دیده ات دیدم، تو دیدی دیده ات در دید من؟

  • ۱۰:۰۰

چند روزه دارم فکر می کنم به اینکه چطور باید با کسی آشنا شد، بدون اینکه عاشقش شد. منظورم این نیست که اون به دل نشستن اولیه هم وجود نداشته باشه ها، چون اگه نباشه اصلا چرا باید تلاش کنی واسه شناخت و یکی شدن با روح یک نفر؟ 

دغدغه من اینه وقتی دو نفری دارین زمان می ذارین واسه شناخت همدیگه، مسلما سرعت گذر از مراحل احساسی برای جفتتون یکسان نیست؛ چطور باید منطقی باشی و زیادی عاطفی نکنی جریان رو برای خودت؟

اعداد دقیقش رو بخاطر ندارم ولی مطلبی خونده بودم در این باره که مردها حتی در بهترین رابطه عالم هم باشن، نهایت ده پونزده درصد از مغزشون در طول روز درگیر رابطشونه؛ ولی خانوم ها طراحی مغزشون به نحوی هست که پنجاه درصد و حتی بیشتر افکار روزانه شون مربوط به مردیه که باهاش در ارتباطن. حالا به قول اون پسر به ظاهر محترم، من اخلاقم خیلی مردونه است! ( متنفرم از جنسیت زدگی ذهنش) ولی خب همین منی که بیشتر روزم رو بیرون از خونه هستم و مستقلم و در تعامل با افراد مختلف جامعه ام و از دید خیلی ها شاید اخلاقم به اکثریت خانوم های دیگه نخوره، نخوام بگم پنجاه درصد، دست کم یک سوم ذهنم اینطور مواقع درگیر میشه و این مساوی نبودنه به نظرم چندان خوب نیست. البته احساسی تر بودنت واسه وقتی که مطمئنی از ثبات و درستی رابطه عالیه، ولی طی مراحل آشنایی فقط به ضرر دختره.

از طرفی این مسئله ناگزیره و نمیشه به جنگ مغز زنونه ام برم. فقط باید حواسم باشه مرتب گوشش رو بگیرم که: هی حواست باشه و واسه خودت جلو جلو افکار پروانه ای نداشته باش و فلان حرف رو بهمان طور برداشت نکن. فرصت واسه عاشقی زیاده. به اندازه کل روزهایی که از عمرت مونده.

و این پیچوندن گوش خیلی دردناکه...


*عنوان از نیلوفر منصوری


بعدا نوشت: دوستان می خواستم بگم بهتون که من خودم توی کانال دکتر گلسای عزیزمون عضو نیستم، امروز بازم یکی از شما خصوصی داد و خواهش کرد به گلسا لینکش کنم، ولی متاسفانه من هیچ راه ارتباطی باهاش ندارم. 


  • ۵۸۲

گُلهای گُلم...

  • ۱۵:۵۸

اسپری اسبق اَتَک رو که الان پر شده با آبجوش سرد شده، دستم می گیرم و با فاصله به شیش تا، نه نه پنج تا گلدونم می پاشم. هنوزم نتونستم با جای خالیِ گلِ برگ-قاشقیم کنار بیام. روزی که همراه با آگلونما خریدمش، خوشحال بودم که انقدر سبزه و برگ هاش ضخیمن و به نظر نازک نارنجی نمیاد. جفتشون رو گذاشتم روی میز کوچیکی که با فاصله از ایوون گذاشته بودم. کنار گلدون پتوسی که دوستم عیدی برام فرستاده بود و هم چنین سه تا کاکتوس آگاوی که بابا گیاه اصلیش رو از مامان بزرگه گرفته و توی چند تا گلدون پخششون کرده بود و عشق به نگه داری از گل های آپارتمانی رو در من ایجاد کرده بودن.

فروشنده بهم قرص جوشان سبزی رو داد و گفت: دو هفته یه بار توی آب حل کن و بهشون بده و من خوشحال از اینکه چه مامان خوبی بشم. 

تا اینکه یکی دو تا از برگ های پایینیِ آگلونما شروع به زرد و خشک شدن کرد و قلب من خون شد تا فهمیدم بعد از هر جا به جایی مکان این مسئله طبیعیه، ولی بعد از یک ماه بالاخره شروع کرد به رویش برگ های جدیدِ سفید رنگ که نهایتا سبز میشن و خیالم از بابتش راحت شد. 

اون مدت نهایت تلاشم این بود آهنگ های قشنگ به خوردشون بدم تا نشنون دارم قربون صدقه برگ قاشقی میرم؛ مخصوصا آگاوها حسودی نکنن که به تازه واردهای سوسول بیشتر اهمیت میدم. 

 گذشت تا اینکه یه روز بیدار شدم فهمیدم شاخه ای از گل محبوبم، قهوه ای و خم شده. ترسیدم. سریع سرچ کردم و فهمیدم که از گرمای هوا زده به سرش و بچه ام تشنه است. با هول و ولا گلدون رو گذاشتم توی تشت آب تا بهوش بیاد ولی نیومد. بدتر شد. وقتی با غم زیاد گلدون به دست به مغازه آقای فروشنده رفتم، بی توجه به ناراحتی من خندید و گفت: خانوم! ریشه گل گندیده، چیکار کردی؟ قارچی شده. این پودر ضدقارچ رو بگیر ببر حل کن توی آب گل هات و از بقیه شون یه مدت جداش کن. 

بعد تند تند همه شاخه های قهوه ای و پلاسیده رو کند و گلدون لخت و تک شاخه ای رو واسم باقی گذاشت. دلم نمیخواست نگاهش کنم ولی حواسم بهش بود که هیچ واکنشی به تیمارم نشون نمیده. گل های دیگه ام می شکفتن و برگ تکون می دادن برام که: مامان ما رو هم ببین، منم دست نوازش به سرشون می کشیدم که حواسم بهتون هست قشنگام، اما با غم اون یکی بچه چه کنم؟ 

نفس های آخر برگ قاشقیم دو روز پیش بود. تک شاخه که ماه آخر به زورِ نخ دندون به چوب بسته شده و سرپا بود، بیشتر نتونست دووم بیاره و سیاه شد و افتاد. دو روزه دارم با خودم کلنجار میرم که گلدونش رو خالی کنم و قلمه های جدید برگ قاشقی رو از مامان بزرگه بگیرم و جای خالیش رو پر کنم ولی هنوز دلم نمیاد. حس اون زنی رو دارم که توی یکی از اپیزودهای "خانه کوچک" همراه شوهرِ خشنش یک خواهر و برادر یتیم رو به فرزندی قبول کردن تا جای خالی دختر فوت شده اش رو پر کنن.

آخ...


پی نوشت: چند روز اخیر کامنت های خصوصی از افرادی که وبلاگ ندارن، داشتم. عزیزان من هیچ جوری نمیتونم به کامنتتون جواب بدم. حتی اگه برام ایمیل گذاشته باشین. 

  • ۳۵۲

تو نیز شیهه بکش گاهی!

  • ۱۲:۵۹

چهار سالی هست این ماشین رو دارم. میشه گفت نسبتاً آدم مقررات رعایت کنی هستم و تنها مشکلی که دارم سرعت بالای رانندگیمه. اونم نه در حد وحشتناک سریع. مثلا اگه زدن توی اتوبان شهری ٧٠ تا باید بری، من ٩٠ تا میرم و به دوربین که می رسم سرعت رو کم میکنم. یا توی خیابونای خلوت و وسیع ٧٠ تا میرم. یا از وقتی منع تردد شبانه رو گذاشتن، بعضی وقتا که شیفتم طول میکشه، به دوربین ها که میرسم، سرعتم رو خیلی خیلی کم کنم تا نگیرن من رو. 

خلاصه که همیشه استرس داشتم دوربینی از دستم رفته باشه و خلافی که چک کنم بگن: ماشینو بذار و برو.

چند وقت پیش چک کردم و دیدم فقط ١٣٠ تومن جریمه شدم اونم جفتش بخاطر پارک کردن بوده. اولی توی یکی از شهرهای اطراف که اصلا اون تاریخ اونجا نبودم و دیگری واسه پارک کنار خیابون شلوغی که از اول اردیبهشت پارک ممنوع بوده و نمیدونستم. یادم اومد وقتی ماشین قبلی رو میخواستیم به صاحب اسبقش بفروشیم، خلافیم سفید سفید بود. خیالم راحت شد و متاسفانه از وقتی متوجه شدم هیچ دوربینی سرعت بالام رو ثبت نکرده، بی قانون تر شدم.

میخواستم از این پست نتیجه گیری با توجه به نظریات کتاب انسان خردمند بگیرم، ولی حوصله بحث اعتقادی مذهبی رو ندارم. پس بی خیال.

راستی بررسی کتاب روانشناسی اگزیستانسیال توی پادکست رواق تموم شد بالاخره. انقدر این پادکست رو دوست داشتم که دلم میخواد از اول گوش کنم.


*عنوان مسافت بارانی از محسن چاووشی


  • ۳۷۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٤٠)

  • ۲۳:۱۲

بیسموت- دخترک چهار ساله همراه خواهرش اومده بود. قبلا برای خواهرش کار کرده بودم و بهش برچسب هدیه داده بودم. الان خواهر کوچولو اومده بود و البته که اصلا نمی خوابید و حتی نمیذاشت معاینه اش کنم ولی روی یه تکه کاغذ کوچولو نقاشی کشیده بود و میگفت: این شمایین! مامانشون میگفت: سری قبلی مجبور کرد خواهرش رو که برچسب هاشو  نصف کنه باهاش.

البته از من هم به زور برچسب گرفت و رفت.


پولونیم- عشقم کیانا رو یادتونه؟ نشون داد نمونه بارز اون بچه ایه که زیادی محبت کنی بهش، رودار میشه. آخر جلسه گفتم میخوام عکس بگیرم باهات. گفت پس عروسکی که آویزونه به دیوار رو بدین بهم. دادیم بهش و عکس گرفتیم ولی دیگه عروسک رو نداد و جیغ و گریه که من برچسب السا نمیخوام، عروسک میخوام. عروسک دقیقا اندازه هیکل خودش و جزو اموال کلینیک بود و البته به غایت کثیف. دیگه آخرش با وعده خریدن عروسکی شبیه به همین یکی، به زور بردنش.


استاتین- خانم خوشرو روی یونیت خوابید و گفت: منو از دست این خدیجه سلطان راحت کنین!

گفتم: جااانم؟ کیو میگین.

گفت: این دندونمو میگم امونمو بریده.

در حالی که غش غش می خندیدم گفت: چرا خدیجه سلطان حالا؟

گفت: از هر کی بدم بیاد میگم بهش خدیجه سلطان.


رادون- خانمی به شدت شیک و پیک و به خود رسیده! رو ( اون کلمه کذایی رو نمیخوام بگم) ویزیت کردم با این شکایت که دندون هاش رو ماه قبل جای دیگه ای کامپوزیت ونیر کرده و از رنگش ناراضیه. واقعا فکر کردم دوست داره طبیعی تر بشه، چون وقتی لبخند می زد، رنگ ونیرهاش بلیچ بود؛ یعنی همون سفید یخچالی. 

ولی گفت: نه! من سفیدتر میخواستم. اینطوری معلوم نیست کلی پول دادم.

کلی همراه با دستیارهام باهاش صحبت کردیم که قانع بشه و بی خیال.


فرانسیم- ساعت نه شب بود و آخر شیفت. زنی سی و اندی ساله، با چهره ای که ازش استرس می بارید اومد بالای سر من و بیمار آخرم و گفت: دندونم شکست نمیدونم کجاست. به دندون سانترالِ ( شماره یک، پیشین) کف برش نگاه کردم. گفتم: روکشت کو؟ نمیدونم داشتم صورتمو می شستم دیدم نیست. با هول و ولا ادامه داد: تو رو خدا یه کاری بکنین. امشب مراسم داریم. ( البته یه جا هم گفت که چند روز دیگه عروسیمه). 

بهش گفتم: عزیزم دقیقه نود کاری نمیشه بکنم، باید واست پست و کور و بعد روکش ایجاد کنیم.

داشت گریه اش می گرفت: تو رو خدا یه کاری کنین. خیلی زشت شدم.

یاد دوستم و کیس هفته قبلش افتادم، به خودم گفتم امتحان کن. با آرامش گفتم: بشین کار این بیمار تموم بشه، یه روکش و پست موقت واست درست می کنم. ولی انتظار زیبایی چندانی نداشته باش.

گفت: باشه خانم دکتر فقط یه چیزی باشه پر کنه اینجا رو بعد از مراسم میام درمان اصلی. قول میدم.

نیم ساعت بعد، آینه رو دادم دست زن و گفتم: خوبه؟ 

قربون صدقه هاش خستگیم رو شست برد. آخر شب عکس کار رو واسه دوستم فرستادم و گفتم: نصف دعاها مال تو بود.


رادیوم- خانوم قبلی رو فرستادم رفت و دیگه واقعا داشتم آماده میشدم که برم ولی در باز شد و یه آقای دیگه با درد شدید اومد، از روی عکس بدون معاینه گفتم: عصب کشی دارین. وقتی خوابید گفت: پدرزنم گفته بهم دندوناتو بکش، به درد نمیخوره ولی من باهاش شرط بستم که همشو درست میکنم.

معاینه کردم و حس کردم دندون لقه. یکم دستکاری کردم و تاج شکسته ی دندون اومد توی دستم. سعی کردم آروم به مرد بگم که شرط رو باخته!


اکتینیم- خانوم میانسال بیمار دکتر بغلی بود، وقتی بی حسی خورد بلند گفت: خانوم دکتر من وسط کار، استرس بگیرم فحش میدم، ناراحت نشین!


توریم- خانمی که به توصیه همسرش با ژل بی حسی و رعایت کامل واسش کار می کنم، وقتی در سومین جلسه، سومین دندونش رو باز کردم و چرک زد بالا و بوی بدی بلند شد، دو سه دقیقه تحمل کرد و گفت: خانوم دکتر لطفا دستکشتون رو عوض کنین، بو گرفته داره حالم بد میشه.

گفتم: چند دقیقه دیگه تحمل کن، شستشو رو کامل کنم عوض می کنم.


پروتاکتینیوم- به پسربچه گفتم: خاله من ژل بی حسی بزنم به لپت تا کرم ها بخوابن.

گفت: خاله چراغ رو خاموش کن، شب بشه تا کرما بخوابن!


اورانیوم- لپم زخم شده بود و دردش دو سه روز به شدت اذیتم می کرد. کلافه شده بودم. بالاخره روز چهارم همت کردم و دقیق معاینه کردم خودمو و دیدم آفت زده. سریع از توی جعبه داروهام داروی موردنظرم رو دراوردم و استفاده کردم. خوب شد! چرا واقعا چهار روز درد کشیدم؟ نه واقعا چرا؟! 

  • ۳۳۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٩)

  • ۱۴:۲۳

رنیوم- پسر جوون وزن بسیار بالایی داشت. بنده خدا بخاطر این بیماری به سختی راه می رفت. همکارم سرش شلوغ بود و خواست براش کار کنم. برای اینطور افراد یونیت رو از قبل تنظیم می کنم و بعد میگم بخوابن تا آسیب نبینه. دندون بالا بود. داشتم سر یونیت رو میبردم پایین و خود یونیت رو بالا که پسر با اضطراب گفت: چکار می کنین خانم دکتر؟ باید یونیت پایین باشه.

گیج گفتم: چرا؟ دستیارم اومد بغل گوشم گفت: چون فقط نصف بدنش روی یونیت جا میگیره، باید یکی از پاهاش رو روی زمین بذاره. 

خجالت زده شدم. فکر میکردم سختم باشه ولی نبود. به جای اینکه سرش رو خیلی پایین ببرم، تابوره (صندلی خودم) رو بردم بالا تا دید داشته باشم. دهانش خیلی خوب باز میشد و دید مناسبی داشت.


اُسمیم- هفته ی بعد از اونکه واسه پسرک ترسان کار کردم، میخواستم دندون پسربچه دیگه ای رو بکشم و نمی ذاشت، پدرش اومد و بهش گفت: میخوای تو دهنت بمونه که واسه قلبت ضرر داشته باشه؟ 

با دستیار به هم نگاه کردیم. فرستادیم پدر رو بیرون.


ایریدیوم- بیمارم مردی سی و اندی ساله بود که ماسک نزده بود و پذیرش اجازه نمی داد ماسک بهش بدیم: دفعه های قبلی هم ماسک نداشته. بره از داروخونه بخره.

بیمار قبلیم خانم مهربونی بود که از کیفش ماسکی دراورد و داد بهش تا پذیرش بذاره وارد بشه. دندون هاش رو معاینه کردم. مشخص بود بهداشت خوبی نداره: مسواک نمی زنین نه؟

-خانم دکتر نمیشه که هر روز هر روز مسواک زد! جنس دندونام خرابه.

من: :-/


پلاتین- ژل بی حسی جدید رو به لپ پسرک مالیدم و پرسیدم: خاله چه طعمیه؟

گفت: طعم لواشک میده.

از پسربچه بعدی پرسیدم: طعمش چیه؟

گفت: اممم طعم آلبالو میده.

همون طور که داشتم باهاش حرف می زدم و میگفتم آرزو کن و بگو زیر کدوم چشمت مژه است؟ ظرف ژل رو برداشتم تا نگاهش کنم.

با طعم سیب بود!


طلا- کیانای عشق جانم رو یادتونه؟ بعد از چند ماه دوباره اومد پیشم. موهاش بلندتر شده بود. مامانش گفت: هر بچه ای تو فامیل می بینه میره از شما واسش حرف میزنه. میگه میخواد دندونپزشک بشه.

روکش قبلی دندونش رو چسبوندم و گفتم واسه هفته دیگه نوبت بدن بهش برای دندون های دیگه اش. مامانش گفت: نمیشه الان؟ گفتم: نه و توی دلم ادامه دادم: دلم میخواد بازم ببینمش.

وقتی برچسب جایزه اش رو گرفت دوباره مامانش گفت: برچسب قبلی ها رو به هیچ جا نچسبونده. میگه اینا یادگاریه. 

یک دفعه کیانا داد زد: خالهههه دوستت دارم.

احساساتم واقعا رقیق شد: منم دوستت دارم عزیزدلم حیف نمیتونم با این لباس هام بغلت کنم.

خدایا یه بچه چطور اینقدر تودل برو میشه؟


جیوه- خانم فلانی (آشنا بود) قبل از عید اومد پیشم با درد شدید پایه های بریجش. بریجش رو درآوردم و اورژانسی و بدون نوبت، دندون هاش رو پالپکتومی ( مرحله اول عصب کشی) کردم. اردیبهشت شد و ازش خبری نشد. از پذیرش پرسیدم کجاست؟ گفت: زنگ زدیم خانوادگی کرونا گرفتن.

دو هفته بعد اومد و کارش رو تکمیل کردم. آخر سر گفت: تمام مدتی که واسم کار میکردی برای سلامتیت صلوات می فرستادم.


تالیوم- بیمار اول شوهری بود که زنش بیمار دومم بود. آخرای کار مرد بود که پاشدم به زنش بی حسی بزنم. دهانش رو که باز کرد متوجه شدم اصلا دندونپزشکی نرفته تا به این سن. اونم بخاطر ترس شدیدش. مرد از اون ور پارتیشن بلند گفت: آروم بهش بی حسی بزنین. 

گفتم: چشم! 

با ژل بی حسی زدم. از شانس خوبش نه بی حسیش درد داشت و نه موقع عصب کشی کوچکترین دردی حس کرد ولی تا بذاره من دست بزنم به دندون هاش و کارش رو تکمیل کنم خیلی اذیت کرد.


سرب- مادربزرگ دست پسرک هفت ساله رو گرفته بود. گفت: خانم دکتر خورده زمین دندونش شکسته. خم شدم تا هم قد پسر بشم. می ترسید دست بزنم بهش. دستش رو گرفتم: بیا خاله بریم اتاق رادیولوژی. دستیارم گفت: واسشون می نویسم عکس رو خودشون برن. گفتم: نه باید دو تا عکس بگیرن که بررسی کنم ریشه ی دندونش آسیب ندیده باشه. 

وارد اتاق شدیم و برای تکنسین توضیح دادم چطور عکس بگیره. وقتی داشت گرافی رو آماده می کرد به پسرک گفتم: خاله چی شد که اینطوری شد دندونت؟

تو چشمام خیره شد و تند تند و نوک زبونی تعریف کرد: رفته بودیم باغ عمو فلانی دوچرخه سواری. اومدم برم از فلان جا بالا خوردم زمین دندونم اینطوری شد.

انقدر با معصومیت تعریف میکرد که دلم ریش شد. گفتم بذار من یه لحظه ببینم دندونت لق نشده باشه. مختصری لق بود و درد داشت. عکس رو گرفتن و خداروشکر ریشه دندون و استخوان فکش سالم بود. تست حرارتی انجام دادم که حساس بود. توصیه های لازم رو به مادربزرگش کردم و گفتم دو هفته دیگه بیان که چک کنم و اگه همه چیز اکی بود لبه دندونش رو ترمیم. 


+می دونم خاطرات این سری رو که خوندین دلتون به حال این دل مالامال از عشق بچه ام می سوزه، ولی اشکال نداره! در واقع اکثر مراجعینم بزرگسال هستن، ولی اگه می بینین خاطراتم بیشتر مال بچه هاست، چون چشمم بیشتر بهشونه و یادم می مونه و البته که حواسم مدتیه جمعه که خاطره ای ننویسم که کسی به دندونپزشک ها بی اعتماد بشه؛ برای همین توی خاطرات امروز مواردی بود که اگر توضیح بیشتر می دادم احتمال قضاوت بیمارم هم از جانب خودم و هم از طرف شما وجود داشت؛ برای همین مختصرا تعریف کردم و رد شدم. 


  • ۳۷۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٨)

  • ۱۳:۲۸

پرومتیم- نمی دونم من با توجه به تجارب طرحم، زیادی قاطع رفتار می کنم یا بقیه خانم دکترای کلینیک نمی دونن چطور باید برخورد کنن. دو مورد داد و بیداد الکی آقایونِ همراهِ همسر/دوست دخترهاشون که چرا نوبتش دیر شده؟ چرا فلان طور شده؟ پیش اومد با دکترای مختلف و من در ابتدای ماجرا سرم به کار و بیمار خودم بود و دخالت نمیکردم، ولی بعد که می دیدم با وجود صحبت های منطقی و مظلومانه دکترها، صدای مردها داره بلندتر میشه پا می شدم و با دو تا جمله که: چه خبره بالا سر مریض من؟ ماسکتون کو؟ و پای قانون و پلیس و شکایت پیش کشیدن، باعث میشدم مردها با حرص برن و خانم دکترها ازم تشکر کنن.


ساماریم- به دخترک گفتم: خاله کی مسواک میزنی؟

گفت: شبا

گفتم: صبح ها چی پس؟

گفت: میخوام بزنم ها ولی کلاس آنلاینم شروع میشه دیرم میشه.

گفتم: آفرین دختر زرنگم! ولی از این به بعد ٥ دقیقه زودتر بیدار شو مسواک بزن.

گفت: چشم.


یوروپیم- به خانومه گفتم که نمیتونه کامپوزیت ونیر کنه چون دندون های فک بالا و پایینش رو نوک به نوک می بنده و کامپوزیت ها لب پَر میشن. هر جایی هم گفت واست کار می کنم قبول نکن.

گفت: خانم دکتر پسرداییم رفته یه جا واسش ونیر کامپوزیت گذاشتن ٥ ضلعی. انقدر خوشگل شده.

چشم هام به قدری گرد شد که زن زیر خنده زد: نه نه! ٦ ضلعی شده دندون هاش. باور کنین خیلی شیک شده.

زبونم بند اومد بود. بالاخره تونستم بگم: میشه عکسش رو بگین بفرسته و بیارین من ببینم؟


گادولینیم- پسرک شش ساله اولین بچه ی بدقلقی بود که در برابر وسوسه ی فشار دادن دکمه پوآر آب و هوا یا همون تفنگ آب پاش مقاومت کرد و گفت که نمیخواد! کل زمان عصب کشیش هم غر زد، هرچند اجازه می داد براش کار کنم. یه جا جوراب کفشدوزکی هامو نشونش دادم، پوکرفیس و با افسوسی در نگاه بهم خیره شد. مامانش که کل کار بالا سرمون بود و به زور قانعش کرده بودم حرف نزنه و در روند درمان دخالت نکنه، وقتی کار دندون هاش تموم شد با ذوق گفت: فردا خواهر ٤ سالشو میارم! 

چهره خسته من دیدن داشت. ولی باز هم اشتباه می کردم. دخترک همون اول کار گفت: خاله ببینم جوراباتو، داداشم گفته جوراب تا به تا پوشیدی!خداروشکر که عوضشون نکرده بودم هرچند پشیمون شدم که چرا جوراب پفک نمکی های جدیدمو نپوشیدم! درسته خواهرش خیلی خیلی بهتر بود و واسش به راحتی کار کردم ولی دقیقا مثل داداشش دست به پوآر نزد.


تربیم- متاسفانه هول شدم و بدلیل نداشتن موضوع مشترک صحبت به هم مدرسه ای سابقم که یهویی توی کلینیک من رو شناخت ولی من نه، سه بار گفتم: با اینکه اینستاتو دارم، ولی از بس عکس شوهر و بچت رو میذاری ولی عکسی از خودت نیست، تشخیصت ندادم!

کاش لال شی هوپ بعضی وقتا. چی فکر می کنه با خودش آخه؟ به تو چه زندگی مردم. حالا فکر می کنه حسودیم شده و تیکه و کنایه زدم بهش.


دیسپروزیم- زن زیبای افغان رو شیفت قبل از عید ویزیت کردم و گفتم دندون قدامیت باید حتما پست و کور و نهایتا روکش بشه ولی الان لابراتوارها اصلا کار جدید قبول نمی کنن برو بعد از تعطیلات بیا. اومد ترمیم قبلی رو برداشتم و به سختی راه کانال عصب کشی شده اش رو باز کردم. بعد از اتمام قالبگیری،متوجه شدم اسمش "کَمَرگل" ه. گفتم: چه قشنگ. معنیش چی میشه؟

گفت: یعنی کمرِ گل! 

گفتم: آها.


هولیمم- با ذوق و ساکشن به دست به دخترک ٥-٦ ساله گفتم: خاله میدونی اسم این وسیله آقای تشنه است؟

دماغشو چین داد و گفت: ولی اسمش ساکشنه خاله 

خدا واسه دشمنتون اینطور ضایع شدنی نخواد رفقا! گویا مادرش بهش یاد داده بود...


اربیم- پسر بیست و اندی ساله بود و بسیار رعنا! متوجه شدم با پیشبند پلاستیکی که واسش بسته شده، خیلی درگیره و سعی می کنه آستین های تیشرت مشکیش رو ببره زیر پیشبند ولی به خاطر چهارشونه بودنش باز هم قسمت هایی بیرون می مونه. گفت: بزرگتر ندارین؟ گفتم: روکش یونیت هست میخواین؟ گفت: نه! گفتم: اتفاق خاصی واستون نمیوفته نهایت نهایت یکم خیس میشین. در حال کلنجار دوباره با پیشبند گفت: نه آخه تیشرتم.

فهمیدم که می ترسه از کثیف شدن تیشرت و خیالشو راحت کردم حواسم هست!



تولیم- خورده بود زمین و مامانش می گفت نه میذاره عکس بگیرم واست بفرستم نه میاد ببریمش کلینیک نزدیک خونمون ویزیت بشه. تصمیم گرفتم وُیس بدم و خیلی جدی ترسوندمش. پنج دقیقه بعد مامانش پیام داد داره لباس می پوشه که بریم و ساعتی بعد گفت که دندون هاش آسیب ندیدن خداروشکر.


ایتربیم- حالا ما هر چقدر بگیم قبل از تصمیم برای بارداری وضعیت دندون هاتون رو چک کنین، زنهای باردار میان با درد شدیدی که هفته ها تحمل کردن و دیگه طاقتشون تموم شده. اونم توی این اوضاع وحشتناک. دختر بیست ساله، پنج ماه و نیمش بود. به قدری التهاب دندونش شدید بود که هیچ جوری بی حس نمیشد. مرحله به مرحله بی حسی رو عمیق کردم و در میون ناله هاش با پالپکتومی و ترمیم موقت راهیش کردم. البته که از خودش و شوهرش تعهد گرفتیم که حتما بعد از اتمام بارداریش برای ادامه کارش بیاد.


لوتتیم- اوضاع کرونا پیک زده و تقریبا هر کسی که میاد دندونپزشکی از درد بی طاقت شده و همه از دم عصب کشی دندون های خلفی هستن. زن حدودا چهل ساله بود. همون اول کار که عکسش رو دیدم بهش گفتم: دندون سختی داری، ریشه های باریک و کلسیفیه. باید صبور باشی. 

به سختی مسیر کانال رو باز کردم و مرحله اول کارش رو تموم. وقتی پاشد زد زیر گریه. شدیداً و ادامه دار. ترسیدم. گفت: خیلی درد داشتم حین کار.

حس جلاد بهم دست داد. ولی خب واقعا اینطور مواقعی که التهاب دندون شدید باشه، تا وقتی دو سه شماره فایل ( سوزن های رنگی عصب کشی) وارد کانال ها نشه، درد نمی خوابه و باید بیمار کمی طاقت بیاره تا دردش رو کم کنیم و البته که طاقت افراد با هم فرق داره.



هافنیم- پیرمرد نود و شش ساله، لباس مخصوص قومشون رو پوشیده بود و دو تا از نوه های جوونش همراهیش می کردن. دندون درد داشت. وقتی روی یونیت خوابوندنش و ماسکش رو درآورد، زد زیر سرفه. با استرس به نوه هاش نگاه کردیم. گفتن: نه چیزیش نیست، بخاطر سیگاره. بیمار یونیت کناری رو فرستادم بره نزدیک پنجره بشینه و ماسک بزنه. همه در و پنجره ها رو باز کردیم و سریع معاینه کردم و بعد از بی حسی دندون لق خلفیش رو کشیدم و گفتم ببرینش بیرون، ولی یک ربعی بشینین تا مطمئن شم حالش خوبه و بعد برین خونه. 

(البته که همون طور که می دونین ما تنها قشری هستیم که به افراد میگیم ماسکت رو دربیار و میریم توی حلق افراد، ولی هنوز واکسن نزدیم و امیدی هم نداریم توی این بلبشوی پارتی بازی که خبرهاش از گوشه کنار بهمون میرسه و حتی کارمندای شهرداری نسبت به ما اولویت دارن، حالا حالاها بهمون واکسن برسه.)

بی خیال. وقتی پیرمرد و همراهانش رفتن، پذیرش اومد و گفت: شانس بیاری خانم دکتر که پیرمرده کرونا نداشته باشه و چیزیش نشه. نه واسه خاطر خودمون ها! واسه خاطر اینکه معلوم بود بزرگ خاندانه و روش تعصب دارن. فلان دکتر تعریف میکرد دوستش توی یکی از استان ها (اسمش رو نمیارم!) طرحی بوده و چند تا دندون از مردی کشیده و توصیه اکید کرده که سیگار نکشه برای چند روز. ولی مرد برعکس رفته خونه و انقدر تریاک مصرف کرده که اُوردوز کرده و فوت شده. بلایی سر اون دکتر آوردن و تهدید که تو کشتیش و می کشیمت و دیه ات رو می دیم که بیچاره رو انتقالش دادن به استان دیگه ای و گفتن دیگه اینجا کلاهت هم افتاد برنگرد!

واقعا قیافه من دیدن داشت در اون لحظه. از اون روز هر شب واسه سلامت پیرمرد دعا میکنم. شما هم دعا کنین لدفن.


تانتال- مرد جوان مو و ریش مشکی، چهره عبوسی داشت. در حال اندوی دندونش بودم که گوشیش زنگ خورد و از جیبش درآورد و دیدم روی گارد گوشیش عکس شخصیت کارتونی کاملا شبیه به خودش چاپ شده.


تنگستن- دو تا از تارهای موهام سفید شد تا به پسرک کلاس پنجمی که وحشت زده گریه می کرد، بقبولونم که اگه احیاناً آب دهانش رو حین اندو قورت داد، قلبش سوراخ نمیشه و نباید هی وسط کار بشینه تف کنه. اول کار هم که بهش گفتم: چرا انقدر دندون هات خرابه مگه مسواک نمی زنی؟ 

گفت: نه خمیردندون زدم که دندون هام خراب شدن، با نمک می شورم.

والدینش رو صدا کردم. مسن بودن. گفتم: چرا انقد بچتون رو ترسوندین؟ 

پدرش گفت: می ترسید بیاد دندونپزشکی بهش گفتم این آب عفونت دندونت رو که قورت میدی، واسه قلبت بده.

گفتم: اشتباه کردین. مگه ناراحتی قلبی داره؟ بچه به قدری ترسیده که بدنش یخ کرده و می لرزه. حرف من رو گوش نمیده. بعد کی بهش گفته مسواک نزن؟ 

مادرش گفت: از وقتی شروع کرد به مسواک دندون هاش خراب شد.

گفتم: خیلی نظرتون اشتباهه. تمام دندون هاش رو درست می کنین و خمیردندون فلورایددار با ضمانت من مصرف کنه، هر چی شد پای من.

ولی فکر کردین پسرک قانع شد؟ نه. ساعت دوازده که روی یونیت خوابید، بینش واسه اینکه ببینه واسه قلب مشکلی ایجاد نمیشه و من واقعا اونقدرها ترسناک و قاتل نیستم، یکی از نرس ها رو خوابوندم تا دندونش رو ترمیم کنم. بدتر وحشت کرد و داد زد: واسه چی بخاطر اذیت من این بدبختو شکنجه می کنی؟ ولش کن ولش کن!

ولی کم کم متوجه شد که حال نرس خوبه و قانع شد بخوابه. ساعت دو بالاخره کارش تموم شد. گویی تریلی هجده چرخ از روی بدن و اعصاب من رد شده بود.

کاش کاش کاش والدین ترس ها و باورهای غلطشون رو به بچه تزریق نمی کردن.

  • ۵۱۷

فقط اومدم بگم

  • ۱۴:۵۷

حس میکنم بُعد عاطفی زندگیم به فنا رفته و هیچ وقت درست بشو نیست. منم وقتشه که رها کنم، دست و پا نزنم و بپذیرمش.

همین.

  • ۱۷۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٧)

  • ۲۳:۲۱

پالادیوم- یادتونه خاطره مادر داغدار رو؟ حالا مردِ بنده خدایی با داد و بیداد اومد که فلان دکتر دندونم رو دست زده و درد دارم و به مسکن جواب نمیده. معاینه کردم و دیدم ترمیم کم عمقش ریخته، عکسش رو دیدم و تست های حرارتی انجام دادم با اطمینان به بیمار گفتم باید دوباره ترمیم بشه، نیازی به عصب کشی ندارین. قبول نمی کرد و پذیرش رو تهدید میکرد که که: پدر آقای دکتر رو درمیارم بذار ببینمش.

همسرش بیمار خودم بود. ازش پرسیدم: جسارتا از لحاظ روانی تحت فشار نبوده شوهرت؟ دردش فقط عصبیه ولی قبول نمیکنه.

زن انگار که بخواد درددل کنه شروع کرد: مادرش رو امسال بخاطر کرونا کم دید، ولی بقیه بچه هاش بهش منتقل کردن و پیرزن بیچاره فوت شد. شوهرم شهر دیگه ای بود و به تشییع جنازه نرسید. الان چند ماه گذشته و هنوز آروم نشده.

تسلیت گفتم و با اطمینان بیشتری تشخیص دادم که دردش عصبیه.


نقره- دم عید بود و از بچه های پذیرش خواستم که خوب کشوها رو بگردن ببینن همه روکش ها رو تحویل دادم یا نه؟ از اون ته کَست* دندونی خانمی فتاحی نام (مثلا) پیدا کردن که اسم من به عنوان دندونپزشکش کنار اسمش نوشته شده بود. 

یادم نمیومد کدوم بیماره ( در جریان حافظه ضعیف اسامی من هستین!) و هر چقدر دنبال پرونده اش می گشتن، پیدا نمی کردن. تا اینکه فردای اون روز دخترکی فدایی نام اومد برای تحویل کارش و من با تعجب گفتم: من خیلی وقت پیش واست قالبگیری کردم کجا بودی؟ 

که دختر با عصبانیت گفت: ٥ ماهه هر هفته زنگ میزنم و میگن روکشت آماده نیست تا اینکه امروز که دوباره زنگ زدم گفتن بیا شاید روکش فتاحی مال تو باشه!

و بله روکش مال خودش بود. یه غلط املایی و یک ناهماهنگی چکار که نکرده بود؟ با اینکه من مقصر نبودم و بچه های پذیرش سوتی داده بودن، معذرت خواهی کردم ازش و خداروشکر که روکشش بعد از پنج ماه راحت نشست و نیاز به قالبگیری مجدد نبود.


کادمیم- داشتم سه تا دندونی که عصب کشی کرده بودم رو برای روکش آماده می کردم که زن جوون گفت: میشه این یکی دندون رو هم روکشش کنین؟ 

نگاهی به عکس دندون که عصب کشی شده و مشکلی نداشت و ترمیم وسیع و پین داخل دندونش ( همون پیچ مانندی که داخل دندونتون میذاریم به صورت پیش ساخته و من ازش بدم میاد!) کردم: به نظرم نمیشه بره زیر روکش و دندونت نیاز به پست و کور داشته. اینو روکش کنم دو سال دیگه روکشت همراه با ترمیمت درمیاد. تلاش خودم رو میکنم دربیارم پین دندونت رو و قالبگیری کنم.

این حرف ها رو میزدم و شروع به تراش کردم و زیر لب غر میزدم که: کدوم دکتری آخه اینو اینطور ترمیم کرده؟ 

حواسم نبود زن داره به یونیت کناری اشاره می کنه! بله مثل اینکه دو سال قبل دکتر بغلی دست زده بود و گویا صدای من بلند بود و دکتر سابق خودش تقبل کرد که پین رو دربیاره و بفرسته ادامه کارش رو پیش خودم! خجالت کشیدم حسابی...


ایندیوم- فقط زن ٤٦-٤٧ ساله نوبت داشت ولی همسرش هم همراهش وارد شد و گویا قصد رفتن به اتاق انتظار رو نداشت. سوال توی چشم هام رو متوجه شد: میشه بمونم بالای سر خانومم؟

گفتم: خیر بیرون باشین.

برای بار چندم توصیه کرد که حواسم به همسرش باشه و بالاخره تونست دل بکنه و بره.

یکی از دندون های بیمار مشکوک بود، گفتم باید عکس بگیری که زن با استرس گفت: من شاید باردار باشم. عکس گرفتن ضرر نداره برام؟

گفتم: اگه زیر سه ماه باشه بارداریتون، چون ما پوشش محافظ نداریم، بهتره عکس گرفته نشه.

ولی زیر ماسک لبخند می زدم. حدسم درست بود. تازه عروس دوماد بودن.


قلع- یه سری هم هستن انقدر مهربون و باشعورن که دلت میخواد تک تک دندون هاشون رو برق بندازی و کارشون ساعت ها طول بکشه. جلسه اول ونیر کامپوزیت زیبایی یکی از دندون های خانم خوشچهره رو از اول کار کردم، وقتی آینه رو بهش دادم انقدر تعریف کرد و قربون صدقه ام رفت که تعجب کردم. جلسه ‏دوم چند هفته بعد بود و وقتی پرسیدم مشکلش چیه، گفت: دندون شیشم انگار پوسیده شده ولی دلم نمیاد بدم دست دندونپزشکا.

گفتم: چرا؟

-آخه خیلی عقبه، دست و کمر و گردنتون درد میگیره، خجالت میکشم.

خندیدم: نه عزیزم مشکلی نداره. باز کنین.

چطور بعضی ها انقدر خوش زبون میشن آخه؟


آنتیموان- یک سری درمان های عجیب غریبی توی پیج های خارجکی انجام میشه، مثلا دندون کف بر قدامی رو به جای پست و روکش، با کامپوزیت پر می کنن( می دونم تخصصی شد ولی خب نمیدونم چطور توضیح بدم براتون!). همیشه میگفتم این درمان ها موقتیه و مریض برمیگرده تا اینکه به چشم خودم زن باردار هفت ماهه رو دیدم که با تکه شکسته دندونش اومده بود تا واسش موقت بچسبونم و بعد از بارداریش بیاد واسه درمان اساسی.


تلوریم- نمی دونم دقیق که چرا نرس کلینیک با مدیریت دعواش شده بود. ولی اینو یادمه که سه بار روپوشش رو کند و لباس بیرونش رو پوشید و بقیه قانعش کردن بمونه بالا سر ما دو تا دکتر. من هم داشتم تلاش میکردم میون اون داد و بیداد و جیغ زدن، حواسم رو جمع عصب کشی کنم که در مراحل آخر آخر تِق فایلم توی دندون شکست!! چه روز گندی بود...


یُد- خانم (باور کنین بگم زن قشنگ تره!) چهل و اندی ساله بود و دفعه دومی بود که اومده بود پیشم. آمپول بی حسی رو دستم گرفته بودم که در مورد طرح درمان دندون های پایینش ازم مشاوره خواست، میشه گفت تقریبا هیچ کدوم از دندون های خلفی رو نگه نداشته بود و همه رو کشیده بود برعکس فک بالا. 

یادم اومد جلسه قبل می خواست درمان زیبایی انجام بده که بهش گفتم تا وقتی تکلیف دندون های عقبت مشخص نشه، زیبایی معنایی نداره. پرسیدم: پس چرا همه رو کشیدی؟

گفت: اون موقع سرکار نمیرفتم پول نداشتم. الان شغل دارم و میخوام همه دندون هام رو درست کنم.

لبخند زدم: بی حسی زدم بهت؟

-نمی دونم حس نکردم.

به کارپول بی حسی نصف تزریق شده نگاه کردم: یادم نیست کِی تزریق کردم!

ولی بی حس شده بود چون دندون عقلش رو کشیدم و آخ نگفت!


زنون- این جک رو شنیدین که نصفه شب پیرزنه رو میبرن دکتر بعد میگه: آقای دکتر امشب یه دارویی بده بهم بخوابم تا فردا برم پیش یه دکتر حسابی؟

بعد به شارمین میگم: انقدر قبل خواب هله هوله نخور، حرص نده. شبا مسواک بزن بعد بخواب وگرنه بیمار دائمی خودم میشیا.

بعد بهم میگه: نهههه! من اول میرم پیش یکی دیگه یکم وضع دندونام بهتر که شد میام پیش تو! 

مرسی شارمین که منو دکتر حسابی می دونی.

شواهد حاکی است که فرد موردنظر از آن شب به بعد هر شب مسواک زده، بدون استثناء.


سزیوم- پسرک ٤ ساله به تنهایی خریدار آبروی خانوادش شد؛ چون داداش دبیرستانیش از بس زبونش رو تکون میداد عصبیم کرده بود و خواهر دبستانیش هم با زور و گریه خوابید. ولی این بچه چهار ساله نه تنها بدون هیچ اذیتی روی یونیت خوابید، بلکه واقعا بعد از ده دقیقه خوااااابید. خواب عمیق. وقتی هنوز خوابش سنگین نشده بود چند بار بیدارش کردم ولی در لحظه های پایانی که روکشش رو چک کردم و دستم رو از دهانش خارج کردم تا دستیارم چسب رو بهم بده و کار رو تموم کنم، بچه گویی به عمیق ترین بخش خواب وارد شد و هیچ جوری بیدار نشد مگر با تکون های شدید مادر و در گوشی زدن های ملایم!!

اعتراف میکنم که ترسیده بودم ولی ظاهر خودم رو حفظ کردم. وقتی بیدار شد و روکش رو سمان کردم و برچسب باب اسفنجیش رو گرفت به مادرش گفتم: عادت داره عصرا بخوابه؟ گفت: نه! امروز صبح ساعت ٦ بیدار شده!


باریوم- خانم جوونی اومد و اصرار پشت اصرار که: بی حسی بزنین بهم میخوام لب هام رو تتو کنم. 

من که قبول نکردم و بعد از اصرار مکرر نرس ها قاطع گفتم: واسم مسئولیت داره و اینجا دندونپزشکیه نه آرایشگاه. همون جایی که میخوان تتو کنن واسش بی حسی هم بزنن. 

دکتر دیگه ای پذیرفت.


لانتانیوم- امسال به نرس ها و پذیرش عیدی دادم. اکثرشون بزرگتر بودن ازم و خجالت می کشیدم! ولی خب رسم نانوشته است دیگه.


سریوم- و اما سومین زن باردار. هفته آخر اسفند و با درد شدید و با شکم نسبتاً برجسته شش ماهه اومد. گویا از قبل از بارداری مختصر دردی داشته و قصد ویزیت دندونپزشکی داشته که متوجه شده بارداره و تحمل کرده تا جایی که بعد شش ماه کلافه شده بود. عکس نداشت و قبول نکرد حتی با پوشیدن لباس سربی عکس بگیره، پس واسش با اپکس لوکیتور** م که هفته های اخیر قلقش دستم اومده و به دقتش اطمینان دارم، پالپکتومی ( مرحله اول عصب کشی) انجام دادم و ترمیم موقت. تاکید چند باره کردم که باید بعد از اتمام بارداریت بیای و عکس بگیریم و کارت رو تموم کنیم و خواهشا نرو حاجی حاجی مکه!


پرازئودیمیوم- برای بار هزارم از نقش ناراحتی و استرس در درد دندون هاتون غافل نشین عزیزان! دختر جوون خوش قد و بالا و دست شکسته اومد و گفت: آخخخخ دندونم. معاینه کردم و گفتم ترمیمه و به عصب نرسیده. عکس گرفتیم و تایید شد. گفت: پس چرا انقدر درد دارم؟ پرسیدم: استرس داشتی؟

گفت: آره یک هفته نیست دستم شکسته، تازه پریود هم هستم.

گفتم: همینه دیگه! دلیلش همینه. پوسیدگی مختصر و با فاصله زیاد از عصبت هم باعث حساسیت دندونت شده. نترس پر کنم برات خوب میشی. باز کن بی حسی بزنم.

باز کرد و سوزن رو وارد و خارج کردم. 

سریع و زیر لب گفت: ف*ا*ک

منو میگی؟ غش کردم و گفتم: شنیدم چی گفتی!


نئودیمیوم- دختر جوون اومده بود روکش هاش رو تحویل بگیره، موهاشو آلبالویی کرده بود. به روش آوردم که از موهای قهوه ای بیشتر میاد بهش. چشم هاش پر لبخند شد و شروع کرد توضیح به اینکه فلان رنگ رو با بهمان شماره قاطی کردم این مدلی شد!


*کست یا cast: وقتی قالبگیری میشه از دندون ها، توی قالب گچ ریزی میشه و نتیجه نهایی کست گچیه که روی اون روکش و سایر پروتزهای دندون ساخته میشه.

** اپکس لوکیتور: وسیله ای که در کنار گرافی برای تخمین طول کانال هنگام عصب کشی استفاده میشه. 


+تنها خوانندگان راستین تا آخر این پست طویله رو می خونن... فکر کنم سابقه نداشت پونزده خاطره توی یه پست بنویسم.


  • ۶۱۸

بر میگردم تا ببینم کسی نیست، میبینم غم داره دنبالم میاد

  • ۰۱:۰۳

شاید گویاترین توصیف برای حال چند روز اخیرم این باشه: حس احتباس احساسات. 

نمی تونم احساسات نشون بدم. بی حس و حال و حوصله ام.

بعضی وقتا ته دلم رخت می شورن. نمی دونم برای چی. البته که اگه خوب فکر کنم می دونم برای چی. حداقل سه تا دلیل، نه نه پنج تا می تونم براش ردیف کنم.

بنده خدا طرف خیلی سعی کرد راهی برای صحبت با من پیدا کنه ولی واقعا حوصله نداشتم. با جملات یکی دو کلمه ای جواب می دادم و سرم رو بیشتر توی دهن بیمارا فرو می کردم. 

از طرفی پرحرفی های یکی از اعضای خانواده رفته روی مخم و ممکنه حرفی بزنم که نباید. 

عجیب تر اونکه منِ عشق شیرینی، دیروز تا به حال دستم فقط یک بار سمت جعبه شیرینی توی یخچال رفته. حس دلزدگی دارم ولی همینم حس نمی کنم.

عصر کمتر از یک ساعت خوابیدم و بعد با دندون درد بیدار شدم. دقت کردم و متوجه شدم فکم منقبضه و کل دندون های سمت راستم درد می کنن. ترسیدم. من هیچ وقت دندون قروچه نداشتم. سرم منگ بود. یکی انداختم بالا به همراه آبی که توی بطری آب کنار تختم بود. دستم سمت کرشمه نمی رفت ولی باید تمرین می کردم، کلاس داشتم.

استادم هم انگار بدتر از من از دنده چپش پاشده بود. ازم خواست تمرین ابوعطای دو جلسه قبل رو قبل از تکلیف این سری بزنم. تا نیمه ها خوب پیش رفتم و بعد دیگه نزدم: نمی تونم. وسط زدنم حرف می زنین، تمرکز ندارم! باشه برای جلسه بعد. بذارین درس های جدید رو بزنم.

زدم و از زیر چشم حواسم بود که استادم لبخند می زنه و سر تکون میده. تموم شد. دوباره تشویقم کرد ولی ذهن خسته من حواسش به اون تشرِ اول جلسه بود. باور نمی کرد و هی می گفت: جدی نمیگین. 

استاد نکات درس های جدید رو یادم داد و طبق خواهشم از کتاب "تار و ترانه" آهنگ جدیدی رو انتخاب و شروع به زدن "ساری گلین" کرد. چقدر جلوی خودم رو گرفته باشم که اشک نریزم موقع زدن استاد، خوبه؟! بغض کردم. متوجه شد. 

لبخند زدم. گفتم: در پسِ غمی که این آهنگ داشت واقعا به فکر مرگ افتادم. به این فکر که چقدر ما تصور داریم ازش دوریم در حالی که این روزا در نزدیک ترین حالت ممکن نسبت بهش قرار داریم. همیشه فکر می کردم حالا حالاها برای یادگیری موسیقی وقت دارم، ولی کرونا باعث شد به خودم بیام و بترسم.

دستپاچه گفت: می خواین تمرین نکنین این رو؟ نگران شدم، خودکشی نکنین؟!

زدم زیر خنده و خداحافظی کردم.



* عنوان دوباره مستی از خانوم هایده 


  • ۱۴۵

هیچ رابطه ای نمی تونه مغاک تنهایی رو از بین ببره.

  • ۱۷:۲۱

... اما آدم ها می تونن در تنهایی هم شریک بشن و این تنهایی رو مبنای دوستی هم قرار بدن.

تصور کنین زندگی ما یک رودخونه عریض و عمیقه که مقصد همه نهایتا می رسه به دریا و خودتون رو قایق سواری تصور کنین که سوار یک قایق تک نفره است و روی این رودخونه حرکت می کنه. در واقع از اول مسیری که وارد رودخونه می شین تا وقتی که به دریا می افتین، هیچ کس نمی تونه وارد قایقتون بشه و شما هم همین طور نمی تونین به قایق دیگری وارد بشین. این دقیقا مفهوم تنهاییِ اگزیستانسیاله. 

شما فقط می تونین چند نفر رو انتخاب کنین که در طول زندگی قایقتون رو نزدیک قایق آنها برونین و در پستی و بلندی های رود، کنار هم مسیر رو طی کنین. آدم ها در این شرایط نمی تونن انتظار خاصی از هم داشته باشن، فقط و فقط می تونن همدیگر رو دوست داشته باشن تا تنهایی نتونه شکنجشون کنه. در گذر این رود، روزهایی شرایط جوّی آرومه و شما با لذت و کنار هم قایقرانی می کنین، بعضی وقت ها هم رودخونه خروشان میشه و تا حدی می تونین به کمک هم برین ولی این رو می دونین که ممکنه سر یک پیج مسیر قایق هاتون از هم جدا بشه یا حتی از هم چند صد متر فاصله بگیرین و دیگه توی دایره دید هم نباشین. 

توی این لحظه پُر پیچ و خم ممکنه یک نفر بترسه و بپره توی قایق کناری و شروع کنه دست و پا زدن؛ اما همون طور که اشاره شد قایق یک نفرست و این امر منجر به هلاک شدن هر دو نفر میشه.

پس چقدر خوب میشه که ماهیت این نوع تنهایی رو درک کنیم و بپذیریمش.

چرا که وقتی از فرط ترس تنهایی سراغ آدم ها بریم، با خود آنها مواجه نمی شیم بلکه با چیزی مواجه میشیم که خودمون نیاز داریم و تلاشی برای شناخت اون فرد نمی کنیم و چه خیانتی بالاتر از این در روابط زندگیمون؟! هوم؟

استفاده ابزاری نکنیم از افراد و اون ها رو به اشیاء تبدیل نکنیم. خاصه آدم های عزیز زندگیمون.


،#پادکست_رواق

#اروین_یالوم


  • ۱۸۴
۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۷ ۸ ۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan