وقتی خسته از رقص برگشتم، دیدم بلاک شدم!

  • ۱۲:۰۲

می دونین؟ یکی از زمینه هایی که آقایون رو درک نمی کنم وقت هاییه که در یک گروه اد میشم و سریع میان پیام خصوصیم. خدایی با شیوه های جدید مخ زنی آشنایی ندارم؛ ولی فکر می کنم مثلا اینکه طرف همون اولین جملات بپرسه متولد چه ماهی هستین؟ بعد من بگم: ماه آقای دکتر؟!! چطور؟!! و طرف بگه: چون خانم ها سنشون بعد از ازدواج شمرده میشه! و غش و ضعف استیکری بره از حرفش خیلی خز باشه و طبیعتا توی ذوق دختر می خوره که چه طرز سواله واسه فهمیدن تجرد یا تاهل من!

و بعد تلاشش برای جلب نظرم که چقدر چهرتون آشناست و شبیه گ.وگ.وش هستین ( در حالی که اصلا نیستم!) و تقدیم آهنگی از همین خواننده، یادآور میشم در همون دقایق اول، واقعا دیگه دلزدگی ایجاد میکنه و باعث میشه دنبال بهانه ای باشم تا سریعا فرار کنم. پس تلاش می کنم به سنش گیر بدم و با عذرخواهی ظاهری و خوشحالی باطنی، عزم رفتن می کنم که طرف منفجر میشه: من با این سن یه دندون هم پُر شده ندارم و ... اصلا سن شناسنامه ای رو کار نداشته باشین و به فیزیولوژیک کار داشته باشین و ... فاکتور سن اصلا مهم نیست و الخ ... ولی حیف که بنده خیلی وقته که رقص کنان دور شدم! 

بیایید تلاش کنیم سریع صمیمی نشویم!

  • ۸۱۸

راستی!

  • ۱۳:۲۹

یه قسمتی توی فرندز هست که راس میخواد دندون هاش رو سفید کنه ولی سرخود مواد بلیچینگ رو زیاد از حد روی دندون هاش نگه میداره و دندون هاش خییییلی سفید میشن. بعد اول کار فکر می کنه خیلی دلبر شده و واسه همه لبخند مَکُش مرگ ما میزنه! ولی خیلی زود متوجه میشه که به نوعی گَند زده به دندون هاش و تلاش می کنه دندون های سفید یخچالیش رو پنهان کنه! حالا جدا از خنده دار بودن زیاد این قسمت، واقعا واسم سواله چی شده که بعد ١٦-١٧ سال، این دندون ها توی مملکت عزیزمون مُد شده و خیلیا واسش یقه پاره میکنن؟!! دخترم! پسرم! دندون های طبیعی و سالم کمی زرد هستن و این آدامس شیک هایی که تِزش رو به دندونپزشکت میدی، از نظر من که فوق العاده مصنوعی و زشته! دیگه خود دانی!


+ ما خانواده ای هستیم که از تیر تا مهر، ٥ تا کیک تولد می خوریم؛ تیر، مرداد، دو تا شهریور و آخری هم مهر و تا تیر ماه بعدی سماق می مَکیم! گفتم در جریان باشین! 

راستی داداش کوچولویی که دو سالی هست قدت از من بالا زده و کُشتی ما رو از بس پُزش رو دادی؛ تولدت مبارک! :-*

بعدانوشت: الان نشستم اول هر کتابش اسم و فامیلش رو نوشتم. بهش میگم "خودت بنویس! مگه نمیگی دست خط خودت قشنگ تره؟" میگه: 'چون ریزتر من می نویسی!' بعد یه برگه آوردم که دوتایی امتحانی بنویسیم. سایز دست خطش نصف منه و تلاش کرده اصول خوش نویسی رو هم رعایت کنه. میگم "حالا چی میگی؟! دست خط دکتریِ من به چه کار تو میاد؟!" نمی ذاره بلند شم و میگه:" روز تولدمه و باید هر چی من میگم بشه!" یعنی انقدر مغروره که حاضره به زور منو مجبور کنه هر سال براش اسم و فامیلش رو بنویسم، ولی نگه دست خطت رو دوست دارم! اخلاقیاتش مثل قیافش به خودم رفته! :-)))

  • ۵۰۳

گوشواره هایت را تا به تا بیاویز!

  • ۲۰:۵۶

یکی از بدترین حس های دنیا واسه یک دختر، این نیست که اونی که خوشش میاد ازش نفهمه و نمی فهمه؛ این هم نیست که همیشه دم عروسی ناخن وسطی دست چپش و ناخن شست راستش کجکی می شکنه! یا حتی این هم نیست که چرا هر چی دلش بخواد نمی تونه شیرینی بخوره! بلکه این می تونه باشه که دست بکشه به نرمه ی گوشش و ببینه جا تره و بچه نیست! اممم... نه یعنی جا تره و گوشواره نیست... 

بعد از چنین سکانسی، برای دقایقی همه چیز متوقف میشه، نفس توی سینه حبس میشه و صدای ضربان قلب، موسیقی متن میشه... بعد فیلم تند میشه. تخت به هم ریخته میشه. پتو چندین بار تکونده میشه. ریشه های فرش بررسی میشه. کیسه جارو برقی وسط سالن خالی میشه؛ نه نمیشه چون مادرش اجازه نمیده و وقتی که داره جلوی آینه شکلک غمگین درمیاره و به اون یکی گوشش میگه: " هییییس! نبینم فخرفروشی کنی ها، آبجیت داغداره! " و زیر لب فحش میده به خودش که " دوباره آخه، تازه خریده بودیش که؟" می بینه گوشواره توی موهای بافته ی به هم ریخته اش گیر کرده... 


گوشواره هایت را تا به تا بیاویز، تا
بهانه دستِ هذیان های پاره وقتی دهی که
درِ گوشت، عاشقانه ترینِ شعرها می شوند...

گوشواره هایت را
تا به تا بیاویز لای شاخ و برگِ موهایت... که

دهانِ شعر را آب بیندازی از وسوسۀ چیدنِ میوه هایی که
پشت گوشَت خودنمایی می کنند..

گوشواره هایت را بیاویز.. تا
بالاخانه ات را به بهای بوسه،
اجاره کنم برای شعرهای در گوشی.

hamidreza_hendi#


+ حس آرامش بعد از پیدا شدن گوشواره ی گم شده رو واستون آرزومندم. یکی از این مجنون های شاعر رو هم ایضا!! :دی

  • ۵۹۲

و بالاخره قسمت 200 اُم : دِنتیستری دایِریز!!

  • ۱۷:۱۲

اگه بهارِ عزیزم نگفته بود اصلا و ابدا حواسم به تعداد پست هام نبود! 200 تا پست بیانی! مرسی از اون هایی که خاطرات دندونی ِ خودشون رو برای من فرستادن و ممنون از بقیه که بهانه آوردن که خاطره  ندارن و یا خاطره شون قابل پخش نیست! با بعضی هاش خیلی خندیدم، از یک سری از خاطرات ترسیدم چون می دونم اگه حواسم جمع نباشه ممکنه واسه ی بیمارهای من هم پیش بیاد، چند نفر هم گلایه کرده بودن که من نهایت تلاشم رو می کنم که حواسم بعدا جمع باشه در این زمینه ها. خاطرات رو به ترتیب فرستادن توی پست گذاشتم: 

  • ۹۵۳

پزشکِ دَهانیم!+ الحاقیه

  • ۱۰:۰۰

بعداً نوشت: به مناسبت اینکه پست بعدی وبلاگ ٢٠٠ اُمین پُسته و یک دلیل دیگه ای که بمونه واسه خودم! دوست دارم بیاین و توی نظر خصوصی از خاطرات خنده دار، ترس ها، گلایه ها و انتظاراتتون از دندونپزشکی بگین! بعدش توی اون پست همه رو با هم منتشر می کنم، فقط اگه دوست ندارین اسمتون گفته بشه، اعلام کنین.

از همکاریتون پیشاپیش خیلی خیلی ممنونم ؛-) 

***

انقدر کیف میده که روز پزشک به ما تبریک میگن، ولی روز دندونپزشک به پزشک ها تبریک نمیگن، که نگو!!

***

 واسش فرستادم:

- غرور یک شهریوری مغرور رو چجوری بشکنیم؟

به او بگوییم تتلو شهریوری است!

جواب داد: من از روزی که فهمیدم اسمش امیرحسینه، غرورم نابود شد، اینکه چیزی نیست!

 :-)))



  • ۶۶۱

کسی که چشماش یه کمی روشنه/ شاید یه قدری هم شبیه منه

  • ۱۶:۱۴
یک - دراز میکشه و دهانش رو باز میکنه. با وجود سن کمش ردِ پای پلاک پارسیل توی فکینش دیده میشه. قبل از اینکه ازش بپرسم با خودت چکار کردی دختر؟ میگه که بازیکن تیم ملی فوتبال بوده و این عشق چنین بلایی سرش آورده. هزینه ی ایمپلنت رو هم نداشته وگرنه دندون مصنوعی استفاده نمی کرده. بهش میگم " فوتبال فقط واسه مردا پول و شهرت داره؛ نه شما که نه اسمی ازتون هست، نه جایی نشونتون میدن و نه پولی بهتون میدن. چرا زمینه ی عشقیت رو عوض نمیکنی؟" میخنده و میگه " میدونم خانم دکتر نگران نباش، دارم دوره ایروبیک میبینم. که مربی شم."  میگم " پیلاتس داره پرطرفدارتر میشه برو سراغ اون" میگه "اون رو هم حتما دنبالش میکنم. مرسی" مشکلش تخصصی بود، کاری واسش نکردم، ولی امیدوارم به توصیه ام گوش کنه.

دو - نوجوان که بودم شدیدا عشق فوتبال و استقلال بودم. شدید در این حد که مسافرت عید رو بهم زدم چون میخواستم دربی ببینم؛ تا نصفه شب بیدار میموندم نود ببینم؛ واسه باخت استقلال گریه می کردم؛ حتی روی یکی از بازیکناش کراش داشتم و با ازدواجش شکست عشقی خوردم!! خداروشکر کنکور اومد و منو ازین عشق دور کرد وگرنه از دست رفته بودم؛ چون هیچ فایده ای نداشت واسم جز حرص و جوش خوردن. هرچند چند روز پیش برای اولین بار فوتبال به دردم خورد. بین روسری های رنگی رنگی چرخ می زدم و از رنگ و شکل های متنوعشون و همین طور قیمت نجومیشون گیج شده بودم. حواس فروشنده پرت تلویزیون بود و درست حسابی جواب من رو نمیداد. تا اینکه استقلال اولین گل فصلش رو زد و  فروشنده شروع کرد به خوشحالی و داد و فریاد! جوگیر شد و با صدای بلند گفت: " هر چی بخرین، ده تومن تخفیف داره!" و خب نیش ما بود که تا بناگوش باز شده بود و ماهی که از آب گل آلود گرفته شد! :-))

سه - خواهر وقتی دید کارش اینجا انجام نمیشه، برادرش رو خوابوند روی یونیت و گفت: "خانم دکتر ایشالا که واسه داداشم بتونین کاری بکنین، همکارتون هستن." گفتم: " عه دندونپزشکن؟" و خواستم ادامه بدم " پس چرا اومدین اینجا؟" که گفت: "نخیر، دانشجوی سال 3 پرستاریه." گفتم: "امم، آها " و بعد از معاینه شروع به کار کردم. قسمت خنده دار و کمی حرص درآر ماجرا اون جایی بود که وجود ساکشن در دهانش رو نمی تونست تحمل کنه و عق میزد، هر دقیقه یک بار در می آورد از دهانش و مثل وقت هایی که توی بیمارستان ساکشن رو سریع رو می گیریم روی دهان و دندون بیمار ترومایی تا خون و بزاق رو جمع کنیم، این پرستارم واسه خودش ساکشن می کرد! 

چار - مردم ما به جایی رسیدن که اگه بشنون جایی چیزی مفتیه، حتی اگه نیاز هم نداشته باشن؛ فکر می کنن اگه بهش نرسن عقب میوفتن از بقیه. حکایتش وقتیه که ما اعلام می کنیم که فقط برای مردم محروم رایگان کار می کنیم. ولی بیمار زیر دستت وسط کار، گوشی چند ملیونی از جیبش در میاره یا آستینش میره کنار ردیف النگوهاش رو می بینی و اونجاست که خستگی به تنت می مونه. بعد فکر می کنن چون همش نشستی و کار می کنی، خسته نباید بشی؛ اینجوریه که حتی تا دو ساعت بعد از پایان کار هم باید بیمار ببینی و هی کمرت و صاف کنی و به خودت بگی یکم دیگه تحمل کن. یکیشون که هر چی میگفتم خسته ام، کشش ندارم. بی خیال نمی شد و دنبالم میومد که خانم دکتر بیاین دندون عقلم رو بکشین و بهم یادگاری بدین!! و من بالاخره برای اینکه این مرد گُنده دست از سرم برداره، رفتم بهش یادگاری دادم. :-/

پنج - یکی از جالب ترین و در عین حال تاسف برانگیزترین بیمارها، اونایی هستن که برای کشیدن دندون پوسیده ی سرشار از عفونتشون باید از شوهرشون اجازه بگیرن! یکی دو بار اول حرص میخوری از دستشون ولی بعد دیگه بی خیال میشی و اجازه میدی برن و از شوهرجانشون اجازه بگیرن. طرف هی دندونای جلوش رو پر می کنه و شکایتش اینه که چند وقت بعدش میوفته. معاینه میکنم میبینم یه دندون اضافه از فک پایین باعث افتادن ترمیم میشه. باورتون میشه نزدیک نیم ساعت داشتم این زن و شوهر رو قانع می کردم که این ترمیم جدیدی که من انجام دادم، اگه دندون پایین رو نکشین دو روز دیگه میوفته؛ ولی شوهره راضی نمیشد؟ آخرش هم قهر کرد و رفت و زن با ترس اجازه داد دندونش و بکشم. :-/

شیش - یکی از گوگولی ترین بیمارهایی که تا به حال داشتم، بدون شک پیرزن روستایی بود که آروم روی یونیت خوابید و با لهجه ی شیرینی گفت: " خوب معاینه کنین و کار کنین واسم! ".  بعد من هر چقدر دندون هاش رو می دیدم ذوق می کردم، به جز یکی دو تا دندون که پوسیده بودن و یکی که جاش خالی بود و کشیده بود، بقیه دندون ها سالم و سفید سرجاشون بودن. با خوشحالی گفتم: " ماشاالله به دندون هاتون حاج خانم، چقدر خوب نگهشون داشتین؟ چند سالتونه؟! "  اخم کرد و گفت:" 79 سال. یکی پارسال بهم گفت دندونات خوبه، یکیش خراب شد رفتم کشیدم! " لبخندم خود به خود جمع شد و سر به زیر کارم رو شروع کردم تا دعوام نکرده. باورتون نمیشه چقدر همکار بود. کوچکترین صدا و ناراحتی و حال به هم خوردگی و غیره رو نداشت. خدا چنین مریض هایی رو زیاد کنه.

هفت-  هی خواستم این رو نگم ولی نشد! خدایی من تا به حال توی شهر خودم سرویس بهداشتی پولی ندیدم. به نظرم جزو حقوق عمومی یک مسافر باید این باشه که بتونه بدون پول خُرد وارد دبلیو سی بشه، نه که وقتی خسته و کوفته و در حال اضطرار هستی، با یه میز جلوی در دستشویی مواجه بشی که تا بهشون پول ندی راهت نمیدن!! بابا شاید خواستم برم خط چشمِ خلیجیم رو توی آینه چک کنم فقط! :-/

هشت- وقتی سفر بودم، مادرم بهم زنگ زد و گفت بسته ای برات رسیده و خواهرم هم عکسش رو فرستاد. دوست داشتم خودم بازش کنم ولی چه میشه کرد! کلی هم بهشون توضیح دادم این کتاب جایزه ی مسابقه ی طنزی بود که داستان هام رو واستون خوندم و شما گفتین بهم: " از کی تو انقدر بی ادب شدی؟! " و بعدش اول و نمک اعظم شدم. جناب معدنچی ممنون بخاطرش.
 لینک داستان دومم که خودزنی محض بود رو می خواستم واستون بذارم ولی گویا برداشته شده.

نه- چطورین شماها؟! دلم تنگ بود واستون :-)

* شاید اگه دائم بودی کنارم از مهستی
  • ۱۰۶۶

چه بویی پیچیده اینجا، به به! :-/

  • ۱۶:۱۸

 باز بابا قصد خروج از خونه رو کرده. بوی گلاب و حرم توی خونه پیچیده، فضا خیلی معنوی شده و دوباره من و مادرجان بینی هامون رو گرفتیم که سردرد نگیریم. فکر نکنین بابام به خودش گلاب یا عطر مشهدی میزنه ها، نه! بلکه پدرجانم اخیرا از عطر معروفی که زمان خودش گرون قیمت هم بوده، استفاده میکنه. 

همین چند سال پیش بود که جوگیر شدم و خواستم لاکچری بازی دربیارم و برای اولین بار عطر گرون قیمت بخرم هرچند زیاد عطر نمیزنم. این شد که تنهایی وارد اولین مغازه عطرفروشی شدم. دیدین توی مغازه از بس عطرای مختلف رو بو میکنین گیج می شین و نمی فهمین چی شد؟! نمی دونم چطور عطری که خریدم توی مغازه انقدر خوشبو بود! حتی دفعات اولی که میزدم به خودم هم می گفتم: " اوه مای گاد! چقدررر بوش خوبه. الانه که هر کسی ازت بپرسه اسم عطرت چیه و کلی فیس بدی باهاش! " ولی زهی خیال باطل. از بس خواهر و مادرم گفتن " بوی بد میده؛ بوی گلاب میده، سرمون درد گرفت و ..." که دلم رو زد و دیگه ازش استفاده نکردم. چند سالی گوشه کمدم خاک می خورد تا اینکه به خودم گفتم بدم بابا بو کنه شاید دوستش داشت، حالا کاری ندارم عطر زنونه رو به جای مردونه به پدرجان انداختم؛ ولی سورپرایزینگلی بابام ازش خوشش اومد! شروع کرد به استفاده و بعدها گفت که همکارانش هم گفتن اسم عطرت چیه آقای هوپیان و چقدر خوش بوئه و این صحبتا و این شد که پدرجان تشویق شد هر بار که بیرون میره با این عطر دوش بگیره و تا ساعت ها توی خونه بوی گلاب بپیچه و بوش روی تک تک اعصاب من اسکی بره! احتمالا تموم هم بشه بابا میره یه بُکس ١٢ تایی ازش میگیره، انقدر که این عطر مورد پسندش واقع شده!

 این جاست که میگن هر چه را برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند. 

 حرف از عطر مشهدی شد، تولد شاه خراسان هم مبارک باشه. همین چند وقت پیش بود که 88/8/8 بود و تولد امام رضا(ع) ها! چقدر زود می گذره...

  • ۸۸۸

شاخ می شویم!

  • ۱۴:۵۶

1. کدوم انسان کامل العقلی وقتی می دونه این روزها توی هر کوی و برزنی از دانشکده، یک نفر قایم شده و به محض دیدنت، می پره توی دلت و شیرینی دفاعش رو می کنه توی حلقت، صبحانه همبرگر از شب قبل مونده اش رو میخوره؟! به این برکت قسم، از همه تون انتقام خواهم گرفت! شیرینی دفاعم رو جوری توی حلقومتون فرو میکنم که مستقیم بره توی لوزالمعده تون و خروجی هم نداشته باشه! :دی


2. شوشو نی نی رو که به خاطر دارین؟ عجقم همون طور که بهم قول داده بود، یکی از مراحل بزرگ شدنش رو طی کرد. درسته مرحله ی خیلی سختی بود و دل همه کباب بود بخاطر جیغ و گریه هاش، ولی لازم بود واسش دیگه! 


3. اعلام می کنم که با اقتدار کامل به مرحله ی بعدی نمک شو صعود کردم. نفر اول در گروه چهارم و نفر دوم در کل مرحله ی مقدماتی. اینهههههه! :-))))

لینک داستان بنده

لینک نقد آمیرزا از داستان بنده

  • ۷۱۹

توری پنجره ی اتاقم سوراخه چون!

  • ۰۲:۰۸

نیمه شب ها، وقتی که سرم به طور کامل منگ خواب شده ولی پشه ها سرحال و قبراق دور سرم می چرخند؛ صفحه ی گوشی ام را در اتاق تاریکم روشن می کنم و به انتظار می نشینم... یک، دو، سه. بعد تک تک پشه های جمع شده به دور نور را چلیق! له می کنم و در آرامش می خوابم. منظره صفحه ی گوشی ام در فردای آن روز تماشایی است!

#نیمه_شب_نوشت

  • ۷۶۴

روزی که اعضای بدن به سخن می آیند!

  • ۱۸:۲۵

مطمئنم روز قیامت، اعضای بدنم درباره ی هر گناه کرده و نکرده ای مرام به خرج بدن و آبروم رو نبرن؛ از ماه رمضون امسال و ورزش کردنم با زبون روزه نمی گذرن و حتما چغلیم رو به خدا میکنن*! قشنگ وسط تایم ورزش احساس می کنم بدن بیچاره ام با زبون خشک و لرزون ناله میکنه که آخه من چه گناهی کردم که باهام اینجوری تا می کنی؟! 

چرا؟؟

چرااا؟؟؟


*«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (آیه 24 سوره نور)

  • ۳۵۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan