چهارصد

  • ۱۶:۲۸

از اتاق فرمان اشاره می کنن که ٤٠٠ تایی شدی! 

مبارکم باشه :-)

  • ۱۴۷

اینجانب از افراد هم نام با خودم، خوشم می آید!

  • ۱۷:۰۵

از بس ماشالا هوش و حواسم سر جاشه از دو هفته قبل زده بودم توی تقویمم: نهم مرداد قرار با دکتر شارمین امیریان که فراموش نکنم!

بچمون خیلی محتاط ( شما بخونین ترسو!) بود. هی بهش میگم بوخودا من همون هوپِ گوگولیِ بلاگستانم، بوخودا دخترم، نترس! بیا ببینیم همو هی منو ارجاع میداد به منشی اش که برو وقت بگیر! آخر فکر کنم دیگه در برابر اصرارم کم آورد یا شایدم دلش سوخت واسم که قبول کرد بعد از چند سال آشنایی ببینمش. ظهر روزی که قرار داشتیم گفتم بذار بهش یه زنگ بزنم بشنوه صدای قشنگ و لطیفم رو! دلش آروم و قرار بگیره و مطمئن بشه دخترم، که بعدا اعتراف کرد خیلی تماسم تاثیرگذار بوده. آخه خدایی از جفنگیات من تابلوعه که من دخترم، نه؟ 

هیچی دیگه روم به دیوار یه گل کوچولو موچولوی کاکتوس با گلدونِ دندونی براش بردم و یه گل رز خوشگل در بدو ورود و یه نیم ست جینگول مستون در لحظه ی خدافظی ازش گرفتم. اصن عرق شرم بر پیشانی من جمع گشت!


از دیدارمون بگم که این دخترِ آروم و بیبی فیس، چقدر ملیح و مهربون و عاقل و کامل بود و چقدرررر غیبت همه وبلاگ های مشترکی که می خوندیم رو با هم کردیم! چقدرررر از دست یک سری از وبلاگ ها که موضوع چند همسری رو ترویج میدن و یا از این فضا برای اعمال خاک بر سری استفاده می کنن، حرص خوردیم

دیدین با افرادی که رشته شون روانشناسیه صحبت می کنیم و لا به لاش حس می کنین گذاشته شما رو زیر ذره بین؟! من سابقه ی همخونه و همین طور خواستگارش رو داشتم. کاملا حس معذب بودن رو داری، نمی دونم شاید اونقد حرفه ای نیستن که زندگی شخصی شون رو از زندگی کاری شون جدا کنن، ولی با شارمین اصلا و ابدا چنین حسی نداشتم و برعکس کلی سر به سرش گذاشتم تا اون باشه دیگه نگه دهه شصتی ها فلان، هفتادی ها فلان


+ یک جایی بود گفت از فلان مشاور نوبت گرفتم... یهو پریدم وسط حرفش که: مگه شمام روانشناس لازم میشین؟ که اون روی حاضرجواب خودش رو نشون داد و گفت: شما که دندونپزشکین، دندوناتون رو خودتون درست میکنین؟! این شد که استثنائا کم آوردم و دهانم دوخته شد! :-)))))

++ از جمله وبلاگ های مشترکی که جفتمون دوستش داریم، مهربانوست. مهربانو جان بدون که خیلی یادت کردیم و گفتیم خیلی دوست داریم تو رو هم ببینیم

+++ اهم اهممم... چون میدونم الان همهههههه تون میگین میخوایم ببینیمت هوپ! باید بگم که نوبتام تا آخر سال پره با منشی ام هماهنگ کنین! ( خارج از شوخی من تا حالا اون افرادی رو دیدم که چندین ساله وبلاگشون رو می خونم و میشه گفت تقریبا کامل می شناسمشون. ایشالا شما رو هم بعد از شناختتون می بینم. )

++++ خوب دیگه خودشیفته، بیا پایین از منبر!

-خاااا! تا قرار وبلاگی دیگر خداحافظ :پی

  • ۵۷۱

آفوگاتو

  • ۱۰:۰۹

صدای نقاره ها تمام فضا رو پر کرده. توی صحن انقلابم. چهارزانو نشستم و کفش و کیفم رو کنارم گذاشتم و تلاش می کنم جا رو نگه دارم تا مانته نیا برسه بهم. بله ما ازوناشیم که روز قبل هم رو توی کافی شاپ برای اولین بار می بینیم و لحظه ی خداحافظی حس می کنیم کم بوده! دقایق اولی که یک بلاگر رو می بینی، خیلی عجیب و در عین حال جالبه؛ دختری رو با دقت نگاه می کنی که چند ساله می خونیش ولی فقط عکسش رو دیدی

شکستن یخ بینمون شاید فقط چند دقیقه طول کشید، اونجایی که سفارش داد و من با تعجب گفتم: چی؟! و اون تند تند توضیح داد: همون قهوه و بستنیه! گفتم: آها! وقتی من اسموتی سفارش دادم، سفارشش رو عوض کرد و گفت: منم همین بلو سانرایزو میخوام! زدم زیر خنده و گفتم: یاد پسرایی افتادم که هر چی سفارش میدی، جنتلمن بازی درمیارن و میگن منم همینی که خانم گفتن! خندید و گفت: تو هم شیطونیا! و اعتراف کرد که سفارش قبلیش رو توی نت سرچ کرده بوده که چی به چیه

بعد از کافه، متروسواری کردیم و رفتیم پارک ملت و کلی پیاده روی کردیم تا برسیم به عطرفروشی که من عطر خوشبوی مانته نیا رو بخرم و بعد آروم آروم برگشتیم و یه جایی صبر کردیم تا اسنپ من رو پیدا کنه و در تماااام این ساعات برای لحظه ای دست از حرف زدن نکشیدیم

واقعا چه سرّی توی دیدارهای وبلاگی هست؟ که حتی توی دیدار اول حس می کنیم دوست چندین و چند سالمون رو ملاقات کردیم، انقدر که حس صمیمیت و نزدیکی می کنیم؟ 

چقدر دوست داشتنی و ناز و تو دل برو بودی خانم مانته نیا! دیدی آخرش هم یادم رفت لپت رو بکشم؟ :-((

  • ۴۱۹

آرزو به دلم ماند، تلافی کند نگاهم نگاهت را...

  • ۰۰:۰۱

حقیقتا دلم میخواد بیام پست بذارم ولی نمی دونم ( یا شاید نمی خوام) غیر از خاطرات طرحی از چی بنویسم و دوست هم ندارم که پست هام پشت سر هم از بیمارهام باشه. ذهنم پر از حرفه که بیارم توی وبلاگم ولی از طرفی خالیِ خالیه. یادم رفته قبل از دوران طرحم از چی می نوشتم. نمی گم حس راحتی ندارم اینجا که خداروشکر هنوز دارم. نمی گم که نمی خوام دیگه بنویسم که حالا حالاها ( ایشالا هیچ وقت) قصد ندارم وبلاگ نویسی رو ترک کنم. 

یکم باید با ذهنم که پر از دغدغه شده، کلنجار برم. تنبل شده. دعا کنین واسش! 


+ اعتراف می کنم به نوشته های آسوکا حسودیم میشه. کاش من هم روانی قلمم! برمی گشت.


*عنوان از سروش کلهر با کمی تلخیص

  • ۳۷۶

همسایه ها یاری کنین تا من وبلاگ داری کنم!

  • ۲۲:۴۰

بچه ها چون می بینم که خیلی دوست دارین شیوه شماره گذاری پست هام رو، گفتم بیام ازتون کمک بگیرم شیوه های شماره گذاری جدید بهم پیشنهاد بدین. 

بیاین ببینم چند مرده حلاجین!

:-)))

  • ۴۸۰

حالا راه تو دوره، دل من چه صبوره...

  • ۱۱:۲۶

حقیقتا این حجم از بی حرفی و سکوت در این وبلاگ کم سابقه است. چک کردم توی آبان ماه ٤ تا پست گذاشتم که فقط اسفند ٩٤، باهاش در این تعداد کمِ پست، برابری می کنه. چی میشه که آدم کم حرف میشه؟ شاید دلیلش این باشه که علاوه بر سرماخوردگی طولانی مدتم، توی فضای غیرمجازی سرم شلوغ بوده؛ ولی تلاشم رو می کنم بیشتر به وبلاگم اهمیت بدم.

دیدین چی شد؟ یک سال از دوره ی طرحم گذشت. یک سال پر از تجربه ی خوب و تلخ. خداروشکر شرایطم به یک وضعیت ثابتی رسیده و به سختی ها عادت کردم. امیدوارم چند ماه باقی مونده هم به خیر و خوشی تموم بشه. یعنی بعدا دلم برای شهر طرحی تنگ میشه؟! 

امروز درمانگاه خلوته، بیاین بگین چکارا می کنین؟ چه خبر؟

اصلا دوست دارم خاموش ها هم روشن بشن و یه حاضری بزنن. ؛-)


+ نظرات بدون تایید نمایش داده میشن. 



**عنوان پیچک از ابی 


  • ۷۲۸

قبل اینکه برم درمانگاه اومدم بگم که...

  • ۰۷:۵۵

رفقا سیصد تایی شدنِ " قوی باش رفیق" مبارکمون باشه!


+چه لوس! 

  • ۲۸۷

و اینک ٣٠٠اُمین قسمت: پست ناشناس طور!

  • ۰۹:۵۵

انگار همین دیروز بود به مناسبت ٢٠٠اُمین پست، خاطرات دندونپزشکی شما رو منتشر کردم. البته دیروز هم که نه اوایل شهریور پارسال بود و درگیر کارهای دفاعم بودم. نمی دونم تقریبا ١٠ ماه و صد پست که میشه میانگین ماهی ده پست خوبه یا کمه؟ دیدین توی اینستا به مناسبت ١٠٠k و ٢٠٠k شدن پیجشون جشن می گیرن و از این بادکنک شماره ای ها دستشون می گیرن عکس می گیرن؟!  من به مناسبت این واقعه ی فرخنده هیچ تصمیم خاصی به ذهنم نرسید جز اینکه پست " هر چه می خواهد دل تنگت بگو" بذارم. ناشناس هر موردی هر انتقادی درباره ی من و وبلاگم، که دوست داشتین بهم بگین ولی روتون نشده یا کظم غیظ کردین و نگفتین، بگین لطفا :-) 

+کامنت ها بدون تایید نمایش داده میشن.


  • ۵۵۲

کیست مرا یاری کند؟! + بعدا نوشت: آقا حل شد!

  • ۲۰:۴۴

نه تنها تل-گرامم کار نمی کنه، بلکه هیچ کدوم از فیلترشکن هام هم کار نمیکنن! البته تل-گرام تک و توک با وایفای خونه وصل میشه که یعنی فقط آخر هفته ها دسترسی دارم بهش و وقتی برم شهر محل طرح با اینترنت گوشیم به هیچ جا نمی تونم وصل بشم. از طرفی به اپ استور( که همه برنامه های آیفون رو از اون دانلود و آپدیت می کنم) هم دیگه اصلا نمی تونم وارد بشم! بهم فیلترشکن معرفی کردن، دانلود همشون توی اپ استوره. تناقض اعصاب خردکنیه! اینه که واقعا مستاصل شدم و نمی دونم چکار کنم. کلی گروه و کانال مفید دندونپزشکی داشتم همشون رفتن هوا، یک سریشون رفتن توی اپلیکیشن گپ که یعنی بهترین اپلیکیشنه ایرانیه. نصبش کردم و موندم بهش بخندم یا جدیش بگیرم؟!

کسی میدونه چطور می تونم وی پی ان مناسب ios بدون اینکه نیاز به ورود به اپ استور داشته باشه، دانلود کنم؟!

+ این ها به این فکر کردن که با این کارهاشون روز به روز بیشتر باعث نفرت ما میشن؟! 

++  ترسیدم تل-گرام رو سر هم بنویسم بیان تنها جایی که واسم مونده رو هم فیلتر کنن.

+++  بعدا نوشت: مرسی از دوست عزیزی که با سعه ی صدر به نابَلدی هام گوش داد و در آخر مشکلم رو جوری حل کرد که به نظرم انقدر پیچیده بود که متوجه نشدم چی شد! ولی حل شد آقا، حل شد! منم در عوض قول دادم تنبلی رو کنار بذارم و به زودی در چالشش شرکت کنم! 

  • ۷۵۸

نمک اعظم که بودیم، بلاگر برتر هم شدیم!

  • ۱۰:۰۰

تُف به ریا!

تبریک به بقیه ی دوستای بلاگرم(به ترتیب!): 

هولدن کالفیلد، جیمی ماینر( سناتور تد سابق!)، فیش نگار، گندم عروس!، بهار، شباهنگ، دلژین، زیزیگلو، مهشاد، لیمو جیم، آرزو :)، حنا، یکتا، آمیرزا، غزاله زند، bookworm و ام اسی خوشبخت...

  • ۶۰۸
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan