بانوی فصل درختان سارپوش! دیدی که رفتنت از شهرِ شعرِ من، یعنی غروب زمینی مزارپوش؟

  • ۱۴:۰۸

باید فردا برگردم با دستی که کمتر ولی هنوز درد می کنه. امیدوارم بیمارها درکش رو داشته باشن که نمی تونم دیگه زیاد دندون بکشم، نداشتن هم، کاری از "دستِ من" برنمیاد. من به دست ها و سلامتیم حالا حالاها نیاز دارم. خانم نون -دستیارم- زحمت قانع کردنشون رو به عهده گرفته. از طرفی امیدوارم این بار دیگه توی تاکسی بین شهری، وسط ننشینم بخصوص وقتی که کنارم یک مرد کاملا درشت هیکله. درشت هیکل معمولی نه ها! ازون هیکل هایی که نه تنها نیمه ی راست صندلی عقب رو گرفتن بلکه به نیمه چپ که دو تا خانم هستن هم دست اندازی می کنن. بنده خدا خیلی تلاش می کرد به من نخوره ولی توی پیچ های جاده، چاره ای نبود و من به خودم می گفتم بی خیال! هرچند دفعه ی بعدی ترجیح میدم پول یک نفر دیگه رو هم حساب کنم و انقدر تا آخر مسیر منقبض نباشم!

گفتم تاکسی، یاد تاکسی های در سطح شهر طرحم افتادم. هفته ی پیش تا سوار یکی از تاکسی ها شدم، راننده برگشت و بهم نگاه کرد و سریع به رو به رو خیره شد و راه افتاد. چهره اش خیلی آشنا بود. کل مسیر فکر می کردم کجا دیدمش. وقتی رسیدم و برخلاف بقیه تاکسی ها کرایه ی دوبل ازم گرفت، یادم افتاد که قبلا دو تا از دندون های راننده ی دیابتی رو کشیدم. دندون سومی رو هم چون جراحی لازم بود و وسایل جراحی نداریم، نتونستم و ارجاع دادم به مطب های شهرشون. احتمالا حق داشته دوبل حساب کنه!! 

هفته ی قبلش هم وارد مغازه ای شدم و مغازه دار، پدر یکی از بیمارهام بود. کلا شهر کوچیک، این مسائل رو هم داره. راه بری آشنا می بینی و اگر هم غریبه باشی خیلی توی چشمی. جرئت نداری حرف بزنی چون مطمئنی کلامی به زبون بیاری، همراه با یک کلاغ چل کلاغ از پذیرش و ماما و تمیزکار و غیره می رسه به گوش رئیس شبکه! فقط باید موقع حرف زدنشون لبخند ژوکوند بزنی و تایید کنی و از گوشه ی چشم به ساعتت نگاه کنی که کِی ساعت کاریت تموم میشه! 

مشخصه دوست ندارم برگردم؟!


#تاکسی

#مرد_گنده

#راننده_آشنا

* عنوان بانو از همایون شجریان


  • ۵۳۴

حال من بعد از تو مثل دانش آموزی است که / خسته از تکلیف شب خوابیده روی دفترش...

  • ۱۴:۳۵

اینجانب هوپ هستم منشی، دستیار و دندانپزشک! نوبت می دم. همه وسایل رو خودم جا به جا می کنم و اون وسط ها خدمت دندونپزشکی هم انجام می دم! :-/

انقدر که سر و کله زدن با بیماران سر نوبت دادن و یاد دادن این نکته که ' وقتی سر یک بیمار دیگه هستم در رو باز نکنین بیاین بالای سرم و با اصرار نگین: خانوم دکتر! نیگاه کن، یه نیگاه فقط به دندون من بکن! ' انرژی ازم می گیره و خسته ام می کنه، خودِ کارم اذیتم نمی کنه. با اصرار نوبت می گیرن و وقتی روز نوبتشون می رسه فراموش می کنن و نمیان. دو سه روز بعد میان و اصرار دارن بدون نوبت برای اونها کار کنم. من به حرفشون گوش می دم؟! حاشا و کلا! ساکت می شینم و اجازه می دم کلی حرف بزنن و اصرار کنن ولی حرف من همونه که بود: کسی که سر نوبتش نیاد، دفعه اول قابل بخششه و نوبت بهش می دم واسه دو سه هفته ی دیگه، بار دوم میره توی لیست سیاه و دیگه عمرا تا چند ماه نوبت بدم بهش! 

دوست هام می خندن و میگن از زیادی بیمار انقدر لاکچری بازی درمیاری؛ ولی من عقیده دارم به مردم هرطور که آموزش بدی، همون طور رفتار می کنن. باید قبول کنن که برای وقتِ من احترام و ارزش قائل بشن! بعله!

دیروز دوباره تا آرنج توی حلق یه مرد سیبیلوی ادیکت( مصرف کننده، معتاد!) بودم که پیرزنی و نوه اش در رو چارتاق باز کردن و اومد نشستن توی اتاق. یادم اومد ده روز پیش نوبت داشته و نیومده. ازون اصرار و از من انکار که سه تا بیمارم بیرون منتظر نشستن و واستون کار نمی کنم حاج خانوم. دست کرد توی کیفش و گفت: بیا واست کشک و قارا آوردم. خنده ام گرفت: حاج خانوم اصلا نوبت ندارم. واسه دو هفته دیگه براتون نوبت میزنم. به زور قبول کرد. اصرار کرد پلاستیک با محتویات مشکی رو ازش بگیرم. تعارف کردم و قبول نکردم. گذشت و ظهر شد و رفتم که لباس عوض کنم و برگردم پانسیون. روی کیف آویزون به چوب لباسیم، پلاستیک پیرزن دیده میشد! گذاشته بود و رفته بود.

***

زن، کودک ٧-٨ ساله رو روی یونیت می خوابونه. پسربچه با ترس دهانش رو باز می کنه. آبسه نصف کامش رو گرفته. با افسوس به زن میگم: چطور گذاشتین در این حد دندونش خراب بشه، درد بکشه و الان به این وضع برسه؟ شروع می کنه به نفرین و ناله ی مادرِ کودک: خدا نابودش کنه که رفت و ول کرد بچه اش رو. بچه که مادر نداشته باشه همین میشه.

به چشم های کنجکاو پسرک که با درد و دقت به حرف های ما گوش میده نگاه می کنم و فکر می کنم به اون همه بچه ای که مادر دارن ولی دندون سالم ندارن! کسی چه می دونه؟ شاید هم نظر مادرشوهره درست باشه. 

 ***

یکی از بدی های شغل ما، تحمل بوی بد دهان بیمارهاست. البته ٨٠ درصد بوهای بد با ماسک زدن حل می شن. بیمارهای ادیکت با زدن دو تا ماسک دیگه بویی احساس نمیشه؛ ولی بعضی وقت ها بیمارهایی پیش میاد که حتی دو تا ماسک هم افاقه نمی کنه. خدایی از خانم جوان چشم رنگی انتظار نداشتم عذر میخوام عذر میخوام دهانش بوی ماهی مرده بده! داشتم تک تک دندون هاش رو می کشیدم. چند دقیقه تحمل کردم ولی دیگه نتونستم. عوق می زدم. بهش توصیه کردم دفعه بعد مسواک بزن مرتب و بیا. دفعه بعدی هم فایده ای نداشت. البته مسواک نزده بود اصلا. این بار دعواش کردم که بار دیگه اومدی و بوی بد احساس کردم دیگه برات کار نمی کنم. کارساز بود. بار آخر بویی احساس نمی شد. آخرش با ذوق گفت: خانوم دکتر این بار چطور بود؟ گفتم بهتر بود چیکار کردی؟ گفت: صبحونه خوردم اومدم! 

:-/

***

طرحی باشی، تهنا باشی، تلگرامت هم قطع باشه و با هیچ روشی وصل نشه. چکار کنم من؟!

کمی بعدنوشت: واتس اپ نصب کردم. به داداشم پیام دادم، سریع تماس ویدئویی برقرار کرد. مامانم رو دیدم. روحم تازه شد. بانی خیر شدن آقایان سان.سورچی!


* عنوان ایهام حال من 

  • ۶۵۴

دارم میام پیشت، جاده چه همواره!

  • ۱۶:۵۲

 وقتی بیمارم کودکه و یکی بیاد توی اتاقم، مسلما از خنده روده بر میشه. شعر که با صدای بچگونه می خونم باهاشون. گریه که می کنم تا توجهشون رو جلب کنم. می پرسم ازشون لیسانسه ها رو می بینین؟ خیلی هاشون ضایعم می کنن میگن نه ولی بعضیاشون میگن آره، بعد کلی حبیب رو مسخره می کنیم با هم! باب اسفنجی هم که همشون دوست دارن. داستان های علمی تخیلی هم تعریف می کنم جوری که چشای بچه قشنگ گرد گرد میشه! البته اگه زیاد از حد لوس بازی دربیارن، کمی خشن می شم و با تهدید به بیرون کردن مامان/باباش، مرحله بعد فرستادن مامان/باباش به خونه و کمی تا قسمتی بالا بردن صدام، کنترلشون می کنم. 

گفته بودن برین طرح بعد ببینین واسه تخصص به چی علاقه دارین ها! فکر می کردم تحمل بچه های گریون رو ندارم ولی الان رشته ی دندانپزشکی اطفال و نوجوانان داره هم رده ی ترمیمی میشه واسم. انقدر امروز از دست یکی از بیمارهام که ١٥ ساله اش بود، خندیدم که روحم شاد شد و خستگی کل هفته ام پر کشید. پنجشنبه ی هفته پیش برای تکمیل پرونده سلامت دبیرستان به من ارجاعش داده بودن. می گفت قبلا اومده اینجا و یه آقای دکتر خیلی چاق مشغول به کار بوده. اون هم ترسیده و دیگه نیومده. نگاهش کردم هم قد و قواره خودم بود. گفتم از من که نمی ترسی دیگه؟! خندید. یه دختر واقعا خوشگل و شیطون! برای معاینه لوس بازی درآورد، منم کلی سر به سرش گذاشتم. امروز نوبت داشت. با شوق و ذوق اومده بود می گفت: به همه دوستام گفتم یه دندونپزشک مهربون اومده برین پیشش. بعد ببخشینا من یکم رُکم یکی از دوستام گفت اصلا هم مهربون نیست. یه جوریه!

خنده ام گرفت: همونی بود که آخر وقت که داشتم با عجله می رفتم تا به اتوبوس شهرمون برسم، اصرار داشت معاینه اش کنم منم گفتم هفته ی دیگه بیا؟ گفت: آره همون! 

بعد توجهم به دستش جلب شد. گفتم چقدر دستبندت خوشگله. با حاضرجوابی گفت: دستم کردم با توکل به خدا اومدم دندونپزشکی!

کارش تموم شد. از شکل ترمیمش خوشم اومد. عکس گرفتم از دهانش. وقتی میخواست دوباره نوبت بگیره گفت: خانوم دکتر شمارتون رو بهم می دین؟ قبول نکردم. گفت داداش ندارم به خدا! لااقل آدرس اینستاتون رو بدین. با لبخند گفتم ندارم. با تعجب گفت: پس عکس واسه کی میگیرین؟ به اون جواب دادم واسه خودم ولی شما می دونین که واسه اینجا( مجاز از بلاگ) گرفتم. کلا اینجا( مجاز از محل طرح) سوژه بارونه، هی دنبال فرصتم بیام بنویسم ازشون. 

 :-)))



* عنوان: آهنگی به همین نام از خواجه امیری ( دوست طرحیم فرستاده، میگه مناسب وقتیه که میخوایم بریم خونه!)

  • ۱۰۰۷

اینجا همه چی درهمه! (٤)

  • ۲۲:۵۷

وان- خدایی آمپول عضلانی و سرُم بیشتر درد داره یا آمپول بی حسیِ بی نوای ما؟! چرا انقدر ازش می ترسین؟ در این حد که خانومه خوابیده روی یونیت واسه ترمیم دندونش، با ترس میگه: آمپولم میخواین بزنین؟ میگم: نزنم؟! میشه؟! میگه: پس از اون ژل بی حسی هایی که به دخترم زدین واسه من هم بزنین! یکم به افق خیره می شم و میگم: نمیشه! کمبود مواد داریم. اون واسه اطفاله فقط. باز دهانتون... آهان... ( فکر می کنم من در روز بیش از هزار بار می گم: باز کن، بازِ بزرگ، بیشتر باز، نبند! )


تو- بیمار که خانوم ٤٥-٤٦ ساله ای بود رو معاینه کردم. دفترچه اش رو گرفتم تا گرافی بنویسم. طبق عادت رفتم صفحه اول تا تاریخ اعتبارش رو چک کنم. چشمم به اسمش افتاد: همایون بهمنی. فکر کردم دفترچه ی یکی دیگه رو برداشته آورده. ولی کاشف به عمل اومد که اسم خودش همایونه و به تازگی عوضش کرده و گذاشته: هما...


ثیری- درسته که به بیمار قول دادم به کسی نگم ولی شما که خودی هستین! بیمار آقای ٣٥ ساله موبور و خوشتیپ. باورتون نمیشه آینه دندونپزشکی رو دو سانتی صورتش می گرفتم عوق می زد و به شدت حالت تهوع داشت. گفتم: آقای الف چطور قبلا دندونپزشکی می رفتین پس؟ گفت: اسپری بی حسی توی دهنم می زنم. برم بخرم؟ بهش توصیه کردم سر راهش هندزفیری اش رو هم بیاره و در حین کار آهنگ گوش بده با صدای بلند تا حواسش پرت بشه. اسپری رو ازش گرفتم تا بزنم توی دهانش، شروع کرد قرمز شدن و عوق زدن. گفت: خانم دکتر بدین خودم برم جلوی آینه بزنم. برگشت. خوابید. هندزفیری رو توی گوش هاش گذاشت و صداش رو زیاد کرد. اوایل کار هنوز از لحاظ روانی آماده نشده بود و حالت تهوع شدیدش ادامه داشت. مشکل اینجا بود صدای من رو نمی شنید و باید دستم رو جلوی صورتش تکون می دادم تا صدای گوشیش رو کم کنه و به من گوش بده. بماند که هندزفیری اش نشتی داشت و من همراه با بیمار مداحی و مجید خراطها و حتی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن می شنیدم! اون وسط که من عجله داشتم کارش سریع انجام بشه تا حالش بد نشده، یونیت هم هی خراب می شد و بیمار دستش رو می گرفت بالا تا استراحت بدم بهش و بتونه آهنگی که دوست نداره رو عوض بکنه! در کل بعد از همه ی اون دنگ و فنگ ها، تمرین فوق العاده ای برای صبوری بود.


فور- یکی گفته بود خاطرات سوتی هات رو هم بگو. آمار ماه آذرم رو درآوردم. بعد از کسر روزای آفی و مرخصی و تجهیز وسایل، تقریبا ٢٠ روز کار مفید داشتم و آمار ٦٠ و خورده ای دندون کشیده شده و فقط یک ریشه شکسته. یعنی کل ٦ سال توی بخش جراحی انقدر من دندون نکشیدم! بعد توی هفته اول دی ١٠ تا کشیدم، ٢ تا ریشه شکسته و ارجاع به دندونپزشک های دیگه. اعتماد به نفسم رو همین دو تا ریشه شکسته ی اخیر کم کردن. چند روزه دست به عصا دندون می کشم. :-/


فایو- جو گروه کلاسیمون خیلی باحال شده. قبلا هم ورودی بودیم الان همکار. هر سوالی پیش بیاد می پرسیم از هم یا کیس های جالب برای هم تعریف می کنیم. اکثرا طرحی هستیم و دور از خانواده و همدیگه رو درک و کلی همدلی می کنیم با هم! :-))


سیکس- آیا رواست دختری که حافظه ی اسمش ضعیفه رو هدف خنده قرار دهیم؟! تصور کنین مسئول مرکزمون فامیلش فلاح نژاد ه( مثلا!) و مسئول تاسیساتمون آقای فلاح پور. بعد منِ بیچاره هی اسم اینا رو جا به جا صدا می کنم. اونا هم هی می خندن به من. باور کنین حتی الان هم نمی دونم کدومشون کدومه!


سون- هندزفیری به گوش توی صف نونوایی ایستاده بودم. پسربچه ی تپل و بامزه ی ٥-٦ ساله ای با مامانش جلوم بودن. هی برمیگشت با کنجکاوی نگاهم می کرد. بهش لبخند زدم. از اون به بعد هر وقت برمی گشت جفت چشم هاش رو سریع می بست و باز می کرد. خنده ام گرفته بود. مامانش هم همین طور. بهش گفت: مامانی! اینطوری چشمک نمی زنن که! یکی از چشم هات رو ببند فقط. همون موقع آقای نونوا دو تا نون سنگک به خانومه داد. سنگ هاش رو یکی یکی جدا کرد و نون ها رو تا کرد و داد به دست من. - عه! چرا من؟ با لبخند گفت: من تعداد بالا می خوام. بفرمایین. تشکر کردم. پسرک برای حسن ختام دوباره هر دو تا چشمش رو بست. البته دروغ نگم چشم راستش نیمه باز شد این بار! خیلی خیلی شیرین بود. امان از این دهه نودی ها.


ایت- " منِ او " رو بالاخره خوندم. نمیدونم چرا انقدر برای خوندن رمان های رضا امیرخانی مقاومت می کردم؟ خیلی دوست داشتم این کتابش رو. طوری که ارمیا و قیدار رو هم خریدم و رفتن توی لیست انتظار کتاب هام.


ناین- خوبین شما؟ ؛-)

  • ۵۱۲

دختَر یعنی دل بَر

  • ۰۰:۱۶

نشسته بودم و با گوشیم کار می کردم که صدام کرد: خانم دکتر یه لحظه بیاین! بیمار نمی ذاره واسش بی حسی بزنم. 

دختر کوچولوی ناز و تپلی روی یونیت سیار خوابیده بود. من رو که دید گفت: سلام خانم دکتر و ادامه ی گریه هاش رو از سر گرفت. تابوره رو کشیدم سمت چپ و نشستم. به پسر سال پایینی گفتم: کدوم دندونشه؟ 

-ای (E) بالا سمت چپ. 

دخترک لب هاش رو به هم فشار می داد و اجازه نمی داد که نگاه کنم. به نظرم فرصت کافی برای گریه کردن بهش داده بودم. یکم ادای گریه درآوردم: اههه... نوموخوام! عهههههه اههه اههه! 

دختر ساکت شد و با تعجب بهم نگاه کرد. گفتم: چیه؟ تو گریه کنی اشکال نداره. من گریه کنم عجیبه؟ 

خندید. قدم اول. 

-منو می شناسی؟

-بله خانوم دکتر! اومدین مدرسمون.

به برگه ای که پسر پر کرده بود، نگاه کردم. اسمش یکتا بود: یکتا! تو که اون روز به حرف های من گوش دادی، من گفتم زیبایی یک دختر به چیه؟

یکم فکر کرد و گفت: به لبخندش!

-زیبایی لبخند به چیه؟

-به دندونای سفید و خوشگل!

ماسک رو روی دهانم کشیدم -خب دختر خوب پس دهانت رو باز کن تا خاله ببینه دندونت رو... آهااان... بازِ بزرگ... 

 ژل بی حسی رو به لثه اش زدم: اگه گفتی چه طعمیه؟

با شَک گفت: توت فرنگی؟!

از بالای سرش سرنگ بی حسی آماده ی تزریق رو از پسر گرفتم. با دست دیگه ام چشم هاش رو پوشوندم: نور توی چشمهای خوشگلته. بذار ببینم... وای زنبوره رو... 

سریع تزریق کردم. یکم سوزن رو احساس کرد و دوباره زد زیر گریه. 

-سیس! صدا نشنوم! تا سه می شمارم ساکت میشی. یک... دو... سه.

ساکت شد. مرسی جذبه! به پسر اشاره کردم: سریع کار کنین واسش آقای دکتر.


+ توی مدرسه سر کلاس دومی ها، وقتی برای جلب توجه این فسقلی ها به حرف هام، داشتم در مورد خوشگلی های یک دختر سوال می پرسیدم و اکثرا به چشم و مو اشاره می کردن و من می گفتم نه و لبخند زیبا اصله! یکی از دخترهای حاضرجوابشون گفت: اجازه خانوم! مثل شما؟!

خنده ام گرفت. گفتم بشین شیطون! 

دقایقی بعد نشسته بودم و دندون هاشون رو معاینه می کردم و بِهوَرزم سریع نیازهای درمانیشون رو یادداشت می کرد. چند نفرشون اومدن جلو. یکیشون سمت صورتم خم شد. با تعجب نگاه کردم بهش. خیره شد بهم. بعد توی گوش نفر بغلیش پچ پچ کرد: چشماش...

خنده ام رو قایم کردم و تشر زدم: شنیدم چی گفتین! بشینین. دهه!

زدن زیر خنده و به زور سر جاشون نشستن. پدر صلواتی ها! 

  • ۶۰۴

همگی قول می دهیم که باغبان خوبی باشیم+ الحاقیه

  • ۱۴:۴۵

١- "خانم دکتر قول می دم از این به بعد مسواک بزنم. یعنی ما تُرک ها سَرِمون بره، قولمون نمیره. ١٥ سال پیش به یکی قول دادم سیگار نکشم، دیگه نکشیدم. الان در این لحظه به شما قول میدم که تمام دندون هام رو درست کنم و مسواک بزنم. قول مردونه! "

در حالیکه خنده ام گرفته، به مرد درشت هیکلِ زیر دستم میگم: باز کنین دهانتون رو... آهان... از بینی نفس بکشین... خوبه!


الحاقیه! : امروز دوباره اومده بود. بهش میگم آقای لام به قولتون عمل کردین از دیروز تا حالا؟ میگه: بله خانم دکتر. البته مسواک نداشتم خودم. مسواک خانومم رو برداشتم زدم. الان دندونام تمیزه تمیزه! 

دیده بودم توی زن و شوهرها: بشقاب مشترک، لیوان مشترک و این طور رمانتیک بازیا، ولی آخه مسواک مشترک؟!!

ما هیچ... ما نگاه...


٢- ببینین عِجقول های من! در مورد وضعیت سبیل های آقایونی که میان دندونپزشکی قبلا صحبت کردم واستون که سبیل دسته کتری میذارن و باید با چنگال کنار بزنم انبوه سبیل هاشون رو تا بتونم کار بکنم. این بار میخوام در مورد سبیل های خانم ها صحبت کنم. بله درست شنیدین! سبیل خانم ها. عزیزانم! آیا می دانستید وقتی دندانپزشکتان نور یونیت را بر روی دهان مبارکتان می افکند، تک تک سبیل های درآمده تان برق می زند و از طرفی به شدت حواس دندانپزشکتان را پرت می کند که آیا چه شده که این جنگل انبوه ایجاد شده؟!


نتایج اخلاقی این پُست: 

١- به قول خود وفادار باشیم. مَرده و قولش!

٢- سبیل های خود را آنکارد کنیم. برادران! این انبوه سبیل و ریش و ضمائمش، به چه کارتان می آید؟! 

٣- قبل از دندانپزشکی به سوسن بندانداز، مراجعه نُماییم.

٤- دکتر هوپ! شما که لالایی بلدی، چرا خوابت نمی بره؟ آخرین بار کی وقت کردی به هرَس ابروهای حاصل خیزت بپردازی؟! ها؟ چرا هیچی نمی گی؟ کار درمانگاه هست، کار خونه هست، وقت نمی کنی؟ 

اوف بر تو باد!



  • ۶۱۰

هنوز از صدای بلندِ ترکیدن کُمپرسور یونیت، قلبم تاپ تاپ میزنه!

  • ۱۱:۳۱

همخونه ام، که یک پزشکه، قفل در ورودی رو باز کرد و از همون دمِ در بلند و پشت سر هم  گفت: هــوپ! هوپ! بیداری؟ بریم؟!

من؟ آماده بودم؟ حاشا و کلّا! توی اتاقم، خواااب بودم. با ترس بیدار شدم و سیخ نشستم. اومدم بگم چه عجب زود اومدی بریم، که چشمم به ساعت افتاد. ٧:٥١ !! من ساعت ٨ باید انگشت میزدم توی مرکز! برای بار  n اُم به جای اِی اِم( a.m)، با ساعت پی ام (p.m) هشدارم رو تنظیم کرده بودم مثل اینکه! یعنی اگر کسی بیدارم نمی کرد تا ساعت هفت شب خواب بودم!  [ تپانچه اش را برداشته و در دهان خود می گذارد] 

اونایی که من رو از نزدیک می شناسن، می دونن که صبح ها تا بیاد مُخم لود بشه و صبحانه بخورم و آماده بشم، حداقل یک ساعت طول می کشه. بعد تصور کنین چقدر واسم سخت بود که سریع مسواک بزنم، لباسم رو عوض کنم، لقمه بگیرم و ساعت هشت و پنج دقیقه آماده دم در باشم و به دوست پزشکم که کفش هاش رو واکس می زد، بگم: چقدر معطل میکنی، خجالت بکش! ( پررو هم اصلا نیستم!)

خدایی نمی خوام غر بزنم ولی بخاطر خراب بودن یونیت مرکز شهر ١ و این که نمیشه ترمیم انجام داد باهاش، کت و کول نمونده واسم از بس دندون کشیدم. به طوری که انقدر دستم خسته میشه که حال تایپ ندارم اکثرا و توی چت ها وویس میدم! ( البته که سعادتی نصیب بقیه میشه با شنیدن صدای من ولی خب! :دی ) کاش می شد پست ها رو هم صوتی منتشر کرد. :-/

  • ۸۳۳

بازم خداروشکر که الحمدالله، وگرنه والا به خدا!

  • ۱۳:۵۰

+ یعنی فقط دختری به اسم هوپ، می تونه خسته و کوفته و از  شهر محل کارش نرسیده با خواهرش بره بازار با هدف خرید مانتوی مشکی بلند که در محل طرحش توی چشم نباشه بین اون همه زن مذهبی چادری که به طور کامل صورتشون رو با چادر می پوشونن، ولی وقتی تقریبا بیهوش و آش و لاش می رسه خونه، توی پاکت خریدش مانتوی سِدری فوق بلند چشمک بزنه!


++ ساکنین کلان شهرها! انقدر غر نزین که شهرتون شلوغ و آلوده است، برین خدا رو شکر کنین. جایی که من رو فرستادن نه تنها چراغ راهنما نداره بلکه از یک تا چهار بعد از ظهر و از غروب تا طلوع آفتاب، پرنده توی شهر پر نمی زنه! یعنی ساعت ٦ بعدازظهر بری وسط خیابون وایسی بعد از یک ربع، شاااید یک ماشین از کنارت رد بشه و با افسوس واست سر تکون بده!


+++  فکرشو بکن کلی صبر کنی که بعد از اون مُهر دل خوش کُنک اینترنی که فقط به درد غذا گرفتن از بیمارستان می خورد ولاغیر، مهر اصلیت رو بگیری تا تَق بزنی توی نسخه های مردم، بعد تا آماده میشه می بینی که نقطه های هوپ اصلا معلوم نیست و توی ذوقت بخوره! فرستادم از اول بسازن.


++++ آهان من یک چیزی با خداجانم بگم ولی شما گوش هاتون رو بگیرین: خداجونم؟! عزیزززم! درسته من گفتم از سبیل خوشم میاد ولی دلیل نمیشه هر چی بیمار میاد واسم، مردهای گنده ی سبیل راننده کامیونی با بوی فوق سیگاری باشن ها! جانم خدا؟ شما خدایی و من بنده ات و باید هر کاری می کنی بگم چشم؟ چشم...

  • ۶۹۸

ترس از آن دارم پس از زمستان، بهاری نباشه. دیگه سرسبزی گل اناری نباشه...

  • ۱۳:۰۶

 به بیمار گفتم عکس دندونت رو ببینم. طفره می رفت. توی گروه، همکاران گفته بودن "خیلی خودتون رو درگیر نکنین، بکشین بره. شما نکشی، میره پیش یکی دیگه میکشه. " نفهمیدم رضایت نامه گرفتم ازش یا نه. به سمت ست اکس ( وسایل کشیدن) گوشه ی اتاق بزرگ رفتم. نمی دونم به سر حافظه ام چه بلایی اومده بود، ولی یادم نبود باید چکار کنم! شاید هم استرس داشتم. اگه ریشه بشکنه و خارج نشه چی؟ خودم رو آروم کردم: "با فرز دورش رو می تراشی و دوباره تلاش می کنی، نترس! " نگاه می کردم به سرنگ ها. هی فکر کردم سرنگ تزریق ما که این شکلی نبود. یعنی انقدر اینجا محرومه؟! تصمیم گرفتم با همون سرنگ شستشو، تزریق بکنم. بیمار همکاری نمی کرد. هی لیز می خورد از یونیت. هی حرف می زد. همراهانش هم اطراف یونیت ایستاده بودن و کنار نمی رفتن. من هم بر خلاف همیشه رودربایستی داشتم با همراهان و هیچی بهشون نمی گفتم. نشد تزریق کنم. دوباره گوشه ی اتاق ایستادم و فکر کردم: " چرا انقدر کند پیش میره؟! چطور من هنوز نتونستم بی حسی رو تزریق کنم؟ زمان کارکرد ام که با این سرعت کار کردن پر نمیشه! " 

بالاخره کشیدم دندونش رو. دندون ٦ پایین سمت راست بود، یا همون آسیاب اول. لعنتی هنوز همراهانش ایستاده بودن و کنار نمی رفتن. به قد رشید بیمار که الان ایستاده بود رو به روم نگاه کردم و چند دقیقه ای از کارهایی که بعد از کشیدن دندونش باید انجام بده و کارهایی که نباید انجام بده حرف زدم. دقیق و مو به مو! هی گاز خونی توی دهانش رو برمیداشت و دوباره می گذاشت سرجاش. یکی از همراهان که اون عقب ایستاده بود، با لبخند عجیبی نگاهم می کرد. احتمالا توی ذهنش می گفت: " عجب خانم دکتر دقیقی! " خدا رحمم کرد راحت انجام دادم کارش رو. وگرنه کی می تونست دست تنها از پس این همه همراه بربیاد؟!

صبح که بیدار شدم، اول از همه یک نفس عمیق کشیدم و خدا رو شکر کردم. چقدر واقعی بود همه چیز. چقدر طرح نزدیکه. چقدر وقتی هنوز وارد یک چالش نشدی و بیرونش هستی، هیجان زده ای. تا جایی که خوابش رو می بینی. یعنی کجا میوفتم؟ یعنی مردمش چجوری ان؟ یعنی شبکه تا چه حد همکاری می کنه و پشتمه؟ یعنی هر روز خسته و کوفته میرسم پانسیون، کی غذا بپزه واسم؟! خودم؟! :-/


* عنوان از محسن اقبال پور

  • ۸۹۵

این دختره اینجا نشسته، گریه می کنه، زاری می کنه...

  • ۲۲:۴۵

دلم ریش میشه وقت هایی که دارم تلاش می کنم بچه ی گریان زیر دستم رو به هر نحوی که شده کنترل کنم و همراهش که فکر می کردم مادر یا پدر بچه است، میاد زیر گوشم آروم میگه: خانم دکتر! حواستون بهش باشه مادر نداره... خانم دکتر لوس بودنش بخاطر اینه که بدون پدر، بزرگ شده... خانم دکتر آمپولش رو آروم بزنین، یتیمه...

خداجونم! درسته خودت حواست به تک تک بنده هات هست، درسته برای هدیه کوچولو نامادری مهربونی فرستادی که هر چقدر بهش تذکر میدادم بره تا بچه حواسش به من باشه و نا آرومیش کم بشه دلش تاب نمی آورد و نمی رفت، درسته دختر کوچولویی که اسمش رو فراموش کردم به جای بابا، یه عموی خوب داشت ولی یتیم بودن سخته. اینکه نزدیک ترین افراد بهت رو دیگه نتونی داشته باشی خیلی سخته. میشه خواهش کنم اگه مامان باباشون رو زود با خودت می بری، حواست به اشک های پنهونی و حسرت هاشون باشه؟ میشه خودت اشک هاشون رو با دست های مهربونت پاک کنی؟! میشه؟


دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری می کنه

گل گلدونم ، ماه تابونم ، یکی رو بزن از برای من

دختره شونه می کنه موهاشو تو آب چشمه

پاشو میذاره بالای لبه ، یکی رو بزن از برای من

دختره شادی می کنه ، بازی می کنه ، خنده می کنه

نازنین من ، مهربان من ، یکی رو بزن از برای من

دختره می کنه با ناز دستاشو دراز رو به آسمون

نازنین من ، مهربان من ، یکی رو بزن از برای من


  • ۴۵۳
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan