هوپ به چند سوال پاسخ می دهد.

  • ۱۲:۵۳

به مناسبت چالش روزهای اخیر و خالی نبودن عریضه: 


١- راست دستین یا چپ دست؟

من یک چپ دست مغرورم. الکی گفتم انقدر از دو تا دستم یا از وسایل شما راست دست ها استفاده کردم که باید بگم من یه جفت دستم! 


٢- نقاشی تون در چه حده؟

در حد متوسط رو به پایین. زمان مدرسه خوب رو به عالی بود، حتی یه زمانی عشق طراحی های هنر راهنمایی بودم ولی بخوام نمونه نقاشی های الان رو بگم در همین حده!


٣- اسمتون رو دوست دارین؟

اسم واقعیم رو که بسیار دوست دارم. یعنی خیلیا بهم گفتن که بهت میاد فقط همین اسم رو داشته باشی و همین طور هر جا حرف هوپ (hope) میاد، یاد من می درخشد.


٤- شیرینی یا فست فود؟

جفتشون رو خوشم میاد ولی مسلماً اول شیرینی و کیک. واقعا به سختی جلوی خودم رو میگیرم وقتی از جلوی شیرینی فروشی ها رد میشم. مقاومتم در برابر فست فود بیشتره.

هفته پیش دست خواهرم رو گرفتم رفتیم یه شیرینی فروشی نزدیک خونه که کیک خونگی می فروشن. یه تکه چیزکیک، تیرامیسو و کیک شاتوت گرفتیم و رفتیم یه گوشه توی پارک نزدیک خونه و داشتیم توی سرما و با لذت می خوردیم که خواهرم عق زد و یک موی بلند از دهانش کشید بیرون! از اون موقع تا حالا به شیرینی فکر می کنم حالت تهوع می گیرم. :-/


٥- دوست دارین قد همسر آیندتون چقدر باشه؟ (سانت بگین حتما!)

خب طبیعتاً بخاطر قد تقریبا بلندی که نسبت به خیلی از دخترا دارم، پسرای قد بلند و با هیکل متناسب ( لاغر قد بلند بدم میاد!) چشمم رو سریع می گیرن. (اوف بر من!) ولی اخیراً یکم عقل برگشته به سرم و نظرم اینه دو سانت هم بلندتر بود ولی باشعور و دلنشین بود، قبوله! (دلم نمیخواد سانت بگم!) 


٦- کلاً سوال ٦ نداره این چالش.


٧- عمو یا دایی؟

داییم رو بیشتر دوست داشتم، چون توی بچگی خیلی باهام بازی می کرد و هرررر بار می دیدمش بهم هدیه می داد. منم به بچه هاش خیلی هدیه دادم تا به حال. لازم به ذکره که عروس بالقوه اش هم هستم. عموهام رو هم دوست دارم ولی کوچیکه رو الان بیشتر از داییم هم حتی دوست دارم.


٨- خاله یا عمه؟

با عمه هام راحت ترم. 



٩- مث اینکه به عدد ٩ هم اعتقادی ندارن!


١٠- عدد موردعلاقتون؟

به همین سوی چراغ قسم، یاد دفتر خاطرات دوره دبستان افتادم که بالای هر صفحه سوال بود و هر نفر یه عدد داشت و باید به سوالات مختلف دفتر جواب میداد! 

عدد موردعلاقم رو بگم؟ که چی؟! :-/ عدد موردعلاقه خاصی ندارم.


١١- اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

خیر، اولین وبلاگم توی بلاگفا بود و هنوز بخشی از خاطراتش از گزند اون سونامی در امان مونده ولی دومین وبی رو که زدم حذف کردم.


١٢- با کی بیشتر صمیمی هستین تو بیان؟

اگه فقط معیار بیان باشه: شارمین، آبان، مهربان، یانوشکا، واران، گندم، شباهنگ و ...(بدون لینک بپذیرین!) 


١٣- بابا و مامانتون تو بیان؟! 

شارمین حق داشت هی بگه دهه هشتادیا دهه هشتادیا! چیه این سوال آخه؟!

مامان ندارم ولی مادرشوهر دارم (نیروانا) و همین طور دو تا زن! ( شارمین و مانته نیا که از بلاگفاست.) 


١٤- رو جنس مخالف کراش داری؟ 

نه پس به جنس موافق گرایش دارم. البته حساب شارمین و مانته جداست! داستان داره. 


١٥- مترو یا قطار؟

صد در صد قطار. توی مترو همش استرس رد شدن از ایستگاه های موردنظرم رو دارم، جای نشستن هم نیست معمولا از پنجره هم بیرون رو نگاه کنی منظره قشنگ نمی بینی. قطار رو عاشقم فقط دیر می رسه.


١٦- به نظرت شادی یعنی چی؟

شادی یعنی احساس رضایت از لحظه ای که توشی و کوتاهه، خیلی خیلی کوتاه. 


١٧- سه تا از صفاتت؟

مسئولیت پذیر و باوجدان، بی اعصاب، شوخ


١٨- اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی، دوست داشتی جای کی باشی؟ 

همین هوپ باشم با همین خانواده و دوستان ولی نه در ایران. یه دندونپزشک در کشور جهان اول با تمام امکانات روز دنیا. 


١٩- الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

در حال حاضر وسط کمرم درد خفیف داره و اذیتم می کنه.

 از چی ناراحتم؟ حسودی می کنم به اینکه استادم با اینکه بهم گفته از پیشرفتت متعجبم و حتما توی کنسرت شاگردهام بعد کرونا هستی، ولی مرتب هر جلسه یادآوری می کنه که یه شاگرد مسن داره که بهترین شاگردشه و هی اون آقا رو توی سرم می کوبه! :-/

چون فردا ولنتاینه از اینکه تا به حال ولنتاین نداشتم، هم حس ملوی بدی دارم! ( باشه اصن ولنتاین خارجکی، از اینکه تا به حال سپندارمزگان نداشتم هم دلخورم!) 


٢٠- به چی اعتیاد داری؟

گوشیم. کلافه کننده شده دیگه این اعتیاد. 


٢١- اگه می تونستی یه جمله به کل دنیا بگی، چی می گفتی؟

بهشون میگم فکر می کردین یه روز اونقدر به ماسک عادت کنین که بدون اون حس عدم امنیت شدید بهتون دست بده؟! 


٢٢- پنج تا چیز که خوشحالت می کنه؟

این سوال از مواردیه که  یک سال دیگه ازم بپرسن ممکنه یه جواب دیگه بدم؛ ولی در حال حاضر:

١/ وقتی می زنم روی صفحه گوشیم و می بینم کمتر از ١٥ دقیقه تا پایان ورزشم مونده!

٢/ وقتی گرافی پایانی از دندون بیمار ظاهر میشه و همه چیز اکیه.

٣/ وقتی بابام با جعبه شیرینی میان خونه.

٤/ وقتی بعد از n بار تمرین، بالاخره درست می زنم و استادم میگه تو همونی بودی که جلسه اول اون مدلی بودی و من ناامید بودم ازت؟

٥/ وقتی نامزدم فرار نمی کنه و وایمیسته و باهام توی تماس تصویری حرف می زنه. 



٢٣- اگه می تونستی به عقب برگردی، چه نصیحتی به خودت می کردی؟

می گفتم واسه مسئله ای که ٥ سال دیگه برات اهمیت نداره انقدر حرص نخور و خودت رو سرزنش نکن. 


٢٤- چه عادت/ رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه است؟

اینکه اکثرا عجله دارم و روی دور تندم و شاید خودخواه بودنم و تمایل به قانع کردن بقیه با توضیحات زیاد.


٢٥- صبحا اگه مامان/ بابات از خواب بیدارت کنن، چطوری این کار رو می کنن؟

فقط گاهی ماه رمضون بیدارم می کنن. اونم یا تک می زنن که گوشیم سایلنته متوجه نمیشم یا دیگه ببینن خواب موندم میان بالای سرم و من سکته می زنم. در حال حاضر خودم با اولین زنگ هشدارم بیدار میشم همیشه.


٢٦- کراش هاتون زمان مدرسه؟ ( با ذکر جزئیات)

لااله الا الله، چون به خودم قول دادم با صداقت کامل جواب بدم:

توی دبستان روی پسر دوست بابام که همون مدرسه ما و توی شیفت بعدی ما بودن کراش داشتم، یادمه یه بار بعد از تعطیل شدن ما و رسیدن اون ها دو دور دنبالم دور حیاط دوید!! الانم حرفش شد بابام گفت گویا یه شرکت صنایع غذایی زده. نزدیک به بیست ساله که ندیدمش!

زمان راهنمایی روی یکی از پسرای فامیل و همین طور یکی از فوتبالیست های استقلال کراش داشتم. دبیرستانی که شدم انقدر درگیر درس بودم که یادم نمیاد کراشی داشتم یا نه، البته سال کنکور روی معلم ریاضی کنکور دسته جمعی کراش داشتیم که فقط همین آخری مفید بود. بخاطرش بیشتر از زیست، تست ریاضی می زدم!


٢٧- تا حالا شده به کسی اشتباهی پیام بدین؟

واقعا یادم نمیاد. ولی شده الکی پیام بدم به کسی و بعد بگم ای وای اشتباهی بود که سر صحبت باز شه! :-/ ( من زیادی دارم با صداقت جواب می دم!)


٢٨- یک جمله تاثیرگذار برای مخ زنی؟!

من اگه بیل زن بودم... فردا ولنتاینه. هق...


٢٩- چه فرقی بین شما توی فضای مجازی با اونی که توی واقعیت وجود داره، هست؟

واسه دوستای مجازیم که مجازی و حقیقیم فرقی نداره. یک جورم تقریبا وقتی می بینمشون.

ولی توی فضای حقیقی آروم تر، منطقی تر و در مواردی مهربون ترم. توی وبلاگم زیادی رکم که توی فضای حقیقی درجه رک بودنم کمتره و بیشتر محافظه کارم و حسم رو مخفی می کنم.


٣٠- یه دروغی که اینجا به ما گفتین؟

هیچ دروغی نگفتم، فقط خیلی چیزها رو نگفتم.


٣١- توی بیان چند تا اکانت دارین؟

همین یکی.


٣٢- اولین دوستتون توی بیان؟

بذار برم اولین کامنت ها رو چک کنم. 

لیلی نامه (که نیست خیلی وقته)، سحر ( که اخیرا رفت) و شباهنگ


٣٣- چند بار توی وبلاگتون چس ناله گذاشتین؟!

خیلیییی! حتی تگ غر درون دارم. غم درون و شگفتی های برون هم اکثرا چیزناله ان. کلاً نظر من اینه وبلاگ در قدم اول برای برون ریزی شخص نویسنده است. پس حس و حال من و حس آرامشی که بعد از نوشتن پیدا می کنم، بیشتر اهمیت داره تا اونی که می خونه و ناراحت میشه. ( بله خودخواهیم اینجا مشخصه) 


خوشحالم که بالاخره تموم شد...

هر کسی دوست داشت و حوصله و وقت، شرکت کنه.

  • ۴۲۶

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت (٣٠)

  • ۱۹:۳۰

آفتاب‌گردان: منشی مطب که یه دختر فوق شیطونه، دو سال ازم کوچیک‌تره و طبیعتا اون هم دهه هفتادی محسوب می‌شه. اون روز می‌گفت که در عین‌حالی که شیطنت داری، خیلی خانوم‌وار رفتار می کنی و اصلا رفتارت به دهه هفتادی‌ها نمی‌خوره!  من هم برای اینکه ثابت کنم حرفش درسته، وقتی گفت: خانم صاحبخونه‌ات ازم خواستگاری کرده، ولی روم نشد جواب درستی بهش بدم! بعد از اتمام کارم رفتم دم واحد صابخونه و در رو زدم و گفتم: صداتون وقتی داشتین خواستگاری می‌کردین از منشیم میومد داخل اتاقم. روش نشد شماره بده. این شماره پدرشه. خواستین با پدرش صحبت کنین. 

فقط واس من زبون داره!


راه شیری: دختربچه سراپا صورتی‌پوش بود. به محض خوابیدن گفت: مامانم گفته واسم روکش صورتی می‌ذارین، آره؟ شاکی‌طور به مامانش نگاه کردم و گفتم: نه صورتی نداریم. نقره‌ایِ براقِ ستاره‌ای داریم. می‌خوای؟ 

می‌خواست!


سیه‌چشم:دخترِ جوون با نامزدش اومده بود. حالت صورتش نشون می‌داد که درد شدیدی داره. به دندون قدامی دردناکش نگاه کردم. توی عکس opgای که آورده بود، چیز خاصی مشخص نبود. ترمیم قدیمی بدون پوسیدگی و حساسیت مختصری به سرما داشت ولی شدیدا به دق و لمس حساس بود. گفتم مشکل از ریشه دندونه. عکس پری اپیکال گرفتیم و دیدم بله! شکستگی ریشه. ازش تاریخچه گرفتم تا متوجه بشم کِی ضربه خورده ولی چیزی به خاطر نمی‌آورد. از دوست متخصص ریشه‌ام پرسیدم. گفت: الکی میگه. کتک خورده. 

ارجاع دادمش به دانشکده و بخش اندو.


آندرومدا: دوستِ اول دبیرستانم با استرس پیام داد که: هوپ! امروز وقتی داشتم به دخترم غذا می‌دادم، یه استخون توی کامش لمس کردم. واااای چیکار کنم؟ وااای جراحی باید بشه؟ واااای بی‌حسی بهش می‌زنن؟! فقط 13ماهشه...

از من اصرار که چیزی نیست و از اون انکار که مطمئنم استخون وسط کامشه! دخترک سرتقش هم اجازه نمی‌داد عکس بگیره و برام بفرسته. با بیست سوالی فهمیدم که اون جسم سفت وسط کامش نیست و با دندون d که به تازگی داره درمیاد (چهارمین دندون شیری از خط وسط)، 7-8 میل فاصله داره. بهش اطمینان دادم بخشی از دندونه و شکل دندون آسیاب شیری فرق داره با قدامی‌ها. کمی آروم شد.

فردا صبح دیدم که پیام داده: بالاخره تونستم عکس بگیرم. 

خودش بود. کاسپِ پالاتالِ دندونِ دی!


بچه قورباغه (کمی تا قسمتی تخصصی دندونی!): پسرک تپل و بامزه ده ساله رو پارسال معاینه و دندون های قدامیش رو ترمیم کرده بودم و برای روت‌کانال دندون چهارمش که توی اون سن به محض رویش به عصب رسیده بود و اپکسش (ته ریشه)هنوز تکمیل نشده بود، به متخصص ارجاع داده بودم. انقدر می‌ترسید که دست‌دست کرد و نرفت تا کرونا اومد و اخیرا بالاخره دوباره دیدمش. مامانش گفت: عصب‌کشی شد. ترمیمش دست خودتون رو می‌بوسه.

به دندون کف‌بُرشده خیره شدم. باید چطوری بدون پست و کور و روکش حداقل تا 18 سالگی نگهش می‌داشتم؟! زنگ زدم به یکی از اساتیدم و طبق نظرش تصمیم گرفتم با دو تا پین در دو تا کانالش، کامپوزیت بیلداپش کنم. جلسه اولم به کنترل خونریزی ناشی از برداشت مختصر لثه مزیال و دیستال گذشت. جلسه بعد پین‌ها رو سمان کردم (یکی کمی بالاتر که گیر بیشتری بگیرم) و روکش موقت الومینیومی رو که از اکلوزال تراشیده بودمش، روی دندون گذاشتم و با هزار بدبختی کور کامپوزیتی ایجاد کردم. بعد برش داشتم و به جاهایی که نیاز داشت باز هم اضافه کردم و در نهایت از اکلوژن آفش کردم. ایشالا که بمونه و بتونه بعد از 18 سالگی درمان بهتری بگیره یا نهایتا ایمپلنت بشه.

چیزی که من رو خیلی خندوند سر این پسر این بود که مرتب زیر دستم می‌گفت: من یه گربه‌اممم! من خیلی شجاعم! بعدا که از مامانش پرس‌وجو کردم فهمیدم که بچه عشق گربه است و براش نمی‌خرن و فکر می‌کنه خیلی گربه خفنه!


مردِ برزنجیر- مرد میان‌سال حقیقتا خیلییی درشت‌هیکل بود. جوری‌که پذیرش و دستیارهای کلینیک با نگرانی به یونیت قدیمی نگاه می‌کردن. صندلیم رو بالاترین حد ممکن تنظیم می‌کردم تا بتونم به دهانش دید داشته باشم. یک گرافی opgی ناواضح دستش گرفته بود و مرتب می‌گفت: من وقت ندارم. همه‌ی کارهام رو می‌خوام یکی انجام بده که بدونم طرف حسابم بعدا کیه؟! در درجه‌ی اول به دکتری که معاینه‌اش کرده بود و بعد به پذیرش و بعد به خودم لعنت فرستادم که چرا قبول کردی واسش کار کنی؟ کوچک‌ترین مشکلی ایجاد بشه، تو رو اعدام می‌کنه! همون اول کار گفت: من مشروب می‌خورم. به پوسیدگی‌های فراوان طوق دندون‌هاش نگاه کردم و گفتم: قابل حدسه. بخواین ترمیم کنم باید هم مصرفش رو کاهش بدین و هم روش مسواک زدنتون رو تغییر بدین.

بماند که توی این چهل روزی که درمانش رو شروع کردم، هر وقت بخواد بدون نوبت میاد و با قلدری نوبت می‌گیره از پذیرش که: دکترم چون هست باید واسم کار کنه و اونا هم گول ظاهرش رو می‌خورن و خیلی ازش حساب می‌برن و یه جوری با جابه‌جا کردن نوبتا جاش می‌دن؛ ولی خدایی سایر رفتارهاش مخصوصا با من خیلی محترمانه است. فردا آخرین‌باریه که میاد پیشم و بعد از سه تا اندو، یه پست و روکش، دو تا اکس و هفت تا ترمیم، آخرین دندونش رو هم سرویس می‌کنم.

احتمالا دلم براش تنگ بشه!


+این هم از این سری. می‌دونم به نسبت قبل کوتاه شد. 7-8 تا خاطره ی دیگه هم دارم ولی واقعا نمی‌رسم بنویسم. این پست رو بخاطر گلِ روی مانته‌نیا نوشتم. تا بعد بازم بیام و ادامه اش رو بنویسم... 




  • ۴۶۳

?Who Am I

  • ۱۶:۵۸

اگر از من بخوان خودم رو مختصر و مفید در چهار جمله برای کسی معرفی کنم میگم که:

من اون دختریم که می تونه به منتهای درجه ای که وجود داره لجبازی کنه و انقدر دلْ کوچیکه که ساعتی بعد پشیمون بشه.

من اون دختریم که عاشق تنهاییم هستم؛ ولی از طرفی تنها بودن فیزیکی و نبود کسی دور و برم برای مدت طولانی رو سخت تحمل میکنم.

من اون دختریم که در عین ترسو بودن، عاشق هیجان و تجربه چیزهای جدیدم.

من اون دختریم که شاید در ظاهر نشون میدم بی احساسم، ولی در باطن یه جورایی مهرطلبم و دلم برای اونایی که دوستشون دارم بدجور می تپه.


ممنونم از مالاکیتی جان برای دعوت به این چالش.

شما بخواین در ٤ تا جمله خودتون رو معرفی کنین، چی میگین؟ 

  • ۲۵۸

دوربرگردان

  • ۰۱:۵۰

یکی از بچه های کلاس هیچ وقت از فال و حرف ها خوشش نمی آید. بچه ی مثبت یا ناظم پسندی نیست ولی می گوید: " مردها مگه کی ان که این جوری واسشون فال می گیرید و منتظرشونین؟ مردها باید دنبال ما خانم ها باشن نه ما دنبال اون ها! " بچه ها هم به او می گویند: " شوهر کمه! چیزی که کمه باید دنبالش رفت! "


بند بالا قسمتی از اوایل کتابِ خوب "دوربرگردان" نوشته زینب ستاری ه. این کتاب رو در آخرین لحظات از انتشارات صاد هدیه گرفتم و تصمیم گرفتم زود بخونم تا بتونم در مسابقه شون شرکت کنم. به قدری خوش خوان و کوتاه بود که سر دو ساعت تموم شد. بین اون لیست کتابهای هدیه، احتمالا بهترین کتاب بود برای انتخاب من.

راوی داستان دختری مجرده که وقتی تکاپوی مادرش برای ازدواج خواهرش رو می بینه، تلاش میکنه تا سرنوشتی مثل اون نداشته باشه و خودش همسرش رو انتخاب کنه و در ادامه داستان جریاناتی که در راستای این تصمیم اتفاق میوفتن، وصف میشه.


  • ۱۵۳

دلخوشی ها

  • ۱۵:۲۸

به غیر از کارم که واقعا نمیتونم مجازیش کنم و از راه دور عصب کشی و ترمیم و قالبگیری کنم و باید حتما سرم توی حلق مردمی که "احتمالا" ناقل هستن، باشه. عمده ی فعالیت هام رو مجازی و آنلاین کردم. ورزش، خرید، مشاوره، دیدن و صحبت کردن با دوست هام، کلاس ساز قشنگم و ... . 

خو کردم به این وضعیت. تنها مسئله ای که شاکیم می کنه اینه که تایم کلاس یا مشاوره آنلاین خیلی معطلی می تونه ایجاد کنه، مرتب از ساعتی به ساعت دیگه منتقل میشه و برای منی که تند تند کارهام رو انجام میدم تا برسم بهشون و یک دفعه دقیقه نود می بینم طرف یا آنلاین نشد یا شد و پیام داده که فرد قبل از من دیر کرده و تایمِ کلی بهم خورده و به دو ساعت یا روز دیگه منتقل میشه، کمی اعصاب خردکنه. 

یا مثلا فکر میکنم طبق معمول قراره با تاخیر کلاس رفع اشکال شروع بشه؛ پس واسه خودم نشستم یه گوشه، یهو استاد تماس تصویری میگیره و من فقط می تونم سریع یه چی بندازم رو سرم و جواب بدم! ولی بین خودمون باشه خیلی خیلی حال دارم می کنم با یادگیری ابتدایی موسیقی. لپ آبان نازارم رو از همین جا می بوسم که بهم پیشنهاد کرد نواختن یه ساز رو شروع کنم و الان هر بار که عشرت الملوک ( سه تارم!) رو بغل می کنم، قلبم مالامال میشه از شادی.

وارانِ گیانم دعوتم کرده بود برای نوشتن از دلخوشی های این روزهام. همه این هایی که گفتم دلخوشکنک های این روزهای من هستن. واقعا یادم رفته که قبلا توی ایام عادی چه دلخوشی هایی داشتم و چطور روزهام رو شب می کردم. 



  • ۳۸۶

چه حرفا که نگفته، هنوز روی لبامه...

  • ۱۵:۱۰

فارغ از شرایط الان که درگیر این بیماری هستیم و هیچ برنامه ی خاصی نمیشه چید؛ اگه همین الان متوجه بشین تا پایان اسفند بیشتر زنده نیستین، چکار میکنین؟ 

خیلی سخته تصورش ولی من به شخصه همیشه دوست داشتم سفری به دور اروپا، چین و مصر داشته باشم. حالا که می دونم قرار نیست بیشتر از شش ماه بمونم، برنامه ریزی میکنم که دیگه سرکار نرم و تا جایی که می تونم برم سفر و عجیب ترین غذاها و میوه ها رو امتحان کنم. از تمام شبکه های مجازی و حتی وبلاگم خارج بشم. گوشیم رو خاموش کنم و اوقاتی که سفر نیستم رو کنار خانواده ام باشم. برم تو دل خیلی از ریسکی هایی که از ترس عاقبت، انجامشون ندادم و ببینم چی میشه و ... .


*عنوان عالم عشق از بانو حمیرا

  • ۳۴۸

قاب دلخواه خانه ی ما

  • ۱۲:۴۷

محاله چشمم به این قاب در گوشه ی خونه بیوفته و لبخند نزنم و ذوق نکنم. 


+ به بهانه چالش بلاگردون و با قبول دعوت بانوچه و نسرین عزیزم. از همه بلاگرها دعوت میکنم که در این چالش شرکت کنن.


++پی نوشت: دوستان بنده از ارتباط غیر از وبلاگی ( ایمیل، اینستاگرام و ...) معذورم. ممنونم که درک می کنین. 


  • ۵۴۳

ز گهواره تا گور چالش بجوی

  • ۱۲:۵۴

دنیای ما آدما دنیای عجیبیه. وارد هر سطح جدیدی از زندگی که میشیم، بعد از مدتی با استرس و سختی هاش اُخت می گیریم و شرایط برامون عادی میشه و دچار روزمرگی میشیم. 

مثلا دو نفری که ازدواج می کنن، از روز اول دچار چالشن. اینکه چطور با هم برخورد کنن، چطور با خانواده های هم سر کنن، چطور زندگی کنن که قابل تحمل باشن برای هم! تضمینی نیست که وقتی توی دوره دوستی یا نامزدی خوبن، عقد که کردن هم شرایط همون باشه و حتی زندگی زیر یه سقف کاملا متفاوته با دوران عقد و تا پنج سال اول اگر بتونن با هم سر کنن، دیگه میشه گفت زندگیشون استیبل شد و حالا می تونن چالش بچه دار شدن رو وارد کنن و استرس جدیدی رو متحمل بشن.

از اون جایی که دنیای من در حال حاضر کارمه، چالش سال های اخیرم هم با شغلم بوده اکثرا.

دوست دارم بزنم اون کسی رو که اولین بار گفت دندونپزشکی راحته و فقط سر و کارت با یه حفره ی ٥*٥ ه! شاید برای کسی که برای خودش چالش تعیین نمی کنه و فقط کارهای راحت رو انجام میده، شرایط ساده باشه؛ ولی من هنوز بعد از سه سال کار کردن مداوم حس می کنم اول راه یادگیری ام. 

اوایل طرحم چالشی که داشتم این بود که چطور تنهایی کار کنم بدون اینکه از کسی سوال بپرسم و کسی به کارم نظارت کنه، چون عادت داشتیم به حضور هر چند نصفه نیمه اساتید بالای سرمون. با دیگر دوستان طرحی مشکلاتمون رو مطرح می کردیم، می رفتیم دایرکت اساتید مربوطه و یه جوری بالاخره از پسش برمیومدیم. بعد از اینکه دستم آسیب دید، تا مدت ها دندون نمی کشیدم. بعد کم کم ترسم ریخت و حواسم جمع شد که دندون کشیدن بیشتر تکنیکه تا زورآزمایی الکیِ آسیب زننده. نتیجه اش این شد که کشیدنِ بدون نیاز به جراحیم خوب شد (چون وسایل جراحی نداشتیم). توی ترمیم خیلی پیشرفت کردم. از طرفی برای نود درصد بچه های غیرهمکار به هر ضرب و زوری که شده، کار می کردم که الان دیگه نمی کنم! چون وقتی متخصص های اطفال به وفور دور و برت هستن، اصلا به دردسر و زمانی که می ذاری نمی ارزه. 

اواخر اون دوره، دچار روزمرگی شده بودم. همه چیز برام هلو برو تو گلو شده بود. 

طرحم تموم شد و وارد کلینیک های سطح شهر شدم. آخ که نگم از سطح استرسی که داشتم. اندو یا همون عصب کشیِ شما، واقعا رشته استرس زاییه. همون روز اول و مریض اول اندوی تک کانال بهم خورد. با ترس و لرز و بعد از دو سال اندو کردم. دوستم گفته بود تا چند ماه سراغ مولر ( دندون ٦ به بعد ) نرو. گفتم باشه ولی هفته بعد یه دندون شش پایین دیدم و بیچاره شدم سر پر کردنش. وقت زیادی ازم می گرفت و نتیجه نهایی برام رضایت بخش نبود. 

افسردگی گرفته بودم. می گفتم هیچ وقت نمیتونم عصب کشی کنم. شروع کردم سوال کردن از افراد باتجربه و طرح نرفته: چطور اسپریدر میره ولی گوتا نمیره؟ چطور mb2 رو پیدا کنم؟ از کجا بدونم مولر پایین ٤ کانالس؟ بیلداپ با پین یا بدون اون؟ چقدر ریداکت کنم؟ کی بفرستم واسه روکش؟ گوتای درصدی آری یا خیر؟! ( تخصصی شد می دونم!)

تا چند ماه بعد سراغ پُست و کور و روکش نرفتم. وقتی شروعش کردم، سطح استرسم هزار بود. دوباره سوال از دوستان و دندونپزشک با تجربه یونیت کناری و کلیپ های یوتیوپ و لایوهای اینستاگرام و خوندن کتاب هامون شروع شد. شاید بگین پس تو اون دانشکده چی به شما یاد دادن؟ واقعا نمیشه گفت هیچی، ولی اگه شما فکر کردی با پنج تا اندو کردن یا دو تا روکش و بریج تراش دادن، ماهر شدی و همه چیز رو یاد گرفتی، خیال خامه!

 کم کم با فراغ بال روکش انجام میدادم. همون دوستی که می گفت سراغ اندوی چند کاناله نرو زوده، دوباره گفت روکش سخته انجام نده. دنبال دردسر نباش. ولی وقتی براش تعریف کردم، متوجه شدم اخیرا خودش هم شروع به روکش و بریج گذاشتن کرده.

بعد کم کم دندون هفت پایین رو هم مدنظر قرار دادم و حتی دیستال اکسس ها رو هم قبول کردم ولی عجیب غریب ها رو نه. دندون هفت بالا رو نه چون می گفتن دسترسیش سخته (که واقعا هست!) کانالهاش عجیب غریبه و ... .

تو یک سال گذشته کمتر روزی بوده که همه کیس هام راحت و هلو برو تو گلو باشن. هر فرد، هر دندون متفاوته با دندون قبلی.

فایل شکوندم و ارجاع دادم. فایل شکوندم و بای پس کردم. mb2 رو پیدا کردم، پیداش نکردم و بیمار با درد برگشت مجبور شدم ارجاعش بدم. دندون بی علامت رو دست زدم و ماه بعد علامت دار برگشت و مجبور شدم اندو کنم. دندون پوسیدگی عمیق رو با اینکه دوستم میگفت اندو کن، نکردم و جواب داد به ترمیم و کف بندی.

روکشم ننشست روی دندون، با بدبختی نشوندمش. ننشست و دوباره قالب گرفتم فرستادم لابراتوار. روکش بعدی راحت نشست. بریجم خوب نشست. 

وقتی دیدم اون پسر تازه فارغ التحصیل شده، بی باک دست می زنه به دندون مردم، بهم برخورد و تک و توک هفت بالا رو اندو کردم، اولی راحت بود بعدی اشکم رو دراورد و گردن درد گرفتم. 

شروع کردم به ریتریت ( درمان دوباره عصب کشی) و دراوردن پین پیش ساخته، پین بعدی شکست و قلبم ریخت! دوباره دست به دامان دایرکت اساتید شدم که چیکار کنم؟! تک و توک طراحی لبخند و ونیر کامپوزیت کردم و ... .

خیلی شب ها از استرس مریض فردام خوابم نبرد و نمیبره. بعضی وقت ها پولم رو خوردن و به سختی ازشون پس گرفتم و بعضا هنوز نگرفتم! کلینیکم رو عوض کردم. پروانه مطب منطقه محروم گرفتم تا امتیازم جمع بشه، بی اینکه بدونم قراره در آینده چی پیش بیاد. 

فقط می دونم الان که هدفم عمومی موندنه، دوست دارم دندونپزشک عمومیِ همه فن حریف خوبی بشم. به گفتن راحته ولی واقعا هدف سخت و پرچالشیه. 

باید کم کم شروع کنم به سی ال (نوعی جراحی لثه) دندون هایی که می خوام روکش کنم، جراحی نسج نرم دندون عقل، روکش زیرکونیا، بلیچینگ و ... . باید بیشتر کتاب بخونم. باید بیشتر یاد بگیرم. باید!


+ پست سین دال در این راستا.


  • ۶۴۴

٨ لبخندِ ٩٨ی :-)

  • ۲۲:۱۰

اگه بخوام از ٩٨ بگم در بُعد زندگی شخصی و کشوری اصلا دوستش نداشتم، چون برام پر بود از احساس ناامیدی و ناراحتی و سردرگمی. جوری که عقاید و مواضعم تا حد زیادی دچار تغییر شد. سالی که انقدر اذیت شدم تا دوباره نیاز به صحبت با روان‌شناس رو احساس کردم

ولی از نظر شغلی، با اینکه استرس و حجم کارم نسبت به زمان طرحم خیلی بیشتر و متفاوت شد، خداروشکر سال خوبی بود. پر بود از تجربه های جدید و باز هم بهم ثابت شد که چقدر شغلم رو دوست دارم

ازم دعوت کردن توی بازی وبلاگی "هشت لبخند نود هشتی " شرکت کنم و از لحظاتی بنویسم که توی این سال پرُ درد، تونستن لبخند به لبم بیارن


١- دیدن شارمین جان امیریان و مانته نیای عزیزم برای اولین بار، جزو روزهای ناب بود. پیاده روی دو ساعته با یانوشکا و غیبت تمام اساتیدمون هم خیلی حال داد!

٢- وسط ماه رمضون و ماه آخر طرحم بود که سفر ١٢ ساعته ای به یکی از شهرهای اطراف شهر طرحی با یه دوست عزیز داشتم که حالم رو عوض کرد

٣- وقتی که تمام امضاهای برگه ترخیص طرحم رو گرفتم و فرار کردم و برگشتم به شهر خودم.

٤- رفیق صمیمیم ازدواج کرد و تمام روزهای خواستگاری و ازدواج و جشنش خیلی حال خوبی داشتم.

٥- بهبود پدرجانم و ترخیصش از بیمارستان، بعد از بیماری سختی که از استرس روح و روانمون رو بهم ریخت.

٦- تصمیم به سفر یهویی ٢٤ ساعته و یه روز عالی با دوستای تهرانیم که آخر به تئاتر خوبی ختم شد.

٧-اون دفعاتی که کانال mb2 مولر بالا و رادیکس مولر پایین راحت پیدا شدن و دیدن گرافی نهایی آپچوریشن/ وقتی مریضم رفت و با کاسه آش برگشت و گفت خسته ای این آش رو بخورین! / وقتی که چند نفر از شهر طرحی محل کار جدیدم رو پیدا کردن و پیشم اومدن و ...

٨- ریسکی که اون شب سرد، سه نفره توی کوه کردیم و از گروه پسرهای غریبه کمک خواستیم برای آتش روشن کردن و حضور در جمعشون.

و ...


+ از هر کسی که از این بازی خوشش اومد، دعوت به شرکت می کنم. :-) 

  • ۴۰۱

نامه ای برای مانیکا گِلِر...

  • ۱۲:۴۴

هشدار: خطر اسپویل سریال فرندز، اونایی که ندیدن و قصد دیدنش رو دارن، تا کلمه "بی خیال" بیشتر نخونن!


مانیکای عزیزم سلام،

هوپ هستم از دیار بلاگستان از سرزمین ایران. مطمئنم اسم کشور ما رو شنیدی ولی شاید هم مثل اغلب مردم کشورت ایران و عراق رو یک جا بدونی و فقط تصورت این باشه که همیشه اینجا جنگه و جای امنی برای زندگی نیست. شاید تو ندونی ایران کجاست ولی برادر همه چیزدانت راس مسلما می دونه، راستی بالاخره کسی برنده بازی نوشتن ایالت های مختلف آمریکا شد؟ 

شاید اگر ٦ ماه پیش این چالش نامه نویسی برگزار می شد، انقدر ناله طور آغازش نمی کردم و می گفتم خداروشکر که هر چی نداریم، لااقل امنیته هست. ولی الان نه امنیت جسمی داریم مانیکا و نه امنیت روانی و نه هیچ چیز دیگه. بی خیال

احتمالا الان هم شما از این پاندمی (همه گیری) ترسیدین و کم کم خودتون رو توی خونه حبس می کنین. من اگر جای تو بودم تلفنم رو برمی داشتم و یه زنگ خونه ریچل اینا می زدم و می گفتم دست راس و اِما را بگیره و بیاد خونه تون. بعد به فیبی زنگ می زدم و می خواستم اون ها هم چمدونشون رو پر کنن و بیان. جویی هم که تو خونه ی گوشه حیاطشه. راستی جویی هنوز تنهاست و سر عقل نیومده؟ 

به خدا که قرنطینه این مدلی خیلیییی هم خوش می گذره. فکرش رو بکن کلی مهمون. کلی کار. آشپزی، تمیزکاری. می تونی چندلر رو مامور کنی که باغچه رو بیل بزنه، راس گل بکاره و جویی آب بده. فیبی رو می فرستی آشپزخونه که اون بیسکویت های درجه یکش رو درست کنه و ریچل... نه عزیزم موافقی که ریچل بهتره بشینه و دست به کاری نزنه، هوم؟

دلیل اینکه من تو رو برای نامه نوشتن انتخاب کردم، شباهت زیادیه که حس می کنم بین من و توعه. ذهن کمی تا قسمتی وسواسی و علاقه مند به نظم و ترتیب و سر جای خودشون بودن همه چیز، تلاش اعصاب خردکن برای بهترین بودن، شاید تمایل ذاتی به تسلط بر بقیه! دیگه جونم برات بگه علاقه به آشپزی و شیرینی پزی و میل زیاد به تشکیل خانواده و مادری. 

آخ مادری... گفتی الان دوقلوها چند ساله شدن؟ تو بهترین مادر سختگیری هستی که من می شناسم. توی جواب نامه ام از بچه هات برام بنویس و بگو هنوزم چندلر مهربون مثل روز اول دوستت داره؟ 

بین خودمون بمونه عکس های زمان حالت رو که می بینم عصبانی میشم، آخه زن! این همه ژل و بوتاکس واسه چی؟ حیف زیبایی طبیعیت نبود؟ 

پیشنهاد می کنم واسه اپیزود جدیدی که قراره بسازین یکم حجمشمون رو کمتر کنی.

منتظر دیدنش هستم.

خداحافظ

   هوپ...


+به بهانه ی چالش نامه ای برای ... . مرسی از دعوت بانوچه ی دوست داشتنی. من هم دعوت می کنم از شارمین، مانته نیا، مانا، مهربان، گلسا، آبان، فوریه و هر کسی که دوست داره بنویسه. :-)

  • ۴۳۶
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan