتش چیه؟

+روز پرستار

-نکنه نرس های کلینیک شیرینی خریدن، تو هم برداشتی آوردی واس من که بخورم و چاق شم؟

+ نه خیرم. از خونه آوردم. در ضمن همین الانش هم تو چاقی!

ظرف به دست درب ماشین رو باز کرد: پیاده شو تا جبار رو نشونت بدم

به دنبالش رفت و به آسمون خیره شد. ستاره ها سوسو میزدن

+ یه بار دیگه هم نشونم دادی جبارو. چرا انقد دوستش داری؟

جواب نداد.

-این سه تا ستاره رو می بینی کنار هم ردیف شدن؟ شیرینی بخور.

یک شیرینی برداشت: خب!

خودش هم یکی برداشت و توضیحش رو ادامه داد: این میشه کمربند شکارچی. اصلا جبار ینی شکارچی و ... . 

از سرما می لرزید. دوباره سوار شدن. ظرف خالی رو به دستش داد: مرسی عزیزم

+همشووو خوردی؟

-نوش جونم!

به سر تا پاش نگاه کرد: نوش جونت!!

-دندون عقل داداشم رو امروز جراحی کردم. لپش بزرگ و گوشتالو بود. عمیقا بی حس بود، ولی فشارم داشت میوفتاد از مظلومیتش که به خودم اومدم و داد زدم سرش: باز کن دهنت رو. حالم بهتر شد!

غش غش خندید: کار واسه آشنا همینه. ولی مگه تو دل رحمم هستی؟

برای لحظه ای نگاهش کرد. بعد به جلو خیره شد: من اگه دل رحم نبودم که ... . 

بی خداحافظی در رو باز کرد و سریع سرازیری خیابون رو پایین رفت... .


عنوان بازم رفت از امیرعباس گلاب


  • ۱۶۵
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ . . . ۸ ۹ ۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan