آهو برای چه باید زمان صید، کاری کند که خوش اندام‌تر شود؟!

  • ۲۳:۴۵

در عین حالیکه خوشحال بودم که یک هفته ی دیگه تموم شده و دارم میرم خونه، خسته بودم. خیلی خسته بودم. طوری که سوئی شرتم رو تا کرده و زیر گردن دردناکم گذاشته و به خودم گفتم تا خونه می خوابم. البته اگه مرد پشت سری اجازه می داد. فکش یک لحظه هم استراحت نمی کرد و بلند بلند با خانمش صحبت می کرد. ولی مهلت نمی داد اون صحبت کنه و زن فقط نقش شنونده رو ایفا می کرد. ترجیح دادم طبق معمولِ وقتی که توی اتوبوسم، هندزفیریم رو توی گوشیم بچپونم و با صدای آهنگ بخوابم تا اینکه از پرحرفی های مرد سردرد بگیرم. یک لحظه آهنگ عوض شد و تا آهنگ بعدی شروع بشه، مرد پنجمین یا ششمین تماس تلفنی اش رو برقرار کرد. توجهم این بار به حرف هاش جلب شد: 

-سلام خانمِ فلانی؟

-...

-بهمانیان هستم. خسته نباشید. یه نوبت واسه خانومم میخواستم.

-...

-بله، بله. واسه کوتاهی مو. یکم دمش موخوره شده. می خواستم قشنگ کوتاهش کنین.

-...

-بله، ساعت پنج میارمش. خدانگه دارتون.


تعجب کرده بودم. صدای گوشیم رو بستم. مگه مردها واسه زنشون نوبت آرایشگاه می گیرن؟! بعد به خودم تشر زدم به تو چه؟ اصلا تو صدا خانومه رو شنیدی؟ شاید لال باشه! در همون لحظه، خانومه شروع کرد به صحبت. خداروشکر که نامبرده توانایی صحبت کردن داشت.

یاد خاطره ی وقتی که دبیرستانی بودم، افتادم. با مامانم رفته بودیم آرایشگاه. من در اون زمان فقط اجازه داشتم موهام رو کوتاه کنم و لاغیر،  اصلاح و ابرو و اینا رو که اصلا حرفش رو نزن! البته مورد داشتیم موهام رو کوتاه کردم، بابام باهام قهر کردن که: من دختر می خوام نه پسر! 

صدای موتور اومد. دختر ٢٤-٢٥ ساله ای با صورت کاملا پشمالو وارد شد. نوبت اصلاح صورت و ابرو می خواست. هی غر می زد: شوهرم به زور منو آورده اینجا. من که نیازی ندارم. 

به ابروهای موکت مانند و سبیل چنگیزیش نگاه کردم و بعد به ابروهای خودم توی آینه خیره شدم. بازم جای شکرش باقی بود. مادرجان شکوه زیر سشوار منتظر بود و منم مثل ندید بدیدها به صورت دختر خیره بودم که چطور از لولو به هلو تبدیل میشه! طوری که من با حسرت به ابروهای شمشیری اش( اون موقع مد بود!) نگاه می کردم. تازه عروس باشی و شوهرت به زور بیارتت آرایشگاه؟!

باز هم به من چه؟! نه؟ :-))) 

ولی خدایی یک سری از کارها گذشته از بُعد زیبایی اش، جنبه ی تمیزی داره. تمیز و مرتب باشیم!

***

آلارم کوفتی گوشیم به صدا دراومد. ساعت یک ربع به چهار( همون شونزده شما!) بود. به سختی پا شدم. توی آینه ی دستشویی به قیافه ی خوابالو و داغون از خستگی ام خیره شدم.

- هوپ! تصمیمت رو بگیر. باشگاه یا ادامه ی خواب؟ 

هوپ توی آینه با درموندگی بهم خیره بود.

- باشگاه!

توی چشم هاش اشک جمع شد. با نگاه بی زبونی می گفت: آخه بی انصاف! این همه بیمار داشتم امروز. فردام که کلی نوبت دادی. چی میخوای از جون من؟!

دلم واسش سوخت: فقط این دفعه رو! نبینم هفته دیگه هم بهونه بیاری! سریع بپر توی تخت تا خواب از سرت نپریده!

از توی آینه واسم بوس فرستاد. چسبید به لپم!

***

هی می خوام بیام خاطرات مریض هام رو تعریف کنم، هی می گم نه! تکراری میشن پست هات. بینشون فاصله بذار. 

چطورین؟ من خوبم، شکر. ملالی نیست جز حرص های گاه و بیگاهی که اینجا می خوریم و می زند به معده مان و از درد خَمِمان می کند!

راستی واسه دوستانی که دلشون برای گوناهی بودنم سوخت: برای یکی از مراکزم دستیار آوردن. البته بهورزه. چیزی بلد نیست هنوز و باید آموزشش بدم. فعلا همین که با بیمارها سر نوبت دهی سر و کله بزنه و اطلاعات رو دقیق توی دفتر وارد کنه، راضیم! بازم شُکر...


* عنوان از مرحوم افشین یداللهی

** دوست عزیزی که مطمئنم میای به عنوان گیر میدی! دلم می خواد!  بله دخترا آهو ان! مشکلیه؟! 


  • ۶۳۴

من یار مهربانم، دانا و خوش بیانم!

  • ۲۲:۳۹

کسی می دونه اسم این مریضی که کلی کتاب نخونده داری ولی بازم میری ٤ تا کتاب می خری اضافه می کنی به قبلیا، چیه؟! :-/

بعد شما هم مثل من تمرکز و سرعتتون برای کتاب خوندن در مقایسه با گذشته که موبایل و شبکه های مجازی نبود، کم شده؟ راهکاری سراغ دارین؟ گوشیم رو بندازم تو یخچال؟ لپتاپم رو پرت کنم تو کابینت یا چی؟!

( توضیح اینکه اکثر کتابهام الکترونیکیه و توی گوشیم! ٦٠ تا کتاب نخونده توی فیدیبو و ٧-٨ تایی کاغذی دارم!!)


  • ۴۰۶

اینجا همه چی درهمه! (٤)

  • ۲۲:۵۷

وان- خدایی آمپول عضلانی و سرُم بیشتر درد داره یا آمپول بی حسیِ بی نوای ما؟! چرا انقدر ازش می ترسین؟ در این حد که خانومه خوابیده روی یونیت واسه ترمیم دندونش، با ترس میگه: آمپولم میخواین بزنین؟ میگم: نزنم؟! میشه؟! میگه: پس از اون ژل بی حسی هایی که به دخترم زدین واسه من هم بزنین! یکم به افق خیره می شم و میگم: نمیشه! کمبود مواد داریم. اون واسه اطفاله فقط. باز دهانتون... آهان... ( فکر می کنم من در روز بیش از هزار بار می گم: باز کن، بازِ بزرگ، بیشتر باز، نبند! )


تو- بیمار که خانوم ٤٥-٤٦ ساله ای بود رو معاینه کردم. دفترچه اش رو گرفتم تا گرافی بنویسم. طبق عادت رفتم صفحه اول تا تاریخ اعتبارش رو چک کنم. چشمم به اسمش افتاد: همایون بهمنی. فکر کردم دفترچه ی یکی دیگه رو برداشته آورده. ولی کاشف به عمل اومد که اسم خودش همایونه و به تازگی عوضش کرده و گذاشته: هما...


ثیری- درسته که به بیمار قول دادم به کسی نگم ولی شما که خودی هستین! بیمار آقای ٣٥ ساله موبور و خوشتیپ. باورتون نمیشه آینه دندونپزشکی رو دو سانتی صورتش می گرفتم عوق می زد و به شدت حالت تهوع داشت. گفتم: آقای الف چطور قبلا دندونپزشکی می رفتین پس؟ گفت: اسپری بی حسی توی دهنم می زنم. برم بخرم؟ بهش توصیه کردم سر راهش هندزفیری اش رو هم بیاره و در حین کار آهنگ گوش بده با صدای بلند تا حواسش پرت بشه. اسپری رو ازش گرفتم تا بزنم توی دهانش، شروع کرد قرمز شدن و عوق زدن. گفت: خانم دکتر بدین خودم برم جلوی آینه بزنم. برگشت. خوابید. هندزفیری رو توی گوش هاش گذاشت و صداش رو زیاد کرد. اوایل کار هنوز از لحاظ روانی آماده نشده بود و حالت تهوع شدیدش ادامه داشت. مشکل اینجا بود صدای من رو نمی شنید و باید دستم رو جلوی صورتش تکون می دادم تا صدای گوشیش رو کم کنه و به من گوش بده. بماند که هندزفیری اش نشتی داشت و من همراه با بیمار مداحی و مجید خراطها و حتی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن می شنیدم! اون وسط که من عجله داشتم کارش سریع انجام بشه تا حالش بد نشده، یونیت هم هی خراب می شد و بیمار دستش رو می گرفت بالا تا استراحت بدم بهش و بتونه آهنگی که دوست نداره رو عوض بکنه! در کل بعد از همه ی اون دنگ و فنگ ها، تمرین فوق العاده ای برای صبوری بود.


فور- یکی گفته بود خاطرات سوتی هات رو هم بگو. آمار ماه آذرم رو درآوردم. بعد از کسر روزای آفی و مرخصی و تجهیز وسایل، تقریبا ٢٠ روز کار مفید داشتم و آمار ٦٠ و خورده ای دندون کشیده شده و فقط یک ریشه شکسته. یعنی کل ٦ سال توی بخش جراحی انقدر من دندون نکشیدم! بعد توی هفته اول دی ١٠ تا کشیدم، ٢ تا ریشه شکسته و ارجاع به دندونپزشک های دیگه. اعتماد به نفسم رو همین دو تا ریشه شکسته ی اخیر کم کردن. چند روزه دست به عصا دندون می کشم. :-/


فایو- جو گروه کلاسیمون خیلی باحال شده. قبلا هم ورودی بودیم الان همکار. هر سوالی پیش بیاد می پرسیم از هم یا کیس های جالب برای هم تعریف می کنیم. اکثرا طرحی هستیم و دور از خانواده و همدیگه رو درک و کلی همدلی می کنیم با هم! :-))


سیکس- آیا رواست دختری که حافظه ی اسمش ضعیفه رو هدف خنده قرار دهیم؟! تصور کنین مسئول مرکزمون فامیلش فلاح نژاد ه( مثلا!) و مسئول تاسیساتمون آقای فلاح پور. بعد منِ بیچاره هی اسم اینا رو جا به جا صدا می کنم. اونا هم هی می خندن به من. باور کنین حتی الان هم نمی دونم کدومشون کدومه!


سون- هندزفیری به گوش توی صف نونوایی ایستاده بودم. پسربچه ی تپل و بامزه ی ٥-٦ ساله ای با مامانش جلوم بودن. هی برمیگشت با کنجکاوی نگاهم می کرد. بهش لبخند زدم. از اون به بعد هر وقت برمی گشت جفت چشم هاش رو سریع می بست و باز می کرد. خنده ام گرفته بود. مامانش هم همین طور. بهش گفت: مامانی! اینطوری چشمک نمی زنن که! یکی از چشم هات رو ببند فقط. همون موقع آقای نونوا دو تا نون سنگک به خانومه داد. سنگ هاش رو یکی یکی جدا کرد و نون ها رو تا کرد و داد به دست من. - عه! چرا من؟ با لبخند گفت: من تعداد بالا می خوام. بفرمایین. تشکر کردم. پسرک برای حسن ختام دوباره هر دو تا چشمش رو بست. البته دروغ نگم چشم راستش نیمه باز شد این بار! خیلی خیلی شیرین بود. امان از این دهه نودی ها.


ایت- " منِ او " رو بالاخره خوندم. نمیدونم چرا انقدر برای خوندن رمان های رضا امیرخانی مقاومت می کردم؟ خیلی دوست داشتم این کتابش رو. طوری که ارمیا و قیدار رو هم خریدم و رفتن توی لیست انتظار کتاب هام.


ناین- خوبین شما؟ ؛-)

  • ۵۱۲

غم دارم...

  • ۱۹:۵۸

درد داره بی پولی مردم. 

درد داره کار توی مناطق محروم. 

درد داره فرار بیمار از عصب کشی چون پول هزینه ی زیادش رو نداره و میگه: خانم دکتر بکش. دیگه تحمل دردش رو ندارم. درد داره دیدن ناراحتیش بعد از کشیدن دندونش و بغضی که توی نگاه شوهرشه و میگه: اگه پول داشتم نمیذاشتم بکشه دندونش رو.

درد داره وقتی تنها کاری که ازت برمیاد اینه که پول ویزیت رو نگیری ازشون یا هر چند تا دندونی که میکشی یکی دو تا رو ثبت نکنی و رایگان حساب بشه واسشون و بگی فوقش شبکه بهم اخطار میده. فوقش کسورات می خورم از حقوقم کم میشه. میگم حقوق فکر نکنین واقعا خبریه و از حقوق چندین میلیونی صحبت می کنم، نه! همچین خبری نیست. حقوق پایه یک فرد طرحی برابره با حقوق یک کارمند ساده؛ که اونم خیلی از شبکه ها با تاخیر پرداخت می کنن. ای اونایی که دارین خودتون رو بیچاره می کنین که بیاین رشته پزشکی و دندونپزشکی بخاطر پولش، فکر نکنین همون اول کار پول پارو می کنین. ای اونایی که واسه پرستیژ شغلی و فانتزی های ذهنیتون دارین تلاش می کنین، تحمل درد مردم رو دارین؟ تحمل فقر مردم رو دارین؟ تحمل دیدن شرمندگی توی نگاهشون رو دارین؟ یکی رو رایگان کار میکنی، دو تا رو، سه تا رو، همه رو می تونی؟

خدایا صبورم کن، وجودم گنجایش تحمل این همه درد رو نداره. :-(


  • ۵۵۸

بازم خداروشکر که الحمدالله، وگرنه والا به خدا!

  • ۱۳:۵۰

+ یعنی فقط دختری به اسم هوپ، می تونه خسته و کوفته و از  شهر محل کارش نرسیده با خواهرش بره بازار با هدف خرید مانتوی مشکی بلند که در محل طرحش توی چشم نباشه بین اون همه زن مذهبی چادری که به طور کامل صورتشون رو با چادر می پوشونن، ولی وقتی تقریبا بیهوش و آش و لاش می رسه خونه، توی پاکت خریدش مانتوی سِدری فوق بلند چشمک بزنه!


++ ساکنین کلان شهرها! انقدر غر نزین که شهرتون شلوغ و آلوده است، برین خدا رو شکر کنین. جایی که من رو فرستادن نه تنها چراغ راهنما نداره بلکه از یک تا چهار بعد از ظهر و از غروب تا طلوع آفتاب، پرنده توی شهر پر نمی زنه! یعنی ساعت ٦ بعدازظهر بری وسط خیابون وایسی بعد از یک ربع، شاااید یک ماشین از کنارت رد بشه و با افسوس واست سر تکون بده!


+++  فکرشو بکن کلی صبر کنی که بعد از اون مُهر دل خوش کُنک اینترنی که فقط به درد غذا گرفتن از بیمارستان می خورد ولاغیر، مهر اصلیت رو بگیری تا تَق بزنی توی نسخه های مردم، بعد تا آماده میشه می بینی که نقطه های هوپ اصلا معلوم نیست و توی ذوقت بخوره! فرستادم از اول بسازن.


++++ آهان من یک چیزی با خداجانم بگم ولی شما گوش هاتون رو بگیرین: خداجونم؟! عزیزززم! درسته من گفتم از سبیل خوشم میاد ولی دلیل نمیشه هر چی بیمار میاد واسم، مردهای گنده ی سبیل راننده کامیونی با بوی فوق سیگاری باشن ها! جانم خدا؟ شما خدایی و من بنده ات و باید هر کاری می کنی بگم چشم؟ چشم...

  • ۶۹۸

گوشواره هایت را تا به تا بیاویز!

  • ۲۰:۵۶

یکی از بدترین حس های دنیا واسه یک دختر، این نیست که اونی که خوشش میاد ازش نفهمه و نمی فهمه؛ این هم نیست که همیشه دم عروسی ناخن وسطی دست چپش و ناخن شست راستش کجکی می شکنه! یا حتی این هم نیست که چرا هر چی دلش بخواد نمی تونه شیرینی بخوره! بلکه این می تونه باشه که دست بکشه به نرمه ی گوشش و ببینه جا تره و بچه نیست! اممم... نه یعنی جا تره و گوشواره نیست... 

بعد از چنین سکانسی، برای دقایقی همه چیز متوقف میشه، نفس توی سینه حبس میشه و صدای ضربان قلب، موسیقی متن میشه... بعد فیلم تند میشه. تخت به هم ریخته میشه. پتو چندین بار تکونده میشه. ریشه های فرش بررسی میشه. کیسه جارو برقی وسط سالن خالی میشه؛ نه نمیشه چون مادرش اجازه نمیده و وقتی که داره جلوی آینه شکلک غمگین درمیاره و به اون یکی گوشش میگه: " هییییس! نبینم فخرفروشی کنی ها، آبجیت داغداره! " و زیر لب فحش میده به خودش که " دوباره آخه، تازه خریده بودیش که؟" می بینه گوشواره توی موهای بافته ی به هم ریخته اش گیر کرده... 


گوشواره هایت را تا به تا بیاویز، تا
بهانه دستِ هذیان های پاره وقتی دهی که
درِ گوشت، عاشقانه ترینِ شعرها می شوند...

گوشواره هایت را
تا به تا بیاویز لای شاخ و برگِ موهایت... که

دهانِ شعر را آب بیندازی از وسوسۀ چیدنِ میوه هایی که
پشت گوشَت خودنمایی می کنند..

گوشواره هایت را بیاویز.. تا
بالاخانه ات را به بهای بوسه،
اجاره کنم برای شعرهای در گوشی.

hamidreza_hendi#


+ حس آرامش بعد از پیدا شدن گوشواره ی گم شده رو واستون آرزومندم. یکی از این مجنون های شاعر رو هم ایضا!! :دی

  • ۵۹۱

شت!

  • ۰۳:۱۱

فقط از ذهنم این فکر رد شد که کاش یک نفر مثلا پدرجانی، خواهرجانی، نمی دونم هر کسی میومد و هارد اکسترنال پر از فیلمم رو ازم می گرفت که زندگی واسم نذاشته. نه میتونم دیگه کتاب بخونم، نه برم سر نتیجه گیری پایان نامم و نه هیچ کار دیگه ای. مخصوصا الان که فصل اول فرندز رو تموم کردم و تازه بهش معتاد شدم. این فکری بود که ظهر من در نطفه خفه اش کردم. ولی به طرز عجیب غریبی وقتی امشب دوباره رفتم سراغ هاردم، فولدرش اصلا باز نشد. ارور ناموجود و غیرقابل دسترس داد. به خودم گفتم نگاه این یه نشونه است که باید بری سراغ درس و مشقت! ولی به این برکت قسم تنها 2 ساعت تونستم جلوی خودم رو بگیرم. تا الان داشتم توی سایت های مختلف دنبال راه حل واسه باز شدن قفل هاردم می گشتم و در این لحظه پس از امتحان راه های مختلف، دیگه ناامید شدم. مثل اینکه واقعا کائنات دست به یکی کردن! 

به امید اینکه من دووم بیارم و هاردم رو به این زودی ها به کامیپوتری ها نسپارم.

آمین

:-/


  • ۶۸۲

اینجا همه چی درهمه! (2)

  • ۱۲:۰۹

1. دختر 30 ساله ی دوست داشتنی، مثل ذکر تسبیح این جمله رو مرتب تکرار می کرد: " خانوم دکتر! به خودا حالم بهم میخوره!" و جلوی دهانش رو میگرفت؛ من هم که می دیدم کوچکترین نشونه ای از حالت تهوع نداره، به شوخی می گفتم: " ناخن هاش رو! " خجالت می کشید و دست هاش رو از روی دهانش بر میداشت و داخل جیب مانتوش می کرد تا ناخن های بلند یک سانتیش رو قایم کنه. دهانش رو باز می کردم و کار خودم رو میکردم و هیچ وَقَعی نمی نهادم (خیلی این فعل رو دوست دارم!). وقتی اِلواتور نزدیک ریشه های دندون هاش می شد، جیغ و داد بود که به هوا می رفت: " دردت میگیره عزیزم؟ " ابرو بالا می انداخت " نه. به خودا حالم بهم میخوره. " با قربون صدقه رفتن و کمک خاله اش که بیچاره با دیدن خون حالش بد می شد، سریع 4 تا ریشه های قدامیش رو کشیدم. ریشه هایی خیلی کوتاه.  " ببخشین خانوم دکتر اذیتتون کردم! ولی به خودا حالم بهم میخوره... "

 محبوبه جان مبتلا به سندروم داون بود. به نظر استاد، به خوبی منیجش کردم.

2. از بیمار تخت مجاور تخت پدرش سوال می پرسم و درحالی که حواسم هی پرت میشه که چقدر چشم های این مرد میان سال با این رنگ آبی تیله ایش خاص و عجیبه، جوری که انگار ته چشم هاش هم پیداست؛ می بینم که مرتب سراغ پدرش میره و آروم میگه: " برو دندونادا نشونش بده. " پیرمرد مقاومت میکنه ولی پسر اصرار: " طوری که نی، ضرری که ندارِد مفتیِس! " جلوی خنده ام رو به سختی می گیرم و ادامه سوالات رو از مرد چشم تیله ای می پرسم.

3. بعد از رکودی دو ماهه، که خرابی لپ تاپ و اذیت کردن مسئولین ذیربط پایان نامم باعثش بودن؛ دوباره چند روزی هست که درگیر جمع آوری داده و نوشتن شدم. نوشتنش سخت نیست، ولی حوصله ی زیادی میخواد. 

4. قضیه کل کل من و برادرجان تمامی نداره. روم به دیوار بعد از یک دعوای لفظی و کل کل شدید، برای تنبیه کردنش کیبورد کامپیوترش رو برداشتم و جایی قایم کردم که عقل جن هم نمیرسید. اون هم وقتی من توی سرویس بهداشتی بودم، گوشیم رو از توی شارژر کشید و قایم کرد! اما اگه فکر کردین من کسی بودم که اول کوتاه اومد، اشتباه می کنین!! الان هم مثلا قهریم، ازون قهرهایی که وقتی حواسمون نیست، با هم حرف می زنیم. :))))

5. آدم باید توی هر صنفی آشنا داشته باشه تا در مواقع اورژانسی سریع مشکلش حل بشه. از آرایشگر آشنا گرفته تا صافکار آشنا! :-/ حالا قضیه اصلا حاد نبود، ولی برای قایم کردن از پدرجان لازمه!  

6. روی صندلی نشسته ام و کفش سرمه ای رو امتحان می کنم. پیرمرد و پیرزنی وارد میشن. مرد با دقتی عجیب به تک تک کفش ها که همگی زنونه هستن، نگاه می کنه و میگه: " نپسندیدم. بریم مغازه بعدی" خانم فروشنده با خنده میگه: " ماشالا حاج خانم قدر شوهرتون رو بدونین که دنبالتون واسه ی خرید کفش اومدن. " زنی تقریبا 40 ساله از اون ور مغازه میگه: " والا شوهرهای ما که حوصله ندارن بیان دنبال ما بازار." پیرزن به جدی و شوخی اخم می کنه و میگه: " حاج آقا بیا بریم تا از راه به در نشدی. "  و بعد سریع دست شوهرش رو می گیره و از مغازه فرار می کنه.

7. گاهی اَبَرجوشی روی صورتت ظاهر میشه که به اضلاع صورتت اضافه میکنه؛ اونم به صورت کاملا شیک و مجلس پسند! خدایا شکرت.

8. این روزها از همه جا صدای حامد همایون میاد؛ از تک تک ماشین های پشت چراغ خطر گرفته تا مغازه های مختلف و رستوران و ... . جالبه بعضی از سایت های دانلود آهنگ اینجوری طبقه بندی کردن آهنگ هاشون رو: سنتی، غمگین، شاد، حاووومد هماوویون! من که خیلی وقته از آهنگ هاش سیر شدم و سریع میزنم ترک بعدی!

9.  وقت هایی هم هست که گوشیت از بی شارژی خاموش شده و حال دلت خرابه و نمی دونی با کی درددل کنی. اینجور وقت ها یه دفترچه یادداشت بردار و بشین همه ی حرف هات رو به خدا بزن. مثل یک دوست خیلی صمیمی. وقتی به خودت بیای می بینی چندین و چند صفحه رو پر کردی. ولی بعدش یا سربه نیست کن دفتر رو یا جایی قایم کن که کسی پیداش نکنه! :)))

#توییتر نوشته: قدیما وقتی احساست را روی کاغذ می‌نوشتی می‌شد مچاله‌اش کرد.کاغذ‌ها مچاله شوند بهتر از این است که درد دل کردن‌های اشتباهی مچاله‌ات کند  *پرنیان*


+ از عنوان مشخصه، از هر دری سخنی هست در این پست. پس به دنبال پیدا کردن ارتباط بین شماره های مختلف نگردین. با تچکر ؛)

  • ۸۴۲

اینجا همه چی درهمه!

  • ۰۸:۰۰

1. با وجود اینکه رمز وای فای رو به برادرجان ندادیم تا آلوده ی فضای مجازی نشه، نامبرده از شکمش میزنه و پول توجیبی اش رو خرج اینترنت خطش میکنه! پریشب بعد از اینکه در گروه فامیلی جنجالکی ایجاد کرد و من دعواش کردم که برو بخواب، من رو بلاک کرده بود و من مفتخر به دیدن پروفایلش که 10 تاش عکس نیمار در ژست های متخلف و یکی دوتاش مسی و پویول بود نبودم! به همین سادگی به همین خوشمزگی! :-/

2. اینجانب دانشجو هوپ، اعتراف می کنم که برای بار دوم کارت دانشجویی ام را گم نموده ام! اولین بار ترم چهار بعد از امتحان علوم پایه گمش کردم و المثنی شد. به نظرتون اسم کارت جدیدم که باید برای گرفتنش دوباره برم حراست چیه؟ الثالثیه؟ المثلاثی؟ :|

3. خیلی لذت داره خریدن لباس های سایز 36! اون هم بعد از عمری که سایزت 38 بوده. و از اوجب واجبات پوشیدن اون لباس نو و رقصیدن در جلوی آینه است. خانوم ها درک می کنن که چی میگم ؛))

4. قیافه ی من بعد از گرفتن شرح حال دقیق از بیمارم که پیرزنی 70 ساله بود دیدن داشت! ایشان با سابقه ی سکته ی قلبی، تپش قلب شدید بعد از فعالیت بدنی و چربی خون، صلاح دونسته بودن که درمان پزشکی رو قطع کرده و به طب سنتی روی بیاورند! به نظرشان سنبل الطیب، گل ختمی، عرق کاسنی و امثال هم بسیار موثرتر هستند در درمان ایشان؛ خیلی هم حس خوبی داشتن از این اقدامشون. ارجاعش دادم به متخصص قلب و گفتم تا برگه ای از طرفش نیاری که بیماری هات کنترل شده اند، دندون هات رو نمی کشم. دهه! 

5. در هفته گذشته از جانب شخصی، دختری با شخصیتی پیچیده و های تر! از سن و سالم تشخیص داده شدم. هنوز تشخیص ندادم تعریف کرد از من یا بهم فحش داد!

6. واقعا راست گفته اند که اگه اعتماد بیمارهای سندروم داون رو جلب بکنیم و با مهربونی باهاشون رفتار کنیم، خیلی در روند کار همکاری می کنند. بیمار دختری 32 ساله بود، بماند که 15-16 ساله میزد، به شدت همکار بود. خیلی راحت خوابید و اجازه داد براش بی حسی بزنم. حتی موقع بی حسی پالاتال(کامی) که دردناکه هم چیزی نگفت. من هم با آرامش ریشه های دندون 6 بالاش رو تک تک براش کشیدم. ؛)

7.سکته یعنی با اطمینان از اینکه خواهرت مدرسه است؛ آهنگ رو با صدای بلند پلی کنی. ولی خواهرت یک دفعه در اتاقت رو باز کنه و با آهنگ فریاد بزنه: همیشه باهاتم قسم میخوررم / توی لحظه هاتم قسم میخوررم/ قسم می خوررررم!  و بعد در رو ببنده و تو تا چند دقیقه قلبت رو مالش بدی.  :-/

8. فیلمنامه ی گشت ارشاد 2 منطق خاصی رو دنبال نمی کنه، ولی باعث میشه یکی دو ساعت بی دغدغه بخندین! مرغی که انجیر می خوره نوکش کجه!

  • ۶۴۲

مگه میشه دوستش نداشت؟!

  • ۱۷:۲۶

  مهربونی و خوش اخلاقیش، وجدان کاری و اطلاعات بالاش، صبوری و حواس جمعش به تک تک حرکاتت: خانوم هوپیان زانوهات جلو نیاد! هوپ جان کمرت رو زمین باشه! هوپ آفرین پاهات کاملا صاف شده! 

اینکه توی ذهنش مونده چند ماه پیش هیکلت چجوری بوده و الان چه تغییری کردی و تشویقت می کنه، اینکه وقتی عضلاتت گرفتن و ترس از سیاتیک داری، بهش پیام میدی و میگی چکار کنم؟ کلی راهنمایی می کنه که سیاتیک نیست و دو روز بعدش بهت پیام میده و می پرسه: بهتر شدی عزیزم؟ اینکه بعد از کلاس صبر میکنه و به تک تک سوال ها و نگرانی هات جواب میده و عجله ای برای رفتن نداره و ... . 

بدون شک یکی از دوست داشتنی ترین آدم های زندگی من، مربی پیلاتسم خانم میم ه. 

با غم دوریش در فروردین چه کنم؟! :(

+ میگم چجوری ممکنه که بادی شیپ ت کوچیک بشه، یک شماره سایز کم کنی، ولی دو کیلو چاق تر شده باشی؟! o.O

+ به نظرتون آدم عاقل یک لیوان پر عرق کاسنی می خوره قبل از ورزشش؟! بعد هی وسط ورزشش فکر کنه چی شده امروز که عضلاتش می لرزن؟ :-/

+ پیلاتس چیست؟ 


  • ۶۵۶
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan