هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٤)

  • ۲۲:۲۴

١- دخترک هفت ساله رو به توصیه ی همکارم که بیمار اطفال قبول نمی کنه، روی یونیت خوابوندم تا دندونش رو پالپوتومی کنم. پدر و مادرش بالای سرش ایستادن. چهره ی مرد برام آشنا بود: شما دکتر فلانی نیستین؟

 - بله خودم هستم.

-من قبلا مریضتون بودم توی کلینیک کاردرمانی برای زانوم

دکتر لبخند زد. ولی دختر کوچولوی لوسش بیچاره ام کرد تا اجازه داد واسش کار کنم!


٢- حقیقتا خودم به شخصه هنوز جرئت ندارم طراحی لبخند انجام بدم. شده دو تا سه دندون قدامی رو کامپوزیت ونیر کنم تا با دندون های دیگه هماهنگ بشن، ولی اینکه شروع کنم مثل خیلی از همکارهام فقط کار زیبایی انجام بدم و اکثرا گند! بزنم توی لبخند بیمار ( و باز هم اکثرا به خواست خود بیمار!)، ازم واقعا برنمیاد. نمونه اش دندون های پذیرش بود که  یکی از دکترها دندون های قدامیش رو ونیر کرد ، وقتی کارش تموم شد بهم نشون داد و گفت: چطوره خانم دکتر؟ 

در حالی که به دندون های درشت شده و زیادی سفیدش که تماما لبه هاش زاویه نود درجه داشت نگاه می کردم، گفتم: مبارکت باشه!

چی می گفتم بهش؟


٣- دختر هم سن و سال خودم بود. دو تا دندون لترالش (پسین!) رو ترمیم کردم. در مدت زمانی که منتظر بودم بی حسی اش اثر کنه تا دندون عقل پوسیده اش رو بکشم، شروع کردیم به صحبت و لا به لای حرف هاش گفت: خوش به حال مادرت که دخترش دندونپزشکه!


٤- وقتی دندون عقل مریضِ بالایی رو کشیدم و لازم به ذکره که توی کلینیک ها معمولا فقط یه دکتر رو توی یه روز مخصوص می ذارن برای کشیدن دندون ها و بقیه دندونپزشک ها زیر بار کشیدن نمیرن، خلاصه که پذیرش ذوق کرد و بدو بدو اومد: یه آقایی یه دندونی دارن که عصب کشیه ولی میخواد بکشه، می کشین شما؟

-نه من دندون قابل نگهداری رو به هیچ وجه نمی کشم.

رفت و اومد دوباره: مرده قبول نمیکنه بره میگه خودم باید با خانم دکتر حرف بزنم.

مرد اومد. قد بلند. چهارشونه و با چهره ی پشمالو و موهای از ته زده شده. حقیقتا باید می ترسیدم از چنین هیبتی ولی زیر بار نرفتم و براش توضیح دادم حیف دندونته، دارو نوشتم که دردش بخوابه و گفتم بیاد پیش فلان دکتر که همه دندون ها رو می کشه. رفت و هفته ی بعد اومد و خواست همون دندون کذایی رو براش عصب کشی کنم. دندون سه کاناله بود. گفتم فقط کار اندوت رو انجام میدم، ترمیمش رو جلسه بعد بیا. اصرار پشت اصرار که تموم کن کارش رو مرخصی ندارم. قبول کردم. موقع بی حسی ازش پرسیدم: بیماری خاصی نداری؟ دارویی استفاده نمی کنی؟ اول سر بالا داد و گفت: نه ولی بعدش گفت: مشروب می خوردم، طوری که نیس؟ 

-نه طوری نیس.

وقتی مرخصش کردم. نرسم گفت: واسه ده روز دیگه که بهش مرخصی بدن، دوباره نوبت گرفت.

-مرخصی از کجا؟

-زندان دیگه. وقتی گفت مشروب می خوره و مرخصی نداره، پرس و جو کردم و فهمیدم از زندان میاد.

-آهان!


٥- به اندازه ی چهل تا پست طویله ی شباهنگ (نمیتونم با اسم جدید صداش کنم، سختمه! من هنوز تی رکس رو نفس نقره ای صدا میکنم!) می تونم در مورد اندو یا همون عصب کِشی، کُشی یا درست ترش تمیزکردن کانال دندون، غر بزنم. خدای من در همون لحظه ای که دیگه میگم ماهر شدم توش دندونی میاد که پدرم رو درمیاره تا کانال هاش پیدا بشه. مورد داشتیم دندون شش پایین که حتما حداقل سه کانال رو داره. یه کانال توی ریشه مزیال ( نزدیک به خط وسط دندون ها!) پیدا کردم، یکی توی ریشه دیستال ( دورتر نسبت به خط وسط) . بعد این دندون حتما حداقل دو تا کانال مزیالی رو داره. نبود. در حین گشتن یک کانال دیگه توی ریشه دیستال پیدا کردم. ولی باز کانال مزیولینگوال نبود! دیگه داشتم خودم رو شرحه شرحه می کردم که به آقای دکتر باتجربمون گفتم اومد پیدا کرد کانال کذایی رو. حالا کانال پیدا شد، تمیز کردن ریشه ها رو که می تونه باادب باشه و صاف ولی میتونه کِرو( انحنا) داشته باشه و باز اینجا بیچاره ات کنه. که این مرحله برای من راحت تر از مرحله قبل و بعدی که ابچوره (پر کردن ریشه دندون) است. یعنی خداااای من اولین گوتا رو گذاشتی، دومی اسپیریدر میره گوتا نمیره! و تو خودت رو می کشی تا تموم بشه این مرحله. بعد اون لحظه ای که کار مریض تموم میشه و میره تا عکس نهایی رو بگیره، 

فقط زیر لب یا خدا یا خدا میگی. عکس میاد و خیالت راحت میشه ولی باز میگی باید بهتر بشم! و تازه اونجاست که می فهمی کمر و گردنت به شدت درد میکنه و انگشتات خم نمیشن.

درسته حتی اندازه ی ده روز از روزهای شلوغ طرحیم توی این چند ماه مریض نداشتم، ولی واقعا استرس کاریم چند برابر شده. هی به خودم انرژی میدم میگم اوایل طرحت هم اذیت بودی، یکم تحمل کن، عادت می کنی. تو می تونی و ... .


٦- مرد خوابید زیر دست خانم دکتر یونیت بغلی و حین نشون دادن دندونش گفت: خانم دکتر یه جوری درست کنین که عمری باشه!

خانم دکتر جوابی داد که خیلی حال کردم و از این به بعد حتما استفاده می کنم! : چند سالتونه؟

-٣٢

-شما این دندون به این محکمی رو ٣٢ سال نتونستی نگه داری، چطوری من تا آخر عمرت تضمین کنم درمان من می مونه؟


٧- پسربچه ده ساله رو با شکایت از اینکه دندون شیریش آبسه کرده آوردن و چشای من افتاد به دندون سانترالش (پیشین) که لبه اش به صورت اوریب شکسته بود و به شدت توی ذوق می زد. مورد داشتیم با دوستم رفتیم مغازه واسه خرید شلوار لی، فروشنده دندونش شکسته بود، انقدر روی اعصابم بود که وقتی دوستم توی اتاق پرو بود رفتم بیرون مغازه ایستادم تا نگاهم به فروشنده نیوفته

این شد که به مادر بچه گفتم دندون شیریش رو که می کشم ولی دندون جلوییش چی شده؟  ماجرای زمین خوردن بچه رو تعریف کرد. راضیش کردم که دندونش رو ترمیم کنم. بچه ها معمولا تحمل کار زیبایی رو ندارن و زود خسته میشن. مرتب بهش می گفتم: یکم دیگه تحمل کن پسر خوب! عوضش دیگه راحت می خندی. مادرش گفت: بچم تا دو هفته با ماسک می رفت بیرون خجالت می کشید! الان دندونش مثل اولش شد

-مثل اولش شد ولی حواست باشه پسر خوب که مثل دندون خودت نیست ها، چیز میز سفت باهاش گاز نگیر، خب؟


٨- راستش نه دیگه من اون دکترِ با اعصاب فولادین طرحم که بچه زیر دستم نعره بزنه و من کار خودم رو بکنم و نه بچه های اینجا به اندازه ی بچه های شهر طرحم قابلیت کنترل رو دارن! الان دو تا بچه ی ٤-٥ ساله دارم که دو جلسه است فقط اومدن واسه آموزش و آشنایی با محیط دندونپزشکی و نذاشتن دست به دندونشون بذارم و این خط این نشون ده جلسه دیگه هم بیان، باز نمی ذارن! ولی من دیگه حاضر نیستم به زور واسه اطفال کار کنم و باعث بشم تا آخر عمرشون از دندونپزشکی بترسن

  • ۴۴۸

اینجانب از افراد هم نام با خودم، خوشم می آید!

  • ۱۷:۰۵

از بس ماشالا هوش و حواسم سر جاشه از دو هفته قبل زده بودم توی تقویمم: نهم مرداد قرار با دکتر شارمین امیریان که فراموش نکنم!

بچمون خیلی محتاط ( شما بخونین ترسو!) بود. هی بهش میگم بوخودا من همون هوپِ گوگولیِ بلاگستانم، بوخودا دخترم، نترس! بیا ببینیم همو هی منو ارجاع میداد به منشی اش که برو وقت بگیر! آخر فکر کنم دیگه در برابر اصرارم کم آورد یا شایدم دلش سوخت واسم که قبول کرد بعد از چند سال آشنایی ببینمش. ظهر روزی که قرار داشتیم گفتم بذار بهش یه زنگ بزنم بشنوه صدای قشنگ و لطیفم رو! دلش آروم و قرار بگیره و مطمئن بشه دخترم، که بعدا اعتراف کرد خیلی تماسم تاثیرگذار بوده. آخه خدایی از جفنگیات من تابلوعه که من دخترم، نه؟ 

هیچی دیگه روم به دیوار یه گل کوچولو موچولوی کاکتوس با گلدونِ دندونی براش بردم و یه گل رز خوشگل در بدو ورود و یه نیم ست جینگول مستون در لحظه ی خدافظی ازش گرفتم. اصن عرق شرم بر پیشانی من جمع گشت!


از دیدارمون بگم که این دخترِ آروم و بیبی فیس، چقدر ملیح و مهربون و عاقل و کامل بود و چقدرررر غیبت همه وبلاگ های مشترکی که می خوندیم رو با هم کردیم! چقدرررر از دست یک سری از وبلاگ ها که موضوع چند همسری رو ترویج میدن و یا از این فضا برای اعمال خاک بر سری استفاده می کنن، حرص خوردیم

دیدین با افرادی که رشته شون روانشناسیه صحبت می کنیم و لا به لاش حس می کنین گذاشته شما رو زیر ذره بین؟! من سابقه ی همخونه و همین طور خواستگارش رو داشتم. کاملا حس معذب بودن رو داری، نمی دونم شاید اونقد حرفه ای نیستن که زندگی شخصی شون رو از زندگی کاری شون جدا کنن، ولی با شارمین اصلا و ابدا چنین حسی نداشتم و برعکس کلی سر به سرش گذاشتم تا اون باشه دیگه نگه دهه شصتی ها فلان، هفتادی ها فلان


+ یک جایی بود گفت از فلان مشاور نوبت گرفتم... یهو پریدم وسط حرفش که: مگه شمام روانشناس لازم میشین؟ که اون روی حاضرجواب خودش رو نشون داد و گفت: شما که دندونپزشکین، دندوناتون رو خودتون درست میکنین؟! این شد که استثنائا کم آوردم و دهانم دوخته شد! :-)))))

++ از جمله وبلاگ های مشترکی که جفتمون دوستش داریم، مهربانوست. مهربانو جان بدون که خیلی یادت کردیم و گفتیم خیلی دوست داریم تو رو هم ببینیم

+++ اهم اهممم... چون میدونم الان همهههههه تون میگین میخوایم ببینیمت هوپ! باید بگم که نوبتام تا آخر سال پره با منشی ام هماهنگ کنین! ( خارج از شوخی من تا حالا اون افرادی رو دیدم که چندین ساله وبلاگشون رو می خونم و میشه گفت تقریبا کامل می شناسمشون. ایشالا شما رو هم بعد از شناختتون می بینم. )

++++ خوب دیگه خودشیفته، بیا پایین از منبر!

-خاااا! تا قرار وبلاگی دیگر خداحافظ :پی

  • ۵۷۵

آفوگاتو

  • ۱۰:۰۹

صدای نقاره ها تمام فضا رو پر کرده. توی صحن انقلابم. چهارزانو نشستم و کفش و کیفم رو کنارم گذاشتم و تلاش می کنم جا رو نگه دارم تا مانته نیا برسه بهم. بله ما ازوناشیم که روز قبل هم رو توی کافی شاپ برای اولین بار می بینیم و لحظه ی خداحافظی حس می کنیم کم بوده! دقایق اولی که یک بلاگر رو می بینی، خیلی عجیب و در عین حال جالبه؛ دختری رو با دقت نگاه می کنی که چند ساله می خونیش ولی فقط عکسش رو دیدی

شکستن یخ بینمون شاید فقط چند دقیقه طول کشید، اونجایی که سفارش داد و من با تعجب گفتم: چی؟! و اون تند تند توضیح داد: همون قهوه و بستنیه! گفتم: آها! وقتی من اسموتی سفارش دادم، سفارشش رو عوض کرد و گفت: منم همین بلو سانرایزو میخوام! زدم زیر خنده و گفتم: یاد پسرایی افتادم که هر چی سفارش میدی، جنتلمن بازی درمیارن و میگن منم همینی که خانم گفتن! خندید و گفت: تو هم شیطونیا! و اعتراف کرد که سفارش قبلیش رو توی نت سرچ کرده بوده که چی به چیه

بعد از کافه، متروسواری کردیم و رفتیم پارک ملت و کلی پیاده روی کردیم تا برسیم به عطرفروشی که من عطر خوشبوی مانته نیا رو بخرم و بعد آروم آروم برگشتیم و یه جایی صبر کردیم تا اسنپ من رو پیدا کنه و در تماااام این ساعات برای لحظه ای دست از حرف زدن نکشیدیم

واقعا چه سرّی توی دیدارهای وبلاگی هست؟ که حتی توی دیدار اول حس می کنیم دوست چندین و چند سالمون رو ملاقات کردیم، انقدر که حس صمیمیت و نزدیکی می کنیم؟ 

چقدر دوست داشتنی و ناز و تو دل برو بودی خانم مانته نیا! دیدی آخرش هم یادم رفت لپت رو بکشم؟ :-((

  • ۴۲۱

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٢)

  • ۱۵:۱۰

١- پسربچه دهانش رو باز کرد و از برق اس اس کراون های(روکش فلزی) توی دهانش متوجه شدم سابقه ی دندونپزشکی زیادی داره! ولی باز برای اینکه رفیقم بشه شروع کردم به گفتن اینکه: اینو میشناسی؟ اونو چی؟ 

موقع پالپوتومی وقتی با سرمی که توی سرنگه میخوایم دندون رو شستشو بدیم، یکی از چالش هامون اینه که بچه چطور با این آمپول بزرگ مواجه میشه؟ چون چندین بار ممکنه ازش استفاده کنیم هر بار نمیشه پنهانش کنیم مثل سرنگ بی حسی، تلاشم اینه تا قبل از این مرحله اعتماد کودک رو جلب کرده باشم تا وقتی بهش میگم: عزیزم این آمپول نیست فقط دندونت رو از دور میشوره! باور و اعتماد کنه

کارم با این پسرک راحت بود. چون به محض دیدنش گفت: عه میشناسمش، آبپاشههه، از دور آب میپاشه!

نفس راحتی کشیدم و اعتراف میکنم از اون روز من هم به آمپول شستشو میگم: آب پاش!


٢- دخترک ٤ ساله اش بود. مادر قول داد که بچه ی خوبیه و رفت. نِرس های اینجا والدین رو از اتاق می فرستن بیرون. مثل اوایل طرحم ولی بعدش کوتاه میومدم و اجازه می دادم یک نفر بمونه

از دختر پرسیدم: اسمت چیه خاله؟

-آسنا

-چی؟

-آسنات

عزیزززم. چه قدر آروم و همکار بود این بچه. کارش تموم شد. جفت دست هاشو گرفتم و از روی یونیت پایین آوردمش. مادرش داخل اومد و طوری که دخترش نبینه، پلاستیکی به دستم داد و آروم گفت: بدین به آسنات لطفا!

نگاه کردم. دو جفت جوراب جینگول بود. کادوی خوب بودنش. جلسه ی بعدی رفته بود و یه شلوار لی براش خریده بود! و بله اون رو هم من کادو دادم به دخترک. به رئیس کلینیک غر زدم: کادو بگیرین خب! هر چند کوچیک!

شیفت بعدی کلی برچسب و گیره سر خریده بودن!


٣- دلم واسه خانوم نون تنگ شده. برای دوست ها و همخونه هام هم. ولی این دلیل نمیشه که دوست داشته باشم برای لحظه ای برگردم


٤- دندون زن میانسال رو عصب کشی و ترمیم کردم. بعد از ده بار چک کردن بلندی ترمیمش، بالاخره قبول کرد که اندازه اش خوبه. بلند شد. رفت جلوی آینه: این جاش یکم زبره. درستش کنین.

خوابید یکم بیشتر پالیش کردم. راضی شد این بار: ممنون خسته نباشین خانم دکتر! ولی ما پیر شدیم طاقت نداریم. بگین نرس ها سریع تر عکس بگیرن و ظاهر کنن. نمیگم کار شما مشکل داره ها، ولی مردم خسته میشن!

-باشه بهشون میگم درست میگین.

دندون پایینش رو روت کانال کرده بودم. دستش رو گذاشت روی فک بالاش و لثه اش رو فشار داد: اینجا درد میکنه. واسم دکتره پرش کرد، این آمالگام ها رو تا اینجا ( سینوسش رو نشون داد) چپوند!!

به چهره ی متعجب من نگاه کرد و قبل از اینکه بگم: امکان نداره

ادامه داد: اینا رو نمیگم که کار شما مشکل داره ها، میگم تجربه ات زیاد شه، حواست جمع باشه!

من: :-/


٥- پسرک انقدر اذیت کرد که من و دستیارم کلافه شده بودیم. زبونش رو مثل توربین بادی توی دهانش می چرخوند. عق میزد و اجازه ی کار نمی داد. دهان باز کن رو برداشتم و توی سمت مخالف گذاشتم. شدت عق زدن الکیش رو بیشتر کرد و ساکشن رو پرت کرد بیرون و نشست. آب خورد و دوباره خوابوندمش تا کارش رو تموم کنم. روکش کوفتی نمی نشست روی دندونش و اذیت هاش تمرکزم رو بهم زده بود. به سمت مقابل نگاه کردم. دهان باز کن نبود. قلبم ریخت. توی سینی رو نگاه کردم. نبود. به پسرک نگاه کردم، به خوبی نفس می کشید. فکر نکنم بتونه قورتش بده! هنوز داشتیم با استرس دنبالش می گشتیم که پسرک شیطون مشتش رو باز کرد و گفت: بیاین دنبال این می گردین؟!

گفته بودم بعضی وقتا دوست دارم بزنم یک سری از بچه ها رو؟ :-))))


٦- زن سیاه چرده و چهره اش از درد جمع بود.

-خانم دکتر مردممم از درد. بکشین واسم این دندون رو.

به دندون شماره ٤ اش نگاه کردم. تازه به عصب رسیده بود.

-عزیزم این دندونت عصب کشی میخواد. حیفه بکشیش.

-نه ما عجله داریم باید بریم، مسافریم. اومدیم مریضمون رو مرخص کنیم.

-من اصلا این دندون رو نمی کشم. دندون شیشت آره کشیدنیه. ولی این یکی اصلاااا.

شوهرش جلو اومد. صحبت هام رو شنید. از پذیرش قیمت گرفت و وقتی متوجه شد تعرفه ها دولتیه، قبول کرد: چقدر طول می کشه؟

-با کشیدن اون دندونشون نهایت یک ساعت.

آخرهای کارش بود که متوجه شدم پیرزنی بالای سرم ایستاده. سرم رو بلند کردم و پرسش وار نگاهش کردم: عروسومه! اومدم ببرمش.

عروس جنوبی بلند شد. مادرشوهرش رو بوسید. پیرزن خندید: اومدی من رو مرخص کنی، خودت خوابیدی توی دندونپزشکی؟


٧- دندون شیری خلفی پسربچه ٦ ساله به قدری خراب بود که باید کشیده می شد. به مادرش گفتم آخه چرا انقدر دیر آوردینش؟ با ناراحتی سری تکون داد و گفت: از وقتی خبر اون دندونپزشک اراکیه پخش شد ترسیدیم!

-دندونپزشکه خیلی با تجربه بوده، دفاع کرده از خودش توی دادگاه. حرف هاش هم قابل قبول به نظر میرسیده ولی به قدری مسئله رسانه ای شده بود که مجبور شدن ممنوع الکارش کنن. من خودم ببینم پسرتون غیرهمکاره میفرستمش پیش متخصص، نترسین!

تمام زمان کار دم در ایستاده بود و وقتی کار پسرش تموم شد، با خوشحالی تشکر کرد و رفتن.


٨- دندون آبسه ای زن میانسال رو معاینه کردم. دارو نوشتم و مهرم رو زدم

-ببخشید فامیلتون چی بود؟

-هوپیان هستم.

-اسمتون هوپه؟

-بله، چطور؟

خندید: فلانی رو می شناسین؟ دخترمه، همکلاسیتون بوده.

لبخند زدم: عه! سلام برسونین بهش حتما!



+چرا من انقدر پست می ذارم تازگیا؟!! یکی بیاد منو از برق بکشه! :-/


  • ۳۵۸

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

  • ۲۰:۱۰

وسط جشن و سرور و رقص بودیم که نفسمون بند اومد و رفتیم روی مبل ها نشستیم. به کیک تولد روی میز خیره شده بودم که سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت: میدونی هوپ؟ زندگیم خیلی یک نواخت شده. دلم یه تغییر میخواد. ازین وضعیت راضی نیستم

من میگم مرغ آمین اون شب روی شونه هاش نشسته بود که بگه: آمین. وگرنه اینکه در مدت زمان کمتر از ده ماه نامزد، عقد و عروسی کنه و حتی باردار بشه! هیچ طور دیگه ای قابل توجیه نبود. کارش رو رها کرد. خانه دار و مادر شد و حتی چند ماه پیش که دیدمش گفت: از این وضعیت خیلی راضیم. اصلا میخوام دو تا بچه ی دیگه هم بیارم. من آدم کار کردن بیرون از خونه نبودم

امروز که عکس روبان دوزی هاش رو فرستاده بود و توی این فکر بود که کار خونگی و پیج اینستاگرام راه بندازه، به این فکر افتادم که چطور زندگی برای هر کدوم از ما سرنوشت متفاوتی رو رقم می زنه. برعکس دوستم الان من به حالتی رسیدم که اگر دو روز پشت سر هم بمونم توی خونه کسل میشم و باید همش سرم گرمِ کار و مریض و کلینیک باشه. هر روز و هر مریض و هر کلینیک برای خودش یک تجربه ی جدیده. یادتونه چقدر اوایل غر میزدم از شرایط طرحم؟ درست مثل پسرایی که میرن سربازی و مررررد میشن و برمی گردن، من هم رفتم طرح و هوپِ صبوری شدم که با اینکه یک سری از بیمارهای بدقلق همشهری خیلی اذیت می کنن و انتظاراتشون به وضوح بیشتر از بیمارهای شهر محرومِ طرحیه، ولی باز هم سعی می کنم تحملشون کنم و راضی کلینیک رو ترک کنن. راستش یک سری از پروسیجرها رو که بخاطر کمبود امکانات طرحی انجام نمی دادم، کمی تا قسمتی یادم رفته. استرس انجام دادن دوباره شون رو دارم ولی نمی خوام بی خیالشون بشم و کماکان به جز پروتز متحرک ( مخصوصا پارسیل) به تمام رشته های دندونپزشکی علاقه دارم و به خودم قول دادم توی همشون ماهرِ ماهر بشم

به تخصص فکر می کنم؟ این سوالیه که هر کسی جدیدا من رو می بینه ازم می پرسه و من هم جواب می دم: فعلا نه! در حال حاضر نظرم اینه که شرایط کشور از لحاظ اقتصادی، به شکلی پیش رفته که درس خوندن دوباره، برای چند سال از بقیه همکارهام عقبم می اندازه و وقتی من از درس خوندن برای تخصص، خودِ تخصص و طرحش فارغ بشم، باید از اول به دنبال اسم و رسم توی کارم باشم. در حالی که خیلی توی تعرفه ی عمومی و متخصص تفاوتی وجود نداره و از طرفی به استاد شدن فکر نمی کنم که تخصص واسم اهمیتی داشته باشه. شاید چند سال دیگه نظرم تغییر کنه، ولی فعلا چنین تصمیمی گرفتم.

حرف از مرغ آمین بود. می دونین؟ زندگیم رو دوست دارم ولی بدم نمیاد برای متفاوت شدنش آرزو کنم؛ هرچند نمی دونم دقیقا چه تغییری واسم خوبه و چی خوشحالم می کنه. شاید هم می دونم و دوست ندارم به زبون بیارم. فقط امیدوارم حال دلم خوب بمونه. شاید فعلا همین برام بسه!


*عنوان از نادر ابراهیمی

  • ۵۵۸

خیرالامورِ اوسطها!

  • ۱۱:۱۰

پسر با خجالت دسته ی گل پر از رز قرمز رو بهم داد و گفت: " امیدوارم قبول کنین، حتی اگه جوابتون نه باشه؛ ولی همین که بتونم یک بار تو عمرم واسه کسی که دوستش دارم گل بخرم، خوشحالم می کنه. " در حالی که معذب شده بودم و سعی می کردم لبخند بزنم، گل رو از دستش گرفتم و گوشه میز گذاشتم و فکر میکردم خیلی زوده برای این حرف ها و نقل ها. توی ماشینش که بودم با سرعت لاک پشت صد ساله ی جزایر قناری! رانندگی می کرد و می گفت: " کاش تمام چراغ ها تا خونه ی شما قرمز باشه " . من سکوت کرده بودم و خدا خدا می کردم تمام چراغ ها سبز باشن و زودتر برسم خونه و به مادرجان شکوه بگم که نمی تونم تحملش کنم. این علاقه ی یک طرفه و زیاد از حد، واقعا آزارم می داد و دنبال بهونه ای بودم که بدون شکستن دلش ردش کنم. آخر سر هم شروع شدن دوران طرحم رو بهونه کردم و از زیر بار محبتش خلاص شدم و نفس راحتی کشیدم. هر چند عذاب وجدان زیادی داشتم و با پروپرانولول خودم رو آروم می کردم.

از طرفی دقت کردم اگر پسری رفتار " با دست پس بزن و با پا پیش بکش" در قبال من در پیش بگیره؛ به شدت جذبش میشم. ناخودآگاهم میگه " اووووه پسندیدم!  چه پسر خفنیه این یارو" .در صورتی که در واقع نه تنها خفن نیست، بلکه در هفتاد و هشت درصد موارد یه جورایی بیشعور و دودره بازه که بلده چکار کنه تا دختری رو جذب کنه! :-/

یا همین خانوم نون از ده روز قبل مراسم گریه و زاری راه انداخت و بی قراری می کرد. دو روز آخر هم بی هوا جلوی بیمارها بغلم می کرد و از ته دل گریه می کرد. دل من هم واسش تنگ میشد و غمگین بودم؛ ولی این حجم از ناراحتی و گریه اش روحم رو آزار می داد و باعث می شد اصلا نتونم به صورت متقابل احساس ناراحتیم رو نشون بدم. اما وقتی دوستم رو دیدم و بغلش کردم، اشک هام ریختن پایین و انقدر گریه کردم تا آروم شدم. چون ناراحتیش رو در چهره اش می دیدم و رفتار آرومش اجازه می داد من هم بتونم احساساتم رو بیان کنم.

این همه حرف زدم که بگم محبت زیاد از حد واسه من و امثال من دل رو می زنه. شاید بگین از بی لیاقتی ماست، ولی یه قانون ثابت شده است که : اندازه نگه دار که اندازه نکوست/ هم لایق دشمن است و هم لایق دوست.

نه؟

  • ۷۰۴

لعنت به وابستگی و دلبستگی و اصلا هر چی بستگیه!

  • ۰۱:۲۷

آخرین شبی هست که توی پانسیونم و حس می کنم دلم داره از غصه می ترکه. اولین همخونه که رفت به خودم اولتیماتوم دادم که مگه نگفتم نباید به کس دیگه ای وابسته بشی؟ تا حدی هم موفق بودم. ولی وابستگی رو کنترل کنم، با دلبستگی چه کنم؟ به شدت ناراحتم برای جدایی از دوست هام و خانوم نون و حتی راننده سرویسم.

حس می کنم باید کسی رو بغل کنم و زار زار از ته دلم اشک بریزم. چه کسی بهتر از خودم جان؟

:-((

  • ۴۲۷

می زنم شل و پل می کنم هر کسی رو که گفت: عهههه چه زود تموم شد!

  • ۱۷:۴۶

شمارش معکوس چند روزیه که شروع شده و دیروز آخرین شنبه و امروز آخرین یکشنبه ی دوران طرحیِ من بود و من هستم و خانم نون که هر روز با اشک من رو بدرقه و دل من رو خون می کنه و همخونه ای که می دونم دلم واسش به شدت تنگ میشه و مریض هایی که میگن بمون همینجا و ...

خوشحالم؟ نمیدونم

غمگینم؟ نمیدونم

فقط می دونم یک بخش مهمی از زندگیم تموم شد و باید برم سراغ ادامه اش. به قول دوستی: طرح درسته اجباره، ولی خوبه؛ البته نه در حدی که بخوای باز هم تجربه اش کنی!

اعتماد به نفس و تجربه ای که توی دوران طرحی پیدا کردم رو هیچ جای دیگه و به این سرعت نمی تونستم پیدا کنم. آزمون و خطاهایی که روی مریض هام انجام دادم. اعتمادی که بهم داشتن. سر و کله زدن باهاشون و یاد گرفتن اینکه با هر کس چطور باید رفتار کرد. همه و همه پر بود از تجاربی که کم کم شخصیت مستقل من رو شکل داد و دیدم که چقدرررر شغلم رو دوست دارم و چقدر گور بابای همه دنیا و همه خبرهای بد و همه ناامیدی ها. فقط از خدا یه تن و روان سالم می خوام که بتونم با عشق کار کنم و در کنارش زندگی.

  • ۵۴۲

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (10)

  • ۲۳:۱۶

000- آخرهای تایم کاریِ یکی از روزهای بسیار شلوغِ قبل از ماه رمضان بود. شب قبلش بخاطر حضور پشه توی اتاقم، تا ٦ صبح نخوابیده بودم و بعد برای فقط یک ساعت غش کرده بودم. دوستم هم نشسته بود کنار دست خانوم نون و علی رغم اینکه دندون عقلش رو به تازگی کشیده بودم و طبیعتا باید زبون به دهن می گرفت! همین طورررر حرف می زدن و من؟ به حد مرگ خسته بودم و سرم توی دهن پسر جوونی بود که گفته بود فقط یک دندونم رو پر کنین. این شد که دندون پره مولر اول ( شماره ٤ از خط وسط) رو تراش دادم ولی نوار ماتریکس رو دور دندون پره مولر دوم (شماره ٥) بستم: خانم نون یک واحد آمالگام لطفا. از دوستم دل کند و رفت و اومد و آمالگام کریر رو داد به دستم. حواسم رو به دندون دادم: وای این چرا هنوز پوسیدگی داره؟! با خستگی نوار رو باز کردم. پوسیدگی رو برداشتم، با تعجب فکر می کردم من که این شیار رو همین الان باز کردم! سریع تراش دادم و نوار رو دوباره بستم و پر کردم دندون رو و اومدم با خوشحالی یونیت رو به موقعیت نشسته دربیارم و مریض رو مرخص کنم که دندون شماره چهارِ تراش خورده و پر نشده، خورد توی ملاجم!! 

هیچی دیگه. زیر خنده ی دوستم و خانوم نون و مریض اون رو هم پر کردم و چون اشتباه از من بود، به پسر گفتم برای یک دندون فقط قبض بگیره. پسر هم ذوق مرگ و راضی رفت! خدا رحم کرد که اشتباهم در همین حد بود و دندون اشتباهی نکشیده بودم! :-/


001- این همه وقت اینجا کار کردم، هیچ وقت حال مریض هام اونقدری زیر دستم بد نشد که سِرُم لازم بشن. دندون خانمی که بعدا اعتراف کرد منس بوده و حال خوشی نداشته رو کشیدم و فشارش افتاد و گوشه اتاق نشسته بود و آب قند می خورد و فایده ای نداشت که مرد قلچماق با دست های پر از تتو بعد از زدن بی حسی بهش، به زن نگاه کرد و اون هم حالش بد شد و خودش رو از یونیت پایین انداخت و کف زمین نشست. اینطور شد که زنگ زدیم از اورژانس مرکز پرستار مرد، مرد تتلویی رو برداشت برد و پرستار زن، زن بی حال شده رو. من و خانم نون هم مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم؟! :-/

 

010- روز به شدت شلوغی بود؛ تازه یکم سرمون خلوت شده بود که اذان رو گفتن. رو کردم به خانوم نون: عههه وضو ندارم که تا مریض بیاد برم نماز.

اخم هاش رو به شوخی کشید تو هم: بشین خانوم دکتر. کم صبح تا حالا خم و راست شدی، نمازم میخوای بخونی؟ بعد به قیافه متعجب من نگاه کرد و گفت: استففرالله من شیطونم!


011- دندون پسربچه رو ترمیم کردم. بلند شد و رفت اتاق وسایل. بلند داد زد: عه اینجا ترشی هم دارن ماماااان

گویا شیشه دندون های کشیده شده ی من رو پیدا کرده بود!


100- عکس دندون مرد رو دیدم و گفتم فلان دندون هاتون ترمیم نیاز دارن. نوبت بدم بهتون؟ - بله حتما

دستیارم نبود. دفتر نوبت دهی رو باز کردم: اممم... ٢٤ ام نوبت خالی دارم فقط ماه رمضونه ها؟ مشکلی ندارین؟ 

مرد سری بالا انداخت: نه! این همه سال روزه نگرفتم، امسالم روش!

سری تکون دادم: باشه.


101- دندون عقل پایین زن رو کشیده بودم و دندون جلوییش هم ترمیم شده بود. بعد از زن نوبت شوهرش بود که خوابید روی یونیت. بی حسی رو زدم و منتظر موندم که اثر کنه. ولی زهی خیال باطل. بی حسی دوم هم بی اثر بود. بی حسی سوم رو داشتم آماده می کردم که زن که گوشه ی اتاق نشسته بود به زبان اومد: من هنوز فکم بی حسه، درد ندارم، طوری نیست واسه شوهرم بدون بی حسی تراش بدین

خندیدم و گفتم: آ آ آ ! همون قضیه ی یه روح در دو بدن و ایناست، آره؟


110- این خاطره هم داغ داغ مال چند ساعت پیشه: گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. مردی گفت: سلام خانم دکتر هوپیان؟ 

-بله خودم هستم، بفرمایین؟ 

مرد مِن من کرد: راستش می خواستم واسه یه دندون هام بیام خدمتتون. قبلا دانشکده واسم دندون درست کردین. الان کجا کار می کنین؟

گاردم بسته شد: می تونم بپرسم شماره من رو از کجا آوردین؟

با بی قیدی خندید: خودتون بهم دادین

با تعجب آمیخته به خشم: من هیچ وقت شماره ام رو به بیمارهام نمیدم آقا!

-خودتون بهم دادین شمارتون رو و بهم زنگ زدین!

عصبانی شده بودم، چون فهمیده بودم که این پسرِ پررو کیه. هنوز داشت حرف می زد: رفتم یه جا دندون بکشم، فکم رو شکستن. فقط کار شما رو قبول دارم. میخوام بیام پیشتون.

میخواستم بگم: آره جون خودت! واسه کار دندونپزشکی میخوای بیای پیشم؟ کی بود رفته بود پیش پسر همکلاسیم که فلانی رو میخوام، باهاش حرف بزن و اون هم اومده بود میگفت چیکارش کنم هر کاری میکنم پیچونده نمیشه؟ هی هر روز می پرسه حرف زدی باهاش؟

پسر دوباره اصرار کرد: نگفتین کجا هستین الان که بیام خدمتتون؟

خدایا بعد از سه سال دست بردار نیست. نفس عمیقی کشیدم: من دیگه توی این شهر کار نمی کنم. ( نگفتم به زودی برمیگردم!) 

با ناراحتی گفت: باشه

گوشی رو قطع کردم و شماره رو بلاک. باید همون یک سال پیش که نصفه شب توی واتس اپ پیام داد: سلام خانم دکتر خوبین؟ از همه جا بلاکش می کردم. قیافه ی مادرجان شکوه که صدای پسر رو کاملا شنیده بود، دیدنی بود: چرا زدی تو ذوقش؟

-مااااامااان!


111- دقت کردین سه روزه پشت سر هم دارم پست می ذارم؟! اگه گفتین ما بلاگرا معمولا چه زمانی خیلی فعال می شیم؟!

  • ۶۷۷

پیش دو چشم روشنت ماه به سجده می رود...

  • ۰۰:۵۱

گاهی وقتا که مودم پایینه، نخ دندون کشیدن تنها راهیه برای اینکه جلوی خودم رو بگیرم؛ وگرنه این شکمی که من از خودم سراغ دارم با گلوله مستقیم هم ول نمی کنه خوردن رو! اگه دیدم باز هم کنترل نشد میرم تو کار مسواک و بعد می پرم تو تختم و پتو رو میکشم رو سرم و گوسفندا رو می شمارم تا خوابم ببره و هوس خوراکی جدید نکنم دیگه. :-/


+ یکیم نداریم واسه چشامون شعر بگه! هعی :-)))

++ چرا همه بچه های طرحیِ دور و برم بهمن ماهین؟ ورشکست شدم بابا! -_-

  • ۵۴۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan