نترس قول میدم نخورمت! (٢)

  • ۰۹:۲۸

به طرز عجیب غریبی چند وقته هر بچه ای میاد زیر دستم فوقِ غیرِ همکاره! یعنی طوری شده که وقتی بچه ای خوب و خوش اخلاق و همکار از آب درمیاد، مثل بی جنبه ها ذوق می کنم و چند تا دندونش رو درست میکنم. مثل زینب که چون می خواستن برن به ییلاق و دیگه به من دسترسی نداشتن، قانونم رو زیر پا گذاشتم و توی یک جلسه یک ساعته دو تا دندون ٦ بالاییش رو ترمیم کردم و دو تا دندون E شیری پایینش رو ( یکیش رو بدون بی حسی حتی!) کشیدم و در واقع چهار طرف دهانش رو سرویس کردم. یعنی از دیوار صدا میومد از زینب نه! 

می خوام بگم این چند روز صدای نعره و جیغ و گریه ی از ته دل بود که از اتاق من بیرون می رفت. میگم از ته دل یعنی از بُن جگر هاااا! بعد تمام لحظاتی که بچه زیر دستم شلنگ تخته می اندازه و باباش از یک طرف دست و پای بچه رو گرفته و هم پای بچه اش داد می زنه و خانوم نون از طرف دیگه سرش رو گرفته و بچه رو دلداری می ده که الان تموم میشه و مامان بچه بیرون اتاق گریه می کنه که بچه ام رو کشتین؛ در تمام این لحظات من ساکت و سریع کارم رو انجام می دم و به این فکر می کنم که من  بیخود کردم که به تخصص اطفال فکر کردم! من بیجا کردم فکر کردم تخصص اطفال خوبه! مگه اعصابم رو از سر راه آوردم؟! 

یکی از بچه ها انقدر داد زد: شهرووووز (نام پدر بچه!) ولم کن! شهرووووز می میرما! شهروووووز دیگهههه نمیام خونه ات! ( با این آخری همه ترکیدیم از خنده!) تا اینکه انرژیش تموم شد؛ از اون طرف باباش از بس داد زد و حرص خورد، نفسش گرفت و من با استرس سعی می کردم دندون بچه رو بکشم. خدایی بعضی وقت ها فکر می کنم عجب شغل مزخرفی دارم. تحمل اشک و گریه ی بچه ها واقعا سخته. من موندم بعضی ها چطور انقدر روحشون کدر میشه که کودک آزاری می کنن، به قتل می رسوننشون و یا بهشون تجاوز می کنن؟ 


+ یکی دو ساله افطار فقط می تونم نون و پنیر یا آش و حلیم بخورم. از اون ور سحر غذای برنجی می خورم که بتونم روزه بگیرم. حالا به حول و قوه ی الهی چند روزه سحر هم نمی تونم برنج بخورم، یعنی از گلوم پایین نمی ره. دیشب، پریشب و امروز سحر نون و پنیر و گردو خوردم. مادر جان شکوه متوجه بشه، تکه بزرگه ام گوشمه!


  • ۷۴۸

نه... نه... من فقط تو رو می خوام!

  • ۱۵:۱۱

اهتمام بیمارها رو در شنبه ها اول صبح می ستایم که وقتی خواب آلود می رسم، پشت در اتاقم ردیف نشستن تا هفته شون رو با دندون کشیدن آغاز کنن. یعنی تا چشمم به صف میوفته، برق سه فاز می گیرتم! شهر طرحی شماره یک، دو تا مرکز بهداشت داره و مرکز دومی چندین ماه دندونپزشک نداشت و تمام فشار دندونپزشکیش روی دوش من بود. بالاخره دکتر جدید اومد و من هم تصمیم گرفتم دیگه بیمارهای مرکز دوم رو پذیرش نکنم و بفرستمشون جایی که پرونده دارن و نفس راحتی بکشم. 

امروز روز اول تصمیمم بود که بیمار سوم وارد شد. اسمش رو وارد کردم دیدم خدمت گیرنده ی مهمانه. 

-باید برین مرکز شماره دو، جایی که پرونده دارین.

آقا چشمتون روز بد نبینه، ما این رو گفتیم بچه هه زد زیر گریه! بهش میگم چی شد؟ باباش گفت:

-دوستش هفته پیش اومده اینجا، واسش دندون کشیدین؛ رفته تو کلاس تعریف کرده که یه خانم دکتر اومده ژل می زنه دندون رو میکشه، درد هم نمی گیره اصلا! دختر من هم ترسو، راضی شده فقط بیاد پیش شما.

خبیث درونم میخواست بگه: ( کی گفته من آمپول نمی زنم؟ ) که بترسه بچه ولی دلم سوخت: این دفعه رو بخواب روی یونیت. ولی برای دندون های دیگه ات باید برین مرکز خودتون.

کارش تموم شد و شاد و خندون رفتن. یک ساعت بعد دختر هفته ی پیش با یکی دیگه از دوستاش اومد. بهش میگم: رفتی تبلیغ منو کردی تو مدرستون؟

 با خجالت می خنده.

ظهر معاون شبکه صدام کرد: خانم دکتر، می دونم که پزشک خانواده فقط باید افراد بلوک خودش رو ببینه، ولی شما بیا و مریض های مرکز دوم رو هم کماکان ببین. مخصوصا بچه ها رو که وقتی با یک دندونپزشک ارتباط عاطفی برقرار کنن، سختشونه برن پیش کس دیگه.

-آقای دکتر جسارتا بیمار اومده چغلی کرده؟! 

-بله! 

من: :-|


  • ۷۸۸

آخه باباجان من! واسه چی هی میگی: خا خا؟!

  • ۰۹:۴۸

به تکیه کلام های اطرافیانتون کار نداشته باشین. مرتب به روی اونها نیارین که موقع تعجب یا استیصال می گن: " یا علییییییی! " یا  " آخه باباجانِ من " ، وقتی نخوان به چیزی وَقَعی بِنَهن میگن: برو مینم(ببینم!)  بله رو با صدای بم می گن: "بلیییی"  یا میگن "خا" ، بعد از هر حرفی که مطابق میلشون نیست می گن: "ایش" و حرف هایی از این دست. چون اونها از ترس تذکر شما حواسشون رو جمع می کنن که دیگه از این عبارات استفاده نکنن و تکیه کلامشون از سرشون میوفته؛ ولی فکر نکنین دیگه راحت شدین، حالا به کلام خودتون که مزیّن به همون تکیه کلام شده، دقت کنین! 

بله ما آدم ها خیلی از اطرافیانمون تاثیر می گیریم...

تکیه کلام های شما چیه؟

جالب ترین و ایضا رو مخ ترین تکیه کلام هایی که شنیدین چی بوده؟



+ زنده این یا مثل من دارین محو می شین؟ :-))


  • ۷۳۷

زندگی همین یه باره نذار فرصت بره از دست/ آرزوهاتو بغل کن تا خدا هست زندگی هست...

  • ۱۱:۲۵

مادرجان شکوه میگه حرص نخور. سرِ اینکه همسایه بغلیمون تا این حد فضوله و روی مخ، حرص نخور. سر اینکه شبکه ای ها چون در مقابل حرف زورشون کوتاه نیومدی هر طور که از دستشون برمیاد دارن اذیتت می کنن، حرص نخور. سر اینکه حَقِت رو این ماه خوردن و یک آبم روش ولی دستت جایی بند نیست، حرص نخور. می گذره. کلا آروم باش. دیدی برنج وقتی چند تا قُلِ اضافه می خوره، چطور از هم پاشیده می شه؟ مگه نمی بینی از غذا خوردن افتادی؟ مگه نمی دونی با این خودخوری ها چه بلایی سر خودت میاری، پس انقدر حرص نخور! 

باشه مامان. دیشب الکی بهت گفتم دیگه امیدی به زندگی ندارم تا وقتی مریض های قدرشناسی دارم که بعد از تموم شدن کارشون چند دقیقه از ته دل دعام می کنن و قلبم رو می لرزونن، تحمل می کنم؛ من هم خدایی دارم...


با هم گوش کنیم: آرزو 

آرزو کن اگه شاده دیگه هیچ وقت برنگرده...

  • ۲۲۰

مرغ آمین...

  • ۲۳:۲۹

دیشب بعد از افطار، برای لحظه ای دلم یک چیزِ شیرین مثل حلوا خواست و امشب سر سفره ی افطار، زنگ خونه رو زدن و یک بشقاب حلوا واسمون آوردن. 

اگه الان، در همین لحظه، دعا کنم روزی در بغلم بگیرمت، ناز و نوازشت کنم، بِبوسمت، از شیره ی جونم بهت بدم، با خنده هات بخندم و با گریه هات اشک بریزم؛ بگو دقیقا کِی بهت می رسم حلوای شیرینم؟



  • ۷۳۹

فعلا عنوانی به ذهن نیازمند به گُلوکزم نمی رسه!

  • ۱۱:۳۷

خدایی روز اول ماه رمضون هم؟! زودتر نمی شد به فکر کشیدن دندون هاتون بیوفتین؟ :-/



قیافه ی مستاصل من در لحظه ای دیدن داشت که مرد ٣٧ ساله برای اولین بار به دندونپزشکی میومد و به شدت از بی حسی می ترسید! قبل از اینکه روی یونیت بخوابه کلی با لهجه ی خاص خودش که به زور متوجه می شدم، ازم قول گرفت که آروم آمپول بزنم، همین طور در حین آماده کردن سرنگ بی حسی، قبل از ورود سوزن، در حین حضور سوزن در دهان و بعد از وارد شدنش به بافت و تزریق هم هی می گفت تو رو خدا آروم بزنین. تو رو خدا رحم کنین! من می ترسم!! هعی به خودم می گفتم صبور باش هوپ و فکر کن یک بچه ی کوچیک ترسو و سرتقه! 

دقایقی بعد دندون و لثه اش به طور کامل بی حس شد، ولی به محض اینکه الواتور رو کنار دندونش می بردم، دستم رو می گرفت و اجازه کار نمی داد! به نظرتون من چکار کردم؟! بلهههه من رو خوب شناختین! با زبون خوش چندین بار گفتم دستم رو ول کن ولی وقتی دیدم فایده نداره، با چند تا داد درست حسابی سر جا نشوندمش و دندون هاش رو سریع کشیدم و گفتم پاشو برو! 

والاع به خدا اعصاب مَصاب نمی ذارن واسه آدم!

:-)))


+ عکس دلخراشِ ( البته برای شما! واسه من که جذابه! ) بالایی مال امروزه و داغِ داغ؛  ماجرای بیمار ترسو هم دیروز اتفاق افتاد. 

++ میگم من خسته شدم انقدر پست هام یک نواخت و بدون اتفاق خاصیه! شما راست و حسینی خسته نمی شین از خوندن من؟ 

+++ راستی خشن هم خودتونین! 

  • ۴۹۸

بی صدا فریاد کن!

  • ۱۴:۰۶

منِ چای نخور رو به زور چای خور کردن و حالا که معتادش شدم میگن چاییمون تموم شده، پول بده بریم بخریم! یا مثلا یک روز به سرویس نرسم غر می زنن که چرا با آژانس اومدی و خرج شبکه بالا رفت؛ به اون کسی که این حرف رو زد نگاه سردم (!) رو انداختم و گفتم وقتی ویزیت پزشکتون ٥٠٠ تا تک تومنیه و روز شلوغش نهاااایت ٥٠ تا بیمار و ٢٥ هزار تومن واسه مرکز درآمد داره، منِ دندونپزشک روزی حداقل حداقلش واستون ١٠٠ هزار تومن درآمد رو دارم و عملا درآمد مرکزتون از منه، خجالت بکش! 

البته که خیلی دلم میخواست بگم می دونم پول های مرکز رو واسه خودتون هاپولی هاپو می کنین و لجتون می گیره وقتی یک روز من برم سفر و نباشم و درآمدتون بیاد پایین و برای همین رفتین چغلی کردین که تایمکسم رو بیارین توی روستاتون تا نیم ساعت هم شده بیشتر اسیرم کنین، ولی نگفتم، حوصله جر و بحث ندارم دیگه! میدونی به جایی می رسونن آدم رو که دیگه هیچی واست مهم نیست و فقط می خوای تموم بشه. 

همون هفته اول مسئول کارگزینی بهم گفت که اگه بخوام می تونن درجه محرومیت رو واسم بردارن و فیکس ٢٤ ماه بمونم، نمی دونن من دارم مرخصی هام رو نگه می دارم که یک ماه زودتر از دستشون فرار کنم! 

چرا من فیزیکم رو سر کنکور خراب کردم، رتبه کشوریم نیومد زیر ٥٠٠، نتونستم استریت بشم رزیدنتی قبول شم نیام طرح؟!

چرا من بیوشیمی و بهداشت رو از امتحان علوم پایه حذف کردم، تا فقط با چند تا سوال نتونم استریت بشم رزیدنتی قبول شم نیام طرح؟!

چرا ترم های اول علوم پایه سر به هوا بودم و در نهایت با فاصله کم معدلم نرسید به ده درصد برتر خرخون ورودیمون که نتونم استریت بشم رزیدنتی قبول شم نیام طرح؟!

اصلاااا چرا من شوهر نکردم، رینگ استریت بشم رزیدنتی قبول شم نیام طرح؟!

:-//


##وقتی_ حس_اسارت_و_غُر_درونم زده_بالا!


  • ۵۷۵

اصلا انقدر که من محبوبم محبوبه محبوب نیست!

  • ۱۶:۱۵

درسته سر و کله زدن با بچه ها خیلی وقت و حوصله می بره، خیلی بیشتر خسته ام می کنه ولی چه کنم که دوستشون دارم و با شیرین زبونی و رفتار و حتی ترسشون! ذوق می کنم و خنده ام می گیره. 

پسربچه ی هفت ساله دیروز زمین خورده و دندون سانترالش (پیشین) شکسته بود. بعد از معاینه و ارجاع، پدرش که خیالش راحت شده بود تشکر حسابی کرد و از اتاق بیرون رفتند؛ در اتاقم باز بود و صدای صحبتشون رو می شنیدم: عه تشکر نکردی پسرم! برو تشکر کن تا بریم.

پسرک بنده خدا یکم از من می ترسید، اومد تنهایی دم در اتاق: اممم... امممم... 

گفتم: بله؟!

-عه... عه... امممم... خواهش می کنم! 

در حالیکه از خنده داشتم منفجر می شدم: منم خواهش می کنم! :-))))) 

پدرش هم از توی راهرو صدای خنده اش بلند شد!


***

آقای قاف، مرد آروم افغان که قبلا واسش ترمیم کرده بود، پسربچه ی موبور و نازِ ٣/٥ ساله اش رو برای معاینه آورد که درد دندون بیچاره اش کرده. دندونپزشکِ خیلی خیلی خفن و خیلی مهربون و کلی خیلیه دیگه!! بچه رو خوابوند برای پالپو ( یک جورایی میشه عصب کشی دندون شیری) و ترمیم. آقا چشمتون روز بد نبینه! بچه از همون وقتی که خوابید تا وقتی کارش تموم شد و باباش رفت از پذیرش قبض بگیره، یک ریزززززز گریه کرد و جیغ زد! تقریبا یک ساعتی شد. لج کرده بود، بهش می گفت: باز کن مرتضی! بااز... ولی دهانش رو می بست. می گفت: ببند! ببند یک لحظه! این بار باز می کرد! آقای قاف هم مرتب داد می زد: شرم کن مرتضی! شرم کن بی حیا! 

خانوم نون نبود و تنهایی کلافه شده بود. یادش افتاد به تازگی از انبار دهان باز کن آوردن. در همون حینی که مرتضی دهانش رو باز کرده بود تا یکی از اون جیغ های بنفش از ته دلش رو بکشه، دهان باز کن رو چپوند توی دهانش! بچه بی نوا هی تلاش می کرد دهانش رو ببنده ولی نمی تونست. دندونپزشک خبیث که همون طور که می دونین کوچیکتون من باشم! غش کرده بود از خنده که: ها ها ها ها! اگه می تونی حالا ببند دهانت رو! هاااای! حال اومد جیگرم! و سریع کارش رو تموم کرد و بچه رو داد دست باباش و در تمام این لحظات به این فکر بود که از این به بعد برای آرامش روحی خودش هم شده، از دهان باز کن بیشتر استفاده کنه!


تنها لحظه ای که آروم شد و با تعجب نگاهم کرد، وقتی بود که متوجه شد دارم ازش عکس می گیرم! 


 ***

نازنین بچه ٤ ساله ای بود که خیلی شیک و آروم  خوابیده بود و داشتم براش پالپو می کردم که در باز شد و مردی دست در دست پسر ده ساله اش، وارد اتاقم شد. گفتم: آقا بیرون منتظر باشین. الان نوبت ایشونه. گفت باشه و بالای سرم ایستاد: چیکار می کنین واسش؟ 

عینکم رو گذاشتم روی سرم: عصب کشی! 

-عصب کشی؟ بچه ی اینقدری؟! صورتش رو چروک انداخت: واهااااای... وایییی! درد داره که! 

رفت اون سمت یونیت: خیلی کوچیکه این دختربچه که! خداااای من... آمپولم بهش زدین؟! واهاااای وایییییییی! من می ترسمممم! 

در حالی که عصبانی شده بودم: آقای محترم شما می ترسین دلیل نمیشه وایسین بالای سر بنده، بچه ی مردم رو هم بترسونین! بیرووون!

دست پسر تپلش که در دو جلسه بیچاره ام کرد از بس عق زد و ترسید و گریه کرد رو گرفت و بالاخره رفت بیرون! از چنین پدر ترسویی، پسر شجاع تری انتظار نمی رفت البته! :-/

***

ساعت کاری ام تموم شده بود و رفتم پایین تا سوار سرویسم بشم. توی حیاط مرکز سنگینی نگاهی رو احساس کردم. سرم رو برگردوندم. ابوالفضل ٤ ساله بود! واسه ی اون هم چند هفته ی پیش در چند جلسه پالپو و ترمیم و اکس انجام داده بودم. اخم هاش رو توی هم کشیده بود و چپ چپ نگاهم می کرد! ناراحت شدم؟!

عمراااا! 

دوباره غش کردم از خنده. 

من از کِی بین بچه ها، انقدر محبوب شدم که خودم نفهمیدم؟! :-))))


  • ۴۲۳

عاشق شده ام بر وی...

  • ۱۴:۳۶

عاوووشق سرکلیدیم هستم. دندون خانوم...  درسته کوچیکترین دست ها رو تو خونه دارم ولی حالا همچین دست هام کوچولو موچولو هم نیست که هر بار میخوام بیام اینجا و با داداشم شب قبلش خداحافظی می کنم و دست می دم، دستم توی دستش گم میشه و ٥ دقیقه دست هام رو نگه می داره و هعی میگه: مطمئنی با اینا میتونی دندون بکِشی؟! نگرفتی ما رو؟ 

:-/


این ها هم ابرهای گوگولوس هستن، در مسیر شهر های طرحی شماره ١ و شماره ٢! 


جدیدترین نقاشی یکی از بچه هام برای من... تازه سواد دار شده بچه ام [چشم هایش قلب قلبی می شود!] هر چند این بار کلی زیر دستم گریه کرد و پدر صاحاب بچه رو دراورد. :-/


بیا! من بخوام هم درس بخونم و به فیلم و سریال فکر نکنم، خودِ درس حواسم رو فکر می کنه، آخه جان اسنوی عشقول اینجا چیکار می کنه؟


 

خواهش می کنم فحش ندین بهم! ایشالا که دلتون نخواد، نوبرانه های خانوم نون برای من: آلوچه، چاقاله بادوم و کُمبُزه! دفعه اولی بود که کمبزه می خوردم: بُزک نَمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد! :-)))


و احسنت به چنین خانوم دکتر دندونپزشکی که گربه رو دم حجله به خوبی نفله کرد! باشد که به خوبی فراگیریم... ( ببین تو رو خدا از دشت و دمن، باغ و چمن رسیدیم به کجا؟ آخه تو دندونپزشکی؟ :-/ )


+ تلاش کردم یه پستی بنویسم و به خودم و خواننده هام این طور القا کنم که همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم و این صوبتا! شرایط داخلی مملکت عاووولی، شرایط خارجی مملکت عاووولی! کور بشه کسی که نتونه خوشحالی ما رو ببینه! هر کی گفته مشکل داریم حسودههه! 

-_-


**عنوان: دلبر از محسن چاووشی


  • ۶۰۹

خَزَفِزِه شُزُدَزَم!

  • ۱۱:۳۹

بِزِه نَزَظَزَرِزِتوزون دَزندوزونپِزِزِشک میزیتوزونِزه عزَلازاوِزه بَزر ایزینکِزه بزه مزَریزیضِزش میزیگزه " دزَهازانزِت بوزو میزیدزِه! مزِسوازاک چزِرازا نزِمیزیزَزَنیزی؟! " 

بزِهِزِش بزِگزه: خوزودزِت هزَم بوزو میزیدیزی، یزِک سزَریزی بِزه حزَموزوم بزِزَزن، نزَفزسَزم بزُریزید ازَز بزَس حزَبسِزِش کزَردزَم؟! 


+ مشخصه ذوق کردم به تازگی زبون جدید یاد گرفتم، یا بیشتر توضیح بِزِدَزَم؟! :-))))


راهنمایی برای خوندن زبون زرگری ( همون دوتراکی قدیم!): 

به جای هر مصوت " ز " استفاده میشه! 

  • ۵۳۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan