دست های آلوده!

  • ۱۶:۴۷

بدون مقدمه بریم سر مهم ترین خاطراتِ طرح نامه ای در هفته ای که گذشت:


١- انقدر بچه ها نسبت به همه روپوش سفیدها مخصوصا ما ذهنیت بد دارن که واسم عجیب بود پسرک با خوشحالی همراه والدینش وارد اتاق شد و وقتی فهمید قراره دندونش رو بکشم، پرید روی یونیت و با ذوق داد زد: آخجووون میخوام دندونم رو بکشم! 

٢- همیشه میگفتم حافظه تصویریم برخلاف حافظه ی اسامی ام ( بله درست شنیدین، حافظه ی اسامی!) عالیه و چهره ها رو به راحتی به یاد میارم. ولی وقتی پیرمرد اومد و دندونش رو کشیدم و ازم تشکر کرد که: کارت درسته! و قبض رو آورد و اسمش رو وارد سامانه کردم و دیدم دقیقا دو ماه قبل هم واسش دو تا دندون کشیدم و اصلا یادم نبوده! ایمان آوردم که حافظه ام مثل ماهی گلی شده. از من بعید بود. پیر شدم یعنی؟!

٣- بیمار دیابتی بود و می گفت که داروی صبحش رو استفاده نکرده. بهش گفتم: حاج آقا برین قندتون رو اندازه بگیرن و جوابش رو واسه من بیارین. یک ربع بعد با نوار قلب اومد و گفت: گفتن مشکلی نیست! با تعجب گفتم نوار قلب واسه چی؟ گفت خودتون گفتین! 

قند و قلب انقدر شبیه ان؟! درس عبرت شد واسم که از این به بعد ماسکم رو پایین بدم و صحبت کنم با بیمارها تا اشتباهی متوجه حرف هام نشن! 

٤- وسواس ندارم ولی بدم میاد بیمارها از راه که میان چادر،کاپشن یا کیفشون رو یا میذارن روی ترالی که ضدعفونی شده یا روی تابوره ی من (صندلی دندونپزشکی). خدایی سخت نیست کیفشون رو در حین معاینه توی بغلشون بگیرن. اگر قرار شد که کار واسشون انجام بدم هم که خانم نون آویزون میکنه واسشون. هرررر بارررر از پشت میز پا میشم و میگم: خب من الان کجا بشینم؟ ... این میز ضدعفونی شده بردارین کیفتون رو و ... .

بچه ای که توی شماره یک درموردش گفتم از راه اومد نشست روی تابوره. بهش گفتم اون صندلی مال منه و بخواب روی یونیت. دندونش رو کشیدم و نشستم پشت میز تا توی دفترچه اش بنویسم. زیر چشمی دیدم که اومد بره روی صندلیم بشینه و بچرخه! تا سرم رو بلند کردم، سریع بلند شد و صاف ایستاد! کلی خندیدم. مرسی جذبه! :-)))))

٥- من آدمی بودم که سالی دو سه بار بیشتر چای نمی خورد. اون هم ایام عید بود که با شیرینی که بهمون تعارف می کردن می چسبید. ولی الان از بس خسته میشم و از بس به چای ساعت ١٠ عادت کردم که امروز وقتی ساعت چاییم طبق معمول چند روز اخیر دیر شد و خبری از آقای میم نشد، کلافه شدم. صدای جارو زدنش رو شنیدم. رفتم لب پنجره و گفتم: آقای میم همه دندونات رو ترمیم کردم، کارت تموم شد با اتاق دندونپزشکی؟ خندید و گفت: چطور خانم دکتر؟ گفتم: چای ما چی شد؟ پنج دقیقه بعد فنجون چای روی میزم بود. می دونم دو سه هفته دیگه دوباره یادش میره و باز هم باید تذکر بدم بهش. آقای میمه دیگه!


٦- قبول دارم که رقابت بین جاری ها توی هر خانواده ای وجود داره ولی ندیده بودم تا حالا که دو تا جاری توی یک روز دردشون بگیره و بچه هاشون رو به دنیا بیارن! نازی و راحیل دخترعموهای چهار ساله ای بودن که دقیقا توی یک روز به دنیا اومدن. هفته قبل دندون نازیِ خندان رو پالپو و ترمیم کردم. مامانش به کسی زنگ زد و نیم ساعت بعد جاری محترم، در حالی که دست راحیلِ گریان رو می کشید اومد و گفت دندون دختر من رو هم درست کنین. راحیل رو به زور از گوشه دیوار کندیم و روی یونیت گذاشتیم. هر چقدر به مامانش می گفتم دخترتون اجازه نمیده، بذارین یکم بزرگتر بشه یا اگه درد داره باید بره اتاق عمل، قبول نمی کرد و می گفت دندون نازی درست شده، راحیل هم باید دندونش ترمیم بشه! بعد از زدن ژل بی حسی،  شلنگ و تخته انداخت و با نعره زدن اجازه ادامه کار نداد. امروز چهار نفری ( نازی و راحیل و مادرهاشون) اومدن تا راحیل از نازی یاد بگیره. دوباره پروسه ی هفته ی قبل تکرار شد و راحیل لجباز، اجازه نداد واسش کار کنم و دندون نازی رو عصب کشی کردم. بچه هاتون رو انقدر لوس نکنین، هیچ کس غیر خودتون نمیتونه انقدر نازشون رو بکشه، خب؟!

به راستی این دست تا به حال خون چند نفر را ریخته است؟! 

+ایام عید بود و ما طبق معمول توی شهر طرح بودیم. همگی دلمون گرفته بود. یک دفعه تصمیم گرفتیم مجردی بریم مشهد. کلی دنبال بلیت چارتر و هتل نزدیک حرم گشتیم و بالاخره هفته قبل همه کارها رو به راه شد خداروشکر. این شد که نیمه شعبان نایب الزیاره ی همتون هستم. ان شاالله رو به ضریح که ایستادم به اسامی کامنت های این پست نگاه می کنم و واسه تک تکتون دعا می کنم. همون دعای همیشگی: ان شاء الله به بهترین و پنهانی ترین آرزوی کنج دلتون که جز خودتون و خدای خودتون کسی ازش خبر نداره، برسین!

 شما هم به فکر هوپ و آرزوهای تهِ تهِ دلش باشین...

:-)


  • ۸۱۱

جوان تر یا پیرتر؟! این بار مسئله این است!

  • ۱۲:۰۷

عاشق اون بیمارهایی هستم که در می زنن و میان داخل و به در و دیوار با تعجب نگاه می کنن و رو به من میگن: دکتر نیستش؟ نمیاد؟

من هم لبخند سردی ( !! ) می زنم و میگم: خودم هستم. 

قیافه ی خجالت کشیده شون، همیشه به خنده می اندازه من رو!

***

به مکالمه ی من و زن و شوهر مسن دقت نومایید: 

من: چند سالتونه خانم؟ 

شوهر: ٦٣ سالشه! پیر شده دیگه! 

در حین اینکه دارم عکس می نویسم، نگاهم به سن زن توی دفترچه میوفته: عه خانم ٦١ سالتونه!

زبون زن باز میشه: دیدی ٦١ سالمه! هی می خوای سن من رو بالا ببری!

شوهر: الکی نوشته اونجا خانم دکتر!

زن: چون از من چند سال کوچیکتره و ده ساله دندون مصنوعی داره، حسودیش میشه بهم خانم دکتر!

شوهر: شما زنا پیر می کنین ما رو! هه هه الان هم که می خوای بکشی دندونای آهکیت رو، تو هم دندون مصنوعی میذاری! 

زن: من پیر کردم تو رو؟! خودت پیر بودی.

شوهر: ....

زن: ...

شوهر: ....

زن: ...

من: :-)))))))


+ فراوان تفاوت سنی معکوس بین زن و شوهرها دیدم اینجا. زن ٥ سال بزرگتر، ٣ سال بزرگتر و غیره. طوری که وقتی پسر درشت هیکلِ جوان با زن همراهش اومد داخل گفتم حتما زنشه ولی ٧-٨ سالی بزرگتره از پسر. کاشف به عمل اومد که اون زن مادرش بوده نه همسرش! ماشالا بزنم به تخته خیلی خوب مونده بود، البته پسر هم چند سال بزرگتر از سنش به نظر میرسید! 

اون بیمار نوجوان خوش خندهه بود که ماجراش رو تعریف کردم، این دفعه وقتی متوجه شد که ازش ده سال بزرگترم شاخ درآورد. می دونستین بی آرایشی شما رو جوان تر نشون میده عزیزانم؟! این هم از نکات مثبت طرح در منطقه ی محروم! 

***

روم به دیوار، روم به دیوار... ولی امروز باز بلا سرم اومد. حین کشیدن، دندون لق شد و الواتور دَر رفت و محکم رفت توی انگشتی ( شست له شده اخیرم!!) که برای ساپورت زبون و فک بیمار پشت دندون مریض گذاشته بودم  و زخم شد! بیمار مشکوک نبود ولی از بس همکلاسی هام، استرس وارد کردن که اگه این طوری شد، حتما بفرستین مریض آزمایش ایدز بده که از بیمار تست رپید گرفتیم. نتیجه منفی بود خداروشکر.



از طرفی واقعا عذاب وجدان می گیرم وقتی بیمار با دندون درد میاد و به خاطر سختی کارش و توصیه پزشکم، دندونش رو نمی کشم و ارجاعش میدم به مطب های سطح شهر. متاسفم که کاری غیر از ارجاع از دستم برنمیاد. :-(


  • ۸۵۵

سِرتِقه، ولی دوستش دارم...

  • ۰۸:۴۷

باورتون نمیشه تا چه حد برای رسیدن آخر هفته و رفتن به سینما با برادرجانم، لحظه شماری می کنم. قراره بریم " آینه بغل" رو ببینیم. البته من دفعه ی دومم میشه. دفعه اول در کنار لحظاتی که با چشم های خیس از اشک در اثر خندیدن زیاد، فکر می کردم چقدر فیلمش بی مفهوم ولی خنده داره، به خواهرم می گفتم جای داداشمون خالیه که صدای خنده های بلندش، کل سینما رو بلرزونه! آخرین بار  "بارکد" رو با برادرجان توی سینما دیدیم و در خیلی  از صحنه ها من از صدای خندیدنش خنده ام می گرفت. عزیزززم دلم برای سرتق بازی هاش تنگ شد! هفته ی پیش، خواهر و برادرم گفتن هوس اسنک خونگی کردن و خب ما جفتشون رو فرستادیم داخل آشپزخونه و گفتیم این گوی و این میدان! درسته هر دو خیلی به من کنایه انداختن که تنبل خانوم! پاشو تو هم بیا کمک، ولی من سنگرم رو حفظ کردم و گفتم: اولا من خسته ام بعد از یک هفته کار و دوما من مهمونم الان اینجا! نتیجه ی کارشون عالی بود و میشه گفت حتی دلم برای طعم اسنک "خواهر-برادر پَز" هم تنگ شده...



  • ۹۲۸

فراموشت نشه زنجیر، شنیدم جاده لغزنده است!

  • ۱۵:۵۷

الاول- پسر جوون وارد اتاقم شد و گفت که پدرش سکته مغزی کرده و دندون هاش لق شدن و می ترسه دندون ها بیوفتن ته حلق پدرش، عکس دندون های پدرش رو نشون داد و با نگرانی پرسید: بیارمش شما دندون هاش رو می کشید خانم دکتر؟ گفتم بله فقط نامه از پزشک مرکز بیار واسم. ساعتی بعد، پسر دوباره در زد و گفت پدرم رو آوردم، آنتی بیوتیک رو هم همون طور که گفته بودین، یک ساعت پیش خورده. بیایم داخل؟ اجازه دادم. ویلچر پدر پیرش رو با باز کردن هر دو لنگه ی در داخل آورد و به سمت یونیت برد. دوباره نگران پرسید: میشه روی همین ویلچر واسش بکشین؟ سخته روی یونیت بخوابونمش. دندون های پیرمرد رو معاینه و کردم و گفتم: بله که میشه. چراغ یونیت رو بالای ویلچر تنظیم کردم و خم شدم و سریع دندون هاش رو کشیدم. پسر با وسواس پرسید: کامل در اومد دیگه؟ گفتم: بله خیالتون راحت و فکر کردم: چه پسر خَلف و خوبی...


الثانی- دوستم میگه مگه دستت درد نمی کنه؟ خب نکش! ولی باز وقتی دندون غیرقابل نگه داری می بینم، دلم می سوزه و به خودم میگم آروم آروم لقش کن و بکش واسش. دندون پره مولر دوم پایین( پنجمین دندون از خط وسط) کاملا پوسیده رو با حوصله لق کردم. ریشه کش رو داخل دهان بردم ولی نمی تونست ریشه پوسیده رو بگیره. اِلِواتور ظریف رو وارد حفره دندون کردم و بردم زیر ریشه و هولش دادم بالا. دندون انگار فنر زیرش باشه، پرید از دهان بیرون و محکم خورد تو صورتم و افتاد روی زمین!! طبیعتا صورتم خونی شد! :-/


الثالث- دیدین روی الاغ چطوری می شینن؟ ندیدین؟ خب اسب سواری رو که دیدین! حکایت یک سری از بیمارهای منه که تا روی یونیت میخوابن، پاهاشون رو می اندازن این طرف و اون طرف یونیت! قشنگ کلاس کاری سفینه ی فضایی من رو (به بچه ها میگم اسم یونیتم سفینه فضاییه!)، با ژست خر سواریشون میارن پایین!


الرابع- وقتی بی حسی فک پایین برای اطفال می زنم و نصف فک به اضافه لبشون بی حس میشه، آخر سر یک رول پنبه سمت مخالف دندونی که کار کردم میذارم و به بچه میگم گاز بگیره. این طوری هم به ترمیم سمت مقابلش فشار نمیاره و نمی شکنه و هم اینکه به لبش آسیبی نمیزنه. کلی به مادر سینا توصیه کردم حواستون باشه رول پنبه رو تا یک ساعت گاز بگیره؛ اون وقت از اتاق که بیرون رفته بودن، دهان بچه اش رو شسته و پنبه رو دور انداخته بود. یک ربع بعد، بچه رو با دهان خونی آورد که پانسمانش کنده شده. نگاه کردم دیدم لب خونی بچه پر از جای دندونه. بچه ها وقتی می بینن بی حس شده لبشون، خوششون میاد و هی با کنجکاوی لبشون رو گاز می گیرن! سینا کوچولو هم تا تونسته بود، لبش رو محکم گاز گرفته بود. دلم ریش شد و با افسوس به مادرش که شرمنده شده بود، نگاه کردم...


الخامس- واسه دو تا از دندون های قدامی بیمار ترمیم زیبایی انجام دادم. یکی از دندون هاش کاملا کج بود و پوسیده، تراشش دادم و کلی وقت گذاشتم و با وسواس خوشگلش کردم. عکس اول و پایان کار گرفتم ( نور توی عکس دوم افتاده، وگرنه کاملا همرنگ دندون های کناریشونن) . خود بیمار هم عکس پیش از عمل! گرفت. کارش که تموم شد گفتم برو جلو آینه لبخند بزن ببین دوست داری؟ گفت نه خانوم دکتر عجله دارم مهمون دارم. میرم تو خونه به شوهرم میگم پولش رو بده تا بخندم واست! خندیدم و گفتم: باشه شیطون! برو دلبری کن واسش!


السادس- برف بیاد ولی تنها باشی و کسی نباشه که باهاش برف بازی کنی. تنها فایده ای که واسم داشت این بود که وقتی شست دست راستم بین در ماشین گیر کرد و ناخنش له شد، سریع یک گلوله برف روش گذاشتم. زیر ناخنم که کبود شد ولی امیدوارم ناخنم کشیدنی نشه. چرا من انقدر با دست هام نامهربونم؟!  


 *عنوان جاده لغزنده است از داماهی 


  • ۸۴۳

نترس، قول میدم نخورَمت!

  • ۱۷:۵۰




بعدا نوشت: عکس حذف شد


با توجه به حدیث بالا و حجم بالای ترسی که بچه ها از من و اتاقم دارن، مطمئنا من بهشت رو هم ببینم؛ این سرای مذکور رو نمی بینم. هعییی...


برای ارزیابی میزان همکاری بیماران اطفال توی دندونپزشکی یک طبقه بندی به اسم فرانکل داریم. بچه ی کاملا غیر همکار دو منفی، غیرهمکاری که امید میره یکم همکار بشه منفی، بچه همکار و کمی نگران مثبت، و بچه ی کاملا همکار دو مثبته. بعد تصور کنین بچه ای که امروز آخر سر نوبت داده بودم از دو منفی هم به رد بود. از همون اول کار جیغ می زد تا وقتی به زور روی یونیت خوابوندنش. قشنگ اندیکاسیون بیهوشی داشت، ولی هزینه اتاق عمل هم نداشتن. اون تکنیک های مهربونی و جونم و قربونم اصلا فایده ای نداشت. یکم صبر کردم تا گریه هاش تموم بشه، دیدم نه! به مامان بچه آروم گفتم قراره سرش داد بزنم، در جریان باشین! اونجا بود که اون روی هوپانه ام رو گذاشتم زمین و همپای بچه شروع کردم به داد و بیداد!! اول از همه مامان بچه رو با داد همراه چشمک بیرون کردم. بعد خانوم نون که میومد با مهربونی بچه رو ساکت کنه بدتر لوسش می کرد و همین طور آقای میم ( تمیزکار) که اینطور وقت ها از عمد توی اتاقم معطل می کنه و بیرون نمیره و از اون ور اتاق بچه رو دعوا می کنه فرستادم بیرون. گفتم تحت هیچ شرایطی کسی نیاد توی اتاقم! همه رفتن. تابلت( میز دندونپرشکی) رو آوردم روی سینه بچه. یه جورایی گیرش انداختم. بعد خبیث خندیدم و گفتم: نازنین! الان من موندم و تو! همه رفتن خونشون! من تا خود صبح وقت دارم. میخوای زود بری؟ با جیغ گفت: آرهههه مامااااان!

-مامانت نیست. رفت خونتون. گفت هر وقت کار نازنین تموم شد بگین بیام دنبالش! 

از ترس یکم صدای گریه اش کم شد و به اطراف نگاه کرد. سریع بی حسی زدم واسش. جیغش دوباره بالا رفت. طفل معصوم متوجه شد انگار گیر افتاده با گریه گفت: خالههه درد نداشته باشه! 

- اگه اذیت کنی درد داره. 

و واقعا هم اذیت کرد. دست و پا می زد و گریه می کرد. با یک دستم فکش رو باز نگه داشته بودم و با دست دیگه ام تراش می دادم. هعی به خودم می گفتم: تشنج نکنه؟ نبنده دهانش رو کلا انگشتم به فنا بره؟ زبونش سوراخ نشه؟ جیش نکنه؟!! توی همین افکار بودم و تصمیم گرفتم شیفت بدم از خاله عصبانی به خاله ی مهربون. قصه ی همیشگی کِرم های توی دندون که این بار عروسی گرفتن و من عروسیشون رو عزا کردم (واسه همینه که از دهانش خون میاد!) رو تعریف کردم. صدای گریه آروم آروم قطع شد. مثل اینکه بچه متوجه شد خبری نیست و ترس نداره. شروع کرد به سوال پرسیدن با فاصله زمانی سی ثانیه یک بار: خاله کی تموم میشه؟ کی تموم میشه؟ تموم میشه؟ میشه؟! چیکار داری می کنی؟ این چیه؟ اون چیه؟ تلخه؟ شیرینه؟ تنده؟ 

تموم شد. ازش قول گرفتم دفعه ی بعدی که میاد واسم نقاشی با موضوع دندونپزشکی بکشه که مثل بقیه ی نقاشی های بچه ها، بچسبونم به دیوار اتاق. دستم رو گرفت و با لبخند!! از روی یونیت پا شد. در اتاق که باز شد همه پشت در تجمع کرده بودن. لبخند پدر و مادر نازنین و تشکرشون، خستگیم رو به در کرد.


+ مشخصه به تخصص اطفال دارم جدی فکر می کنم، یا بیشتر توضیح بدم؟! خدایا یعنی میشه؟! 


  • ۹۴۲

اگه بتونم این نکته رو آموزش بدم به بیماران، راحت و سبکبال از دنیا میرم!

  • ۱۴:۳۷

ممنونم که با داد و بیداد و هوچی گری و تهدید به اینکه اگه پول تو حسابم بود، کسی رو توی مرکز زنده نمی گذاشتم، اعصابم رو برای بقیه روز به هم ریختی؛ آقای پدرِ بیمارِ به ظاهر محترم!

+ عکس حذف شد+




 بعدا نوشت: با دقت به عکس سه نکته رو متوجه شدم:

یک: من از اولم دست خطم دکتری بوده، روم به دیوار با این دست خط!

دو: انقدر عصبی بودم که یک نقطه هم جا گذاشتم: دندانپرشکی! 

سه: کم مونده بوده تا روی درب اتاق، زیر نوبت قبلی خط بکشم!

  • ۷۲۶

پاستیل خورندگانیم!

  • ۰۰:۳۴

انقدر رفتار و عادات من و همخونه متفاوته که وقتی یک شباهت پیدا می کنیم کلی ذوق می کنیم. به مکالمه اخیر ما توجه فرمایید:

-هووووپ!

-جانم؟

-یه شباهت دیگه هم داریم.

-چی؟

-جفتمون عشق پاستیلیم!

-اممم! من یک هفته است به جرگه ی عاشقان پاستیل پیوستم ها، بخاطر دستم هی خوردم هی خوردم تا عاشقش شدم. البته مامانم می گفت دیروز توی برنامه خانواده، دکتره گفته پاستیل هیچ تاثیری توی ژلاتین و کلاژن سازی نداره!

-وایسا ببینم...چی؟! تو تااازه از پاستیل خوشت اومده؟ 

-خب آره!

-قبلش پفک میخوردی؟

-چه ربطی داره؟ خب آره! 

-میدونستی وقتشه؟

-وقت چی؟

-دختر وقتشه! مگه نشنیدی دختری که از پفک برسه به پاستیل خیلی می فهمه؟

من: :-/

بگو: آااااا... 

***

امروز آروم آروم کارم رو شروع کردم. گویا درد دستم بعد از باز کردن گچ، بخاطر خشک شدن عضلاتم بود. وقتی دو سه تا دندون رو با احتیاط کشیدم و دندون فاطمه کوچولوی مظلوم رو ترمیم کردم، متوجه شدم که خوشبختانه دردم خیلی کمتر شده. 

باید برم تو کار دَمبل و حلقه ی لاستیکی برای تقویت مچ هام. نباید اجازه بدم دردش مزمن بشه. تا اینجای کار خیلی از دستیارم راضی بودم. بیچاره با اینکه خودش کمر درد داره امروز در حین کار، هی غصه ام رو می خورد و میومد کمر و گردنم رو با اصرار ماساژ می داد! تازه بنده خدا هر روز واسم کیک و شکلات انار میاره و به زور به خوردم میده و میگه: بخورین شما خیلی ضعیفین! 

  • ۴۳۱

بله! من یک دست چپِ گناهی هستم. :-(

  • ۱۴:۰۸

خراب کردن روپوش، بیمار معتاد کولی، دیتام بهم خورد، معتادِ سن بالا، شهر کوچیک و بیمار آشنا، بیمار دندانپزشک، آدامس بیمار، تاکسی و مرده گنده

اینا همه کلید واژه هایی بودن که تصمیم داشتم بیام امروز در موردشون بنویسم. ولی نمی تونم. میشه گفت زیاد از حد به خودم فشار آوردم توی این مدت. تنها نکته خوبش، یک هفته مرخصی استعلاجیه. ببینین چقدر فشار روی ما زیاده که سوسیس و بستنی مشکوک به فاسد شدن می خوردیم، به امید اینکه مسموم بشیم، استعلاجی بگیریم. :-/

( عکس حذف شد!)

  • ۶۱۴

دارم میام پیشت، جاده چه همواره!

  • ۱۶:۵۲

 وقتی بیمارم کودکه و یکی بیاد توی اتاقم، مسلما از خنده روده بر میشه. شعر که با صدای بچگونه می خونم باهاشون. گریه که می کنم تا توجهشون رو جلب کنم. می پرسم ازشون لیسانسه ها رو می بینین؟ خیلی هاشون ضایعم می کنن میگن نه ولی بعضیاشون میگن آره، بعد کلی حبیب رو مسخره می کنیم با هم! باب اسفنجی هم که همشون دوست دارن. داستان های علمی تخیلی هم تعریف می کنم جوری که چشای بچه قشنگ گرد گرد میشه! البته اگه زیاد از حد لوس بازی دربیارن، کمی خشن می شم و با تهدید به بیرون کردن مامان/باباش، مرحله بعد فرستادن مامان/باباش به خونه و کمی تا قسمتی بالا بردن صدام، کنترلشون می کنم. 

گفته بودن برین طرح بعد ببینین واسه تخصص به چی علاقه دارین ها! فکر می کردم تحمل بچه های گریون رو ندارم ولی الان رشته ی دندانپزشکی اطفال و نوجوانان داره هم رده ی ترمیمی میشه واسم. انقدر امروز از دست یکی از بیمارهام که ١٥ ساله اش بود، خندیدم که روحم شاد شد و خستگی کل هفته ام پر کشید. پنجشنبه ی هفته پیش برای تکمیل پرونده سلامت دبیرستان به من ارجاعش داده بودن. می گفت قبلا اومده اینجا و یه آقای دکتر خیلی چاق مشغول به کار بوده. اون هم ترسیده و دیگه نیومده. نگاهش کردم هم قد و قواره خودم بود. گفتم از من که نمی ترسی دیگه؟! خندید. یه دختر واقعا خوشگل و شیطون! برای معاینه لوس بازی درآورد، منم کلی سر به سرش گذاشتم. امروز نوبت داشت. با شوق و ذوق اومده بود می گفت: به همه دوستام گفتم یه دندونپزشک مهربون اومده برین پیشش. بعد ببخشینا من یکم رُکم یکی از دوستام گفت اصلا هم مهربون نیست. یه جوریه!

خنده ام گرفت: همونی بود که آخر وقت که داشتم با عجله می رفتم تا به اتوبوس شهرمون برسم، اصرار داشت معاینه اش کنم منم گفتم هفته ی دیگه بیا؟ گفت: آره همون! 

بعد توجهم به دستش جلب شد. گفتم چقدر دستبندت خوشگله. با حاضرجوابی گفت: دستم کردم با توکل به خدا اومدم دندونپزشکی!

کارش تموم شد. از شکل ترمیمش خوشم اومد. عکس گرفتم از دهانش. وقتی میخواست دوباره نوبت بگیره گفت: خانوم دکتر شمارتون رو بهم می دین؟ قبول نکردم. گفت داداش ندارم به خدا! لااقل آدرس اینستاتون رو بدین. با لبخند گفتم ندارم. با تعجب گفت: پس عکس واسه کی میگیرین؟ به اون جواب دادم واسه خودم ولی شما می دونین که واسه اینجا( مجاز از بلاگ) گرفتم. کلا اینجا( مجاز از محل طرح) سوژه بارونه، هی دنبال فرصتم بیام بنویسم ازشون. 

 :-)))



* عنوان: آهنگی به همین نام از خواجه امیری ( دوست طرحیم فرستاده، میگه مناسب وقتیه که میخوایم بریم خونه!)

  • ۱۰۰۵

پروانه شدن خوبه، از پیله بزن بیرون...

  • ۱۸:۴۳

نشسته ام پشت میز سبز رنگم که خیلی خوشگل با یونیت و پرده ها هماهنگه و رَوِش کار اتوکِلاو ( دستگاهی که وسایل رو استریل می کنه) رو از توی دفترچه اش می خونم. در اتاقم رو بستم؛ ولی حواسم هست که نترسم چون به ندرت پیش میاد بیماری در بزنه و اکثرا یهویی می پرن داخل! صدای آشنا و خش دار مَردی از بیرون میاد. یکم فکر می کنم. کیه صاحب این صدا؟ از جا می پرم! مقنعه ام رو مرتب می کنم. در رو باز می کنم و میرم بیرون. ولی خبری از رئیس دانشکده و هیئت همراهش نیست. پس صدای کی بود؟! آقای میم سینی چایی به دست جلوم می ایسته و میگه: چایی نمی خواین خانم دکتر؟! خندم می گیره. صدای آقای میم بوده نه رئیس دانشکده مون. آخه اون میاد اینجا چیکار؟

اوایل کاره و مردم هنوز نمی دونن مرکز دندونپزشک داره. تا وقتی که برم توی مدرسه ها و بچه ها رو که گروه هدف ما هستن، معاینه کنم و نوبت بدم بهشون، احتمالا زمان های زیادی سرم خلوته! اولین روزی که وارد اتاق دندونپزشک شدم، از کثیفی و به هم ریختگیش جا خوردم. مونیکای درونم ( شخصیت سریال فرندز) فعال شد. با کمک همین آقای میم که پی بردم خیلی تنبله و باید هزار بار بهش بگم تا یه کاری رو انجام بده، تمام کشوها رو ریختم بیرون و مرتب کردم. کلی کمبود وسایل داشتیم که سفارش دادم تا بیارن. سخته که دستیار ندارم و فقط یه تمیزکار( اونم از زیر کار در رو!) بهم دادن. ولی درستش می کنم. به قول دوستم ما آدمای اردوی جهادی هستیم! شرایط اینجا که بدتر نیست.

بعد ها متوجه شدم که آقای رئیس اهل همین جاست. پس عجیب نبوده که انقدر صدا و لحن صدای آقای میم به آقای رئیس شبیهه. :دی


* پیله از سیاوش قمیشی

+ بشینین برنامه قرعه کشی جام جهانی رو ببینین، پایه ی خنده است حرف های عادل فردوسی پور! 


  • ۴۸۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan